#شعر(عاشورایی)
شاعر:
#سیداسحق_فاطمی
🏴 یا ابوالفضل «ع»🏴
موجی از تنها یی و درد و غمم
قد خمیده چون کمانی درهمم
شعله عشقی مرا سوزانده است
آه؛ داغش بر دلم جا مانده است
پیک نور از راه آمد با خضوع
عالم و آدم به شوقش در خشوع
خیمه ای بر روی دلهای صبور
مثل خورشیدی شده دریای نور
نام و یاد او چکارم کرده است
عشقبازی بیقرارم کرده است
روزها با یاد او شب میکنم
در هوای عشق او تب میکنم
ناله از آهی پیاپی کرده ام
ذکری از سرهای بر نی کرده ام
عشق بود وچلچراغه خاک بود
حال و روزش چون گلی صد چاک بود
کوفه کوفه بر دل آتش میزدند
گرچه با نامه صدایش میزدند
نامه ها رنگ ریا غرقاب خون
یکطرف عشق و جلوداره جنون
کوچه های کوفه پیکی در به در
داغِ طفلان شهید و یک پدر
اینطرف در کربلا هنگامه بود
درد بی مهری ز صدها نامه بود
نامه ها همبستر خون میشوند
عاشقان اینگونه مجنون میشوند
لشکر شیطان کنار آبِ رود
دست پر تیر و دهان پر طعنه بود
بارها حرف از صداقت میزدند
تیر بر قلب عدالت میزدند
میزبانانی که دشمن مانده اند
سالها هرچند قرآن خوانده اند
جملگی بازیچه رندان وقت
در پی زردی رنگ تاج وتخت
لشکری همسفره نان و هوس
ساخته با زندگی بر خود قفس
یکطرف سقای تشنه فکر آب
کودکان تشنه لب در التهاب
تیرهای کینه بر مشکش زدند
نیزه بر دروازه اشکش زدند
مشک را چون جان به دندان میگرفت
از قیامش قلب میدان میگرفت
زخم بر بازوی او ناسُور شد
مشک از لبهای سقا دور شد
آه سقا روی خاک افتاده است
مشک در بر سوی دیگر هر دو دست
نیزه ها بر مشک آبش میزدند
بر دل سقا چه آتش میزدند
کربلا
کربلا غرق غروب است و غبار
چون خزان افتاده باغی در بهار
یکه تازَش قوم شیطان بود و بس
ساربان و کودکان بی دادرس
کودکی شش ماهه آغوش پدر
بی گناه و بی سلاح و بی سپر
حلق نازش بوسه گاه تیر شد
عالمی از واقعه دلگیر شد
تکه تکه ماه روی نیزه ها
صفحه صفحه مثل قرآن خدا
جسمها همبستر خاک کویر
کاروان در دست نامردان اسیر
گفته اند اینجا شکارش کرده ایم
پاک از این روزگارش کرده ایم
زنده ها را با دل آتش میزدند
طعنه ها بر یادگارش میزدند
کودکان در حسرت یک قطره آب
عمه با چشمان تر پر اضطراب
خیمه سرشار از حدیث نور شد
تار و پودش زخمه تنبور شد
کاروان و کاروان سالار او
عالمی دلداده و غمخوار او
شاهدان راهی به بازار دمشق
تا بماند جاودان فریاد عشق
تا قیامت شعله ور فریاد آن
تکیه تکیه نغمه خوان و روضه خوان
این حوادث در مسیر نور بود
چشم کافر از حقیقت کور بود
جایگاهش معدن اعجاز شد
معدن کشف هزاران راز شد
مات وافسون درحصارش میروم
با دلم آنجا کنارش میروم
🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴
با تشکر از
#استادعزیزحمزه_ابوالحسنی
۱۳۹۲/۹/۱۵
#شعروخوانش🎧
#سید_اسحق_فاطمی
کانال اشکور نگین ایران
@yeelagh
شاعر:
#سیداسحق_فاطمی
🏴 یا ابوالفضل «ع»🏴
موجی از تنها یی و درد و غمم
قد خمیده چون کمانی درهمم
شعله عشقی مرا سوزانده است
آه؛ داغش بر دلم جا مانده است
پیک نور از راه آمد با خضوع
عالم و آدم به شوقش در خشوع
خیمه ای بر روی دلهای صبور
مثل خورشیدی شده دریای نور
نام و یاد او چکارم کرده است
عشقبازی بیقرارم کرده است
روزها با یاد او شب میکنم
در هوای عشق او تب میکنم
ناله از آهی پیاپی کرده ام
ذکری از سرهای بر نی کرده ام
عشق بود وچلچراغه خاک بود
حال و روزش چون گلی صد چاک بود
کوفه کوفه بر دل آتش میزدند
گرچه با نامه صدایش میزدند
نامه ها رنگ ریا غرقاب خون
یکطرف عشق و جلوداره جنون
کوچه های کوفه پیکی در به در
داغِ طفلان شهید و یک پدر
اینطرف در کربلا هنگامه بود
درد بی مهری ز صدها نامه بود
نامه ها همبستر خون میشوند
عاشقان اینگونه مجنون میشوند
لشکر شیطان کنار آبِ رود
دست پر تیر و دهان پر طعنه بود
بارها حرف از صداقت میزدند
تیر بر قلب عدالت میزدند
میزبانانی که دشمن مانده اند
سالها هرچند قرآن خوانده اند
جملگی بازیچه رندان وقت
در پی زردی رنگ تاج وتخت
لشکری همسفره نان و هوس
ساخته با زندگی بر خود قفس
یکطرف سقای تشنه فکر آب
کودکان تشنه لب در التهاب
تیرهای کینه بر مشکش زدند
نیزه بر دروازه اشکش زدند
مشک را چون جان به دندان میگرفت
از قیامش قلب میدان میگرفت
زخم بر بازوی او ناسُور شد
مشک از لبهای سقا دور شد
آه سقا روی خاک افتاده است
مشک در بر سوی دیگر هر دو دست
نیزه ها بر مشک آبش میزدند
بر دل سقا چه آتش میزدند
کربلا
کربلا غرق غروب است و غبار
چون خزان افتاده باغی در بهار
یکه تازَش قوم شیطان بود و بس
ساربان و کودکان بی دادرس
کودکی شش ماهه آغوش پدر
بی گناه و بی سلاح و بی سپر
حلق نازش بوسه گاه تیر شد
عالمی از واقعه دلگیر شد
تکه تکه ماه روی نیزه ها
صفحه صفحه مثل قرآن خدا
جسمها همبستر خاک کویر
کاروان در دست نامردان اسیر
گفته اند اینجا شکارش کرده ایم
پاک از این روزگارش کرده ایم
زنده ها را با دل آتش میزدند
طعنه ها بر یادگارش میزدند
کودکان در حسرت یک قطره آب
عمه با چشمان تر پر اضطراب
خیمه سرشار از حدیث نور شد
تار و پودش زخمه تنبور شد
کاروان و کاروان سالار او
عالمی دلداده و غمخوار او
شاهدان راهی به بازار دمشق
تا بماند جاودان فریاد عشق
تا قیامت شعله ور فریاد آن
تکیه تکیه نغمه خوان و روضه خوان
این حوادث در مسیر نور بود
چشم کافر از حقیقت کور بود
جایگاهش معدن اعجاز شد
معدن کشف هزاران راز شد
مات وافسون درحصارش میروم
با دلم آنجا کنارش میروم
🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴
با تشکر از
#استادعزیزحمزه_ابوالحسنی
۱۳۹۲/۹/۱۵
#شعروخوانش🎧
#سید_اسحق_فاطمی
کانال اشکور نگین ایران
@yeelagh
Telegram
attach 📎