کانال دانش آموزان نمونه ملایر
131 subscribers
2.65K photos
12.2K videos
27K files
10.3K links
کانال اطلاع رسانی دانش آموزان دبیرستان نمونه سیفیه ملایر
Download Telegram
نگارش دهم تجربی.docx
24.9 KB
#نگارش دهم دی ماه 95
استان فارس
شهرستان رستم
دبیرستان شهید چمران

@seifieh
4_5897576648206713508.pdf
281.1 KB
🔰 #نگارش_دهم_نوبت_اول (۹۶-۹۷)
🔰طراح آقای #نجفقلی_زاده
اردبیل
دبیرستان نمونه دولتی شهید شهریاری


منبع کانال بانک نمونه سوال

نسل فردا @ensania
3512.pdf
2.8 MB
#نگارش_دهم
#نوبت_اوّل
#پنج_نمونه_سوال
در یک فایل
تهران - دی ماه ۹۵
دبیرستان سرای دانش

@banke2
ادبياٺ‌ دهم ٺا ڪنڪور
Link:
http://jvan.me/124Y
Tag:
@adabiate10
نگارش دهم تجربی.docx
24.9 KB
#نگارش دهم دی ماه 95
استان فارس
شهرستان رستم
دبیرستان شهید چمران

@seifieh
#نگارش_دهم
#جانشین_سازی

موضوع : پنجره

طنین شکری
ساری/ناحیه یک/دبیرستان سعدی
دبیر : زهره مدانلو


دریا آبی‌تر از همیشه ، آرام‌تر از همیشه و زیباتر از همیشه تنش را به تن ساحل می‌سپارد و موج‌ها با رقص‌های زیبای آرامشان برای ساحل دلبری می‌کنند.

دختری آمد و پشت به من ایستاد. هوا سرد بود و نمی‌توانست مرا بگشاید که مبادا سرما بخورد.
با لبخند رضایت بخشی دستش را بر روی من کشید.گویی دارد در ذهنش بر روی دریا دست می‌کشد. شفاف‌تر از همیشه فضای رو به‌روی خود را نشانش دادم. از دیدن آن همه زیبایی هم من و هم او به وجد آمده بودیم.
نزدیک به طلوع خورشید بود.
وقتی آفتاب آرام آرام خود را از پشت ابرها نمایان کرد و بیرون آمد، نور تابانش به من خورد و از من عبور کرد.کمی گرم شدم.نور به داخل اتاق هم نفوذ کرد.

دخترک تا نور را دید دوان دوان به سمتم آمد و مرا گشود و با خوشحالی و هیجان زیاد به فضای روبه‌رویش خیره شد.
من هم از فرصت استفاده کردم و داشتم اتاقش را می‌پاییدم.
چه اتاق زیبایی داشت!
با آن‌که کوچک بود ولی بسیار دلنشین بود.
خوب داشتم میگفتم.
اِاِاِ دخترک رفت و مرا به حال خود گذاشت.
هوا کم کم ابری شده بود. می‌توانستم حسش کنم . ترس تمام تنم را فرا گرفته بود. نه،این حق من نیست.من که دریا را به آن زیبایی به نمایش گذاشتم...این حق من نبود.
ناگهان بادی آمد و محکم به جای خود برگشتم ولی محکم‌تر از همیشه ایستادم تا مبادا تکه تکه ای از وجودم به پایین بیفتد. تلاش می‌کردم برای زنده ماندن ،
برای نشکستن. دوست کناری من هم همینطور. هردو سخت تلاش می‌کردیم که باد در این بازی مسخره‌اش بر ما پیروز نشود.
کسی در خانه نبود که به حال زار ما توجهی کند. از دخترک دیگر خوشم نمی آمد . اگر او سهل انگاری نمی‌کرد هیچ وقت الان به این وضعیت نمی افتادیم . دوستم به سختی گفت که نمی‌تواند تحمل کند. باد با سرعت هرچه تمام‌تر دارد مارا به جدار دورمان می‌کوبد.در صورتی که وضعیت من هم بهتر از او نبود ولی باز هم خواستم تحمل کند تا به باد نشان دهیم که ما پیروز می‌شویم.
در همین لحظه اتفاقی که نباید می افتاد،افتاد. باد این بار با سرعت غیر قابل باوری وزید.
دوست بیچاره ی من تکه تکه شد.نمی‌توانستم باور کنم دیگر ندارمش. حتی دیگر دریا هم خروشان و مواج شده بود.دیگر خبری از آرامشش نبود.دیگر موجی نبود که دلبری کند. دیگر ماندن را جایز ندانستم.ما با هم به این خانه آمده بودیم حال که او نیست پس با هم ، هم باید از این خانه برویم. خودم را به دست باد سپردم. لحظاتی بعد تکه‌های من و دوستم در هم گره خورد. می‌توانستم از آن تکه‌ها حس کنم و بفهمم لبخندش را...
باران کم کم شروع شد و آرام آرام روی ما فرود آمد،حتی آسمان هم دیگر به حالمان به گریه افتاد.
و چه بی‌رحمانه بود بازیِ مسخره یِ باد!

ادبياٺ‌ دهم ٺا ڪنڪور
Link:
http://jvan.me/124Y

Tag:
@adabiate10
🥀🥀🥀🥀🥀