می بردند...
سروده ی: راشدانصاری
شاعران را که به پابوس حسن می بردند
شیک و آراسته با تیپ خفن می بردند
" ساکنان ِ حرم ِ ستر و عفاف ملکوت"
همه را نصف شبی داخل "وَن" می بردند
یک نفر را که سرش گیج و کمی سرخوش بود
با نوای ِ تَتتن تن تَتتن می بردند!
دوش دیدم که ملایک دو سه پیمانه زده
جنس آلوده ی چین سوی وطن می بردند
کار وارونه شده چون که به چشمم دیدم
مُشک را کهنه حریفان به ختن می بردند
جای ویروس کرونا که به قم آوردند
شیخ را کاش به اطراف پکن می بردند!
خواب دیدیم که خاکستر ِ او را مردم
با تبرک طرف ِ دشت و دمن می بردند
زن اگر بود اسیر کرونا ، مردش را
می گرفتند و به همراهی ِ زن می بردند
تا بکاهند کمی آتش سوزانش را
دوستانش همگی بادبزن می بردند!
چون که در مردن ِ او شبهه نمی کرد کسی
مومنان هدیه ی کافور و کفن می بردند
آن چه را "مَمد ِ سگ ریش" به تن می مالید
عده ای چرب و نشُسته به دهن می بردند!
من هم از ترس ِ گرفتار شدن در کرونا
سرفه می کردم و مردم همه ظن می بردند...
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
سروده ی: راشدانصاری
شاعران را که به پابوس حسن می بردند
شیک و آراسته با تیپ خفن می بردند
" ساکنان ِ حرم ِ ستر و عفاف ملکوت"
همه را نصف شبی داخل "وَن" می بردند
یک نفر را که سرش گیج و کمی سرخوش بود
با نوای ِ تَتتن تن تَتتن می بردند!
دوش دیدم که ملایک دو سه پیمانه زده
جنس آلوده ی چین سوی وطن می بردند
کار وارونه شده چون که به چشمم دیدم
مُشک را کهنه حریفان به ختن می بردند
جای ویروس کرونا که به قم آوردند
شیخ را کاش به اطراف پکن می بردند!
خواب دیدیم که خاکستر ِ او را مردم
با تبرک طرف ِ دشت و دمن می بردند
زن اگر بود اسیر کرونا ، مردش را
می گرفتند و به همراهی ِ زن می بردند
تا بکاهند کمی آتش سوزانش را
دوستانش همگی بادبزن می بردند!
چون که در مردن ِ او شبهه نمی کرد کسی
مومنان هدیه ی کافور و کفن می بردند
آن چه را "مَمد ِ سگ ریش" به تن می مالید
عده ای چرب و نشُسته به دهن می بردند!
من هم از ترس ِ گرفتار شدن در کرونا
سرفه می کردم و مردم همه ظن می بردند...
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
در راستای کرونا
نوشته ی: راشدانصادی
رفتم بازار،دیدم بیشتر شهروندان ماسک زده اند و با دهان بسته و با ایما و اشاره با هم صحبت می کنند.
با دیدن این صحنه ها با خود گفتم،" چه خوب شد دهان مردم هم بسته شد!"
البته این که مسوولان عزیز مدام می گویند دست ها بایستی با آب و صابون شسته شود و آن هم به مدت بیست ثانیه و البته هر لحظه این کار تکرار شود و همچنین قبل از غذا دست ها را باصابون خوب بشویید.
ظاهرا مسوولان محترم حواس شان به تحریم و کمبود و...نیست وگرنه این حرف ها را مدام از طریق رسانه ها تکرار نمی کردند.
داشتم فکر می کردم به دلیل کمبود آب و مشکلات دیگر از قبیل گرانی و کمبود ناشی از تحریم و....به زودی مسوولان می گویند، بیست ثانیه نیازی نیست آب هدر رود ، فقط ده ثانیه کافی است. و چند روزی که گذشت اعلام می کنند ، برای صرفه جویی بیشتر فقط یک ثانیه کافی است دست های خودتان را بشویید! و خلاصه در ادامه خواهند گفت، هموطنان عزیز به هیچ عنوان نیازی نیست دست ها را با آب و صابون و مایع شسته شود، فقط کافی است دست ها را به لباس های خودتان(پیراهن، چادر، شلوار و...) بکشید و...
و یا در این چند روزه تلویزیون دایم زیرنویس می کند، گوشت و تخم مرغ را خوب بپزید و....
خب ، احتمالا دو روز دیگر می نویسند برای صرفه جویی در مصرف گاز ، نیازی نیست زیاد بپزند بلکه کمی پخته شوند کافی است!و چند روزی که گذشت می نویسند چه کسی می گوید گوشت پخته شود؟ به گفته ی برخی پزشکان متخصص و مجرب بهتر است گوشت را خام خام بخورید و تخم مرغ نیز قبل از آب پز شدن و حتی پس از خروج موفق آمیز از مرغ! بلافاصله بشکنید و میل بفرمایید چرا که از قدیم گفته اند به این صورت خاصیتش چند برابر است!
درست مثل ماسک هایی که روزهای نخست سفارش می کردند، حتما ماسک بزنید اما بعد دیدند ماسکی در شهر وجود ندارد _ چون در ایکی ثانیه نایاب شد_ و بلافاصله گفتند البته این ماسک های فلان خوب نیست بلکه فلان مارک خوب است که آن هم نبود که هموطنان خریداری کنند.
و یا این که اوایل می گفتند پس از شستن دست ها با دستمال کاغذی خشک کنید و با همان دستمال شیر آب را ببندید، که پس از مدتی دستمال کاغذی هم نایاب شد و اعلام کردند نیازی به این کار نیست. حتی اوایل تند تند تلویزیون زیرنویس می کرد که در هنگام عطسه و سرفه دستمال کاغذی جلوی دهان خودتان را بگیرید و بعد آن را درون سطل بیندازید.
داشتم پیش خودم می گفتم که به زودی می نویسند، البته نیازی نیست دستمال را داخل سطل بیندازید! می توانید آن را در جیب خود نگه دارید و پس از عطسه یا سرفه های بعدی از آن استفاده کنید. و لابد چند روز بعد زیرنویس می کنند: اصولا در چنین مواقعی به دستمال کاغذی احتیاجی نیست ، خداوند وقتی به ما دست داده است چه احتیاجی به این سوسول بازی هاست!بلکه بهتر است با دو دست خود جلوی دهان خودتان را بگیرید چرا که به تازگی علم پزشکی نیز ثابت کرده است برای این کار دست، بهترین گزینه است...
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصادی
رفتم بازار،دیدم بیشتر شهروندان ماسک زده اند و با دهان بسته و با ایما و اشاره با هم صحبت می کنند.
با دیدن این صحنه ها با خود گفتم،" چه خوب شد دهان مردم هم بسته شد!"
البته این که مسوولان عزیز مدام می گویند دست ها بایستی با آب و صابون شسته شود و آن هم به مدت بیست ثانیه و البته هر لحظه این کار تکرار شود و همچنین قبل از غذا دست ها را باصابون خوب بشویید.
ظاهرا مسوولان محترم حواس شان به تحریم و کمبود و...نیست وگرنه این حرف ها را مدام از طریق رسانه ها تکرار نمی کردند.
داشتم فکر می کردم به دلیل کمبود آب و مشکلات دیگر از قبیل گرانی و کمبود ناشی از تحریم و....به زودی مسوولان می گویند، بیست ثانیه نیازی نیست آب هدر رود ، فقط ده ثانیه کافی است. و چند روزی که گذشت اعلام می کنند ، برای صرفه جویی بیشتر فقط یک ثانیه کافی است دست های خودتان را بشویید! و خلاصه در ادامه خواهند گفت، هموطنان عزیز به هیچ عنوان نیازی نیست دست ها را با آب و صابون و مایع شسته شود، فقط کافی است دست ها را به لباس های خودتان(پیراهن، چادر، شلوار و...) بکشید و...
و یا در این چند روزه تلویزیون دایم زیرنویس می کند، گوشت و تخم مرغ را خوب بپزید و....
خب ، احتمالا دو روز دیگر می نویسند برای صرفه جویی در مصرف گاز ، نیازی نیست زیاد بپزند بلکه کمی پخته شوند کافی است!و چند روزی که گذشت می نویسند چه کسی می گوید گوشت پخته شود؟ به گفته ی برخی پزشکان متخصص و مجرب بهتر است گوشت را خام خام بخورید و تخم مرغ نیز قبل از آب پز شدن و حتی پس از خروج موفق آمیز از مرغ! بلافاصله بشکنید و میل بفرمایید چرا که از قدیم گفته اند به این صورت خاصیتش چند برابر است!
درست مثل ماسک هایی که روزهای نخست سفارش می کردند، حتما ماسک بزنید اما بعد دیدند ماسکی در شهر وجود ندارد _ چون در ایکی ثانیه نایاب شد_ و بلافاصله گفتند البته این ماسک های فلان خوب نیست بلکه فلان مارک خوب است که آن هم نبود که هموطنان خریداری کنند.
و یا این که اوایل می گفتند پس از شستن دست ها با دستمال کاغذی خشک کنید و با همان دستمال شیر آب را ببندید، که پس از مدتی دستمال کاغذی هم نایاب شد و اعلام کردند نیازی به این کار نیست. حتی اوایل تند تند تلویزیون زیرنویس می کرد که در هنگام عطسه و سرفه دستمال کاغذی جلوی دهان خودتان را بگیرید و بعد آن را درون سطل بیندازید.
داشتم پیش خودم می گفتم که به زودی می نویسند، البته نیازی نیست دستمال را داخل سطل بیندازید! می توانید آن را در جیب خود نگه دارید و پس از عطسه یا سرفه های بعدی از آن استفاده کنید. و لابد چند روز بعد زیرنویس می کنند: اصولا در چنین مواقعی به دستمال کاغذی احتیاجی نیست ، خداوند وقتی به ما دست داده است چه احتیاجی به این سوسول بازی هاست!بلکه بهتر است با دو دست خود جلوی دهان خودتان را بگیرید چرا که به تازگی علم پزشکی نیز ثابت کرده است برای این کار دست، بهترین گزینه است...
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
چیزی که عیان است.... سروده:راشدانصاری(خالوراشد)
این دردسر و فتنه که در کل جهان است
زیر سر پرشور و شر ِ نسل جوان اسـت
جنگ و جدل و قحطی و کمـبود انرژی
کاشف به عمل آمده تقصیر زنان اسـت!
مردان وطن! راحـت و آسوده بخــوابید
بالطف شما! کشور ما، امن و امان است
سررشته ی هر کار پس پرده که گفته است
در دست فلان ابن فلان ابن فلان است؟!
از کل ِ مسایل! اگر او در جَرَیان نیست
از بعض موارد که طرف در جَرَیان است
از جن و پری هر چه شنیدی همه کشک است
امروزه بشـر شاه تمام پریان اسـت!
گردآوری دیـش و سپـس نصب مـجدد
خود موجب سرگرمی و نوعی هیجان است
از رابطـه ی دولــت و آقای "فلانی..."
تنها نه که من، عمه ی من هم نگران است!
غــربی که به آزادی ما خـرده بگـیرد
چندی ست که خود مرکز اصل خفقان است!
هرسو که دلت خواست، به آن سوی بچرخان
این هم اثر چربی و نرمی ِ زبان است
باوضع به دست آمده از پوشش مردان
این"مرسده" در اصل همان "مش رمضان" است!
درباره ی آن چاک بلوزش چه بگویم...؟!
"چیزی که عیان است! چه حاجت به بیان است"
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
این دردسر و فتنه که در کل جهان است
زیر سر پرشور و شر ِ نسل جوان اسـت
جنگ و جدل و قحطی و کمـبود انرژی
کاشف به عمل آمده تقصیر زنان اسـت!
مردان وطن! راحـت و آسوده بخــوابید
بالطف شما! کشور ما، امن و امان است
سررشته ی هر کار پس پرده که گفته است
در دست فلان ابن فلان ابن فلان است؟!
از کل ِ مسایل! اگر او در جَرَیان نیست
از بعض موارد که طرف در جَرَیان است
از جن و پری هر چه شنیدی همه کشک است
امروزه بشـر شاه تمام پریان اسـت!
گردآوری دیـش و سپـس نصب مـجدد
خود موجب سرگرمی و نوعی هیجان است
از رابطـه ی دولــت و آقای "فلانی..."
تنها نه که من، عمه ی من هم نگران است!
غــربی که به آزادی ما خـرده بگـیرد
چندی ست که خود مرکز اصل خفقان است!
هرسو که دلت خواست، به آن سوی بچرخان
این هم اثر چربی و نرمی ِ زبان است
باوضع به دست آمده از پوشش مردان
این"مرسده" در اصل همان "مش رمضان" است!
درباره ی آن چاک بلوزش چه بگویم...؟!
"چیزی که عیان است! چه حاجت به بیان است"
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
ماجرای ضبط صوت پدر و....
نوشته ی: راشدانصاری
مرحوم پدر مردی بسیار متعصب و مذهبی بود.
شبیه کشیش معروف، (دُن کامیلو )که در مقابل مجسمه مسیح زانو می زد و درد دل می کرد، پدر نیز هنگام روشن کردن رادیوضبط قدیمی اش، مقابل آن می نشست و اول بسم الله می گفت.بعد صلوات می فرستاد و در ادامه هم چیزهای دیگری را زیر لب زمزمه می کرد. بالاخره خیلی یواش و با احتیاط جا نواری ِ ضبط را باز می کرد و نوار را در جای خودش قرار می داد. پدر قبل از انجام هر کاری بسم الله می گفت و همواره اعضای خانواده را نیز به این کار تشویق می کرد.البته فراموش کردم بگویم قبل از قرار دادن ِ نوار داخل ضبط ، حسابی نوار و جا نواری را فوت می کرد تا تمیز شود. چون آدم در روستا بیشتر از شهر با گرد و خاک سر و کار دارد.بعد از این همه مقدمه چینی ، ضبط را روشن می کرد، اما معمولا بلافاصله یا نوار می پیچاند یا صدایی از ضبط بیرون نمی آمد! رادیو هم برخلاف رادیوهای همه ی اهالی که همه جا را صاف می گرفت، هنگام پخش اخبار بی بی سی ، چنان سر و صدایی راه می انداخت و پارازیت پخش می کرد که آدم دیوانه می شد.
همچنین پدرخدابیامرزم هر وقت می خواست با موتورسیکلت ۱۰۰یاماهای خودش جایی برود، قبل از حرکت کلی وِرد می خواند و سمت شانه های چپ و راستش فوت می کرد اگر چه ما هیچ گاه متوجه نشدیم چه می گوید؛ اما به محضی که هندل می زد ، موتور لج می کرد و روشن نمی شد. حدود پنجاه تا هندل می زد، عاقبت هم پای راستش به جایی گیر می کرد و قوزکش زخمی می شد. پس از کلی هُل دادن و گرفتاری همین که روشن می شد و حرکت می کرد، با سرعت تمام می خورد به دیوار یا هر چیزی که در مسیرش بود. از عجله بود نمی دانیم، کلاچ را یک مرتبه رها می کرد ، نمی دانیم.
پدر طفلک بدشانس هم بود.مثلا کنسرو لوبیا یا قوطی ِ رب گوجه و دلمه بادمجان را با هزار سلام و صلوات می خواست باز کند، به محضی که چاقو یا دربازکن را فرو می کرد داخل قوطی ، نمی دانیم چطور می شد که بلافاصله از انگشتش خون می زد بیرون! سر ِ انگشتش یا جایی را که بریده بود می گرفت و حدود یک ساعت می نالید و به دربازکن و کنسرو و والده و رییس پاسگاه ژاندارمری بد و بیراه می گفت.
راستی این یکی را هم بشنوید.خدابیامرز یک چراغ قوه ای داشت که شب ها کنار خودش زیر تشک می گذاشت، چه زمانی که برق نداشتیم چه بعدها که روستای ما برق دار شد. ولی این چراغ قوه در مواقع حساس روشن نمی شد. مثلا پدر احساس کرده بود عقرب یا ماری وارد اتاق شده است. هر کاری می کرد روشن نمی شد تا زمانی که صدای آخ پدر بلند می شد! بعد با چندبار باطری عوض کردن و ریختن باطری ها و پخش و پلاشدن شان کف اتاق و افتادن چراغ قوه از دستش
و...روشن می شد که دیگر کار از کار گذشته بود. و یا موقعی که پدر فکر می کرد دزد آمده است. چون سگ گله به طرز مشکوکی پارس می کرد. حالا که احتیاج به روشنایی ِ فوری داشت، هر کاری می کرد چراغ قوه اش روشن نمی شد. چک می زد توی سر ِ چراغ هیچ. می زد ته چراغ قوه هیچ. بعد که سر و صدا می کرد و سارق یا سارقان تشریف شان را برده بودند، چراغ قوه ای که گذاشته بود زیر بالشتش، بعد از یک ساعت خود به خود روشن می شد!
پدر همچنین مثل بقیه ی هم سن و سال های خودش به دکترها اعتمادی نداشت. همیشه می گفت اول خدا. بعد هم داروهای گیاهی اگر کاری از دست شان بر نمی آمد ، تنها راه نجات بیمار از مرگ حتمی را "بَد شو" می دانست. " بد ِ شو زدن" :( بد شب زدن). یعنی از قدیم رسم بوده که هر گاه عضوی از اعضای خانواده ای بیمار می شد،شب یکی از اعضای خانواده دو عدد سنگ بر می داشت و می رفت در ِ خانه ی یک مرد دو زنه را می زد.(حالا چرا مرد دو زنی، خدا می داند!). طرف ِ سنگ به دست به محضی که در می زد و کسی از پشت در می گفت کیه؟ بلافاصله چند بار سنگ ها را تق تق به هم می زد و اعضای خانواده ی مرد دوزنه هم که دیگر در این زمینه استاد شده بودند، می رفتند و به پدر می گفتند بَد ِشو است"چی بگیم؟". مرد دوزنه نیز بدون مکث، به عنوان مثال می گفت، خرما. و به طرف که منتظر بود اعلام می شد خرما. جالب است که بیشتر مواقع بیمار با خوردن خرما خوب می شد. دو سه تا پیرمرد دو زنه هم مثل مشهدی حسن و حسینعلی بودند که فقط تکیه کلامشان ، ادرار شتر(خدانصیب نکند از تلخی!)، پشکل بز و هندوانه ی ابوجهل بود. و با تجویزکردن این داروهای عجیب و غریب پدرصاحب بچه را به قولی در می آوردند.پس از سال ها تقریبا کل اهالی این دوسه پیرمرد ِ بدجنس را می شناختند و کسی دیگر برای بدشو زدن به آن ها مراجعه نمی کرد.
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری
مرحوم پدر مردی بسیار متعصب و مذهبی بود.
شبیه کشیش معروف، (دُن کامیلو )که در مقابل مجسمه مسیح زانو می زد و درد دل می کرد، پدر نیز هنگام روشن کردن رادیوضبط قدیمی اش، مقابل آن می نشست و اول بسم الله می گفت.بعد صلوات می فرستاد و در ادامه هم چیزهای دیگری را زیر لب زمزمه می کرد. بالاخره خیلی یواش و با احتیاط جا نواری ِ ضبط را باز می کرد و نوار را در جای خودش قرار می داد. پدر قبل از انجام هر کاری بسم الله می گفت و همواره اعضای خانواده را نیز به این کار تشویق می کرد.البته فراموش کردم بگویم قبل از قرار دادن ِ نوار داخل ضبط ، حسابی نوار و جا نواری را فوت می کرد تا تمیز شود. چون آدم در روستا بیشتر از شهر با گرد و خاک سر و کار دارد.بعد از این همه مقدمه چینی ، ضبط را روشن می کرد، اما معمولا بلافاصله یا نوار می پیچاند یا صدایی از ضبط بیرون نمی آمد! رادیو هم برخلاف رادیوهای همه ی اهالی که همه جا را صاف می گرفت، هنگام پخش اخبار بی بی سی ، چنان سر و صدایی راه می انداخت و پارازیت پخش می کرد که آدم دیوانه می شد.
همچنین پدرخدابیامرزم هر وقت می خواست با موتورسیکلت ۱۰۰یاماهای خودش جایی برود، قبل از حرکت کلی وِرد می خواند و سمت شانه های چپ و راستش فوت می کرد اگر چه ما هیچ گاه متوجه نشدیم چه می گوید؛ اما به محضی که هندل می زد ، موتور لج می کرد و روشن نمی شد. حدود پنجاه تا هندل می زد، عاقبت هم پای راستش به جایی گیر می کرد و قوزکش زخمی می شد. پس از کلی هُل دادن و گرفتاری همین که روشن می شد و حرکت می کرد، با سرعت تمام می خورد به دیوار یا هر چیزی که در مسیرش بود. از عجله بود نمی دانیم، کلاچ را یک مرتبه رها می کرد ، نمی دانیم.
پدر طفلک بدشانس هم بود.مثلا کنسرو لوبیا یا قوطی ِ رب گوجه و دلمه بادمجان را با هزار سلام و صلوات می خواست باز کند، به محضی که چاقو یا دربازکن را فرو می کرد داخل قوطی ، نمی دانیم چطور می شد که بلافاصله از انگشتش خون می زد بیرون! سر ِ انگشتش یا جایی را که بریده بود می گرفت و حدود یک ساعت می نالید و به دربازکن و کنسرو و والده و رییس پاسگاه ژاندارمری بد و بیراه می گفت.
راستی این یکی را هم بشنوید.خدابیامرز یک چراغ قوه ای داشت که شب ها کنار خودش زیر تشک می گذاشت، چه زمانی که برق نداشتیم چه بعدها که روستای ما برق دار شد. ولی این چراغ قوه در مواقع حساس روشن نمی شد. مثلا پدر احساس کرده بود عقرب یا ماری وارد اتاق شده است. هر کاری می کرد روشن نمی شد تا زمانی که صدای آخ پدر بلند می شد! بعد با چندبار باطری عوض کردن و ریختن باطری ها و پخش و پلاشدن شان کف اتاق و افتادن چراغ قوه از دستش
و...روشن می شد که دیگر کار از کار گذشته بود. و یا موقعی که پدر فکر می کرد دزد آمده است. چون سگ گله به طرز مشکوکی پارس می کرد. حالا که احتیاج به روشنایی ِ فوری داشت، هر کاری می کرد چراغ قوه اش روشن نمی شد. چک می زد توی سر ِ چراغ هیچ. می زد ته چراغ قوه هیچ. بعد که سر و صدا می کرد و سارق یا سارقان تشریف شان را برده بودند، چراغ قوه ای که گذاشته بود زیر بالشتش، بعد از یک ساعت خود به خود روشن می شد!
پدر همچنین مثل بقیه ی هم سن و سال های خودش به دکترها اعتمادی نداشت. همیشه می گفت اول خدا. بعد هم داروهای گیاهی اگر کاری از دست شان بر نمی آمد ، تنها راه نجات بیمار از مرگ حتمی را "بَد شو" می دانست. " بد ِ شو زدن" :( بد شب زدن). یعنی از قدیم رسم بوده که هر گاه عضوی از اعضای خانواده ای بیمار می شد،شب یکی از اعضای خانواده دو عدد سنگ بر می داشت و می رفت در ِ خانه ی یک مرد دو زنه را می زد.(حالا چرا مرد دو زنی، خدا می داند!). طرف ِ سنگ به دست به محضی که در می زد و کسی از پشت در می گفت کیه؟ بلافاصله چند بار سنگ ها را تق تق به هم می زد و اعضای خانواده ی مرد دوزنه هم که دیگر در این زمینه استاد شده بودند، می رفتند و به پدر می گفتند بَد ِشو است"چی بگیم؟". مرد دوزنه نیز بدون مکث، به عنوان مثال می گفت، خرما. و به طرف که منتظر بود اعلام می شد خرما. جالب است که بیشتر مواقع بیمار با خوردن خرما خوب می شد. دو سه تا پیرمرد دو زنه هم مثل مشهدی حسن و حسینعلی بودند که فقط تکیه کلامشان ، ادرار شتر(خدانصیب نکند از تلخی!)، پشکل بز و هندوانه ی ابوجهل بود. و با تجویزکردن این داروهای عجیب و غریب پدرصاحب بچه را به قولی در می آوردند.پس از سال ها تقریبا کل اهالی این دوسه پیرمرد ِ بدجنس را می شناختند و کسی دیگر برای بدشو زدن به آن ها مراجعه نمی کرد.
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
اندر فواید " کرونا "
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
در ایام تعطیلات نوروز امسال باید بیش از پیش قدر دان ِ ویروس کرونا باشیم. چه قبل از لحظه ی تحویل سال و چه بعد از آن. به عنوان مثال قبل از توپ در کردن عید و پیدا شدن سر و کله ی عمو نوروز :
۱_ برای خرید نیازی نیست به بازار و جاهای شلوغ مراجعه کنیم. چرا که احتمال مبتلا شدن به ویروس کرونا در جاهای شلوغ و مکان های عمومی فراوان است. پس به لحاظ مالی نیز به سود ما خواهد بود.
۲_ در لحظه ی تحویل سال نیازی به پهن کردن سفره هفت سین نیست. مگر نه این که برای تهیه سیر و سکه و سماق و سمنو و....بایستی به بازار مراجعه کرد؟ خب، بازار هم که :(اگر به این زودی فراموش کردید،بند یک را مجددا بخوانید!).
۳_ امسال قطعا در هنگام تحویل سال ، فرزندان و نوه ها و کوچک ترهای فامیل از ترس جان شان ؛ دور هم جمع نخواهند شد. و از آن جایی که اسکناس ها (حتی اسکناس های نو)، کثیف و آلوده هستند؛ پس کسی جرات نمی کند عیدی از بزرگ ترها بگیرد.
۴_ به امید خدا امسال کوچک ترها از حملات ِ بی رحمانه ی ماچ و بوسه توسط بزرگ ترها در امان خواهند بود. پس ریش و سبیل های زِبر و تیز که حکم جوجه تیغی دارند، صورت خوشگل طفل های معصوم را خط خطی نخواهند کرد.
اما در این جا پرسشی بسیار مهم و اساسی پیش می آید که دقیقا به پایه و اساس خانواده ها مربوط می شود و آن این که مرد و زن (فرقی نمی کند) با نبوسیدن یکدیگر، ( آن هم در دراز مدت) آیا این کار موجب سرد شدن کانون های خانواده نخواهد شد؟! اگر می شود ، علما و مسوولان عزیز راهکاری ارایه دهند! پیشنهاد ما علی الحساب برای گرم نگه داشتن موقتی کانون های خانواده این است که چون بوسیدن محارم بلااشکال می باشد؛ پس برای بوسه های کوتاه مدت،با استفاده از دستمال کاغذی مشکلی ندارد!ولی در خصوص بوس های طولانی و آبدارتر ،به دلیل خیس شدن و پارگی احتمالیِ دستمال، بهترین راه حل استفاده از کیسه فریزری تمیز است!
۵_ در این ایام دیگر کسی برای دید و بازدید و لنباندن شیرینی و آجیل و میوه، از ترس به خانه ی کسی هجوم نخواهد برد.(اگر فامیل یا همسایه ی خیلی سمجی داشتید، بهترین کار این است که روی پارچه ی بزرگی با خط درشت و خوانا بنویسید: " ساکنان این خانه همگی به ویروس کرونا مبتلا هستند!") شرط می بندم با این کار کسی جرات نمی کند از ده متری خانه ی شما عبور کند!
۶_ در تعطیلات امسال ، شهرهایی مثل بندرعباس و قشم به دلیل فشار و ازدحام بیش از حد جمعیت، منفجر نخواهند شد.و ما پس از سال ها نفس راحتی خواهیم کشید!
۷_ خدا را شکر امسال به دلیل عدم مراجعه ی شهروندان به بازار، کسی با مشاهده ی نرخ های سر به فلک کشیده گردو، بادام، پسته و...، سکته ی ناقص و کامل نخواهد زد.
۸_ امسال دیگر در منازل خود از ش...(دست) مهمانان خارج از استان (شهرستانی) در امان خواهیم بود. درست بر خلاف سال های گذشته که گروه گروه مهمان همچون قوم مغول از شهرها و استان های همجوار بر سرمان آوار می شدند.(اگر چه مغول ها پس از غارت کردن و به آتش کشیدن و...گورشان را گم کردند!) اما این عزیزان که هیچ رقمه ول کن معامله نیستند.کنگر می خورند و لنگر می اندازند!(درسته که ما مهمان نوازیم ولی خجالت هم چیز خوبیه!)
۹_ بر خلاف سال های قبل الحمدالله امسال در ایام تعطیلات نوروز ، خبری از برگزاری مراسم عقد و عروسی و بوق زدن و دعوا و چاقوکشی و....نیست.(البته مسوولان عزیز نیز طی اطلاعیه ای خدا را شکر برگزاری جشن ها و از این ها مهم تر ، عزاداری ها، نماز جماعت و همه ی تجمعات را ممنوع اعلام کرده اند!) ضمن آن که داماد بی چاره هم، دیگر نیازی نیست که در سالن برگزاری مراسم عروسی (البته قسمت مردانه!) راه بیفتد و همه را از دم ببوسد.
۱۰_ و اما بین خودمان باشد، من که در این مدت خانه نشینی!علی رغم تاکید موکد مسوولان محترم مبنی بر لغو نشست ها، جلسات، مراسم و...، در خانه ام تا این لحظه کلی نشست برگزار کردم.تازه مهمان های خارجی هم داشتم.کلی شعر گفتیم، داستان خواندیم، طنز شنیدم، گروتسک شنیدم. چه آدم عجیب و غریبی بود این آقای دونالد یا دانلد (چه فرقی می کنه!) بارتلمی، دیویدالبحاری، از صربستان با کلی داستانک مهمانم بود. اسکاروایلد هم آمدند و مهمانم بودند.راستی جیمزتربر چقدر آدم شوخی بود.کلی با هم خندیدیم! آقای مروژک اگر چه حرف هایش تلخ بود و سیاسی اما خیلی دوستش داشتم. چارلز بوکوفسکی به نظر آدم قلدر و بزن بهادری می آمد.راستی آقای کالوینو هم از ایتالیا مهمان بنده بودند.(اگر چه کشورش شدید درگیر کرونا بود).چه آدم شوخ و نازنینی بود. چه دقایق و لحظات خوبی که با استاد مارک تواین داشتیم.از خودش و از کشورش حرف های جالبی می زد. راستی فراموش کردم، جانی رُداری (روداری) هم در این سفر کالوینو را همراهی می کرد و مهمانم بود. می گفت من از سرزمین دروغگوها آمدم ، این جا وضعیت چه طور است؟ گفتم عالی!
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
در ایام تعطیلات نوروز امسال باید بیش از پیش قدر دان ِ ویروس کرونا باشیم. چه قبل از لحظه ی تحویل سال و چه بعد از آن. به عنوان مثال قبل از توپ در کردن عید و پیدا شدن سر و کله ی عمو نوروز :
۱_ برای خرید نیازی نیست به بازار و جاهای شلوغ مراجعه کنیم. چرا که احتمال مبتلا شدن به ویروس کرونا در جاهای شلوغ و مکان های عمومی فراوان است. پس به لحاظ مالی نیز به سود ما خواهد بود.
۲_ در لحظه ی تحویل سال نیازی به پهن کردن سفره هفت سین نیست. مگر نه این که برای تهیه سیر و سکه و سماق و سمنو و....بایستی به بازار مراجعه کرد؟ خب، بازار هم که :(اگر به این زودی فراموش کردید،بند یک را مجددا بخوانید!).
۳_ امسال قطعا در هنگام تحویل سال ، فرزندان و نوه ها و کوچک ترهای فامیل از ترس جان شان ؛ دور هم جمع نخواهند شد. و از آن جایی که اسکناس ها (حتی اسکناس های نو)، کثیف و آلوده هستند؛ پس کسی جرات نمی کند عیدی از بزرگ ترها بگیرد.
۴_ به امید خدا امسال کوچک ترها از حملات ِ بی رحمانه ی ماچ و بوسه توسط بزرگ ترها در امان خواهند بود. پس ریش و سبیل های زِبر و تیز که حکم جوجه تیغی دارند، صورت خوشگل طفل های معصوم را خط خطی نخواهند کرد.
اما در این جا پرسشی بسیار مهم و اساسی پیش می آید که دقیقا به پایه و اساس خانواده ها مربوط می شود و آن این که مرد و زن (فرقی نمی کند) با نبوسیدن یکدیگر، ( آن هم در دراز مدت) آیا این کار موجب سرد شدن کانون های خانواده نخواهد شد؟! اگر می شود ، علما و مسوولان عزیز راهکاری ارایه دهند! پیشنهاد ما علی الحساب برای گرم نگه داشتن موقتی کانون های خانواده این است که چون بوسیدن محارم بلااشکال می باشد؛ پس برای بوسه های کوتاه مدت،با استفاده از دستمال کاغذی مشکلی ندارد!ولی در خصوص بوس های طولانی و آبدارتر ،به دلیل خیس شدن و پارگی احتمالیِ دستمال، بهترین راه حل استفاده از کیسه فریزری تمیز است!
۵_ در این ایام دیگر کسی برای دید و بازدید و لنباندن شیرینی و آجیل و میوه، از ترس به خانه ی کسی هجوم نخواهد برد.(اگر فامیل یا همسایه ی خیلی سمجی داشتید، بهترین کار این است که روی پارچه ی بزرگی با خط درشت و خوانا بنویسید: " ساکنان این خانه همگی به ویروس کرونا مبتلا هستند!") شرط می بندم با این کار کسی جرات نمی کند از ده متری خانه ی شما عبور کند!
۶_ در تعطیلات امسال ، شهرهایی مثل بندرعباس و قشم به دلیل فشار و ازدحام بیش از حد جمعیت، منفجر نخواهند شد.و ما پس از سال ها نفس راحتی خواهیم کشید!
۷_ خدا را شکر امسال به دلیل عدم مراجعه ی شهروندان به بازار، کسی با مشاهده ی نرخ های سر به فلک کشیده گردو، بادام، پسته و...، سکته ی ناقص و کامل نخواهد زد.
۸_ امسال دیگر در منازل خود از ش...(دست) مهمانان خارج از استان (شهرستانی) در امان خواهیم بود. درست بر خلاف سال های گذشته که گروه گروه مهمان همچون قوم مغول از شهرها و استان های همجوار بر سرمان آوار می شدند.(اگر چه مغول ها پس از غارت کردن و به آتش کشیدن و...گورشان را گم کردند!) اما این عزیزان که هیچ رقمه ول کن معامله نیستند.کنگر می خورند و لنگر می اندازند!(درسته که ما مهمان نوازیم ولی خجالت هم چیز خوبیه!)
۹_ بر خلاف سال های قبل الحمدالله امسال در ایام تعطیلات نوروز ، خبری از برگزاری مراسم عقد و عروسی و بوق زدن و دعوا و چاقوکشی و....نیست.(البته مسوولان عزیز نیز طی اطلاعیه ای خدا را شکر برگزاری جشن ها و از این ها مهم تر ، عزاداری ها، نماز جماعت و همه ی تجمعات را ممنوع اعلام کرده اند!) ضمن آن که داماد بی چاره هم، دیگر نیازی نیست که در سالن برگزاری مراسم عروسی (البته قسمت مردانه!) راه بیفتد و همه را از دم ببوسد.
۱۰_ و اما بین خودمان باشد، من که در این مدت خانه نشینی!علی رغم تاکید موکد مسوولان محترم مبنی بر لغو نشست ها، جلسات، مراسم و...، در خانه ام تا این لحظه کلی نشست برگزار کردم.تازه مهمان های خارجی هم داشتم.کلی شعر گفتیم، داستان خواندیم، طنز شنیدم، گروتسک شنیدم. چه آدم عجیب و غریبی بود این آقای دونالد یا دانلد (چه فرقی می کنه!) بارتلمی، دیویدالبحاری، از صربستان با کلی داستانک مهمانم بود. اسکاروایلد هم آمدند و مهمانم بودند.راستی جیمزتربر چقدر آدم شوخی بود.کلی با هم خندیدیم! آقای مروژک اگر چه حرف هایش تلخ بود و سیاسی اما خیلی دوستش داشتم. چارلز بوکوفسکی به نظر آدم قلدر و بزن بهادری می آمد.راستی آقای کالوینو هم از ایتالیا مهمان بنده بودند.(اگر چه کشورش شدید درگیر کرونا بود).چه آدم شوخ و نازنینی بود. چه دقایق و لحظات خوبی که با استاد مارک تواین داشتیم.از خودش و از کشورش حرف های جالبی می زد. راستی فراموش کردم، جانی رُداری (روداری) هم در این سفر کالوینو را همراهی می کرد و مهمانم بود. می گفت من از سرزمین دروغگوها آمدم ، این جا وضعیت چه طور است؟ گفتم عالی!
جیمزموریه نیز مهمانم بود و از سرگذشت حاجی بابای اصفهانی گفت...خودش می گفت یکی از دلایل مشهور شدنم در ایران، ترجمه و نثر زیبای میرزا حبیب اصفهانی است....
۱۱_ پس به این نتیجه می رسیم که از برخی جهات کرونا بد که نیست، هیچ! خیلی هم خوب است!
۱۲_ در پایان اگر می خواهید به ویروس " کرونا" مبتلا نشوید پس هر ۱۱ بند بالا را دَه بار با صدای بلند بخوانید!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
۱۱_ پس به این نتیجه می رسیم که از برخی جهات کرونا بد که نیست، هیچ! خیلی هم خوب است!
۱۲_ در پایان اگر می خواهید به ویروس " کرونا" مبتلا نشوید پس هر ۱۱ بند بالا را دَه بار با صدای بلند بخوانید!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
"ما را به سختجانی خود این گمان نبود..."
سال نو بر شما هموطنان عزیزم مبارکا باد😄🌷❤️
سال نو بر شما هموطنان عزیزم مبارکا باد😄🌷❤️
بدشانسی های من!
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
بارها اتفاق افتاده است که کت و شلوار پوشیده ام و رفته ام بازار برای خرید، یا مثلا خیلی شیک و با کلاس سامسونت به دست عازم اداره ای شده ام و....اما هیچ احدی مرا ندیده است. آن روز گویی همه ی شهروندان دور از جان نابینا شده اند و آشنایانم نیز خودشان را طوری به آن راه زده اند که فکر می کنی از بیخ شما را نمی شناسند! ولی از قضای رورگار اگر یک روز دمپایی ِ پلاستیکی و کهنه ام را پوشیدم و یا با عجله پیراهن و شلوار بدریختی تنم کردم، رفتم تا نانوایی سر کوچه ، ده ها نفر بلافاصله می ریزند سرم و شروع می کنند به عکس سلفی انداختن و امضا گرفتن و....
طوری ملت هجوم می آورند که آدم فکر می کند عده ای مامور از ساعت ها قبل با هماهنگی کامل در کوچه پس کوچه های محله مخفی شده اند تا به محض رویت یک جنایتکار از چهار طرف بیایند و دستگیرش کنند.
تک ِ دوستان با هیچ پاتکی قابل جبران نیست!
از طرفی دیگر بارها و بارها ماشین سورن خودم و یا خودروی مدل بالای دوستی سوار شده ام و کلی قیافه گرفته ام شاید دوستی، آشنایی پیدایش بشود ولی عمرا اگر کسی در آن حال خوش مرا ببیند. نه وقتی پشت فرمانم ماشین های کنار دستی و روبه رویی بنده را می بینند و نه هنگام پیاده شدن و سوار شدن و پارک کردن! اما همین که یک روز از سر عجله در سطح شهر کاری داشته باشم به محضی که هندل موتورسیکلت قراضه ام را زدم و روشنش کردم ، سلام و علیک و بوق زدن های دوستان و آشنایان شروع می شود تا وقتی که بر می گردم منزل.
و یا این که در شهر هزاران نفر طی شبانه روز هزار و یک جور خلاف می کنند و کسی هم خبردار نمی شود، ولی در حالی که بنده سال هاست با همین موتور یاد شده دارم مثل بچه ی آدم طبق مقررات و قوانین راهنمایی و رانندگی، رانندگی می کنم حتی یک بار نیز برای این که دلم خوش باشد کسی نمی گوید خرت به چند و یا فرضا دستت درد نکند که خلاف جهت رانندگی نمی کنی و...
اما حالا با همین موتورسیکلت لکندو اگر یک بار و آن هم به اجبار فقط یک متر خلاف رفتم بلافاصله تمام عالم و آدم می بینند و هی بوق و سوت می زنند و می گویند: "خالو واقعا از شما بعیده، از شما دیگر انتظار نداشتیم" و در ادامه صدها متلک بارم می کنند!
ولی خودمانیم یک بار زرنگی کردم، یعنی هم از جریمه و توقیف شدن موتورم فرار کردم هم از دست حرف مردم.
از سر کار می آمد منزل که بایستی چند متری را خلاف جهت می آمدم! چون محله ی ما و خیابان منتهی به محله طوری است که اگر آن چند متر خلاف جهت نروم ، خیلی راهم دور می شود.فکر کردم این همه سال محله را دور زدم ، حالا یک بار هم میانبر می زنم هر چه بادا باد. اما طبق معمول خلاف رفتن بنده همانا و بلافاصله رسیدن ِ ماشین پلیس راهنمایی از رو به رو مثل اجل معلق همان. در دل گفتم یا خدا هم آبرویم رفت چرا که شاید از شانس بد ، مامورها مرا شناختند و هم موتورسیکلتم را به پارکینگ خواهند برد. این شد که دیدم در ِ خانه ای باز است و برای این که پلیس فکر کند خانه ی خودمان است درنگ را جایز ندانستم و رفتم داخل. خوشبختانه تا بنده دور باغچه ی منزل هم محله ای مان دوری زدم ، خودروی پلیس نیز رفته بود. جالب است که فرزند خردسال صاحب خانه که وسط حیاط مشغول بازی بود، در هنگام ورود من آن هم سرزده و بدون هماهنگی و تا زمان خروجم به قول امروزی ها از تعجب کُپ کرده بود و فقط بِر و بِر نگاهم می کرد!
امروز که دارم این مطلب را برای شما می نویسم ، وقتی فکرش را می کنم می بینم در این فقره بدشانس که نبوده ام هیچ، بلکه خیلی خرشانس هم بوده ام. البته بلانسبت شما! مثلا اگر در لحظه ی ورودم به خانه ی یک غریبه به جای آن طفل معصوم به فرض مثال پدر ایشان مرا دیده بود ،به نظر شما چه اتفاقی می افتاد. به ویژه اگر پدری قلچماق و غیرتی بود! باور کنید بحث ناموسی و زد و خورد و ...روی شاخش بود. و یا اگر در لحظه خروجم از منزل یک غریبه ، حالا نمی گویم همسرم بلکه یکی از بستگان نزدیکم مرا دیده بود چه فکری در باره ی من می کرد.
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
بارها اتفاق افتاده است که کت و شلوار پوشیده ام و رفته ام بازار برای خرید، یا مثلا خیلی شیک و با کلاس سامسونت به دست عازم اداره ای شده ام و....اما هیچ احدی مرا ندیده است. آن روز گویی همه ی شهروندان دور از جان نابینا شده اند و آشنایانم نیز خودشان را طوری به آن راه زده اند که فکر می کنی از بیخ شما را نمی شناسند! ولی از قضای رورگار اگر یک روز دمپایی ِ پلاستیکی و کهنه ام را پوشیدم و یا با عجله پیراهن و شلوار بدریختی تنم کردم، رفتم تا نانوایی سر کوچه ، ده ها نفر بلافاصله می ریزند سرم و شروع می کنند به عکس سلفی انداختن و امضا گرفتن و....
طوری ملت هجوم می آورند که آدم فکر می کند عده ای مامور از ساعت ها قبل با هماهنگی کامل در کوچه پس کوچه های محله مخفی شده اند تا به محض رویت یک جنایتکار از چهار طرف بیایند و دستگیرش کنند.
تک ِ دوستان با هیچ پاتکی قابل جبران نیست!
از طرفی دیگر بارها و بارها ماشین سورن خودم و یا خودروی مدل بالای دوستی سوار شده ام و کلی قیافه گرفته ام شاید دوستی، آشنایی پیدایش بشود ولی عمرا اگر کسی در آن حال خوش مرا ببیند. نه وقتی پشت فرمانم ماشین های کنار دستی و روبه رویی بنده را می بینند و نه هنگام پیاده شدن و سوار شدن و پارک کردن! اما همین که یک روز از سر عجله در سطح شهر کاری داشته باشم به محضی که هندل موتورسیکلت قراضه ام را زدم و روشنش کردم ، سلام و علیک و بوق زدن های دوستان و آشنایان شروع می شود تا وقتی که بر می گردم منزل.
و یا این که در شهر هزاران نفر طی شبانه روز هزار و یک جور خلاف می کنند و کسی هم خبردار نمی شود، ولی در حالی که بنده سال هاست با همین موتور یاد شده دارم مثل بچه ی آدم طبق مقررات و قوانین راهنمایی و رانندگی، رانندگی می کنم حتی یک بار نیز برای این که دلم خوش باشد کسی نمی گوید خرت به چند و یا فرضا دستت درد نکند که خلاف جهت رانندگی نمی کنی و...
اما حالا با همین موتورسیکلت لکندو اگر یک بار و آن هم به اجبار فقط یک متر خلاف رفتم بلافاصله تمام عالم و آدم می بینند و هی بوق و سوت می زنند و می گویند: "خالو واقعا از شما بعیده، از شما دیگر انتظار نداشتیم" و در ادامه صدها متلک بارم می کنند!
ولی خودمانیم یک بار زرنگی کردم، یعنی هم از جریمه و توقیف شدن موتورم فرار کردم هم از دست حرف مردم.
از سر کار می آمد منزل که بایستی چند متری را خلاف جهت می آمدم! چون محله ی ما و خیابان منتهی به محله طوری است که اگر آن چند متر خلاف جهت نروم ، خیلی راهم دور می شود.فکر کردم این همه سال محله را دور زدم ، حالا یک بار هم میانبر می زنم هر چه بادا باد. اما طبق معمول خلاف رفتن بنده همانا و بلافاصله رسیدن ِ ماشین پلیس راهنمایی از رو به رو مثل اجل معلق همان. در دل گفتم یا خدا هم آبرویم رفت چرا که شاید از شانس بد ، مامورها مرا شناختند و هم موتورسیکلتم را به پارکینگ خواهند برد. این شد که دیدم در ِ خانه ای باز است و برای این که پلیس فکر کند خانه ی خودمان است درنگ را جایز ندانستم و رفتم داخل. خوشبختانه تا بنده دور باغچه ی منزل هم محله ای مان دوری زدم ، خودروی پلیس نیز رفته بود. جالب است که فرزند خردسال صاحب خانه که وسط حیاط مشغول بازی بود، در هنگام ورود من آن هم سرزده و بدون هماهنگی و تا زمان خروجم به قول امروزی ها از تعجب کُپ کرده بود و فقط بِر و بِر نگاهم می کرد!
امروز که دارم این مطلب را برای شما می نویسم ، وقتی فکرش را می کنم می بینم در این فقره بدشانس که نبوده ام هیچ، بلکه خیلی خرشانس هم بوده ام. البته بلانسبت شما! مثلا اگر در لحظه ی ورودم به خانه ی یک غریبه به جای آن طفل معصوم به فرض مثال پدر ایشان مرا دیده بود ،به نظر شما چه اتفاقی می افتاد. به ویژه اگر پدری قلچماق و غیرتی بود! باور کنید بحث ناموسی و زد و خورد و ...روی شاخش بود. و یا اگر در لحظه خروجم از منزل یک غریبه ، حالا نمی گویم همسرم بلکه یکی از بستگان نزدیکم مرا دیده بود چه فکری در باره ی من می کرد.
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
ترفند کرونایی!
نوشته ی: راشدانصاری
سوار بر موتورسیکلت در سطح شهر به دنبال شکار سوژه بودم. البته سوژه برای نوشتن طنز، نه چیز دیگری!
سر چهار راهی رسیدم که مشاهده کردم چهارپنج مامور راهنمایی و رانندگی به طرفم حمله کردند. نفر اولی که سرباز بود، گفت:" مدارک لطفا". بین خودمان باشد، گواهی نامه ی موتور که نداشتم و گواهی نامه ی ماشین هم به دردشان نمی خورد. علاوه بر این ، کلاه ایمنی هم نداشتم. فقط کارت موتور داشتم.
در حال جستجو در جیب هایم بودم که مثلا مدارک دارم. به هر حال بقیه مامورها هم نفس نفس زنان رسیدند. دورم حلقه زدند.راه فراری وجود نداشت. درست شبیه گوزن یالدار خسته ای بودم که در محاصره ی تعدادی گرگ گرسنه است.
در این لحظه فکر بکری به نظرم رسید.ماسکم را برداشتم و تعدادی سرفه ی خشک کرونایی کردم! سرفه کردن همانا و تار و مار شدن مامورها همان! باور بفرمایید تا فاصله ی صد متری ماموری دیده نمی شد.
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری
سوار بر موتورسیکلت در سطح شهر به دنبال شکار سوژه بودم. البته سوژه برای نوشتن طنز، نه چیز دیگری!
سر چهار راهی رسیدم که مشاهده کردم چهارپنج مامور راهنمایی و رانندگی به طرفم حمله کردند. نفر اولی که سرباز بود، گفت:" مدارک لطفا". بین خودمان باشد، گواهی نامه ی موتور که نداشتم و گواهی نامه ی ماشین هم به دردشان نمی خورد. علاوه بر این ، کلاه ایمنی هم نداشتم. فقط کارت موتور داشتم.
در حال جستجو در جیب هایم بودم که مثلا مدارک دارم. به هر حال بقیه مامورها هم نفس نفس زنان رسیدند. دورم حلقه زدند.راه فراری وجود نداشت. درست شبیه گوزن یالدار خسته ای بودم که در محاصره ی تعدادی گرگ گرسنه است.
در این لحظه فکر بکری به نظرم رسید.ماسکم را برداشتم و تعدادی سرفه ی خشک کرونایی کردم! سرفه کردن همانا و تار و مار شدن مامورها همان! باور بفرمایید تا فاصله ی صد متری ماموری دیده نمی شد.
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
پشت سر
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
می زند حرف دلش را پشت سر
آدم خوبی ست! اما پشت سر
رو به رو هرگز نخواهد شد تمام
مشکلاتش می رسد تا پشت سر
موضعش شفاف باشد پیش رو
هست سر تا پا معما پشت سر
از جهات مختلف در زندگی
لوطی و مرد است! اِلا پشت سر
گاه چیزی نیست پیدا پیش رو
هست اما آشکارا پشت سر
هر کسی این جا به نوعی می خورد،
نان ِ خود را از جلو یا پشت سر !
"یوسفی" دیدم که غیبت می کند
نزد بابای "زلیخا" پشت سر
می زند زیرآب مادر را پسر ،
تازگی ها پیش بابا پشت سر
دست بالا دست می باید گرفت
تا نیفتد کله از پا پشت سر
خواب دیدم کشور ایران جلو
چین و ماچین و اروپا پشت سر
هر چه معنا هست این جا پیش ِ روست
هی نرو دنبال معنا پشت سر
هست آقاهای بالاسر زیاد
منتها کم هست آقا پشت سر!
نیستم اهل چماق و قلدری
می کنم گاهی مدارا پشت سر
***
با اجازه می روم خیلی یواش
تا ببینم چیست آیا پشت سر؟!
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
می زند حرف دلش را پشت سر
آدم خوبی ست! اما پشت سر
رو به رو هرگز نخواهد شد تمام
مشکلاتش می رسد تا پشت سر
موضعش شفاف باشد پیش رو
هست سر تا پا معما پشت سر
از جهات مختلف در زندگی
لوطی و مرد است! اِلا پشت سر
گاه چیزی نیست پیدا پیش رو
هست اما آشکارا پشت سر
هر کسی این جا به نوعی می خورد،
نان ِ خود را از جلو یا پشت سر !
"یوسفی" دیدم که غیبت می کند
نزد بابای "زلیخا" پشت سر
می زند زیرآب مادر را پسر ،
تازگی ها پیش بابا پشت سر
دست بالا دست می باید گرفت
تا نیفتد کله از پا پشت سر
خواب دیدم کشور ایران جلو
چین و ماچین و اروپا پشت سر
هر چه معنا هست این جا پیش ِ روست
هی نرو دنبال معنا پشت سر
هست آقاهای بالاسر زیاد
منتها کم هست آقا پشت سر!
نیستم اهل چماق و قلدری
می کنم گاهی مدارا پشت سر
***
با اجازه می روم خیلی یواش
تا ببینم چیست آیا پشت سر؟!
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
خواندن این کتاب برای شهری های عزیز ممنوع است
این کتاب می گوید: ساده بگم دهاتیام!
هر چند طرح جلدش آدم را یاد روستاهای دامنه کوه آلپ می اندازد، اما داستانهایش از همین نزدیکیهاست؛ جنوبی که صفت نفت خیز از آن جدا نمی شود و البته طنزنویس خیز کشور!
«راشد انصاری» نویسنده کتاب «طنز روستا» بیشتر با شعرهای طنزش زبانزد است و تازگیها دستش را تا آرنج فرو برده است در داستان کوتاه طنز.که البته نقش های زیبا و شادی هم با قلمش بر نثر طنز افزوده است.
طنزهایش ساده است و نیش و کنایه اش آشکار. مثل چوب و چماقی که نمیشود هیچ جایت قایمش کنی. وی، چماق را از رو نبسته است، ولی چون جایی برای پنهانش نمی یابد یا قصدی برای پنهانکاری ندارد، از رو بسته است.
قلمش،آدم را یاد رسول پرویزی و کیومرث صابری فومنی می اندازد. صمیمیتی که در نوشتههایش است، این حس را القا می کند که تا کتاب را باز می کنی، اول صدای راشد انصاری در حد اکو شده از توی کتاب شنیده می شود،بعد که در عمق داستان هایش فرو می روی حالت صوتیاش تبدیل به حالت تصویری نویزدار نیز می شود.یک چیزهایی به راشد انصاری که شاعر است، وصل می کند که از جنس نثر است و قلمش توانایی رقصیدن در داستانک طنز را هم دارد.
این قدر صمیمیت در این نوشته ها موج می زند که آدم را وهم سه بعدی می گیرد.می برد توی روستا، در موقعیتهای طنز بی غل و غش، در کنار آدم های روستایی ساده و دوست داشتنی قدیما،از همان هایی که دانه های دلشان پیداست، همان هایی که نسلشان در حال انقراض است.یهویی خودت را در بینشان می بینی. بعد فکر می کنی این کتاب چرا دارد خاطرات مرا بازگو می کند، نکند راشد انصاری به دفترچه خاطرات ما دسترسی داشته است!
برای روستاییها این طنز یک نوستالژینوشتِ دلنشین است.تصویری از روستاهای جنوب کشور که فرهنگ آن ها ارتباط نزدیک و تنگاتنگی با هم داشتند و دارند.فکر کردید تبادل فرهنگی فقط بین کشورهاست! اشتباه می کنید روستاها فرهنگ های شبیه به هم دارند،آداب و رسوم مشابهی دارند و آدم هایش انگار کپی هم باشند رفتارهای مشابهی در موقعیت های مشابه از خود بروز می دهند.
پس طنز روستا به همان عامی که نام کتاب است کاملا به وجه و مناسب است.
این کتاب محتوی تعدادی از داستان و داستانک های طنز، ستون «طنز روستا» ی روزنامه ندای هرمزگان به قلم «راشد انصاری» است.
روستا تم و لوکیشنی که این روزها در حال فراموش شدن است و نیاز به حافظه سپردن رسوم و آدابش احساس می شود. با این کتاب هر چند از دیدگاه طنزآمیز و غلو در اتفاقات، آلبوم خاطرات خوبی از روستا با خود خواهید داشت.
قسمتی از کتاب «طنز روستا»را بخوانیم از داستانک «عجله و عطسه دو رکن اساسی در زندگی»:
«این مردم اگر چه در کارهایشان خیلی عجله می کنند، ولی خدا آن روزی را نیاورد که در موقع انجام دادن کاری و یا رفتن به جایی یکی از همولایتی ها عطسه کند. حتی اگر طرف سرماخورده باشد. می گویند:«صبر» آمد. عطسه کردن همان و میخکوب شدن شنونده همان. اهالی روستا معتقدند نا شخص عطسه کننده،یا یکی از حاضران عطسه دوم نکند هیچ حرکتی نباید انجام داد. چون شگون ندارد و عواقب بدی در انتظارشان خواهد بود.والده می گفت سال ها پیش که یک همولایتی قصد بیرون رفتن از خانه اش را داشته است پسرش عطسه می کند اما طرف اعتنایی نمی کند حتی کفش ها را لنگه به لنگه نمی پوشد و از منزل خارج می شود ولی بلافاصله سرکوچه خدواند او را به سنگی سیاه تبدیل می کند! اهالی بعد از ان اتفاق ناگوار تا به امروز آن قدر روی عطسه کردن حساس هستندکه اگر مثلا تیم فوتبال روستا در حین مسابقه با تیم رقیب در حال حمله و موقعیت گل باشد ولی یکی از بازیکنان یا تماشاگران، فرقی نمی کند عطسه کرد، توپ را باید رها کنند و سر جای خود بایستند. و به محض شنیدن عطسه ی دوم،شبیه حرکت اسلوموشن در فیلم ها یا ویدئوچک مخصوص مسابقات ورزشی خود به خود به حرکت در می آیند.
حتی اگر هنگام رانندگی کردن یک همولایتی ما،مسافری عطسه کند در جا می زند روی ترمز.حالا پشت سرش هزار دستگاه خودرو بوق بزنند هیچ، ترافیک شود هیچ، تا عطسه دوم نکنند از حرکت خبری نیست.حتی اگر کسی در حال کوبیدن میخی به دیوار باشد، به محضی که صدای عطسه ای شنید در هر حالتی که چکش را به دست گرفته است بایستی بماند تا عطسه ی دوم شنیده شود. نقل می کنند در زمان قدیم، شخص چکش به دست،ساعت ها و روزها و شب ها و ماه ها عطسه دوم را نشنید، تا این که همان بالا روی بشکه ماند و خشکش زد!سه چهار سال قبل هم یک بنده خدایی هنگام غذاخوردن لقمه توی گلویش گیر کرده بود،همین که لیوان آب را برداشت تا آبی بنوشد شاید لقمه پایین برود، از بخت بدش یکی از اعضای خانواده عطسه می کند. طبق قانون و باور اهالی، طرف لیوان به دست منتظر عطسه ی دوم می ماند ولی خبری نمی شود. تا این که بالاخره جان به جان آفرین تسلیم می کند..."
نوشته ی:گلافروز جهاندیده_ نویسنده و طنزپرداز
این کتاب می گوید: ساده بگم دهاتیام!
هر چند طرح جلدش آدم را یاد روستاهای دامنه کوه آلپ می اندازد، اما داستانهایش از همین نزدیکیهاست؛ جنوبی که صفت نفت خیز از آن جدا نمی شود و البته طنزنویس خیز کشور!
«راشد انصاری» نویسنده کتاب «طنز روستا» بیشتر با شعرهای طنزش زبانزد است و تازگیها دستش را تا آرنج فرو برده است در داستان کوتاه طنز.که البته نقش های زیبا و شادی هم با قلمش بر نثر طنز افزوده است.
طنزهایش ساده است و نیش و کنایه اش آشکار. مثل چوب و چماقی که نمیشود هیچ جایت قایمش کنی. وی، چماق را از رو نبسته است، ولی چون جایی برای پنهانش نمی یابد یا قصدی برای پنهانکاری ندارد، از رو بسته است.
قلمش،آدم را یاد رسول پرویزی و کیومرث صابری فومنی می اندازد. صمیمیتی که در نوشتههایش است، این حس را القا می کند که تا کتاب را باز می کنی، اول صدای راشد انصاری در حد اکو شده از توی کتاب شنیده می شود،بعد که در عمق داستان هایش فرو می روی حالت صوتیاش تبدیل به حالت تصویری نویزدار نیز می شود.یک چیزهایی به راشد انصاری که شاعر است، وصل می کند که از جنس نثر است و قلمش توانایی رقصیدن در داستانک طنز را هم دارد.
این قدر صمیمیت در این نوشته ها موج می زند که آدم را وهم سه بعدی می گیرد.می برد توی روستا، در موقعیتهای طنز بی غل و غش، در کنار آدم های روستایی ساده و دوست داشتنی قدیما،از همان هایی که دانه های دلشان پیداست، همان هایی که نسلشان در حال انقراض است.یهویی خودت را در بینشان می بینی. بعد فکر می کنی این کتاب چرا دارد خاطرات مرا بازگو می کند، نکند راشد انصاری به دفترچه خاطرات ما دسترسی داشته است!
برای روستاییها این طنز یک نوستالژینوشتِ دلنشین است.تصویری از روستاهای جنوب کشور که فرهنگ آن ها ارتباط نزدیک و تنگاتنگی با هم داشتند و دارند.فکر کردید تبادل فرهنگی فقط بین کشورهاست! اشتباه می کنید روستاها فرهنگ های شبیه به هم دارند،آداب و رسوم مشابهی دارند و آدم هایش انگار کپی هم باشند رفتارهای مشابهی در موقعیت های مشابه از خود بروز می دهند.
پس طنز روستا به همان عامی که نام کتاب است کاملا به وجه و مناسب است.
این کتاب محتوی تعدادی از داستان و داستانک های طنز، ستون «طنز روستا» ی روزنامه ندای هرمزگان به قلم «راشد انصاری» است.
روستا تم و لوکیشنی که این روزها در حال فراموش شدن است و نیاز به حافظه سپردن رسوم و آدابش احساس می شود. با این کتاب هر چند از دیدگاه طنزآمیز و غلو در اتفاقات، آلبوم خاطرات خوبی از روستا با خود خواهید داشت.
قسمتی از کتاب «طنز روستا»را بخوانیم از داستانک «عجله و عطسه دو رکن اساسی در زندگی»:
«این مردم اگر چه در کارهایشان خیلی عجله می کنند، ولی خدا آن روزی را نیاورد که در موقع انجام دادن کاری و یا رفتن به جایی یکی از همولایتی ها عطسه کند. حتی اگر طرف سرماخورده باشد. می گویند:«صبر» آمد. عطسه کردن همان و میخکوب شدن شنونده همان. اهالی روستا معتقدند نا شخص عطسه کننده،یا یکی از حاضران عطسه دوم نکند هیچ حرکتی نباید انجام داد. چون شگون ندارد و عواقب بدی در انتظارشان خواهد بود.والده می گفت سال ها پیش که یک همولایتی قصد بیرون رفتن از خانه اش را داشته است پسرش عطسه می کند اما طرف اعتنایی نمی کند حتی کفش ها را لنگه به لنگه نمی پوشد و از منزل خارج می شود ولی بلافاصله سرکوچه خدواند او را به سنگی سیاه تبدیل می کند! اهالی بعد از ان اتفاق ناگوار تا به امروز آن قدر روی عطسه کردن حساس هستندکه اگر مثلا تیم فوتبال روستا در حین مسابقه با تیم رقیب در حال حمله و موقعیت گل باشد ولی یکی از بازیکنان یا تماشاگران، فرقی نمی کند عطسه کرد، توپ را باید رها کنند و سر جای خود بایستند. و به محض شنیدن عطسه ی دوم،شبیه حرکت اسلوموشن در فیلم ها یا ویدئوچک مخصوص مسابقات ورزشی خود به خود به حرکت در می آیند.
حتی اگر هنگام رانندگی کردن یک همولایتی ما،مسافری عطسه کند در جا می زند روی ترمز.حالا پشت سرش هزار دستگاه خودرو بوق بزنند هیچ، ترافیک شود هیچ، تا عطسه دوم نکنند از حرکت خبری نیست.حتی اگر کسی در حال کوبیدن میخی به دیوار باشد، به محضی که صدای عطسه ای شنید در هر حالتی که چکش را به دست گرفته است بایستی بماند تا عطسه ی دوم شنیده شود. نقل می کنند در زمان قدیم، شخص چکش به دست،ساعت ها و روزها و شب ها و ماه ها عطسه دوم را نشنید، تا این که همان بالا روی بشکه ماند و خشکش زد!سه چهار سال قبل هم یک بنده خدایی هنگام غذاخوردن لقمه توی گلویش گیر کرده بود،همین که لیوان آب را برداشت تا آبی بنوشد شاید لقمه پایین برود، از بخت بدش یکی از اعضای خانواده عطسه می کند. طبق قانون و باور اهالی، طرف لیوان به دست منتظر عطسه ی دوم می ماند ولی خبری نمی شود. تا این که بالاخره جان به جان آفرین تسلیم می کند..."
نوشته ی:گلافروز جهاندیده_ نویسنده و طنزپرداز
Forwarded from قمپز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خالو #راشد_انصاری معروف به نهنگ خلیج فارس خودش را با یک شعر طنز از #بندرعباس به #قمپز_مجازی رسانده است
#قمپز_مجازی ۲
#قمپز 😎
😎@qompoz
#قمپز_مجازی ۲
#قمپز 😎
😎@qompoz
ساز مخالف!
سروده: راشدانصاری
موافق می زند ساز مخالف
چنان یک صحنه پرداز مخالف
به هر جا کشمکش ها یافت پایان،
یکی زد زنگ ِ آغاز مخالف
میان ِ جمع یاران خودی نیز
یکی سر داد آواز مخالف
من آن چه می زنم داد ای برادر
نباشم بنده در فاز مخالف
کسی باور ندارد حرف من را
کجا یک محرم راز مخالف؟!
مخالف می شود گاهی مخافق!
ندارد مشتری ناز مخالف
به هر در می زنم بسته ست اما
به غیر از این در ِ باز ِ مخالف!
نه سیاسم ، نه اهل اقتصادم
کجا عاشق زند جاز مخالف؟!
هزاران بوسه از جنس موافق
نمی ارزد به یک گاز مخالف!
تمام مرغ ها قدقد نمایند
جلوتر از همه غاز مخالف
پریشب رفته بودم خواستگاری
به منظور "پریناز" مخالف
پدر با مادر ِ دختر موافق
امان از دست "فرناز" مخالف!
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
سروده: راشدانصاری
موافق می زند ساز مخالف
چنان یک صحنه پرداز مخالف
به هر جا کشمکش ها یافت پایان،
یکی زد زنگ ِ آغاز مخالف
میان ِ جمع یاران خودی نیز
یکی سر داد آواز مخالف
من آن چه می زنم داد ای برادر
نباشم بنده در فاز مخالف
کسی باور ندارد حرف من را
کجا یک محرم راز مخالف؟!
مخالف می شود گاهی مخافق!
ندارد مشتری ناز مخالف
به هر در می زنم بسته ست اما
به غیر از این در ِ باز ِ مخالف!
نه سیاسم ، نه اهل اقتصادم
کجا عاشق زند جاز مخالف؟!
هزاران بوسه از جنس موافق
نمی ارزد به یک گاز مخالف!
تمام مرغ ها قدقد نمایند
جلوتر از همه غاز مخالف
پریشب رفته بودم خواستگاری
به منظور "پریناز" مخالف
پدر با مادر ِ دختر موافق
امان از دست "فرناز" مخالف!
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
چند شب قبل مهمان تلویزیون بودم،( راه دور و تصویری) شبکه ی شما برنامه ی " شکرخند". در خدمت آقا رضا رفیع شعر طنزی خواندم البته با سانسور یک بیت و آن هم بیت پایانی و به قولی ضربه ی نهایی! این بیت:
جوابش را چنین دادم ولش کن
" خودم کردم که لعنت بر خودم باد!"
جوابش را چنین دادم ولش کن
" خودم کردم که لعنت بر خودم باد!"
نقیضه ی ﺑﮕﯿﺮﻡ!
سروده ی: راشدانصاری(خالوراشد)
ﺁﯾﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﯾﮏ “ﻭﺍﻥ” ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﯾﮏ ﺩﻭﺵ ﻣَﺸﺘﯽ ﺗﺤﺖ ﺍﯾﻦ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ؟
ﺁﯾﺎ ﺭﺳﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺩِ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ؟!
ﺩﺭ ﻟﯿﮓ ﺑﺮﺗﺮ ﺑﺎ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻨﺪﯼ ﺍﺳﺎﺳﯽ
ﺳﻬﻤﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﺭﺯﺵ ﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ!
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺯﻭﺭ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ
ﺗﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻏﻠﮑﺎﺭﺍﻥ …ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﯾﺎ ﺩﺭﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ
ﯾﺎ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻢ ﺩﺭﺩ ﺑﯽ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﺣﻖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﺁﯾﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺗﺪﺭﯾﺲ
ﭘﻮﻝ ِ ﺳﻪ ﮐﯿﻠﻮ ﭘﺴﺘﻪ ﯼ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ؟!
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﺯ ﺣﻖ ﺛﺮﻭﺗﯽ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺑﺮﺍﺑﺮ
ﺗﺎ ﺩﺭ ﺻﻒ ﻧﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﻗﺮﺻﯽ ﻧﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ!
ﭘﻮﻝ ﮐﺖ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻭ ﮐﻔﺶ ﻧﻮ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﺶ ﺗﻨﺒﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ !
می خواستم مثل زورو" باشم خدایا
حقم نبوده نام "خُرزوخان" بگیرم!
ﺍﺯ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺍُﺭﺩﯼ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﮐﺮﺩ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺗﺎ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﺭﺍﺣﺖ ﺷﻮﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺗﺠﺮﺩ…
ﺑﺎ ﻟﻄﻒ ﺩﺧﺘﺮ ﻋﻤﻪ ﺍﻡ ، ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ!
ﺧﺮﺝ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺲ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﺳﺖ
ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﯿﻦ ﯾﮏ ﺯﻥ ِ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ!
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ِ ﮔﺸﺖ ﻧﺎﺟﺎ ﺑﺎ ﺯﻥ ِ ﺧﻮﺩ
ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﻣﯽ ﺍﺯ ﻗﻠﯿﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﺎﮐﺎﻣﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﻣﻢ
ﺣﺘﯽ ﺷﺪﻩ ﮐﺎﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻵﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ!
ﺯﻥ ﺟﺎﻥ ﻣﺮﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ِ ﺧﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺯﻧﺠﺎﻥ
ﮐﺰ ﺩﺳﺘﭙﺨﺖ ِ ﺧﺎﻟﻪ ﯼ ﺯﻥ ، ﺟﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ!
ﻫﺮ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺯ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ
ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺸﺪ ﺩﺭﺳﯽ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﺗﺐ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ِ ﺗﻮ ﺍﯼ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭ
ﺣﺎﻝ ِ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ِ ﻫﺬﯾﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ!
پی نوشت:
مسلم محبی عزیز هم غزلی جدی دارد در همین وزن و قافیه و ردیف...
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
سروده ی: راشدانصاری(خالوراشد)
ﺁﯾﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﯾﮏ “ﻭﺍﻥ” ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﯾﮏ ﺩﻭﺵ ﻣَﺸﺘﯽ ﺗﺤﺖ ﺍﯾﻦ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ؟
ﺁﯾﺎ ﺭﺳﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺩِ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ؟!
ﺩﺭ ﻟﯿﮓ ﺑﺮﺗﺮ ﺑﺎ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻨﺪﯼ ﺍﺳﺎﺳﯽ
ﺳﻬﻤﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﺭﺯﺵ ﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ!
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺯﻭﺭ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ
ﺗﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻏﻠﮑﺎﺭﺍﻥ …ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﯾﺎ ﺩﺭﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ
ﯾﺎ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻢ ﺩﺭﺩ ﺑﯽ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﺣﻖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﺁﯾﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺗﺪﺭﯾﺲ
ﭘﻮﻝ ِ ﺳﻪ ﮐﯿﻠﻮ ﭘﺴﺘﻪ ﯼ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ؟!
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﺯ ﺣﻖ ﺛﺮﻭﺗﯽ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺑﺮﺍﺑﺮ
ﺗﺎ ﺩﺭ ﺻﻒ ﻧﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﻗﺮﺻﯽ ﻧﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ!
ﭘﻮﻝ ﮐﺖ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻭ ﮐﻔﺶ ﻧﻮ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﺶ ﺗﻨﺒﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ !
می خواستم مثل زورو" باشم خدایا
حقم نبوده نام "خُرزوخان" بگیرم!
ﺍﺯ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺍُﺭﺩﯼ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﮐﺮﺩ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺗﺎ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﺭﺍﺣﺖ ﺷﻮﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺗﺠﺮﺩ…
ﺑﺎ ﻟﻄﻒ ﺩﺧﺘﺮ ﻋﻤﻪ ﺍﻡ ، ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ!
ﺧﺮﺝ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺲ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﺳﺖ
ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﯿﻦ ﯾﮏ ﺯﻥ ِ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ!
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ِ ﮔﺸﺖ ﻧﺎﺟﺎ ﺑﺎ ﺯﻥ ِ ﺧﻮﺩ
ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﻣﯽ ﺍﺯ ﻗﻠﯿﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﺎﮐﺎﻣﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﻣﻢ
ﺣﺘﯽ ﺷﺪﻩ ﮐﺎﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻵﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ!
ﺯﻥ ﺟﺎﻥ ﻣﺮﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ِ ﺧﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺯﻧﺠﺎﻥ
ﮐﺰ ﺩﺳﺘﭙﺨﺖ ِ ﺧﺎﻟﻪ ﯼ ﺯﻥ ، ﺟﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ!
ﻫﺮ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺯ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ
ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺸﺪ ﺩﺭﺳﯽ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﺗﺐ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ِ ﺗﻮ ﺍﯼ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭ
ﺣﺎﻝ ِ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ِ ﻫﺬﯾﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ!
پی نوشت:
مسلم محبی عزیز هم غزلی جدی دارد در همین وزن و قافیه و ردیف...
#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
بیشتر ِ اهالی روستای ما...
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
همان طوری که قبلا عرض کرده بودم ، مردم خونگرم روستای ما یعنی ( نوروز آباد)،آدم های جالبی هستند.در این مقال نیز به تعداد دیگری از این موارد جالب اشاره خواهم کرد.
مردم عزیز روستای ما اگر مدتی از بارندگی خبری نشد ، اول مقداری غرغر می کنند و در ادامه بداخلاق می شوند و کم کم به خودشان (نه دیگران)بد و بیراه می گویند، پشت سر هم دعای باران می خوانند تا این که بالاخره خداوند لطف می کند و به ابرها دستور می دهد که سری به این روستا هم بزنید. در نتیجه باران خوبی می بارد.ولی اگربارندگی دو روز ادامه داشته باشد،بلافاصله همین عزیزان اخلاق شان تغییر می کند و شروع می کنند به بد و بیراه گفتن به خودشان (نه دیگران!)و در پاره ای مواقع به کائنات!
می گویند،این چه بارانی است ، چرا بند نمی آید ، الان سیل روستا را با خودش می برد ، این همه لباس نشسته داریم آفتاب نیست که ....
حالا این یک طرف قضیه است.از طرف دیگر بیشتر مردم روستای ماصنعت اغراق را نیز خیلی دوست دارند. به فرض مثال اگر پس از مدت ها چند قطره ای باران بارید ، از بس باران و طبیعت و سرسبزی را دوست دارند ؛بلافاصله مادرها با فرزندان خود که اغلب ساکن شهرها و استان های دیگر هستند ، تماس می گیرند و می گویند جای شما واقعا خالی است این جا دارد سیل می آید. تمام آب انبارها پر شده است و گوشی تلفن را به حساب خودشان می گیرند سمت ناودان و می گویند می شنوید چه خبر است؟ و از آن جایی که هنوز آب از داخل ناودان سرازیر نشده است، فرزندان شان اظهار می دارند، بله بله عجب بارانی!
چرا؟ به دلیل این که بچه های ما به والدین خود احترام می گذارند و دوست ندارند دل شان را بشکنند و روی حرف شان حرف بزنند!
همچنین در طول سال (بعضی مواقع هم در عرض سال!) مدام مردم روستای ما گله و شکایت می کنند که چرا در روستا نانوایی نداریم؟ چرا هنوز باید خودمان نان بپزیم و کنار تنور داغ بسوزیم و بسازیم. آن قدر حرف های این چنینی تکرار می کنند تا این که یکی از همولایتی ها با قرض و قوله و هزار گرفتاری یک باب نانوایی نان لواش را در وسط روستا افتتاح می کند.
ولی از فردای آن روز اکثر اهالی بنا به دلایلی که برای خودشان مشخص است، می روند و از شهرها و روستاهای همجوار نان می خرند!
در روستای ما گاهی اوقات همه چیز غیرعادی است. درست مثل جاهای دیگر. به عنوان مثال هوا آفتابی است ، اما باران می بارد! برخی مواقع نیز عکس این قضیه اتفاق می افتد. هوا ابری است ، از آن ابرهای سیاه و وحشناک ، اما دریغ از یک قطره باران. و یا اول فصل کشت و کار (چون بهار ِ روستای ما فرق می کند!) ،باران خوبی می بارد و مردم دلگرم می شوند، تراکتورهایشان روشن می کنند، جنب و جوش عجیبی راه می افتد ، بکوب گندم و جو می کارند ، ولی از قضا طبیعت لج می کند و تا پایان فصل از باران خبری نیست! دلیلش را نمی دانم.
بیشتر ِ اهالی روستای ما آدم های حساسی هستند. مثلا سال ها از وضعیت بد ِ آب شرب می نالند و شبانه روز غر می زنند که شرکت آبفای روستایی ما را فراموش کرده است و این چه وضعی است، ما هم مثل روستاهای دیگر دوست داریم دوش بگیریم و....تا این که با پرداخت هزینه ی فراوان ، مسوولان محبت می کنند و منت سرشان می گذارند و ترتیب آب لوله کشی سالم و بهداشتی را می دهند. اما تعداد زیادی از اهالی روستا بلافاصله بنا به دلایلی از جمله این که آب لوله شور است، فشار ندارد ، شیر که باز می کنی به جای آب باد خارج می شود و اگر آب باشد هم که رنگش گاهی قهوه ای و گاهی مثل شیر سفید است و.... ، دسته جمعی مثل مور و ملخ به سمت آب انبارهای قدیمی ِ روستا هجوم می برند برای تهیه آب!
گاهی وقت ها اهالی نوروزآباد کارهای شان بر عکس می شود. مثلا امروز که پدربزرگ ها، مادربزرگ ها و پدرها و مادرها در یک اقدام خودجوش بیشترشان قلیان کشیدن را ترک کرده اند ، جوان ها و نوجوان ها و کودکان به طرز عجیب و غریبی به قلیان کشیدن روی آورده اند! بچه ی نیم وجبی خودش اندازه ی قلیان نیست، ولی چنان به قلیان پُک می زند و سر و صدا راه می اندازد و دود از دماغ و دهان بیرون می دهد که به تریلی های ماک قدیمی گفته است زکی!
ودرپایان عرض کنم که بیشتر ِ اهالی نوروزآباد الحمدالله به پزشک و دارو و درمان اعتقادی ندارند. چرا؟ چون هر کسی برای خودش یک پا فوق تخصص است!
بزرگ ترهای فامیل فقط داروهای گیاهی تجویز می کنند. به عنوان مثال برای یک سرماخوردگی ساده ، هزاران نوع داروی گیاهی، حتی مدفوع گاو و الاغ به خوردت می دهند، اما یک نفر حاضر نیست بگوید بین راه اگر فرصت کردی یک توک پا تشریف ببر درمانگاه. فکر نمی کنند دکتر هم طفلکی بایستی خرج زن و بچه اش را در بیاورد. به همین دلیل درمانگاه روستا پس از چند سال ورشکست شد، رفت پی کارش!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
همان طوری که قبلا عرض کرده بودم ، مردم خونگرم روستای ما یعنی ( نوروز آباد)،آدم های جالبی هستند.در این مقال نیز به تعداد دیگری از این موارد جالب اشاره خواهم کرد.
مردم عزیز روستای ما اگر مدتی از بارندگی خبری نشد ، اول مقداری غرغر می کنند و در ادامه بداخلاق می شوند و کم کم به خودشان (نه دیگران)بد و بیراه می گویند، پشت سر هم دعای باران می خوانند تا این که بالاخره خداوند لطف می کند و به ابرها دستور می دهد که سری به این روستا هم بزنید. در نتیجه باران خوبی می بارد.ولی اگربارندگی دو روز ادامه داشته باشد،بلافاصله همین عزیزان اخلاق شان تغییر می کند و شروع می کنند به بد و بیراه گفتن به خودشان (نه دیگران!)و در پاره ای مواقع به کائنات!
می گویند،این چه بارانی است ، چرا بند نمی آید ، الان سیل روستا را با خودش می برد ، این همه لباس نشسته داریم آفتاب نیست که ....
حالا این یک طرف قضیه است.از طرف دیگر بیشتر مردم روستای ماصنعت اغراق را نیز خیلی دوست دارند. به فرض مثال اگر پس از مدت ها چند قطره ای باران بارید ، از بس باران و طبیعت و سرسبزی را دوست دارند ؛بلافاصله مادرها با فرزندان خود که اغلب ساکن شهرها و استان های دیگر هستند ، تماس می گیرند و می گویند جای شما واقعا خالی است این جا دارد سیل می آید. تمام آب انبارها پر شده است و گوشی تلفن را به حساب خودشان می گیرند سمت ناودان و می گویند می شنوید چه خبر است؟ و از آن جایی که هنوز آب از داخل ناودان سرازیر نشده است، فرزندان شان اظهار می دارند، بله بله عجب بارانی!
چرا؟ به دلیل این که بچه های ما به والدین خود احترام می گذارند و دوست ندارند دل شان را بشکنند و روی حرف شان حرف بزنند!
همچنین در طول سال (بعضی مواقع هم در عرض سال!) مدام مردم روستای ما گله و شکایت می کنند که چرا در روستا نانوایی نداریم؟ چرا هنوز باید خودمان نان بپزیم و کنار تنور داغ بسوزیم و بسازیم. آن قدر حرف های این چنینی تکرار می کنند تا این که یکی از همولایتی ها با قرض و قوله و هزار گرفتاری یک باب نانوایی نان لواش را در وسط روستا افتتاح می کند.
ولی از فردای آن روز اکثر اهالی بنا به دلایلی که برای خودشان مشخص است، می روند و از شهرها و روستاهای همجوار نان می خرند!
در روستای ما گاهی اوقات همه چیز غیرعادی است. درست مثل جاهای دیگر. به عنوان مثال هوا آفتابی است ، اما باران می بارد! برخی مواقع نیز عکس این قضیه اتفاق می افتد. هوا ابری است ، از آن ابرهای سیاه و وحشناک ، اما دریغ از یک قطره باران. و یا اول فصل کشت و کار (چون بهار ِ روستای ما فرق می کند!) ،باران خوبی می بارد و مردم دلگرم می شوند، تراکتورهایشان روشن می کنند، جنب و جوش عجیبی راه می افتد ، بکوب گندم و جو می کارند ، ولی از قضا طبیعت لج می کند و تا پایان فصل از باران خبری نیست! دلیلش را نمی دانم.
بیشتر ِ اهالی روستای ما آدم های حساسی هستند. مثلا سال ها از وضعیت بد ِ آب شرب می نالند و شبانه روز غر می زنند که شرکت آبفای روستایی ما را فراموش کرده است و این چه وضعی است، ما هم مثل روستاهای دیگر دوست داریم دوش بگیریم و....تا این که با پرداخت هزینه ی فراوان ، مسوولان محبت می کنند و منت سرشان می گذارند و ترتیب آب لوله کشی سالم و بهداشتی را می دهند. اما تعداد زیادی از اهالی روستا بلافاصله بنا به دلایلی از جمله این که آب لوله شور است، فشار ندارد ، شیر که باز می کنی به جای آب باد خارج می شود و اگر آب باشد هم که رنگش گاهی قهوه ای و گاهی مثل شیر سفید است و.... ، دسته جمعی مثل مور و ملخ به سمت آب انبارهای قدیمی ِ روستا هجوم می برند برای تهیه آب!
گاهی وقت ها اهالی نوروزآباد کارهای شان بر عکس می شود. مثلا امروز که پدربزرگ ها، مادربزرگ ها و پدرها و مادرها در یک اقدام خودجوش بیشترشان قلیان کشیدن را ترک کرده اند ، جوان ها و نوجوان ها و کودکان به طرز عجیب و غریبی به قلیان کشیدن روی آورده اند! بچه ی نیم وجبی خودش اندازه ی قلیان نیست، ولی چنان به قلیان پُک می زند و سر و صدا راه می اندازد و دود از دماغ و دهان بیرون می دهد که به تریلی های ماک قدیمی گفته است زکی!
ودرپایان عرض کنم که بیشتر ِ اهالی نوروزآباد الحمدالله به پزشک و دارو و درمان اعتقادی ندارند. چرا؟ چون هر کسی برای خودش یک پا فوق تخصص است!
بزرگ ترهای فامیل فقط داروهای گیاهی تجویز می کنند. به عنوان مثال برای یک سرماخوردگی ساده ، هزاران نوع داروی گیاهی، حتی مدفوع گاو و الاغ به خوردت می دهند، اما یک نفر حاضر نیست بگوید بین راه اگر فرصت کردی یک توک پا تشریف ببر درمانگاه. فکر نمی کنند دکتر هم طفلکی بایستی خرج زن و بچه اش را در بیاورد. به همین دلیل درمانگاه روستا پس از چند سال ورشکست شد، رفت پی کارش!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆