نشریه زمان ظهور
3.9K subscribers
2.62K photos
498 videos
574 files
3.4K links
نشریه زمان ظهور تحت اشراف موسسه رسمی وارثین ملکوت

📬 ارتباط با ما :

🆔 @warethinmalakoot_publicrelation

🌐 varesin.org

📧 varesin.org@gmail.com
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🙏8
#نشریه_زمان_ظهور
#احمدالحسن
#معرفی

✔️گفت‌وگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح (فصل اول)

ساره بانویی مسیحی است که برای شناخت فرستادهٔ عیسی مسیح(ع) شروع به تحقیق نموده و قدم به قدم پیش می‌رود تا به سید احمدالحسن ایمان آورده و سپس تلاش می‌نماید تا حقیقت این دعوت الهی را به همسرش الیاس و خانواده‌اش بشناساند.

وهب یکی از مؤمنین و مبلغین سید احمدالحسن است که صبورانه و خردمندانه دلایل این دعوت الهی را با تطبیق بر کتاب‌شان انجیل، همچون اخگرهای نور می‌فرستد و آن‌ها را به مطالعه و تحقیق دعوت می‌نمايد.


فصل اول این مجموعه داستانی مهیج و زیبا به قلم متیاس، در دوازده قسمت تقدیم شما مخاطبین عزیز گردید.


🔗لینک دوازده قسمت مجموعه:


⭐️قسمت اول
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12149

⭐️قسمت دوم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12197

⭐️قسمت سوم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12238

⭐️قسمت چهارم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12310

⭐️قسمت پنجم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12351

⭐️قسمت ششم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12394

⭐️قسمت هفتم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12441

⭐️قسمت هشتم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12482

⭐️قسمت نهم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12551

⭐️قسمت دهم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12601

⭐️قسمت یازدهم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12720

⭐️قسمت دوازدهم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12804



🙏با ما همراه باشید...


〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
👏@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍378👏6🥰2🕊2🤩1😍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
8
#دلنوشته

❄️ریحانه، مسافری تنها با چمدانی از یقین

✍️به قلم مریم احمدیار

روزی کلامی از سید احمد الحسن خواندم به این مضمون که:"بانوان انصار دختران من هستند."[1] این جمله مانند چراغی ژرفای پناهگاه امنم را به من نشان داد و عشق به ایشان را در دلم پررنگ‌تر کرد ... اما برای ریحانه این تنها یک جملۀ محبت‌آمیز ساده نبود؛ بلکه آیه‌ای بود که در سینه‌اش با یقین حک شد.

🗣ریحانه ... دختری که زمین زیر پاهایش لرزان بود، اما آسمان را بر دوش می‌کشید. قدش از قامت یک نوجوان دوازده‌ساله فراتر نمی‌رفت. لباس‌های گل‌گلی رنگارنگش، مثل نقش‌ونگاری روی بال‌های پروانه‌ای نحیف بود که باد هر لحظه می‌توانست تعادلش را برباید. جسم او از ابتدای تولدش در این عالم خاکی اسیر «فلج مغزی» بود، اما چشمانش ستاره‌هایی بودند که حتی در تاریک‌ترین خیابان‌های شهر می‌درخشید. راه رفتن به‌تنهایی در خیابان‌های این شهر شلوغ برایش خطرناک بود، زیرا هر لحظه ممکن بود چاله‌ای جلوی پایش سبز شود یا نم باران به‌روی سنگ‌فرش خیابان بلغزد و پاهای نحیفش نتوانند تعادلش را حفظ کنند. او خوب می‌دانست که پدر (سید احمد الحسن) امید دارد که فرزندانش تحصیل کنند. ریحانه از شهری کوچک به این شهر شلوغ آمده بود تا پدر را اجابت کند. او حالا نه‌تنها یک طلبۀ حوزﮤ علمیۀ مهدوی[2] بلکه دانشجوی کارشناسی‌ارشد بود. با این‌که بیست و اندی بهار بیشتر نداشت، دردهایش از صد زمستان سنگین‌تر بود. در چمدان کوچکش، چیزی جز عشق، یقین و امید نگذاشته بود و کسی جز فرشتۀ نگهبانش که مأمور بود انسان‌های خوب را سر راهش قرار دهد، همراهی‌ نداشت.

🔺گردنش را به‌زور می‌توانست نگه دارد، گویی سرش جهانی است که بر شانه‌های ناتوانش سنگینی می‌کرد، جهانی پر از خاطرات انسان‌های سالمی که با دنیای لطیف و شیشه‌ای یک کم‌توان جسمی بیگانه بودند ... و افسوس که وسواس و اضطراب را چاشنی مشکلات جسمی‌اش کرده بودند. بارها شنیدم که می‌گفت، «قلبم تحمل این همه درد رو نداره، فکر کنم توی همین دوران جوونی می‌میرم ...» با این حال، هدفش را چون جواهری تابناک در مشت می‌فشرد تا رنج‌ها نتوانند راه نورانی مقصدش را تاریک کنند.
در همسایگی وجودش بود که زندگی را از پنجرﮤ یک کم‌توان جسمی دیدم.

⚡️به یاد دارم یک روز که مهمان ناخواندﮤ خانه‌ام شده بود، من بودم و هزار و یک کار که انتظار مرا می‌کشیدند. او در گوشه‌ای نشست و مانند "آن شرلی" تکرار غریبانۀ روزهایش را برایم حکایت می‌کرد. لحظه‌ای نبود که از تعریف خاطرات و زمزمه کردن شعرهایش ‌دست بردارد. برایم سخت بود با انبوهی از کارهای ناتمامم بتوانم لبخند بزنم و مثل همیشه به او توجه کنم. در میان صحبت‌هایش، از من درخواست‌های خیلی کوچکی داشت: «آبجی، می‌شه اون کتاب‌و بهم بدی؟»، «فکر کنم چایم سرد شده، می‌شه برام بیاری؟»، «موبایلم داره زنگ می‌زنه. بی‌زحمت برام میاری؟»... کم‌کم افکار منفی در ذهنم زمزمه کردند: «چرا دستور می‌ده؟! خودش که می‌تونه کتاب‌و برداره... من که خدمتکارش نیستم»، دندان‌هایم را به‌هم فشردم و چای را به دستان لرزانش سپردم. ناگهان چشمانش برقی زد و با شوقی مرا نگاه کرد ... صدایش چون رودی پرشور بر سنگلاخ افکار منفی‌ام جاری شد: «آبجی، به نظرت منم می‌تونم یه روز مثل تو این‌جوری کار کنم...؟ کیف می‌کنم وقتی می‌بینم با سرعت می‌تونی چند تا کار رو با هم انجام بدی ...!»

📖صفحه ۱
👇ادامه

🆔@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👏138👍4❤‍🔥2🕊1💔1
👈گرد خجالت بر چهره‌ام نشست. برایم مگر چقدر سخت بود آوردن و بردن چند وسیلۀ کوچک؟! چقدر از من زمان می‌برد؟! اما برای او ... با آرتروز گردن، با درد دستان و پاهایش، با انقباض‌های بدنش و ...! مرا چه شد که لحظه‌ای طمع کردم نعمت سلامتی‌ام را تنها خرج خودم کنم؟! بی‌گمان سلامتی نیز مانند مال و سایر نعمت‌ها، همچون امانتی الهی است تا با هنر انفاق و بخشش، انسانیت را در دلمان شکوفا کند. ما انسان‌هایی که جسم سالمی داریم از چه می‌ترسیم؟! می‌ترسیم انسانی که از پشت کوهی از کم‌توانی جسمی درخواستی دارد، گمان کند که این وظیفۀ ماست و نه لطف به او؟! شرم بر ما اگر سلامتی‌مان را با یکدیگر تقسیم نکنیم. شرم بر ما اگر تلاش‌های فردی را که دچار کم‌توانی جسمی است که خود را با معیارهای دنیای ما سازگار کند، نادیده بگیریم و با منت صدایمان را از جای گرم بلند کنیم که «تو دیگه باید خودت مستقل بشی و برای انجام کارات به دیگران وابسته نباشی ...!»

🔴با شروع زندگی دانشجویی‌اش، به‌سختی توانست جایی در یک خوابگاه برای خود دست‌وپا کند ... ریحانه نه‌تنها با تن نحیفش مدارا می‌کرد، بلکه می‌بایست با دنیای انسان‌هایی سازگار شود که گاهی با نگاه ترحم‌آمیز و گاهی با سکوت سنگینِ بی‌اعتنایی به او می‌گفتند: «تو مهمان ناخواندﮤ این زمینی!» او برای زندگی در دنیای ما باید جامی از تجربه‌های تلخ را سر بکشد تا یاد بگیرد که در مترو و اتوبوس -که ایستادن برایش خطرناک است-، نباید انتظار داشته باشد کسی جایش را به او بدهد. حال، مشکل اوست که پاکی و آراستگی ظاهرش برایش مهم است، اما از سر اجبار باید بر کف خشن مترو بنشیند و آماده باشد خاک بی‌مهری دنیا رد پاکی لباسش را بدزدد؛ باید دروغ گفتن را یاد بگیرد که اگر کسی ‌پرسید: «کمک می‌خوای؟» بگوید: «نه، ممنون!» زیرا بیشتر آدم‌ها این جمله را تنها از سر تعارف می‌گویند و با شنیدن «بله» عجیب تُرش می‌کنند؛ باید بیاموزد بیشتر آدم‌ها حوصلۀ دیدن کوله‌بار رنج‌های همیشگی‌اش را ندارند؛ بلکه باید آنها را تنها در چاه اشعارش فریاد بزند ... او باید یاد بگیرد بسیاری از آدم‌ها کم‌توان روحی هستند ...

🟣همیشه در تلاش بودم به او بیاموزم چگونه یک دختر مانند او، با معلولیت جسمی، می‌تواند در عالم بی‌رحم جسمانی تاب بیاورد؛ تا این‌که روزی او به من آموخت که چگونه زنی مانند من، با معلولیت روحی، می‌تواند در عالم ملکوت تاب بیاورد؟! مادرانه به دردِدل‌هایش گوش دادم و از سر دلسوزی گفتم: «آخه من موندم چطور با این‌همه مشکل، تنها پا شدی اومدی اینجا؟!» دستش همچون پرچمی به اهتزاز درآمد و با صلابت گفت: «چون من دختر قوی‌ترین مرد جهان سید احمد الحسن‌ هستم ...!» او آمده بود زخم‌هایش را مداوا کند، نه برای راحتی بلکه برای یاری سید احمد الحسن؛ آمده بود فخری برای پدر باشد؛ آمده بود خودش را از خودش بگیرد و هیچ بهانه‌ای برای زندگی کردن، جز پدر، برایش باقی نمانَد ...!

🔵زمانی که سید احمد الحسن برای احیای خانۀ وحی، در فیس‌بوک خود، پیام گذاشت،[3] او با تمام وجود غسل زیارت خانۀ وحی گرفت و دلش را راهی جایی کرد که پدر آنجا قدم گذاشته بود:
«... ای بمیرم من برای قلب پردرد پدر
سوز و آه قائم احمد از غم پربار خود

ای وصی پاک مهدی، یا یمانی غم مخور!
می‌شویم عباس و زینب ما از این فریاد خود

بهر تسکین دل تو از غم بیت رسول
من شده بیرون کشم تک‌آجری با دست خود ...»[4]

📖صفحه ۲
👇ادامه

🆔@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
20👍3🥰1👏1
👈زیارتت قبول، دختر سید احمد الحسن! به یاد دارم آن روز که در مطب دندان‌پزشکی، دستانم قاب صورتت شد تا تکان‌های اضافی صورتت مزاحم کار آقای دکتر نشود. دکتر با چهره‌ای درهم‌رفته، دو برابر معمول برایت وقت گذاشته بود و حسابی از اضطراب دندان‌پزشکی و تکان‌های بی‌اراده‌ات کلافه بود و تو غرق در شنیدن پادکست ... ناگهان نام سید احمد الحسن به گوش دکتر رسید و پرسید: «احمد الحسن کیه؟» تو به من اشاره کردی که جواب بدهم؟ اندکی درنگ کردم...؛ به خود گفتم با این صورت خسته و برافروختۀ دکتر و این‌همه بیمار منتظر، چگونه خبر ظهور یمانی را به او بدهم که ساده از کنار این خبر مهم نگذرد؟ در این فکر بودم که تو ساکشن را از دهانت خارج کردی و دستانت را بالا گرفتی و گفتی «فرستادﮤ امام مهدی (ع)، وصی رسول خدا‌ (ص)»[5] آن لحظه تو فکر نکردی، زیرا آدم عاشق فکروذکری جز معشوق ندارد، و هر واژه‌ای که از دهانش خارج می‌شود در وصف و یاد معشوق است ... آنجا بود که یاد گرفتم نیازی نیست فکر کنم، تنها کافی است عاشق باشم! عاشق خدا، عاشق دین و عاشق نجات دنیا و آخرت انسان‌ها.

⚡️دکتر هیچ اعتنایی به حرفت نکرد. با عجله آخرین ابزارش را کنار گذاشت و به پرستار اشاره کرد که کار این بیمار تمام شده، نوبت بیمار بعدی است. اما تو کوتاه نیامدی و گفتی دکتر پنج دقیقه می‌خواهم وقتتان را بگیرم. منتظر غرولند آن دکتر اخمو بودم، اما در برابر جدیت تو تاب نیاورد. پس از معرفی سید احمد الحسن و معجزﮤ علمی قرن، کتاب «توهم بی‌خدایی»[6]، شماره‌اش را گرفتی و با شوقی کودکانه به‌سمت من آمدی... -آن لحظه که در چشمانت فتح و پیروزی موج می‌زد-، فهمیدم که تو «سرباز دین» هستی! سرباز دین نیازی به بازوانی نیرومند ندارد! سرباز دین شمشیرش را از آهن نمی‌سازد، بلکه با عطر یقین دل‌های سخت را نرم می‌سازد...

🙏ریحانه، ببخش اگر کسی تو را جدی نمی‌گیرد. درحالی‌که تو به هر طریقی و در هر شرایطی می‌کوشی تا نام منجی را جهانی کنی و با دستان کوچکی که تاب برداشتن بیشتر از تک‌آجری ندارد، راه را برای انسان‌ها هموار کنی... تو برایم یادآور همان پرنده‌ای هستی که با منقار خود آب آورد که آتش را بر ابراهیم (ع) سرد کند ...

و من باور دارم که نام تو را پدر برگزیده است ... «ریحانه»... گلی بهشتی که خداوند آن را با دستانش در خاک سخت این دنیا کاشت تا عطر یقینش از بهشت برین تا کویر دل‌ها بپیچد...

📚پی‌نوشت:

[1] به نقل از سید حسن حمامی رحمة‌الله‌علیه:
https://youtu.be/fYMjaL0gEL4?si=OebyP-F-jtFFLMqj
[2] حوزﮤ علمیۀ مهدوی که زیر نظر و نگاه مبارک امام مهدی (ع) و فرزندشان سید احمد الحسن است.
[3] پیام سید احمد الحسن، صفحۀ فیس‌بوک، ۳ دسامبر ۲۰۲۳ م:
https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=890539725777233&id=100044636400579&mibextid=NOb6eG
[4] ریحانه بعد از نوشتن این ابیات فی‌البداهه، شعر را این‌گونه اصلاح کرد:
آمده نسلی به نسل اندر زمان، از فاطمه
منجی راه نجات، آن احمد گلسار خود

گفت بیت جد من در این زمین مدفون شده!
شیعیان آنجا ندارد منصب و معیار خود...!

ای بمیرم من برای قلب پردرد پدر!
از برای سوز و آه و این غم سرشار خود

ای وصی پاک مهدی، یا یمانی غم مخور!
کن حسابی بیشتر بر یاریِ انصار خود
Available at: https://tttttt.me/ashaar13
[5] برای آشنایی بیشتر با دعوت مبارک یمانی، به سایت زیر مراجعه کنید:
https://varesin.org
]6]
available at: https://almahdyoon.co/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AA%D9%88%D9%87%D9%85-%D8%A8%DB%8C%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84-pdf/


📖صفحه ۳


🆔@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
63👍8😍6😢5🥰2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
15
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
13🙏1
#نشریه_زمان_ظهور
#نشریه_شماره_201
#بیعت #مهدی

✔️بیعتی از «مهدی» برای «مهدی»

✍️به‌قلم نوردخت مهدوی

چرا در روایات مهدویت شاهد چنددستگی هستیم؟
آیا هر روایتی که از مهدی نام می‌برد، مخاطبش امام محمدبن ‌الحسن (ع) است؟
چطور می‌توان از تنگنای روایات پُررمزوراز مهدویت به سلامت عبور کرد؟


🔗مشاهده فوری ( Instant view)


👏@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
36👍6👎1👏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
15🤩1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
15🙏2🤩1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ
#تیزر

🎥بیعتی از «مهدی» برای «مهدی»

✍️به‌قلم نوردخت مهدوی


🔎چرا در روایات مهدویت شاهد چنددستگی هستیم؟

🔎چه راهکارهایی برای رفع این چنددستگی وجود دارد؟

🔎آیا هر روایتی که از مهدی نام می‌برد، مخاطبش امام محمدبن ‌الحسن (ع) است؟

🔎چطور می‌توان از تنگنای روایات پُررمزوراز مهدویت به سلامت عبور کرد؟


🔗مطالعه مقاله


👏@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
41👍10🥰1🕊1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
9😍1
Forwarded from وارثین ملکوت
❤️#سید_احمد_الحسن_ع

من در پناه خدا، در پناه فرشتگان او، در پناه انبیا و رسولان او، در پناه محمد (صلی‌الله علیه و آله) و در پناه اوصیا از آل‌محمد (علیهم‌السلام) قرار گرفته‌ام. من به سِرّ و آشکار آل‌محمد (علیهم‌السلام) و ظاهر و باطن آنها ایمان آوردم و شهادت می‌دهم که آنها در معرفت خدا و در اطاعت از او، مانند محمد صلی الله علیه و آله هستند.


[اضافهٔ مترجم: از اهل‌بیت (ع) وارد شده است که خواندن این دعا در صبح جمعه مستحب است. شیخ طوسی، مصباح‌المتهجد، ص۲۸۰].


✍️ پیام سید احمدالحسن (ع) در ایکس
📆 11آوریل2025 م

💬 لینک پیام


❤️@Varesin13
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
60❤‍🔥8👍2😢2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
12😍1
Forwarded from اشعار احمدی
#امام_مهدی_ع
#احمد_الحسن_فرستاده_امام_مهدی_ع
#جمعه_های_انتظار

شب زده...
ما شب زده ایم از سحَر بی خبریم
از حالِ امامِ منتظَر بی خبریم
اخبارِ دلار و سکّه را ما داریم
در اصل که از اصلِ خبر بی خبریم
برادر سفیر عشق
🌹 @ashaar13 🕊
با عضویت در کانال از ما حمایت کنید.👆❤️
36💔10👍8😢4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
15🕊1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
11🤩1