Forwarded from طنزیمات ادبی
#طنزیمات_ادبی
دلبرم این قدر طنازی نکن
باز با احساس من بازی نکن
مملکت فعلا مگر تحریم نیست؟
پس تو هم امشب غنی سازی نکن!
ما به لطف دوستان افتاده ایم
بیشتر بحث براندازی نکن
کار دستت می دهد رندانگی
با نظر بازان "نظر بازی" نکن!
اتهام تو معلق بازی است
کل کل ِ بیهوده با قاضی نکن
بر تنور دیگران نانی بزن
درتنور ِ خانه خبازی نکن
حال را دریاب ای جان ِ پدر
صرف،فعل مفرد ِ ماضی نکن
با زبان ِ پارسی یک رنگ باش
پای اندر کفش "کزازی" نکن!
یا اگر کردی به جان مادرت
داخل ِ پوتین سربازی نکن...
هر کجا شیر سیاست خفته بود
با دُم ِ آن بی پدر، بازی نکن
با رفیقت کن سفر بر روی خر
پاچه خاری ِ موتور گازی نکن!
یک شبه خواهی ره صدساله را...
بعله قربان گو، وُ لجبازی نکن!
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
@tanz20 👈
دلبرم این قدر طنازی نکن
باز با احساس من بازی نکن
مملکت فعلا مگر تحریم نیست؟
پس تو هم امشب غنی سازی نکن!
ما به لطف دوستان افتاده ایم
بیشتر بحث براندازی نکن
کار دستت می دهد رندانگی
با نظر بازان "نظر بازی" نکن!
اتهام تو معلق بازی است
کل کل ِ بیهوده با قاضی نکن
بر تنور دیگران نانی بزن
درتنور ِ خانه خبازی نکن
حال را دریاب ای جان ِ پدر
صرف،فعل مفرد ِ ماضی نکن
با زبان ِ پارسی یک رنگ باش
پای اندر کفش "کزازی" نکن!
یا اگر کردی به جان مادرت
داخل ِ پوتین سربازی نکن...
هر کجا شیر سیاست خفته بود
با دُم ِ آن بی پدر، بازی نکن
با رفیقت کن سفر بر روی خر
پاچه خاری ِ موتور گازی نکن!
یک شبه خواهی ره صدساله را...
بعله قربان گو، وُ لجبازی نکن!
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
@tanz20 👈
زلزله
نوشته ی: راشدانصاری
هفته گذشته بود فکر کنم به محضی که رسیدم اداره ،همکارم آقای بندری با شوری وصف ناپذیر گفت:" وای خدای من،زلزله ی دیشب چقدر تکونمون داد.فکر کنم کلی خسارات به بار آورده باشه."
خانم آذرخشی بلافاصله با اضطراب گفت:" ما شب قبل تا صبح خواب نداشتیم. هی پس لرزه پشت پس لرزه بود که می اومد."
همکار دیگری چنان با هیجان زلزله ی شب گذشته را تعریف می کرد که مانده بودم خوش حال است ، یا نگران.
آبدارچی اداره که پیرمردی حدود ۶۵ ساله است، سینی چای را گذاشت روی میز و گفت:" به محضی که زلزله اومد، با دو ، پله های ساختمان رو سه تا سه تا طی کردم تا رسیدم پایین!"
خانم اخباری که همیشه به همه چیز مشکوک است، گفت:" فکر کنم بمب بود که منفجر کردن! قدیم ها که زلزله این طوری نبود". همکار دیگری گفت:" شیشه ی نیمی از پنجره های خونه ی ما شکست.فکر کنم چیزی رو زیر زمین منفجر کردن!"
خانم دیگری گفت:" شوهرم می گه، موقع زلزله فقط باید خونسردی مونو حفظ کنیم..."
همه ی صحبت ها و بحث های کارشناسی ِ همکارانم را که به دقت شنیدم، گفتم:" مگه دیشب زلزله اومد؟!"
در این هنگام سکوتی هولناک فضای اداره را فرا گرفت. دهان همه باز بود. طوری نگاهم می کردند که دوست داشتم زمین شکافی بر می داشت و می رفتم آن تو خودم را گم و گور می کردم.
از آن روز به بعد دیگر همکارانم تحویلم نمی گیرند، کسی حوصله ی صحبت کردن با بنده را ندارد.
خودم هم نمی دانم چه گناه نابخشودنی ی مرتکب شده ام!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری
هفته گذشته بود فکر کنم به محضی که رسیدم اداره ،همکارم آقای بندری با شوری وصف ناپذیر گفت:" وای خدای من،زلزله ی دیشب چقدر تکونمون داد.فکر کنم کلی خسارات به بار آورده باشه."
خانم آذرخشی بلافاصله با اضطراب گفت:" ما شب قبل تا صبح خواب نداشتیم. هی پس لرزه پشت پس لرزه بود که می اومد."
همکار دیگری چنان با هیجان زلزله ی شب گذشته را تعریف می کرد که مانده بودم خوش حال است ، یا نگران.
آبدارچی اداره که پیرمردی حدود ۶۵ ساله است، سینی چای را گذاشت روی میز و گفت:" به محضی که زلزله اومد، با دو ، پله های ساختمان رو سه تا سه تا طی کردم تا رسیدم پایین!"
خانم اخباری که همیشه به همه چیز مشکوک است، گفت:" فکر کنم بمب بود که منفجر کردن! قدیم ها که زلزله این طوری نبود". همکار دیگری گفت:" شیشه ی نیمی از پنجره های خونه ی ما شکست.فکر کنم چیزی رو زیر زمین منفجر کردن!"
خانم دیگری گفت:" شوهرم می گه، موقع زلزله فقط باید خونسردی مونو حفظ کنیم..."
همه ی صحبت ها و بحث های کارشناسی ِ همکارانم را که به دقت شنیدم، گفتم:" مگه دیشب زلزله اومد؟!"
در این هنگام سکوتی هولناک فضای اداره را فرا گرفت. دهان همه باز بود. طوری نگاهم می کردند که دوست داشتم زمین شکافی بر می داشت و می رفتم آن تو خودم را گم و گور می کردم.
از آن روز به بعد دیگر همکارانم تحویلم نمی گیرند، کسی حوصله ی صحبت کردن با بنده را ندارد.
خودم هم نمی دانم چه گناه نابخشودنی ی مرتکب شده ام!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
اهمیت برق در جنوب
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
صبح و ظهر و غروب یعنی برق
خرمنت را بکوب یعنی برق
نقش زیبای چوب، یعنی برق!
کرده در ما رسوب، یعنی برق
زندگی در جنوب یعنی برق
آب و اکسیژن و غذا بد نیست
گرمی و سردی هوا بد نیست
وضع تفریح شیخ ما بد نیست!
منتها جنس خوب یعنی برق!
زندگی در جنوب یعنی برق
بهترین اختراع ، یعنی برق
اوج هر ارتفاع ، یعنی برق
مانع ارتجاع ، یعنی برق
جشن گلدن گلوب! یعنی برق
زندگی در جنوب یعنی برق
روزمان تار می شود بی برق
کارمان زار می شود بی برق
فتنه بسیار می شود بی برق
سکته گاه قلوب یعنی برق
زندگی در جنوب یعنی برق
عرق از پشت و رو سرازیر است
آدم از جان و مال خود سیر است
در نبودش فضا چه دلگیر است
چرخ ها را تیوب! یعنی برق
زندگی در جنوب یعنی برق
عده ای در حیاط ، یعنی برق
پای برخی بساط ، یعنی برق
توی بعضی نقاط، یعنی برق
رفته در پاچه چوب ، یعنی برق
زندگی در جنوب یعنی برق
تلفن و گاز و آب کافی نیست
صد رقم انشعاب کافی نیست
هر چه کردم حساب کافی نیست
واجب هر وُجوب یعنی برق
زندگی در جنوب یعنی برق
برق یعنی تمام امکانات
اولین در مقام امکانات
اختیارات تام امکانات
شر شر آب جوب یعنی برق!
زندگی در جنوب یعنی برق
برق چون رفت ، زندگی تعطیل
سعی و کار و دوندگی تعطیل
کل بندر بگی نگی! تعطیل
پوششی بر عیوب! یعنی برق
زندگی درجنوب یعنی برق
برق ما را همیشه می گیرد
خون ما را به شیشه می گیرد
ریشه را گفت و تیشه می گیرد
هر سه مورد بکوب! یعنی برق
زندگی در جنوب یعنی برق
تا نگاهی به جیب مردم کرد
فیش برقم عجب تورم کرد
گیج گردید و خانه را گم کرد
عامل رُفت و روب یعنی برق!
زندگی در جنوب یعنی برق
پهلوانی دلیر، یعنی برق
علت مرگ و میر، یعنی برق
بهترین دستگیر! یعنی برق
ختم کل ذنوب یعنی برق
زندگی در جنوب یعنی برق
................
دوست دارم تو را به جان خودم
تا تو باشی فقط از آن خودم
با توان ِ تو و توان خودم!
ریتم دوب دوب دو دوب یعنی برق!
زندگی در جنوب یعنی برق
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
صبح و ظهر و غروب یعنی برق
خرمنت را بکوب یعنی برق
نقش زیبای چوب، یعنی برق!
کرده در ما رسوب، یعنی برق
زندگی در جنوب یعنی برق
آب و اکسیژن و غذا بد نیست
گرمی و سردی هوا بد نیست
وضع تفریح شیخ ما بد نیست!
منتها جنس خوب یعنی برق!
زندگی در جنوب یعنی برق
بهترین اختراع ، یعنی برق
اوج هر ارتفاع ، یعنی برق
مانع ارتجاع ، یعنی برق
جشن گلدن گلوب! یعنی برق
زندگی در جنوب یعنی برق
روزمان تار می شود بی برق
کارمان زار می شود بی برق
فتنه بسیار می شود بی برق
سکته گاه قلوب یعنی برق
زندگی در جنوب یعنی برق
عرق از پشت و رو سرازیر است
آدم از جان و مال خود سیر است
در نبودش فضا چه دلگیر است
چرخ ها را تیوب! یعنی برق
زندگی در جنوب یعنی برق
عده ای در حیاط ، یعنی برق
پای برخی بساط ، یعنی برق
توی بعضی نقاط، یعنی برق
رفته در پاچه چوب ، یعنی برق
زندگی در جنوب یعنی برق
تلفن و گاز و آب کافی نیست
صد رقم انشعاب کافی نیست
هر چه کردم حساب کافی نیست
واجب هر وُجوب یعنی برق
زندگی در جنوب یعنی برق
برق یعنی تمام امکانات
اولین در مقام امکانات
اختیارات تام امکانات
شر شر آب جوب یعنی برق!
زندگی در جنوب یعنی برق
برق چون رفت ، زندگی تعطیل
سعی و کار و دوندگی تعطیل
کل بندر بگی نگی! تعطیل
پوششی بر عیوب! یعنی برق
زندگی درجنوب یعنی برق
برق ما را همیشه می گیرد
خون ما را به شیشه می گیرد
ریشه را گفت و تیشه می گیرد
هر سه مورد بکوب! یعنی برق
زندگی در جنوب یعنی برق
تا نگاهی به جیب مردم کرد
فیش برقم عجب تورم کرد
گیج گردید و خانه را گم کرد
عامل رُفت و روب یعنی برق!
زندگی در جنوب یعنی برق
پهلوانی دلیر، یعنی برق
علت مرگ و میر، یعنی برق
بهترین دستگیر! یعنی برق
ختم کل ذنوب یعنی برق
زندگی در جنوب یعنی برق
................
دوست دارم تو را به جان خودم
تا تو باشی فقط از آن خودم
با توان ِ تو و توان خودم!
ریتم دوب دوب دو دوب یعنی برق!
زندگی در جنوب یعنی برق
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
راشد انصاری، برگزیده ی کشوری
راشدانصاری شاعر و طنزپرداز جنوبی در چهارمین جشنواره ملی و سراسری نگاهی به طنز معاصر با عنوان "طنز پهلو ۴" در رشته نثر طنز به همراه دو نفر دیگر از مرودشت و تهران به عنوان نفرات برتر شناخته شدند.
آیین اختتامیه این جشنواره روز گذشته در استان گیلان (شهرستان فومن) زادگاه طنزپرداز فقید کیومرث صابری فومنی" گل آقا"برگزار شد.
در مراسم اختتامیه که با رعایت دستورالعمل های بهداشتی برگزار شد، رضا رفیع طنزپرداز مطرح کشور، مهران رجبی بازیگر سرشناس سینما و...حضور داشتند.
راشدانصاری شاعر و طنزپرداز جنوبی در چهارمین جشنواره ملی و سراسری نگاهی به طنز معاصر با عنوان "طنز پهلو ۴" در رشته نثر طنز به همراه دو نفر دیگر از مرودشت و تهران به عنوان نفرات برتر شناخته شدند.
آیین اختتامیه این جشنواره روز گذشته در استان گیلان (شهرستان فومن) زادگاه طنزپرداز فقید کیومرث صابری فومنی" گل آقا"برگزار شد.
در مراسم اختتامیه که با رعایت دستورالعمل های بهداشتی برگزار شد، رضا رفیع طنزپرداز مطرح کشور، مهران رجبی بازیگر سرشناس سینما و...حضور داشتند.
عاقل مباش که غم دیگران خوری!
نوشته ی: راشدانصاری
می گویم:" حالت چطوره؟". می گوید:" به نظرت الان با کامیون برم لار کی می رسم؟". می گویم:" نمی دونم، شاید ۴ ساعته برسی" می گوید:" بی بی خیلی اذیتم می کنه". می گویم:" چرا؟" می گوید:" محمد می گه شب بریم روی کوه. به نظرت همراهش برم؟" می گویم:" نه نرو". می گوید:" ...!" می گویم:"...!"
دیگر من چیزی نمی گویم فقط او می گوید:" هوا گرم شده دلم می خواد زن بگیرم، تو فکر می کنی حرف باقر گوش کنم ، حسن گفت سیگار بکش ولی من حالا رانندگی کنم یا دیروز رفتم نانوایی خیلی دوست دارم یه مشت بزنم به همه گفتم که دایی ام تفنگش کجا داشتم من که دوست دارم." و با عجله دور می شود. در حین رفتن چیزهای دیگری هم می گوید که درست متوجه نمی شوم. همه ی اهالی او را می شناسند و شگفت این که او نیز همه را به اسم می شناسد. خوش به حالش. نه خبری از نرخ دلار دارد، و نه می داند کرونا چیست و نه از وضع اقتصاد مملکت خبر دارد.
مدام با خودش حرف می زند، حتی در خواب. در حالی که خیلی جدی و با اطمینان صحبت می کند، اما کسی نمی داند چه می گوید، از این شاخه به آن شاخه زیاد می پرد.کسی از حرف هایش سر در نمی آورد. درست شبیه تلویزیون خودمان است...
غلومی را می گویم.جوان ساده ای که از دوران کودکی تا به امروز و فارغ از دغدغه ها و مشکلات زندگی در روستا برای خودش می چرخد و کیف می کند. نه می داند برجام چقدر برای ایران منفعت داشت و نه می داند که در طول تاریخ چین و روسیه هیچ گاه دل شان به حال ما نسوخته است و خیلی چیزهای دیگری که از خوش شانسی اش نمی داند!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری
می گویم:" حالت چطوره؟". می گوید:" به نظرت الان با کامیون برم لار کی می رسم؟". می گویم:" نمی دونم، شاید ۴ ساعته برسی" می گوید:" بی بی خیلی اذیتم می کنه". می گویم:" چرا؟" می گوید:" محمد می گه شب بریم روی کوه. به نظرت همراهش برم؟" می گویم:" نه نرو". می گوید:" ...!" می گویم:"...!"
دیگر من چیزی نمی گویم فقط او می گوید:" هوا گرم شده دلم می خواد زن بگیرم، تو فکر می کنی حرف باقر گوش کنم ، حسن گفت سیگار بکش ولی من حالا رانندگی کنم یا دیروز رفتم نانوایی خیلی دوست دارم یه مشت بزنم به همه گفتم که دایی ام تفنگش کجا داشتم من که دوست دارم." و با عجله دور می شود. در حین رفتن چیزهای دیگری هم می گوید که درست متوجه نمی شوم. همه ی اهالی او را می شناسند و شگفت این که او نیز همه را به اسم می شناسد. خوش به حالش. نه خبری از نرخ دلار دارد، و نه می داند کرونا چیست و نه از وضع اقتصاد مملکت خبر دارد.
مدام با خودش حرف می زند، حتی در خواب. در حالی که خیلی جدی و با اطمینان صحبت می کند، اما کسی نمی داند چه می گوید، از این شاخه به آن شاخه زیاد می پرد.کسی از حرف هایش سر در نمی آورد. درست شبیه تلویزیون خودمان است...
غلومی را می گویم.جوان ساده ای که از دوران کودکی تا به امروز و فارغ از دغدغه ها و مشکلات زندگی در روستا برای خودش می چرخد و کیف می کند. نه می داند برجام چقدر برای ایران منفعت داشت و نه می داند که در طول تاریخ چین و روسیه هیچ گاه دل شان به حال ما نسوخته است و خیلی چیزهای دیگری که از خوش شانسی اش نمی داند!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
شرایط شُل و سفت ِ قراردادها و...!
نوشته ی: راشدانصاری
این روزها افرادی که جویای کار هستند، در آزمون ِ استخدامی شرکت های خصوصی و ادارات دولتی با شرایط سختی مواجه اند. قانون های من در آوردی ِ شرکت ها هیچ ربطی به قانون کار ندارد. هر رییسی برای خودش قانونی دارد. چنان در بحث قراردادها،کارفرما یک طرفه به نفع شرکت، قرارداد را تنظیم می کند که کارگر در موقع امضاء و انعقاد؛ گویی با دست خود گور خودش را کَنده است.درست برخلاف قراردادهای تیم های فوتبال با مربی ها و فوتبالیست های خارجی. مستحضرید که تا امروز هر فوتبالیست یا مربی خارجی ای که آمده است ایران، قراردادها آن قدر شُل و وِل بوده که طرف بلافاصله پس از خروج از کشور شکایت کرده و برنده شده! جالب تر این که صد در صد این فوتبالیست ها و مربی ها برنده شده اند. بنده که نشنیده ام تا به امروز حتی یک مورد هم ما برنده شده باشیم. هر روز از رسانه ها می شنویم که فلان ویچ یا بهمان ساموئل یا پائولو و..و...به فیفا شکایت کرد و برنده شد و میلیاردها خرج روی دست مملکت گذاشت! نمی دانم این چه سری است که خودشان یک طرفه قرارداد را فسخ می کنند، برنده می شوند. هنوز مسابقات شروع نشده، شکایت می کنند باز هم برنده می شوند. بی خبر می زنند و می روند تازه بعد از مدتی متوجه می شویم که فلان مربی و یا بازیکن رفته است، اما باز هم شکایت می کند و برنده می شود. برخی مواقع هنوز طرف قراردادی را منعقد نکرده است، شکایت می کند باز برنده می شود. ولی در مقابل وای به حال یک کارگر ایرانی اگر بخواهد در شرکت یا اداره ای مشغول به کار شود.
به هرحال، به مردی که می خواست در شرکتی استخدام شود، اول گفتند:"سابقه ی کار در شرکت های خصوصی هم دارید؟" گفت:"بله،حدود ده سال در شرکتی بودم که در نهایت با تیپا انداختنم بیرون." گفتند:" پس خدا را شکر با شرایط و قراردادها کاملاً آشنایی دارید؟"
در ادامه مسئول گزینش دستی به ریشش کشید، سپس به فرمی که در دست داشت نگاهی کرد و گفت:" این جا شرایطش خیلی سخته، مشکلی نیست؟". طرف گفت:" مثلاً؟". گفت:" مثلا حقوقش خیلی کمه." گفت:" بَه بَه!"
- تازه به موقع هم پرداخت نمی شه.
- چه جالب!
- طبق این قرار داد،از عیدی و مزایا و...هم خبری نیست!
- باشه.
- مرخصی هم هر سه ماه یک روز.
- از سَرمم زیاده.
- این جا کسی تو رو دوست نداره!
- خیلی هم خوب!
- همکارت زیر آبت رو می زنه!
- از این بهتر دیگه نمی شه!
- صبح ها ساعت ۷ باید کارت بزنی تا عصر باید شرکت باشی.
- مشکلی نیست.
- تا شب چی؟
- می مونم.
- تا نصف شب؟
- چاره ای نیست!
- کار ِ این جا جزو مشاغل زیان آوره.
- می دونم...
- مدرک تحصیلی ات که از دانشگاه پیام نور نیست؟
- خیر.
- توی شرکت ما قدم از قدم که برداری یه چاه جلوی پاته!
- خوبه!
- به محضی که از روی صندلیت بلند شی سرت می خوره به سقف!
- واقعاً عالیه!
خلاصه دیدند هر کاری می کنند، طرف ناامید نمی شود. در نهایت مسئول استخدام پرسید:" شما چپ دستی یا راست دست؟"
- چپ دست.
- متاسفانه باید به عرض تون برسونم که رد شدید...
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری
این روزها افرادی که جویای کار هستند، در آزمون ِ استخدامی شرکت های خصوصی و ادارات دولتی با شرایط سختی مواجه اند. قانون های من در آوردی ِ شرکت ها هیچ ربطی به قانون کار ندارد. هر رییسی برای خودش قانونی دارد. چنان در بحث قراردادها،کارفرما یک طرفه به نفع شرکت، قرارداد را تنظیم می کند که کارگر در موقع امضاء و انعقاد؛ گویی با دست خود گور خودش را کَنده است.درست برخلاف قراردادهای تیم های فوتبال با مربی ها و فوتبالیست های خارجی. مستحضرید که تا امروز هر فوتبالیست یا مربی خارجی ای که آمده است ایران، قراردادها آن قدر شُل و وِل بوده که طرف بلافاصله پس از خروج از کشور شکایت کرده و برنده شده! جالب تر این که صد در صد این فوتبالیست ها و مربی ها برنده شده اند. بنده که نشنیده ام تا به امروز حتی یک مورد هم ما برنده شده باشیم. هر روز از رسانه ها می شنویم که فلان ویچ یا بهمان ساموئل یا پائولو و..و...به فیفا شکایت کرد و برنده شد و میلیاردها خرج روی دست مملکت گذاشت! نمی دانم این چه سری است که خودشان یک طرفه قرارداد را فسخ می کنند، برنده می شوند. هنوز مسابقات شروع نشده، شکایت می کنند باز هم برنده می شوند. بی خبر می زنند و می روند تازه بعد از مدتی متوجه می شویم که فلان مربی و یا بازیکن رفته است، اما باز هم شکایت می کند و برنده می شود. برخی مواقع هنوز طرف قراردادی را منعقد نکرده است، شکایت می کند باز برنده می شود. ولی در مقابل وای به حال یک کارگر ایرانی اگر بخواهد در شرکت یا اداره ای مشغول به کار شود.
به هرحال، به مردی که می خواست در شرکتی استخدام شود، اول گفتند:"سابقه ی کار در شرکت های خصوصی هم دارید؟" گفت:"بله،حدود ده سال در شرکتی بودم که در نهایت با تیپا انداختنم بیرون." گفتند:" پس خدا را شکر با شرایط و قراردادها کاملاً آشنایی دارید؟"
در ادامه مسئول گزینش دستی به ریشش کشید، سپس به فرمی که در دست داشت نگاهی کرد و گفت:" این جا شرایطش خیلی سخته، مشکلی نیست؟". طرف گفت:" مثلاً؟". گفت:" مثلا حقوقش خیلی کمه." گفت:" بَه بَه!"
- تازه به موقع هم پرداخت نمی شه.
- چه جالب!
- طبق این قرار داد،از عیدی و مزایا و...هم خبری نیست!
- باشه.
- مرخصی هم هر سه ماه یک روز.
- از سَرمم زیاده.
- این جا کسی تو رو دوست نداره!
- خیلی هم خوب!
- همکارت زیر آبت رو می زنه!
- از این بهتر دیگه نمی شه!
- صبح ها ساعت ۷ باید کارت بزنی تا عصر باید شرکت باشی.
- مشکلی نیست.
- تا شب چی؟
- می مونم.
- تا نصف شب؟
- چاره ای نیست!
- کار ِ این جا جزو مشاغل زیان آوره.
- می دونم...
- مدرک تحصیلی ات که از دانشگاه پیام نور نیست؟
- خیر.
- توی شرکت ما قدم از قدم که برداری یه چاه جلوی پاته!
- خوبه!
- به محضی که از روی صندلیت بلند شی سرت می خوره به سقف!
- واقعاً عالیه!
خلاصه دیدند هر کاری می کنند، طرف ناامید نمی شود. در نهایت مسئول استخدام پرسید:" شما چپ دستی یا راست دست؟"
- چپ دست.
- متاسفانه باید به عرض تون برسونم که رد شدید...
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
صاحب خانه ی بد!
نوشته ی: راشدانصاری
مدتی است تلویزیون زیرنویس هایی را با عنوان"صاحب خانه ی خوب" پخش می کند، که در آن هموطنان عزیز با ارسال پیام از صاحب خانه های خود تشکر و قدردانی می کنند. بنده نیز به نوبه ی خود اقدام به نوشتن مطلبی تحت عنوان " صاحب خانه ی بد" می کنم. با ذکر این نکته که این نوشته را به دلایل خاصی در ۹ بند نوشته ام.
زیاد به مغزتان فشار نیاورید، در پایان متوجه خواهید شد.
۱- حدود ۱۸ سال است که ما در خانه ی آقای سالاری مستاجر هستیم و در این مدت حتی یک بار هم صاحب خانه ی ما نیامد بگوید لطفاً جُل و پلاس تان را جمع کنید و بروید دنبال کارتان. اگر مثلاً ده سال پیش این کار را انجام داده بود، و هر سال آلاخون والاخون می شدیم؛ تا حالا فکری به حال خودمان کرده بودیم و صاحب ِ خانه ای شده بودیم.به همین دلیل بنده از ایشان تشکر نمی کنم!
۲- در این سال هایی که ما مستاجر آقای سالاری هستیم، خیلی کم پیش آمده است که پول ِ پیش(ودیعه) را اضافه کند. یعنی فقط هر چند سال یک بار تنها ۵۰۰ هزارتومان به مبلغ پول پیش افزوده است، که سر جمع تا امروز شده است به عبارتی ۴ میلیون تومان ناقابل. خب، اگر این صاحب خانه ی بد! به عنوان مثال حتی سالی دو میلیون تومان به پول پیش اضافه کرده بود، هم اکنون ما نزدیک به چهل میلیون تومان پس انداز داشتیم!
۳- آقای سالاری، طی این سال ها فقط هر دو سه سال یک بار ۵۰ هزارتومن به مبلغ اجاره اضافه کرده است. خب، اگر هر چند ماه یک بار یا لااقل هر ساله مبلغ بیشتری را به اجاره اضافه کرده بود؛ شک نکنید که ما تا حالا خاکی به سر خودمان ریخته بودیم و صاحب سرپناهی بودیم!
۴- در این ۱۸ سال، بارها و بارها اجاره ی خانه مان عقب افتاده است.گاهی ده روز، گاهی یک ماه و برخی مواقع که دست مان تنگ است، دو سه ماه از موعد پرداخت آن می گذرد. در این مدت حتی برای یک بار هم که شده آقای سالاری نیامد مثل خیلی از صاحب خانه ها غُر بزند و داد و قال راه بیندازد و آبروریزی کند. هیچ رقمه اهل دعوا نیست، تا کارمان به دادگاه و پاسگاه بکشد و در نهایت بنده عصبانی شوم و به رگ غیرتم بر بخورد و بروم با قرض و قوله خانه ای بخرم! خب، شما صاحب خانه از این بدتر را سراغ دارید؟!
۵- طی این سال ها، صاحب خانه ی ما مثل خیلی از صاحب خانه ها حتی یک بار نیز نیامد تا ببینند ما چه به روز خانه اش آورده ایم. در و دیوار هال و اتاق ها را پسرم چنان خط خطی کرده است، و با چاقو کاغذ دیواری ها را چنان پاره پوره کرده است و انواع و اقسام نقاشی ها را با سبک های مختلف روی دیوار پذیرایی آن هم با ماژیک مشکی کشیده است که آدم دلش به حال ِ هال و پذیرایی کباب می شود.
این صاحب خانه ی بد حتی یک بار نیامد بابت این خراب کاری های فرزندم، به بنده و خانواده ام توهین کند! یک بار نیامد فرزندم را کتک بزند تا ما نیز با مقابله به مثل کردن با ایشان، برویم پی کارمان و...
۶- طی این سال ها چند بار روی پشت بام را کاهگل کردیم، اما پول ِ ایزوگام از اجاره کسر کردیم!
چرا آقای سالاری نیامد از ما شکایت کند؟! به این دلیل نیز بنده شدیداً از ایشان شاکی هستم و تشکر نمی کنم چون همین عدم شکایت و....موجب شد که بند بعدی را بخوانید:
۷- یکی دو بار دیوار آشپزخانه را سرامیک کردیم ریخت، باز سرامیک کردیم؛ (از این سرامیک های ارزان قیمت) ولی پول ِ سنگ درجه ی یک را از اجاره اش کسر کردیم! صاحب خانه ی بد به این می گویند، چرا که با این سهل انگاری هایش باعث شد بنده کم کم به یک کلاه بردار حرفه ای تبدیل شوم! به همین دلیل از ایشان راضی که نیستم هیچ، بلکه شاکی هم هستم...
۸-بیش از بیست بار دروغکی گفتیم چاه آشپزخانه بالا زده و فلان مبلغ را داده ایم و تخلیه کرده ایم، و از مبلغ اجاره بهاء کم کردیم؛ اما انگار نه انگار. عین خیالش نبود!
و این شد که:
۹- سال گذشته با نوشتن استشهادیه محلی رفتم و سرِ همسایه های از همه جا بی خبر را کلاه گذاشتم و امضاء جمع کردم مبنی بر این که بنده این خانه را خریده ام و مثلا صاحب خانه هستم. خب، اگر این سهل انگاری ها و بی خیالی های آقای سالاری نبود، بنده عمراً دست به این کار غیر اخلاقی نمی زدم که بالاخره کاسه ی صبرشان لبریز شود و شکایت کند و من الان این مطلب را از بند نُهم زندان مرکزی برای تان بنویسم!
پس به بنده حق بدهید که این صاحب خانه ی بد را تا آخر عمر نبخشم!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری
مدتی است تلویزیون زیرنویس هایی را با عنوان"صاحب خانه ی خوب" پخش می کند، که در آن هموطنان عزیز با ارسال پیام از صاحب خانه های خود تشکر و قدردانی می کنند. بنده نیز به نوبه ی خود اقدام به نوشتن مطلبی تحت عنوان " صاحب خانه ی بد" می کنم. با ذکر این نکته که این نوشته را به دلایل خاصی در ۹ بند نوشته ام.
زیاد به مغزتان فشار نیاورید، در پایان متوجه خواهید شد.
۱- حدود ۱۸ سال است که ما در خانه ی آقای سالاری مستاجر هستیم و در این مدت حتی یک بار هم صاحب خانه ی ما نیامد بگوید لطفاً جُل و پلاس تان را جمع کنید و بروید دنبال کارتان. اگر مثلاً ده سال پیش این کار را انجام داده بود، و هر سال آلاخون والاخون می شدیم؛ تا حالا فکری به حال خودمان کرده بودیم و صاحب ِ خانه ای شده بودیم.به همین دلیل بنده از ایشان تشکر نمی کنم!
۲- در این سال هایی که ما مستاجر آقای سالاری هستیم، خیلی کم پیش آمده است که پول ِ پیش(ودیعه) را اضافه کند. یعنی فقط هر چند سال یک بار تنها ۵۰۰ هزارتومان به مبلغ پول پیش افزوده است، که سر جمع تا امروز شده است به عبارتی ۴ میلیون تومان ناقابل. خب، اگر این صاحب خانه ی بد! به عنوان مثال حتی سالی دو میلیون تومان به پول پیش اضافه کرده بود، هم اکنون ما نزدیک به چهل میلیون تومان پس انداز داشتیم!
۳- آقای سالاری، طی این سال ها فقط هر دو سه سال یک بار ۵۰ هزارتومن به مبلغ اجاره اضافه کرده است. خب، اگر هر چند ماه یک بار یا لااقل هر ساله مبلغ بیشتری را به اجاره اضافه کرده بود؛ شک نکنید که ما تا حالا خاکی به سر خودمان ریخته بودیم و صاحب سرپناهی بودیم!
۴- در این ۱۸ سال، بارها و بارها اجاره ی خانه مان عقب افتاده است.گاهی ده روز، گاهی یک ماه و برخی مواقع که دست مان تنگ است، دو سه ماه از موعد پرداخت آن می گذرد. در این مدت حتی برای یک بار هم که شده آقای سالاری نیامد مثل خیلی از صاحب خانه ها غُر بزند و داد و قال راه بیندازد و آبروریزی کند. هیچ رقمه اهل دعوا نیست، تا کارمان به دادگاه و پاسگاه بکشد و در نهایت بنده عصبانی شوم و به رگ غیرتم بر بخورد و بروم با قرض و قوله خانه ای بخرم! خب، شما صاحب خانه از این بدتر را سراغ دارید؟!
۵- طی این سال ها، صاحب خانه ی ما مثل خیلی از صاحب خانه ها حتی یک بار نیز نیامد تا ببینند ما چه به روز خانه اش آورده ایم. در و دیوار هال و اتاق ها را پسرم چنان خط خطی کرده است، و با چاقو کاغذ دیواری ها را چنان پاره پوره کرده است و انواع و اقسام نقاشی ها را با سبک های مختلف روی دیوار پذیرایی آن هم با ماژیک مشکی کشیده است که آدم دلش به حال ِ هال و پذیرایی کباب می شود.
این صاحب خانه ی بد حتی یک بار نیامد بابت این خراب کاری های فرزندم، به بنده و خانواده ام توهین کند! یک بار نیامد فرزندم را کتک بزند تا ما نیز با مقابله به مثل کردن با ایشان، برویم پی کارمان و...
۶- طی این سال ها چند بار روی پشت بام را کاهگل کردیم، اما پول ِ ایزوگام از اجاره کسر کردیم!
چرا آقای سالاری نیامد از ما شکایت کند؟! به این دلیل نیز بنده شدیداً از ایشان شاکی هستم و تشکر نمی کنم چون همین عدم شکایت و....موجب شد که بند بعدی را بخوانید:
۷- یکی دو بار دیوار آشپزخانه را سرامیک کردیم ریخت، باز سرامیک کردیم؛ (از این سرامیک های ارزان قیمت) ولی پول ِ سنگ درجه ی یک را از اجاره اش کسر کردیم! صاحب خانه ی بد به این می گویند، چرا که با این سهل انگاری هایش باعث شد بنده کم کم به یک کلاه بردار حرفه ای تبدیل شوم! به همین دلیل از ایشان راضی که نیستم هیچ، بلکه شاکی هم هستم...
۸-بیش از بیست بار دروغکی گفتیم چاه آشپزخانه بالا زده و فلان مبلغ را داده ایم و تخلیه کرده ایم، و از مبلغ اجاره بهاء کم کردیم؛ اما انگار نه انگار. عین خیالش نبود!
و این شد که:
۹- سال گذشته با نوشتن استشهادیه محلی رفتم و سرِ همسایه های از همه جا بی خبر را کلاه گذاشتم و امضاء جمع کردم مبنی بر این که بنده این خانه را خریده ام و مثلا صاحب خانه هستم. خب، اگر این سهل انگاری ها و بی خیالی های آقای سالاری نبود، بنده عمراً دست به این کار غیر اخلاقی نمی زدم که بالاخره کاسه ی صبرشان لبریز شود و شکایت کند و من الان این مطلب را از بند نُهم زندان مرکزی برای تان بنویسم!
پس به بنده حق بدهید که این صاحب خانه ی بد را تا آخر عمر نبخشم!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
در راستای سکه و دلار!
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
داد از این مردم ِ ندید بدید
ملتی غالباً سیاه و سفید
گاه صف های انتظار ِ دلار
مى رسد یک شبه به هفت هزار
مى گذارند پا به روى تومن
آبرو مى برند از تو و من!
جنس ِ آن ها اگر چه بى شيله است
توى آن خرده شيشه و پیله است!
پُزشان در مواردی عالی ست
سینه هاشان زمعرفت خالی ست
در امور وطن فساد کنند
چوب درچرخ اقتصاد کنند
به سه ميليون كه مى رسد سكه(۱)
مى كند پول از آسمان چكه...!
تو خودت ده دلار می ارزی؟
که در این بلبشو پیِ ارزی؟!
پول بي چاره را نكن نابود
سفر خارجى ندارد سود
جاى رفتن به مشهد و اهواز
سوى آنتاليا چرا پرواز!
حرف "خالو"ست خوب گوش بگير
بنشين توى خانه موش بگير!
گفتن از ما و از تو نشنيدن
نيست يكسان شنيدن و ديدن...
من گل از باغ زندگی چیدم
تو شنیدی هر آن چه، من دیدم!
ارز، تا نرخی این چنین دارد
دست شیطان در آستین دارد
بیش ازین میلِ کجروی نکنید
پولِ بی گانه را قوی نکنید....
پی نوشت:
۱- نخستین بار که این شعر طنزآمیز منتشر شد،نرخ سکه دو میلیون تومان بود و این مصراع هم اول " به دومیلیون که می رسد سکه..." بود.ولی پس از چاپ شعر در روزنامه و کتاب،سکه به سه میلیون رسید و باز مصراع را به:" به سه میلیون که می رسد سکه..."تغییر دادم.اما متاسفانه بعدها نرخ سکه به حدود چهار میلیون و سپس به پنج و شش و هفت میلیون رسید...در نهایت دیگر زورم به سکه ها نرسید! و مبالغ با وزن این شعر جور در نیامد که مجدداً مصراع را دستکاری کنم!
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
داد از این مردم ِ ندید بدید
ملتی غالباً سیاه و سفید
گاه صف های انتظار ِ دلار
مى رسد یک شبه به هفت هزار
مى گذارند پا به روى تومن
آبرو مى برند از تو و من!
جنس ِ آن ها اگر چه بى شيله است
توى آن خرده شيشه و پیله است!
پُزشان در مواردی عالی ست
سینه هاشان زمعرفت خالی ست
در امور وطن فساد کنند
چوب درچرخ اقتصاد کنند
به سه ميليون كه مى رسد سكه(۱)
مى كند پول از آسمان چكه...!
تو خودت ده دلار می ارزی؟
که در این بلبشو پیِ ارزی؟!
پول بي چاره را نكن نابود
سفر خارجى ندارد سود
جاى رفتن به مشهد و اهواز
سوى آنتاليا چرا پرواز!
حرف "خالو"ست خوب گوش بگير
بنشين توى خانه موش بگير!
گفتن از ما و از تو نشنيدن
نيست يكسان شنيدن و ديدن...
من گل از باغ زندگی چیدم
تو شنیدی هر آن چه، من دیدم!
ارز، تا نرخی این چنین دارد
دست شیطان در آستین دارد
بیش ازین میلِ کجروی نکنید
پولِ بی گانه را قوی نکنید....
پی نوشت:
۱- نخستین بار که این شعر طنزآمیز منتشر شد،نرخ سکه دو میلیون تومان بود و این مصراع هم اول " به دومیلیون که می رسد سکه..." بود.ولی پس از چاپ شعر در روزنامه و کتاب،سکه به سه میلیون رسید و باز مصراع را به:" به سه میلیون که می رسد سکه..."تغییر دادم.اما متاسفانه بعدها نرخ سکه به حدود چهار میلیون و سپس به پنج و شش و هفت میلیون رسید...در نهایت دیگر زورم به سکه ها نرسید! و مبالغ با وزن این شعر جور در نیامد که مجدداً مصراع را دستکاری کنم!
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
ای کاش مرغ بودم!
نوشته ی: راشدانصاری
به سوپرمارکت محله که مراجعه کردم، دیدم باز هم تخم مرغ گران شده است.
با توجه به دستمزد پایین طنزنویسی در مطبوعات، در دل گفتم چه می شد به جای طنزنویس، مرغ بودم!
با این تفاوت که در عوض ِ فشار آمدن به مغزم، راحت می نشستم و روزی یکی دو عدد تخم تحویل جامعه می دادم!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری
به سوپرمارکت محله که مراجعه کردم، دیدم باز هم تخم مرغ گران شده است.
با توجه به دستمزد پایین طنزنویسی در مطبوعات، در دل گفتم چه می شد به جای طنزنویس، مرغ بودم!
با این تفاوت که در عوض ِ فشار آمدن به مغزم، راحت می نشستم و روزی یکی دو عدد تخم تحویل جامعه می دادم!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
تجلیل از همکاران!
نوشته ی: راشدانصاری
در شرکت ما دو نفر هستند که از بقیه بهتر و محبوب ترند. البته نزد رییس!
تمامیِ حرکات و سکنات کارمندان را به صورت پخش زنده یا به قول امروزی ها آنلاین به رییس گزارش می دهند.
حتی تعداد عطسه ها و سرفه ها را یادداشت می کنند، ورود و خروج همکاران که جای خود دارد.
دستشویی رفتن ها، تعداد چای نوشیدن ها و تعداد قندهای خورده شده همراه با چای و...کاملا ثبت و ضبط خواهد شد.
خودشان فکر می کنند ما این چیزها را نمی دانیم!
یک بار که یکی از این دو بزرگوار مرخصی تشریف داشتند، آن یکی مدام گله می کرد که دست تنها هستم، همه ی کارها روی سرِ من ریخته و....
گفتم:« ما حاضریم کمک کنیم.» گفت:« نه این کار شما نیست.»
پیشنهاد می کنم رییس شرکت در روزی مثل روز خبرنگار از این دو عزیز تجلیل کند!
به هر حال کار این بزرگواران هم به نوعی خبرنگاری است و در خور احترام.
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری
در شرکت ما دو نفر هستند که از بقیه بهتر و محبوب ترند. البته نزد رییس!
تمامیِ حرکات و سکنات کارمندان را به صورت پخش زنده یا به قول امروزی ها آنلاین به رییس گزارش می دهند.
حتی تعداد عطسه ها و سرفه ها را یادداشت می کنند، ورود و خروج همکاران که جای خود دارد.
دستشویی رفتن ها، تعداد چای نوشیدن ها و تعداد قندهای خورده شده همراه با چای و...کاملا ثبت و ضبط خواهد شد.
خودشان فکر می کنند ما این چیزها را نمی دانیم!
یک بار که یکی از این دو بزرگوار مرخصی تشریف داشتند، آن یکی مدام گله می کرد که دست تنها هستم، همه ی کارها روی سرِ من ریخته و....
گفتم:« ما حاضریم کمک کنیم.» گفت:« نه این کار شما نیست.»
پیشنهاد می کنم رییس شرکت در روزی مثل روز خبرنگار از این دو عزیز تجلیل کند!
به هر حال کار این بزرگواران هم به نوعی خبرنگاری است و در خور احترام.
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
اهم اخبار
سروده ی: راشدانصاری
به مناسبت روز خبرنگار
خبرنگارم و غم ریشه کرده در جانم
عزیز ِ من چه بگویم ، تو را نرنجانم
"نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت"
به من نوشت که باید فقط غلط ننوشت
"خبرنگار" نوشت و "خبرندارم" کرد
سه حرف اول من را گرفت و خوارم کرد
زمانه کرده دهان من و تو را سرویس
خدای کرده رهامان پناه بر ...سانسور!
و ما که از همه چیز همه خبر داریم
برای گفتن حق ، باز درد سر داریم
اگر چه شهره شهریم ، در خبر چیدن
ولی به مسلک ما نیست پاچه مالیدن!
قبول کردن رنج و ستم که آسان نیست
همیشه خوردن نان از قلم که آسان نیست
خبرخبر، چه خبر، غیر محنت و سختی
نفس کشیدنِ مردم در اوج ِ بدبختی
خدا کند که یکی هم به دادشان برسد
"خدا کند که فقط زود آن زمان برسد"
خبر خبر چه خبر غیر فقر و بیکاری
بگو به من که از این خوب تر خبر داری
نشسته بر همه ی شهر سایه ی هیزی
حیای گربه ی شیخ است و قصه ی دیزی
دلم گرفته ولی خنده برلبم جاری ست
برای آدم بدبخت ، خنده اجباری است
اگر که مرد ِ خدایید ، ادعا نکنید
برای مردم ایران فقط دعا نکنید
کمی به داد دل ِ مردمان ِ ما برسید
فقط نه این که به فامیل و آشنا برسید
کمی به خالوی طناز ِ خویش جا بدهید....
به نصف هیکل او لااقل فضا بدهید!
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
سروده ی: راشدانصاری
به مناسبت روز خبرنگار
خبرنگارم و غم ریشه کرده در جانم
عزیز ِ من چه بگویم ، تو را نرنجانم
"نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت"
به من نوشت که باید فقط غلط ننوشت
"خبرنگار" نوشت و "خبرندارم" کرد
سه حرف اول من را گرفت و خوارم کرد
زمانه کرده دهان من و تو را سرویس
خدای کرده رهامان پناه بر ...سانسور!
و ما که از همه چیز همه خبر داریم
برای گفتن حق ، باز درد سر داریم
اگر چه شهره شهریم ، در خبر چیدن
ولی به مسلک ما نیست پاچه مالیدن!
قبول کردن رنج و ستم که آسان نیست
همیشه خوردن نان از قلم که آسان نیست
خبرخبر، چه خبر، غیر محنت و سختی
نفس کشیدنِ مردم در اوج ِ بدبختی
خدا کند که یکی هم به دادشان برسد
"خدا کند که فقط زود آن زمان برسد"
خبر خبر چه خبر غیر فقر و بیکاری
بگو به من که از این خوب تر خبر داری
نشسته بر همه ی شهر سایه ی هیزی
حیای گربه ی شیخ است و قصه ی دیزی
دلم گرفته ولی خنده برلبم جاری ست
برای آدم بدبخت ، خنده اجباری است
اگر که مرد ِ خدایید ، ادعا نکنید
برای مردم ایران فقط دعا نکنید
کمی به داد دل ِ مردمان ِ ما برسید
فقط نه این که به فامیل و آشنا برسید
کمی به خالوی طناز ِ خویش جا بدهید....
به نصف هیکل او لااقل فضا بدهید!
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
آقای شهیدی
نوشته ی: راشدانصاری
آقای شهیدی، اول صبح رفت سرویس بهداشتی، دید آب قطع است. گفت:" خدا لعنت تان کند." (معلوم نبود منظورش چه کسانی است!) در حالی که در این گرمای بندر، شب گذشته نیز حدود یکی دو ساعتی برق شان قطع شده بود؛ حسابی اعصابش خُرد بود.
آقای شهیدی صبحانه اش را میل کرد، لباسش را پوشید، و در ِ حیاط را باز کرد که بزند بیرون....اما همین که در ِ حیاط را بست، انگشتش گیر کرد لای در و حسابی درد گرفت. به انگشت و ناخنش نگاهی کرد ، و در دل گفت:"بدشانسی پشت بدشانسی...."
آقای شهیدی یک ساعتی سر ِ خیابان منتظر تاکسی ایستاده بود. بعد نگاهی به آسمان کرد، نفس عمیقی کشید و گفت:" اَه چه قدر هوا گرم است."
دقایقی بعد که سوار تاکسی شد، با عصبانیت گفت:" جهنم است". یکی از مسافرها گفت:" کجا؟" آقای شهیدی گفت:" همین جا". رادیوی تاکسی گفت:"زندگی زیباست...". آقای شهیدی گفت:" مرده شور ببرند این زندگی را". آقای شهیدی پیاده شد. کرایه را که پرداخت کرد از ته دل آه کشید. بعد وارد مغازه ای شد. شیر و بسکویت خرید.گفت:"وای خدای من، گرانی بیداد می کند؟". و از مغازه خارج شد. در بازار سری به دوست کتابفروشش زد. کتابی را گرفت دستش و پس از اندکی مطالعه گفت:"عجیبه..." بعد گفت:" کتاب نبوغ هیتلر داری؟" دوستش گفت:" نه ". گفت: "گروه محکومین چی؟ ". خیر."
در ادامه کتاب ِ "مردی که گورش گم شد" خواست که نداشت. ناچار دیوان ایرج میرزا را با احتیاط از داخل قفسه برداشت و پس از مطالعه ی چند صفحه ی آن با تعجب گفت:"این همه سانسور چرا؟!".
دوستش پرسید:" این روزها چه می کنی رفیق؟". گفت:" با این وضعیت چه می شود کرد؟!".
آقای شهیدی یک ساعت بعد از کتابفروشی خارج شد و به سمت خانه اش حرکت کرد....
چند روزی که گذشت، روزنامه های محلی ذیل عکس ِ آقای شهیدی نوشته بودند:" مردی ۴۹ ساله، با این مشخصات: قد کوتاه. موهای سر جوگندمی، رنگ چشم میشی، ۵ روز قبل از منزل خارج و تاکنون مراجعه نکرده است. از کسانی که ....
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری
آقای شهیدی، اول صبح رفت سرویس بهداشتی، دید آب قطع است. گفت:" خدا لعنت تان کند." (معلوم نبود منظورش چه کسانی است!) در حالی که در این گرمای بندر، شب گذشته نیز حدود یکی دو ساعتی برق شان قطع شده بود؛ حسابی اعصابش خُرد بود.
آقای شهیدی صبحانه اش را میل کرد، لباسش را پوشید، و در ِ حیاط را باز کرد که بزند بیرون....اما همین که در ِ حیاط را بست، انگشتش گیر کرد لای در و حسابی درد گرفت. به انگشت و ناخنش نگاهی کرد ، و در دل گفت:"بدشانسی پشت بدشانسی...."
آقای شهیدی یک ساعتی سر ِ خیابان منتظر تاکسی ایستاده بود. بعد نگاهی به آسمان کرد، نفس عمیقی کشید و گفت:" اَه چه قدر هوا گرم است."
دقایقی بعد که سوار تاکسی شد، با عصبانیت گفت:" جهنم است". یکی از مسافرها گفت:" کجا؟" آقای شهیدی گفت:" همین جا". رادیوی تاکسی گفت:"زندگی زیباست...". آقای شهیدی گفت:" مرده شور ببرند این زندگی را". آقای شهیدی پیاده شد. کرایه را که پرداخت کرد از ته دل آه کشید. بعد وارد مغازه ای شد. شیر و بسکویت خرید.گفت:"وای خدای من، گرانی بیداد می کند؟". و از مغازه خارج شد. در بازار سری به دوست کتابفروشش زد. کتابی را گرفت دستش و پس از اندکی مطالعه گفت:"عجیبه..." بعد گفت:" کتاب نبوغ هیتلر داری؟" دوستش گفت:" نه ". گفت: "گروه محکومین چی؟ ". خیر."
در ادامه کتاب ِ "مردی که گورش گم شد" خواست که نداشت. ناچار دیوان ایرج میرزا را با احتیاط از داخل قفسه برداشت و پس از مطالعه ی چند صفحه ی آن با تعجب گفت:"این همه سانسور چرا؟!".
دوستش پرسید:" این روزها چه می کنی رفیق؟". گفت:" با این وضعیت چه می شود کرد؟!".
آقای شهیدی یک ساعت بعد از کتابفروشی خارج شد و به سمت خانه اش حرکت کرد....
چند روزی که گذشت، روزنامه های محلی ذیل عکس ِ آقای شهیدی نوشته بودند:" مردی ۴۹ ساله، با این مشخصات: قد کوتاه. موهای سر جوگندمی، رنگ چشم میشی، ۵ روز قبل از منزل خارج و تاکنون مراجعه نکرده است. از کسانی که ....
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
می شه پیدا!
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
تو این روزا فقط غم می شه پیدا
دل ِ بی غم دیگه کم می شه پیدا
چنان چه مشکل مسکن نشه حل
نه یاری و نه همدم می شه پیدا
ولی مشکل که حل شد، روز روشن
تو هر خونه سه " اعظم" می شه پیدا
اگه اعظم نیومد ، بی خیالش
" گُلی" همراه ِ " شبنم" می شه پیدا!(۱)
به تو قول شرف می دم که اون وقت
زن و ویلا مسلم می شه پیدا!
مجرد صاحب زن می شه فوری
خونه خالی، که در دَم می شه پیدا!
برا پیر و جوون آسونه هر کار
چرا که جنس درهم می شه پیدا...
برا بیوه زنا هم شوهر خوب
نه با سرعت! که کم کم می شه پیدا
به زودی جون ِ تو دیوونه می شم
چه چیزایی تو عالم می شه پیدا
تو حرفای وزیر ِ راه و مسکن
چقد چیزای مبهم می شه پیدا
سیاست رو ولش کن، چون اخیراً
برا هر کاری آدم می شه پیدا!
یکی از اون جوون مردا! سه سوته
یه هو دیدی تو این جَم (۲)می شه پیدا!
تو که اونو نمی بینی چه جوری
طرف در حالت لَم ، می شه پیدا
سر و کله ش بدون دعوت از اون
به موقع جون ِ عمه م! می شه پیدا
پس از اون جای حرفای سیاسی
در اشعار تو شلغم می شه پیدا!
اگه بازم زدی حرف از سیاست
تو پاچه ات چوب پرچم می شه پیدا!
تو محکومی به کارای نکرده
بِگی هم من نکردم، می شه پیدا
دهن چون بی هوا وا شد، برادر
هزاران مشت محکم می شه پیدا
پی نوشت:
۱- اسامی خیالی است، خیال تان راحت! بحث هم بحث ازدواج است!
۲- جم همان جمع است و هیچ ارتباطی به منطقه ی جم و ریز ندارد! شعر محاوره است دوستان به دل نگیرند!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
تو این روزا فقط غم می شه پیدا
دل ِ بی غم دیگه کم می شه پیدا
چنان چه مشکل مسکن نشه حل
نه یاری و نه همدم می شه پیدا
ولی مشکل که حل شد، روز روشن
تو هر خونه سه " اعظم" می شه پیدا
اگه اعظم نیومد ، بی خیالش
" گُلی" همراه ِ " شبنم" می شه پیدا!(۱)
به تو قول شرف می دم که اون وقت
زن و ویلا مسلم می شه پیدا!
مجرد صاحب زن می شه فوری
خونه خالی، که در دَم می شه پیدا!
برا پیر و جوون آسونه هر کار
چرا که جنس درهم می شه پیدا...
برا بیوه زنا هم شوهر خوب
نه با سرعت! که کم کم می شه پیدا
به زودی جون ِ تو دیوونه می شم
چه چیزایی تو عالم می شه پیدا
تو حرفای وزیر ِ راه و مسکن
چقد چیزای مبهم می شه پیدا
سیاست رو ولش کن، چون اخیراً
برا هر کاری آدم می شه پیدا!
یکی از اون جوون مردا! سه سوته
یه هو دیدی تو این جَم (۲)می شه پیدا!
تو که اونو نمی بینی چه جوری
طرف در حالت لَم ، می شه پیدا
سر و کله ش بدون دعوت از اون
به موقع جون ِ عمه م! می شه پیدا
پس از اون جای حرفای سیاسی
در اشعار تو شلغم می شه پیدا!
اگه بازم زدی حرف از سیاست
تو پاچه ات چوب پرچم می شه پیدا!
تو محکومی به کارای نکرده
بِگی هم من نکردم، می شه پیدا
دهن چون بی هوا وا شد، برادر
هزاران مشت محکم می شه پیدا
پی نوشت:
۱- اسامی خیالی است، خیال تان راحت! بحث هم بحث ازدواج است!
۲- جم همان جمع است و هیچ ارتباطی به منطقه ی جم و ریز ندارد! شعر محاوره است دوستان به دل نگیرند!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
راشد انصاری برگزیده ی کنگره شعر کویر شد.
راشدانصاری ، شاعر، روزنامه نگار و طنزپرداز در نهمین کنگره ی سراسری شعر کویر (ابرکوه) یزد،در بخش شعر طنز برگزیده شد.
این نویسنده و طنزپرداز جنوبی در بخش طنز کنگره ی شعر کویر که یادمان طنزپرداز فقید ابوالفضل زرویی نصرآباد برگزار شد، برگزیده و موفق به دریافت جایزه ی نقدی و لوح سپاس شد.
این گزارش حاکیست مراسم اختتامیه ی این کنگره روز دوشنبه مورخ ۲۷ مرداد ماه در شهرستان ابرکوه استان یزد برگزار شد.
شایان گفتن است راشدانصاری ماه گذشته نیز در چهارمین جشنواره ی ملی ِ نگاهی به طنز معاصر با عنوان" طنز پهلو ۴" در شهرستان فومن در رشته نثر طنز به عنوان یکی از نفرات برتر معرفی شد.
این نویسنده ی جنوبی در سال ۱۳۸۶ به پاس سال ها تلاش در عرصه ی فرهنگ و هنر و کسب افتخارات فراوان در این عرصه، انتشار ۱۶ جلد کتاب و تحقیق و پژوهش در حوزه ی طنز مکتوب...طی مراسمی از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به عنوان مفاخر فرهنگ و هنر مورد تجلیل قرار گرفت.
راشدانصاری ، شاعر، روزنامه نگار و طنزپرداز در نهمین کنگره ی سراسری شعر کویر (ابرکوه) یزد،در بخش شعر طنز برگزیده شد.
این نویسنده و طنزپرداز جنوبی در بخش طنز کنگره ی شعر کویر که یادمان طنزپرداز فقید ابوالفضل زرویی نصرآباد برگزار شد، برگزیده و موفق به دریافت جایزه ی نقدی و لوح سپاس شد.
این گزارش حاکیست مراسم اختتامیه ی این کنگره روز دوشنبه مورخ ۲۷ مرداد ماه در شهرستان ابرکوه استان یزد برگزار شد.
شایان گفتن است راشدانصاری ماه گذشته نیز در چهارمین جشنواره ی ملی ِ نگاهی به طنز معاصر با عنوان" طنز پهلو ۴" در شهرستان فومن در رشته نثر طنز به عنوان یکی از نفرات برتر معرفی شد.
این نویسنده ی جنوبی در سال ۱۳۸۶ به پاس سال ها تلاش در عرصه ی فرهنگ و هنر و کسب افتخارات فراوان در این عرصه، انتشار ۱۶ جلد کتاب و تحقیق و پژوهش در حوزه ی طنز مکتوب...طی مراسمی از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به عنوان مفاخر فرهنگ و هنر مورد تجلیل قرار گرفت.
نقد و معرفی کتاب طنز روستا اثر راشدانصاری به قلم احمداکبرپور نویسنده و طنزپرداز، در ضمیمه ی ادبی روزنامه ی اطلاعات☝️
روزی که کامپیوترهای روزنامه ویروسی شدند!
نوشته ی: راشدانصاری
این را که می خواهم بگویم نمی دانم مقصر همکار جدیدی است که به تازگی تاپیست و صفحه آرای روزنامه شده ، یا واقعاً کامپیوترهای روزنامه ویروسی شده اند! ان شاالله که ایراد از کامپیوتر(سیستم) است!
به هر حال هفته ی گذشته که روزنامه ی ما منتشر شد، صفحه ی طنز را که دیدم درجا برق از سرم پرید. از خجالت مثل یک قالب کره در گرمای بندر آب شدم. در دل گفتم آبروی چندین و چند ساله ی صفحه ام بر باد رفت. آن هم صفحه ی طنز روزنامه ای با این همه سابقه و حسن شهرت. من به بقیه صفحات کاری ندارم که صد البته اگر افتضاح تر از صفحه ی طنز بنده نبود، دست کمی هم نداشت!
اما در صفحه ی طنز علاوه بر این که خیلی از حروف ها و جمله ها به هم چسبیده بودند، و همه ی تنوین ها به جای این که بالا باشند، بی حال افتاده بودند پایین! فتحه خود به خود به کسره تبدیل شده بود و برعکس.
ضمه ها به شکل دایره در آمده بودند و حتی نقطه سر خط ها نیز به جای این که سمت راست ستون ها باشند، رفته بودند و برای خودشان جناح چپی شده بودند!
عجیب تر این که مصراع های دوم شعرها آمده بودند اول و مصراع های نخست در کمال پُر رویی جای آن ها را گرفته بودند! یعنی قانون زوج و فرد ابیات و مطلع و مقطع کاملاً به هم ریخته بود!
بالای ستون نثر طنز که باید نوشته ی خالوراشد باشد، متاسفانه نوشته بود سروده ی:خالوراشد! و ذیل شعر طنز نوشته بود:نوشته ی:خالوراشد!
و این درست که بنده از کامپیوتر چیزی نمی دانم ولی خودمانیم واقعاً این آخری هم کار کامپیوتر بوده؟!
حالا بی خیال این چیزهای پیش پا افتاده و جزیی، در این جا بحث اصلی این است که چرا مطالب اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، ادبی، ورزشی و همه و همه با هم قاطی شده بودند.
مطالب صفحه به شکل عجیبی درهم برهم و پس و پیش چاپ شده بودند. از صفحات دیگر مطالبی تشریف آورده بودند صفحه ی طنز و از صفحه ی طنز هم لابد خیلی از نثرها و شعرها رفته بودند صفحات دیگر چون نیمی از مطالبم مففودالاثر شده بودند!
در این جا برای جلوگیری از اطاله ی کلام عیناً چند سطری از صفحه را تقدیم حضورتان می کنم:
در بخشی از شعر سپید این شاعر جوان می خوانیم که می گوید:باز هم قرار دادهای فوتبالی آبکی از کار در آمد و این بار محکومیت فدراسیون فوتبال ایران از سوی فیفا در پی شکایت مارک ویلموتس و اگر مسئولان نمی توانند تورم را مهار کنند بروند کنار ساحل بندرعباس به هیچ وجه زیبنده ی این مملکت نیست که یک هنرمند مطرح مستاجر باشد ضمن آن که این روزها طنز در اقتصاد استان چنان باعث خشکسالی و قطعی برق شده است که استاندار نیز شخصاً دستور داده بودند تا فرمانداران به جای حل جدول متقاطع برندگان از دفتر روزنامه جایزه دریافت و از هفته ی آینده هوای سراسر استان ابری و کلیه ی بیماران نیازی به مراقبت از سالمندان ندارند! چرا که پیازها و گوجه های هرمزگان جزو بهترین و مرغوب ترین خرمای پیارم در حاجی آباد صادر شد.
وی اضافه کرد:به این دلیل بحث تکدی گری در بندرعباس جدی است که یکی از نماینده های استان در مجلس شورای اسلامی گفت:" دولت بایستی کجککه کوجوجوکه.."(جل الخالق! این چه زبانی است؟!) [توضیح: مطلب داخل پرانتز از این جانب است و ربطی به صفحه و نماینده مزبور ندارد!]
در ادامه می خوانیم:
اگر زنده یاد ابوالقاسم حالت طنزپرداز و یک آشپز ماهر بیرون بر نیازمندیم چون امام جمعه ی محترم در خطبه های این هفته قطع شدن هر روزه ی آب یک طرف، صدور قبض های نجومی ِ سگ های ولگرد ِ رها شده در سطح شهر یک طرف...حالا که هر روز آمار اختلاس گران در کشور رو به افزایش است خدا را شکر در ادامه ی مسابقات لیگ دسته ی یک کشور شهردار بندرعباس در دو صدمتر (خدایا خودت رحم کن! شهردار عزیز با آن هیکل و...!) [توضیح: این یکی هم از خودمان در پرانتز پراندیم!...]اول شد و شعر معاصر را مدیون خود ساخت.با این حال وضعیت انبه محلی میناب نسبت به سال های گذشته کمی از پروژه ی آب شیرین کن بالاخره به کجا ختم شد؟! وی گفت: فرق بین طنز و فکاهه بسیار اندک است و به همین جهت ما در استان بومی و غیربومی نداریم و برای ما فرقی نمی کند که نرخ هویج بالاتر برود یا پیازها که در روغن سرخ شدند، بعد کولرهای گازی در این فصل ِ گرما توان مقابله با تروریست های داعشی را ندارند و اگر وضع به همین منوال پیش بینی می شود که نرخ بی کاری نسبت به مدت مشابه سال قبل در داروخانه های استان به هیچ وجه قابل قبول نیست که مسئول محترمی در جلسه ی هفتگی خود با اهالی محله ی پشت شهر ملاقات و از نزدیک با زدن هفتین گل خود در این هفته به صدر گلزنان لیگ دسته گلی که آب دادند حالا می خواهند قضیه را به هر نحوی که شده است به گیرنده های خودتان در مواقع بارندگی بلافاصله سیل جاری می شود.
(خب، خوانندگان عزیز! بعد از مشاهده ی این مطالب؛ به بنده حق می دهید که از تعجب شاخ در بیاورم یا خیر؟!)
#خالوراشد
@
نوشته ی: راشدانصاری
این را که می خواهم بگویم نمی دانم مقصر همکار جدیدی است که به تازگی تاپیست و صفحه آرای روزنامه شده ، یا واقعاً کامپیوترهای روزنامه ویروسی شده اند! ان شاالله که ایراد از کامپیوتر(سیستم) است!
به هر حال هفته ی گذشته که روزنامه ی ما منتشر شد، صفحه ی طنز را که دیدم درجا برق از سرم پرید. از خجالت مثل یک قالب کره در گرمای بندر آب شدم. در دل گفتم آبروی چندین و چند ساله ی صفحه ام بر باد رفت. آن هم صفحه ی طنز روزنامه ای با این همه سابقه و حسن شهرت. من به بقیه صفحات کاری ندارم که صد البته اگر افتضاح تر از صفحه ی طنز بنده نبود، دست کمی هم نداشت!
اما در صفحه ی طنز علاوه بر این که خیلی از حروف ها و جمله ها به هم چسبیده بودند، و همه ی تنوین ها به جای این که بالا باشند، بی حال افتاده بودند پایین! فتحه خود به خود به کسره تبدیل شده بود و برعکس.
ضمه ها به شکل دایره در آمده بودند و حتی نقطه سر خط ها نیز به جای این که سمت راست ستون ها باشند، رفته بودند و برای خودشان جناح چپی شده بودند!
عجیب تر این که مصراع های دوم شعرها آمده بودند اول و مصراع های نخست در کمال پُر رویی جای آن ها را گرفته بودند! یعنی قانون زوج و فرد ابیات و مطلع و مقطع کاملاً به هم ریخته بود!
بالای ستون نثر طنز که باید نوشته ی خالوراشد باشد، متاسفانه نوشته بود سروده ی:خالوراشد! و ذیل شعر طنز نوشته بود:نوشته ی:خالوراشد!
و این درست که بنده از کامپیوتر چیزی نمی دانم ولی خودمانیم واقعاً این آخری هم کار کامپیوتر بوده؟!
حالا بی خیال این چیزهای پیش پا افتاده و جزیی، در این جا بحث اصلی این است که چرا مطالب اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، ادبی، ورزشی و همه و همه با هم قاطی شده بودند.
مطالب صفحه به شکل عجیبی درهم برهم و پس و پیش چاپ شده بودند. از صفحات دیگر مطالبی تشریف آورده بودند صفحه ی طنز و از صفحه ی طنز هم لابد خیلی از نثرها و شعرها رفته بودند صفحات دیگر چون نیمی از مطالبم مففودالاثر شده بودند!
در این جا برای جلوگیری از اطاله ی کلام عیناً چند سطری از صفحه را تقدیم حضورتان می کنم:
در بخشی از شعر سپید این شاعر جوان می خوانیم که می گوید:باز هم قرار دادهای فوتبالی آبکی از کار در آمد و این بار محکومیت فدراسیون فوتبال ایران از سوی فیفا در پی شکایت مارک ویلموتس و اگر مسئولان نمی توانند تورم را مهار کنند بروند کنار ساحل بندرعباس به هیچ وجه زیبنده ی این مملکت نیست که یک هنرمند مطرح مستاجر باشد ضمن آن که این روزها طنز در اقتصاد استان چنان باعث خشکسالی و قطعی برق شده است که استاندار نیز شخصاً دستور داده بودند تا فرمانداران به جای حل جدول متقاطع برندگان از دفتر روزنامه جایزه دریافت و از هفته ی آینده هوای سراسر استان ابری و کلیه ی بیماران نیازی به مراقبت از سالمندان ندارند! چرا که پیازها و گوجه های هرمزگان جزو بهترین و مرغوب ترین خرمای پیارم در حاجی آباد صادر شد.
وی اضافه کرد:به این دلیل بحث تکدی گری در بندرعباس جدی است که یکی از نماینده های استان در مجلس شورای اسلامی گفت:" دولت بایستی کجککه کوجوجوکه.."(جل الخالق! این چه زبانی است؟!) [توضیح: مطلب داخل پرانتز از این جانب است و ربطی به صفحه و نماینده مزبور ندارد!]
در ادامه می خوانیم:
اگر زنده یاد ابوالقاسم حالت طنزپرداز و یک آشپز ماهر بیرون بر نیازمندیم چون امام جمعه ی محترم در خطبه های این هفته قطع شدن هر روزه ی آب یک طرف، صدور قبض های نجومی ِ سگ های ولگرد ِ رها شده در سطح شهر یک طرف...حالا که هر روز آمار اختلاس گران در کشور رو به افزایش است خدا را شکر در ادامه ی مسابقات لیگ دسته ی یک کشور شهردار بندرعباس در دو صدمتر (خدایا خودت رحم کن! شهردار عزیز با آن هیکل و...!) [توضیح: این یکی هم از خودمان در پرانتز پراندیم!...]اول شد و شعر معاصر را مدیون خود ساخت.با این حال وضعیت انبه محلی میناب نسبت به سال های گذشته کمی از پروژه ی آب شیرین کن بالاخره به کجا ختم شد؟! وی گفت: فرق بین طنز و فکاهه بسیار اندک است و به همین جهت ما در استان بومی و غیربومی نداریم و برای ما فرقی نمی کند که نرخ هویج بالاتر برود یا پیازها که در روغن سرخ شدند، بعد کولرهای گازی در این فصل ِ گرما توان مقابله با تروریست های داعشی را ندارند و اگر وضع به همین منوال پیش بینی می شود که نرخ بی کاری نسبت به مدت مشابه سال قبل در داروخانه های استان به هیچ وجه قابل قبول نیست که مسئول محترمی در جلسه ی هفتگی خود با اهالی محله ی پشت شهر ملاقات و از نزدیک با زدن هفتین گل خود در این هفته به صدر گلزنان لیگ دسته گلی که آب دادند حالا می خواهند قضیه را به هر نحوی که شده است به گیرنده های خودتان در مواقع بارندگی بلافاصله سیل جاری می شود.
(خب، خوانندگان عزیز! بعد از مشاهده ی این مطالب؛ به بنده حق می دهید که از تعجب شاخ در بیاورم یا خیر؟!)
#خالوراشد
@
رابطه ی کلنگ با دولت!
نوشته ی: راشدانصاری
...و کلنگ بر وزن تفنگ! آن چیزی را گویند که از خانواده ی سفت (سخت) پوستان مانند پُتک و چکش و تیزپوستان! همچون تیشه و تبر باشد.
دسته ای دارد چوبی یا فلزی و بعضاً کلفت که دولتیان محترم، یک دل نه صد دل عاشق سینه چاک آنند.
پر واضح است که این کلنگ ِ سخت جان! با آن کلنگ های شُل و وِل و کارتن خواب تومنی هفت صنار توفیر دارد. توضیح نگارنده:(کلنگ در گویش بندرعباسی به برادران و زبانم لال خواهران معتاد گفته می شود!)
این وسیله که مخترع اصلی آن پرفسور "کلنگیان بن چکشی" یکی از دانشمندان خودی است، در هفته ی دولت بسیار عزیز شده و رابطه ی تنگاتنگی با دولت مردان و تا حدودی دولت زنان!داشته و دارد. به طوری که در بین این جماعت دولتی در این ایام مدام دست به دست می شود.
نقل است که برخی دولتیان حتی در شباهنگام و نیمه شب ها نیز این شئ ِ بدفرم را لحظه ای از خود دور نکرده و در خواب و بیداری دسته اش را دو دستی در مشت دارند.
یک بیتی(یعنی نصف دوبیتی!):
کلنگی دیده ام در این حوالی
که ملت را کند حالی به حالی!
الغرض کار به جایی کشیده که برخی معتقدند دولت ِ بدون کلنگ، شبیه ِ دولت ِ بدون کلنگ است!(جمله ای تاریخی از شخص خودمان!)
روزی مسئولی بسیار محترم را دیدند که پینه ها بر دست و چروک ها و زخم ها بر پیشانی دارد. (همچون بقیه!) مریدان علت را جویا شدند و بگفتند: "قربانت گردیم همگی کُمپلت! سبب پدید آمدن این پینه ها بر کف دستان مبارک چیست؟"
پاسخ شنیدند:" ما نوکر مردمیم! و این پینه ها نشانه ی کلنگ زدن های فراوان باشد. و این سوختگی ِ پیشانی هم که جای مهر باشد و گفتنش ریا شود..."!
رندی پرسید:" ای به فدای کف دستانت، ای نوکر مردم، ای خاک پای مردم، ای خدمت گذار واقعی، ای دلسوزترین مسئول بر روی این کره ی خاکی! آیا این کلنگ زدن ها منفعتی نیز از برای رعیت دارد؟"
مسئول مربوطه بگفت:" هر زدنی بالاخره روزی جواب خواهد داد..." رند از این پاسخ قاطع و منطقی! انگشت حیرت به دهان که چه عرض کنیم به ته ِ حلق برده، و ده بار همچون برادران دوست و هم پیمان ِ چینی مان تند تند خم و راست گردیده و سجده شکر را به جای آوردی!
و اما در یک نظر سنجی که اخیراً از سوی موسسه ای معتبر تحت عنوان :" کلنگ باران ِ کلنگ به دست!" صورت گرفته است، اعلام شد در هفته ی دولت در هر ثانیه بیش از ۵ هزار کلنگ به هوا رفته و حدود ۲ هزار فقره ی آن به زمین رسیده و به هدف می خورد. این موسسه که مو لای درز نظر سنجی اش نمی رود، در مورد سرنوشت آن سه هزار و اندی کلنگ دیگر توضیحی نداده است.
شاهدان عینی نگران آنند که نکند آن باقی مانده کلنگ های در هوا رها شده و معلق مانده! روزی به زمین بازگشته و بر فرق مردم بخورند...!
تک بیت:
دولت محمود در کمبود بود(۱)
از حسن هم ما نمی بینیم سود!
پی نوشت:
۱- البته واضح و مبرهن است که منظور از کمبود، بحث مالی نیست!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری
...و کلنگ بر وزن تفنگ! آن چیزی را گویند که از خانواده ی سفت (سخت) پوستان مانند پُتک و چکش و تیزپوستان! همچون تیشه و تبر باشد.
دسته ای دارد چوبی یا فلزی و بعضاً کلفت که دولتیان محترم، یک دل نه صد دل عاشق سینه چاک آنند.
پر واضح است که این کلنگ ِ سخت جان! با آن کلنگ های شُل و وِل و کارتن خواب تومنی هفت صنار توفیر دارد. توضیح نگارنده:(کلنگ در گویش بندرعباسی به برادران و زبانم لال خواهران معتاد گفته می شود!)
این وسیله که مخترع اصلی آن پرفسور "کلنگیان بن چکشی" یکی از دانشمندان خودی است، در هفته ی دولت بسیار عزیز شده و رابطه ی تنگاتنگی با دولت مردان و تا حدودی دولت زنان!داشته و دارد. به طوری که در بین این جماعت دولتی در این ایام مدام دست به دست می شود.
نقل است که برخی دولتیان حتی در شباهنگام و نیمه شب ها نیز این شئ ِ بدفرم را لحظه ای از خود دور نکرده و در خواب و بیداری دسته اش را دو دستی در مشت دارند.
یک بیتی(یعنی نصف دوبیتی!):
کلنگی دیده ام در این حوالی
که ملت را کند حالی به حالی!
الغرض کار به جایی کشیده که برخی معتقدند دولت ِ بدون کلنگ، شبیه ِ دولت ِ بدون کلنگ است!(جمله ای تاریخی از شخص خودمان!)
روزی مسئولی بسیار محترم را دیدند که پینه ها بر دست و چروک ها و زخم ها بر پیشانی دارد. (همچون بقیه!) مریدان علت را جویا شدند و بگفتند: "قربانت گردیم همگی کُمپلت! سبب پدید آمدن این پینه ها بر کف دستان مبارک چیست؟"
پاسخ شنیدند:" ما نوکر مردمیم! و این پینه ها نشانه ی کلنگ زدن های فراوان باشد. و این سوختگی ِ پیشانی هم که جای مهر باشد و گفتنش ریا شود..."!
رندی پرسید:" ای به فدای کف دستانت، ای نوکر مردم، ای خاک پای مردم، ای خدمت گذار واقعی، ای دلسوزترین مسئول بر روی این کره ی خاکی! آیا این کلنگ زدن ها منفعتی نیز از برای رعیت دارد؟"
مسئول مربوطه بگفت:" هر زدنی بالاخره روزی جواب خواهد داد..." رند از این پاسخ قاطع و منطقی! انگشت حیرت به دهان که چه عرض کنیم به ته ِ حلق برده، و ده بار همچون برادران دوست و هم پیمان ِ چینی مان تند تند خم و راست گردیده و سجده شکر را به جای آوردی!
و اما در یک نظر سنجی که اخیراً از سوی موسسه ای معتبر تحت عنوان :" کلنگ باران ِ کلنگ به دست!" صورت گرفته است، اعلام شد در هفته ی دولت در هر ثانیه بیش از ۵ هزار کلنگ به هوا رفته و حدود ۲ هزار فقره ی آن به زمین رسیده و به هدف می خورد. این موسسه که مو لای درز نظر سنجی اش نمی رود، در مورد سرنوشت آن سه هزار و اندی کلنگ دیگر توضیحی نداده است.
شاهدان عینی نگران آنند که نکند آن باقی مانده کلنگ های در هوا رها شده و معلق مانده! روزی به زمین بازگشته و بر فرق مردم بخورند...!
تک بیت:
دولت محمود در کمبود بود(۱)
از حسن هم ما نمی بینیم سود!
پی نوشت:
۱- البته واضح و مبرهن است که منظور از کمبود، بحث مالی نیست!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆