باورنکردنی
سروده ی: راشدانصاری
اگر شخصی بگوید، گفته ات را می کنم باور، مکن باور!
اگر یک بار باور کردهای، کردی! ولی دیگر، مکن باور
برای آن که فردی وارد کاشانه ای گردد بدون شک
اگر باچشم خود دیدی که داخل می رود از در، مکن باور
و یا حتی یکی دیگر همین طوری یقین دارد که یک انسان،
در آن پایین دو پا دارد، ولی بالا فقط یک سر، مکن باور!
اگر در سوریه فرضاً کسی چیزی بگوید زود باور کن
ولی در کشور بحرین و غیره...حرفِ هر اَنتر، مکن باور!
یکی هم ادعا دارد که دنیا تشنه ی صلح است و آرامش
خودش مینوشد اما خونِ جمعی بیکس و یاور، مکن باور
شما ای دخترِ زیبا که بیرون میروی شبها خودت تنها
اگر مَردی شود فوری برادر با شما، خواهر مکن باور!
پدر از خانه ی آن زن که باشد صیغهاش آمد، به مادر گفت:
نباشد در دلم مهرِ زنی عمراً به جز همسر! مکن باور
بنالد شیخِ ما در خواب و بیداری هزاران بار در هفته
که در اینجا نباشد جنسِ نر از مادهها برتر.... مکن باور
چرا وقتی به خلوت میرود آن کار دیگر میکند یارو؟!
از این پس، هر کسی چیزی بگوید بر سر منبر، مکن باور!
#خالوراشد
@rashedansari
سروده ی: راشدانصاری
اگر شخصی بگوید، گفته ات را می کنم باور، مکن باور!
اگر یک بار باور کردهای، کردی! ولی دیگر، مکن باور
برای آن که فردی وارد کاشانه ای گردد بدون شک
اگر باچشم خود دیدی که داخل می رود از در، مکن باور
و یا حتی یکی دیگر همین طوری یقین دارد که یک انسان،
در آن پایین دو پا دارد، ولی بالا فقط یک سر، مکن باور!
اگر در سوریه فرضاً کسی چیزی بگوید زود باور کن
ولی در کشور بحرین و غیره...حرفِ هر اَنتر، مکن باور!
یکی هم ادعا دارد که دنیا تشنه ی صلح است و آرامش
خودش مینوشد اما خونِ جمعی بیکس و یاور، مکن باور
شما ای دخترِ زیبا که بیرون میروی شبها خودت تنها
اگر مَردی شود فوری برادر با شما، خواهر مکن باور!
پدر از خانه ی آن زن که باشد صیغهاش آمد، به مادر گفت:
نباشد در دلم مهرِ زنی عمراً به جز همسر! مکن باور
بنالد شیخِ ما در خواب و بیداری هزاران بار در هفته
که در اینجا نباشد جنسِ نر از مادهها برتر.... مکن باور
چرا وقتی به خلوت میرود آن کار دیگر میکند یارو؟!
از این پس، هر کسی چیزی بگوید بر سر منبر، مکن باور!
#خالوراشد
@rashedansari
برای راشد انصاری و لبخندهایش:
تو اهل دیدهبانی ناز داری
لبی خندان، دلی طناز داری
همیشه در سفر هستی، گمانم
مسافرخانه در شیراز داری
...
همیشه شعرهای چیز داری
دوبیتیهای طنزآمیز داری
متاع زیر ِ میزت دیده بودم
چه چیزایی به روی میز داری؟
...
سمند سرکشات سوزانده سوپاپ
فنر افتاده از دستت به تاپتاپ
به هر جا میروم «خالو» تو هستی
نمیدانم که اصلی یا فتوشاپ؟
...
تو از اول به «بندر» بند بودی
به فکر خلق یک لبخند بودی
به من گفتی تویی «صادق» فقط تو!
ندانستم که خالیبند بودی
*صادق رحمانی*
تو اهل دیدهبانی ناز داری
لبی خندان، دلی طناز داری
همیشه در سفر هستی، گمانم
مسافرخانه در شیراز داری
...
همیشه شعرهای چیز داری
دوبیتیهای طنزآمیز داری
متاع زیر ِ میزت دیده بودم
چه چیزایی به روی میز داری؟
...
سمند سرکشات سوزانده سوپاپ
فنر افتاده از دستت به تاپتاپ
به هر جا میروم «خالو» تو هستی
نمیدانم که اصلی یا فتوشاپ؟
...
تو از اول به «بندر» بند بودی
به فکر خلق یک لبخند بودی
به من گفتی تویی «صادق» فقط تو!
ندانستم که خالیبند بودی
*صادق رحمانی*
در راستای طرح ممنوعیت سگ گردانی
سروده ی: راشدانصاری
بیا با مهربانی سگ بگردان
در آغاز جوانی سگ بگردان
نترس از این همه سگدو زدن ها
هر آن چه می توانی سگ بگردان!
https://whatsapp.com/channel/0029Vb5rEKm4dTnPb9pePD1b
سروده ی: راشدانصاری
بیا با مهربانی سگ بگردان
در آغاز جوانی سگ بگردان
نترس از این همه سگدو زدن ها
هر آن چه می توانی سگ بگردان!
https://whatsapp.com/channel/0029Vb5rEKm4dTnPb9pePD1b
دردِ بی برقی
سروده ی: راشدانصاری
لشکر شرجی به ما پاتک زده
فصل گرما آمده
شهرِ ما شد عینهو ظلمت کده
فصل گرما آمده
دردِ بی برقی دهد ما را عذاب
بی حساب و بی کتاب
مردم آزاری به هر دینی بَده
فصل گرما آمده
گُر گرفتیم و خدا کاری نکرد
آسمان یاری نکرد
شد ملاج ما کدوی وازَده
فصل گرما آمده
می چکد شُرشُر عرق از بیخ گوش
مثل موشی زیر دوش
قطعی برق است ،فریاد آی دَده
فصل گرما آمده
برق قطع و آب قطع و چیز! قطع
نت شود یکریز قطع
می زنم بر بامِ خانه عربده
فصل گرما آمده
وضع برق شهر ما باشد دِرام
ای رئیسان،السّلام
کارها دستِ اگر یا شایده!
فصل گرما آمده
هم مگس هم پشّه گردید آشکار
سومین ماه بهار
نزد ما هستند تا جشن سَدِه
فصل گرما آمده
در کنار جیرجیرک با ملخ
سوسک هم آید یَه وخ!!
هر سه تا هستند مال یک رَده
فصل گرما آمده
ماه «تیر» آمد چو تیرِ حرمله
بس کنم دیگر گله
دست تنهایی ندارد فایَده!
فصل گرما آمده
#خالوراشد
@rashedansari
سروده ی: راشدانصاری
لشکر شرجی به ما پاتک زده
فصل گرما آمده
شهرِ ما شد عینهو ظلمت کده
فصل گرما آمده
دردِ بی برقی دهد ما را عذاب
بی حساب و بی کتاب
مردم آزاری به هر دینی بَده
فصل گرما آمده
گُر گرفتیم و خدا کاری نکرد
آسمان یاری نکرد
شد ملاج ما کدوی وازَده
فصل گرما آمده
می چکد شُرشُر عرق از بیخ گوش
مثل موشی زیر دوش
قطعی برق است ،فریاد آی دَده
فصل گرما آمده
برق قطع و آب قطع و چیز! قطع
نت شود یکریز قطع
می زنم بر بامِ خانه عربده
فصل گرما آمده
وضع برق شهر ما باشد دِرام
ای رئیسان،السّلام
کارها دستِ اگر یا شایده!
فصل گرما آمده
هم مگس هم پشّه گردید آشکار
سومین ماه بهار
نزد ما هستند تا جشن سَدِه
فصل گرما آمده
در کنار جیرجیرک با ملخ
سوسک هم آید یَه وخ!!
هر سه تا هستند مال یک رَده
فصل گرما آمده
ماه «تیر» آمد چو تیرِ حرمله
بس کنم دیگر گله
دست تنهایی ندارد فایَده!
فصل گرما آمده
#خالوراشد
@rashedansari
4_5971829309835319388.pdf
355.4 KB
صفحه ی طنز «بادم جان» روزنامه ندای هرمزگان
یکی از قدیمی ترین صفحات طنز در بین نشریات
یکی از قدیمی ترین صفحات طنز در بین نشریات
ریزپرنده های جاسوسی و...
نوشته ی: راشدانصاری
از هنگامی که قضیه ی حمله ی ریزپرنده ها و جنایات رژیم صهیونی توسط همین ریزپرنده ها و پهپاد ها و...را شنیده ام، دیگر به هیچ پرنده ای اعتماد ندارم.
روزها که در اتاقم نشسته ام و از پنجره حیاط را تماشا می کنم ، در دلم می گویم، از کجا معلوم بلبل یا گنجشکی که به سمت خانه ی ما در حال پرواز است و قصد دارد روی درخت وسط حیاط بنشیند و چهچهه بزند یا جیک جیک کند، نیاید مقابل پنجره و تَق تَق تَق .... و بعد هم ... بوووووف.....
https://whatsapp.com/channel/0029Vb5rEKm4dTnPb9pePD1b
نوشته ی: راشدانصاری
از هنگامی که قضیه ی حمله ی ریزپرنده ها و جنایات رژیم صهیونی توسط همین ریزپرنده ها و پهپاد ها و...را شنیده ام، دیگر به هیچ پرنده ای اعتماد ندارم.
روزها که در اتاقم نشسته ام و از پنجره حیاط را تماشا می کنم ، در دلم می گویم، از کجا معلوم بلبل یا گنجشکی که به سمت خانه ی ما در حال پرواز است و قصد دارد روی درخت وسط حیاط بنشیند و چهچهه بزند یا جیک جیک کند، نیاید مقابل پنجره و تَق تَق تَق .... و بعد هم ... بوووووف.....
https://whatsapp.com/channel/0029Vb5rEKm4dTnPb9pePD1b
گفت و گو با راشد انصاری در برنامه گل کاغذی شبکه خلیج فارس
البته بخشی از گفت و گو😊😂
البته بخشی از گفت و گو😊😂
4_6017338860613146150.pdf
464.1 KB
صفحه ی قدیمی طنز بادم جان در روزنامه ندای هرمزگان
بداهه ای برای خالوراشد
سروده ی: استاد محمودی زاده شاعر فقید رودانی.
راشد ِ مرشد من، شاعر هرمزگانی
سرو آزاده و سرمایه این استانی
نه فقط مردم ما قدر تو را می دانند
بلکه شایسته ی تمجید همه ایرانی
طنز رندانه ی تو آب دهان جاری کرد
مسقطی در دهن بندر و لارستانی
به در ِ مسجد و میخانه به فرموده شیخ
تو فقط قدر چنین منقبتی می دانی
دختران در همه جا شعر تو را می خوانند
تو که خالوی همه مردم ِ این سامانی
طبع نقاد تو شد راهنمای دگران
مدح تان گفته چنین شاعرک رودانی
سروده ی: استاد محمودی زاده شاعر فقید رودانی.
راشد ِ مرشد من، شاعر هرمزگانی
سرو آزاده و سرمایه این استانی
نه فقط مردم ما قدر تو را می دانند
بلکه شایسته ی تمجید همه ایرانی
طنز رندانه ی تو آب دهان جاری کرد
مسقطی در دهن بندر و لارستانی
به در ِ مسجد و میخانه به فرموده شیخ
تو فقط قدر چنین منقبتی می دانی
دختران در همه جا شعر تو را می خوانند
تو که خالوی همه مردم ِ این سامانی
طبع نقاد تو شد راهنمای دگران
مدح تان گفته چنین شاعرک رودانی
تذکره الهمکاران
ذکر حال شیخ حسین فریدونی، سلطان(۱) جراید فی بلاد هرموزگان!
به قلم: شیخ الشیوخ راشد انصاری
آن عاشق آواز کوچه باغی، آن مرد چشم پاکِ فداغی،(۲) آن خورنده ی قهوه با شکلات، آن فاقدِ ذره ای عضلات، آن مدیرمسئول و سردبیر و صاحب امیتاز و همه کاره ی تمامیِ جراید بندر، آن فرزند خلفِ شیخ حاجی حسن حیدر!(۳)، آن مالک یک دستگاه خودروی باری، آن در کار صادرات مَهوه ی ۴ لاری! ،آن شاعر بندری لارستانی، آن جوان ترکه ای و نی قلیانی، آن جنوبیِ خالص و خودمونی، حضرت مولانا و شیخنا حسین فریدونی غفرالله ذنوبه که هیکلی تراشیده و باریک شبیه ملخ های مصری داشتی و از دوران طفولیت تا به اکنون جورنالیستی میانه رو مایل به چپی بودی! ولی برادران «راستی» را هم دوست داشتی! به ویژه حضرت شیخ حاج احمدشان را!
گویند: شیخ حسین ما، قرن ها پیش از پرتغالیها که به فرماندهی دریاسالار «آلفونسو دالبوکرک (آلبوکرکی)» به هرموز و جرون یورش بردندی، وی به همراه سپاهی عظیم از سرداران رشیدِ لارستان کهن .... به هرموزگان حمله کردی و تمامیِ روزنامجات و هفته نامه جات و ماهنامه جات، و همه ی جات ها....را به قبضه ی خود در آوردی، و همه را یک جا چاپیدی!ترجمه:(منتشر کرد).
شیخ محمد حسین رفیعی ِ دکنی، دائم اقباله تعالی در خصوص شیخ حسین گفتی: وی الحق والانصاف ناجی کشتی طوفان زده ی مطبوعات استان بودی و مانند امدادگران بر بالین نشریات رو به موت می رسیدی و با نفس عیسی دم خویش در کالبد مطبوعات این سامان دمیدی و از مرگ حتمی نجات دادی.
نقل است، شیخ یک دور کامل در تمامی روزنامه ها و نشریات چپ و راست استان چرخیدی و عاقبت در جریده ی صدف به گِل نشستی.
در قدمت و سابقه ی جورنالیستی وی همین بس که حکیم شیخ ابوالقاسم فردوسی در اثر گران سنگ خویش( شاهنامه ) خطاب به شیخ حسین ما گفته است:
«بدو روزنامه بدژها نهید
یکی نامه گنجور ما را دهید...»
رندی بگفتی وی در نوجوانی همان گونه که افتد و دانی فراوان می کشیدی! البته نقاشی و برای جراید پایتخت ارسال می کردی. در ایام شباب در کار کودک رفتی! یعنی شعر کودک می سرودی و در چاپخانه ی شیخ محمدعلی بهمنی
حَفِظَهُ الله، سر ِ کار بودی! و در میانسالی یکریز کارهایی همی کردی که رازش بر کسی آشکار نگشتی! لیکن پس از گذشت دهه ها در بلاد هرموزگان و ولایت پارس معلوم نبودی چرا از لحاظ نسوانِ مجرد، قحطی رخ دادندی!
القصه شیخ ما این تک بیت ناب را از حکیم لاادری از حفظ بودی و مدام زیر لب زمزمه کردی:
«زنان سرچشمه ی مهر و صفایند
که آنان جلوه ی حُسن خدایند...»
نقل است، در فقره نخست عروسی اش در حالی که ماشین عروس از پیرایشگاه بیامدی و در پشت درب خانه بوق بوق می کردی، شیخ حسین بر بالای پشت بام بودی و مشغول کشیدن نقاشی برای جریده ی سلام بچه ها و کیهان بچه ها و...و....
گویند: قریب به بیست و اندی سال که در کار اخذ آگهی و رپپورتاژ و...بودی، یک بیت هم شعر نسرودی و چشمه ذوقش همچون چاه های جنوب بخشکیدی، تا این که پس از دو دهه غیبت به آغوش شعر و ادبیات بازگشتی و شبی یکهو در انجمن «شعر و دریا» ظاهر گشتی و بالفور کتاب داستانی به زیور طبع آراستی!
نقل است شیخ حسین به همراه شیخ الشیوخ طنازان جنوب(خالوراشد) و در ادامه یکی دو جورنالیست دیگر امثال شیخ اکسیر، حضرت موسا بن احمد رضی الله عنه و..... جریده ی نخلستان نیز در تیراژی بالا از برای قصبه ی خویش چاپ می کردندی.
روزی ظریفی دلیل اصلی نزاری و ضعف جسمانی شیخ حسین را پرسیدی که وی در وهله ی نخست تعجب همی کردی و سپس پوزخندی زدی و گفتی:« دلیل اصلی اش خالو راشد بودی!» ظریف فوق الذکر در حالتی شبیه به هنگ کردن، گفتی:« چرا؟» شیخ گفتی:« همین رفاقت ها و مجالست ها و معاشرت ها با خالو بودی که کار دستم دادی. زیرا که در سنوات ماضی من و خالو در جرایدی همچون صبح ساحل، بچه های ساحل، امید ساحل، نخلستان و....در رکاب هم بودندیم و همواره ، چاشت و ناهار و شام خود را در دفتر جریده بر سر یک روزنامه (سفره) میل می نمودندیم!، و خالوراشد بی رحم هر وعده نیمی از غذای مرا خوردی و خم به ابرو نیاوردی و بدین سبب بودی که من روز به روز نحیف تر و خالو روز به روز فربه و فربه تر گردیدی! گویند: شیخ راشد ما در این خصوص به نقل از شاعری از تبار سیستان چنین گفتندی:
«دوست از لاغری خویش، خجل گشت زمن
گفت: مسکین تن من گوشت نگیرد هموار....» رحمه الله علیه!
پی نوشت:
۱- این سلطان با سلاطین دیگر همچون سلطان سکه ، سلطان شکر و...و...تومانی هفت صنار توفیر داشتی!
۲- فداغ، نام زادگاه وی باشد.
۳- فداغی ها معنای این سخن را بدانند و بس!
۴- برخی نیز مهیاوه گویند که اشتباهی است بس عظیم، همچون زبان اَچمی که گروهی از سر ناآگاهی رایج کردندی و بی جهت این زبان را بر سر زبان ها انداختی!
https://whatsapp.com/channel/0029Vb5rEKm4dTnPb9pePD1b
ذکر حال شیخ حسین فریدونی، سلطان(۱) جراید فی بلاد هرموزگان!
به قلم: شیخ الشیوخ راشد انصاری
آن عاشق آواز کوچه باغی، آن مرد چشم پاکِ فداغی،(۲) آن خورنده ی قهوه با شکلات، آن فاقدِ ذره ای عضلات، آن مدیرمسئول و سردبیر و صاحب امیتاز و همه کاره ی تمامیِ جراید بندر، آن فرزند خلفِ شیخ حاجی حسن حیدر!(۳)، آن مالک یک دستگاه خودروی باری، آن در کار صادرات مَهوه ی ۴ لاری! ،آن شاعر بندری لارستانی، آن جوان ترکه ای و نی قلیانی، آن جنوبیِ خالص و خودمونی، حضرت مولانا و شیخنا حسین فریدونی غفرالله ذنوبه که هیکلی تراشیده و باریک شبیه ملخ های مصری داشتی و از دوران طفولیت تا به اکنون جورنالیستی میانه رو مایل به چپی بودی! ولی برادران «راستی» را هم دوست داشتی! به ویژه حضرت شیخ حاج احمدشان را!
گویند: شیخ حسین ما، قرن ها پیش از پرتغالیها که به فرماندهی دریاسالار «آلفونسو دالبوکرک (آلبوکرکی)» به هرموز و جرون یورش بردندی، وی به همراه سپاهی عظیم از سرداران رشیدِ لارستان کهن .... به هرموزگان حمله کردی و تمامیِ روزنامجات و هفته نامه جات و ماهنامه جات، و همه ی جات ها....را به قبضه ی خود در آوردی، و همه را یک جا چاپیدی!ترجمه:(منتشر کرد).
شیخ محمد حسین رفیعی ِ دکنی، دائم اقباله تعالی در خصوص شیخ حسین گفتی: وی الحق والانصاف ناجی کشتی طوفان زده ی مطبوعات استان بودی و مانند امدادگران بر بالین نشریات رو به موت می رسیدی و با نفس عیسی دم خویش در کالبد مطبوعات این سامان دمیدی و از مرگ حتمی نجات دادی.
نقل است، شیخ یک دور کامل در تمامی روزنامه ها و نشریات چپ و راست استان چرخیدی و عاقبت در جریده ی صدف به گِل نشستی.
در قدمت و سابقه ی جورنالیستی وی همین بس که حکیم شیخ ابوالقاسم فردوسی در اثر گران سنگ خویش( شاهنامه ) خطاب به شیخ حسین ما گفته است:
«بدو روزنامه بدژها نهید
یکی نامه گنجور ما را دهید...»
رندی بگفتی وی در نوجوانی همان گونه که افتد و دانی فراوان می کشیدی! البته نقاشی و برای جراید پایتخت ارسال می کردی. در ایام شباب در کار کودک رفتی! یعنی شعر کودک می سرودی و در چاپخانه ی شیخ محمدعلی بهمنی
حَفِظَهُ الله، سر ِ کار بودی! و در میانسالی یکریز کارهایی همی کردی که رازش بر کسی آشکار نگشتی! لیکن پس از گذشت دهه ها در بلاد هرموزگان و ولایت پارس معلوم نبودی چرا از لحاظ نسوانِ مجرد، قحطی رخ دادندی!
القصه شیخ ما این تک بیت ناب را از حکیم لاادری از حفظ بودی و مدام زیر لب زمزمه کردی:
«زنان سرچشمه ی مهر و صفایند
که آنان جلوه ی حُسن خدایند...»
نقل است، در فقره نخست عروسی اش در حالی که ماشین عروس از پیرایشگاه بیامدی و در پشت درب خانه بوق بوق می کردی، شیخ حسین بر بالای پشت بام بودی و مشغول کشیدن نقاشی برای جریده ی سلام بچه ها و کیهان بچه ها و...و....
گویند: قریب به بیست و اندی سال که در کار اخذ آگهی و رپپورتاژ و...بودی، یک بیت هم شعر نسرودی و چشمه ذوقش همچون چاه های جنوب بخشکیدی، تا این که پس از دو دهه غیبت به آغوش شعر و ادبیات بازگشتی و شبی یکهو در انجمن «شعر و دریا» ظاهر گشتی و بالفور کتاب داستانی به زیور طبع آراستی!
نقل است شیخ حسین به همراه شیخ الشیوخ طنازان جنوب(خالوراشد) و در ادامه یکی دو جورنالیست دیگر امثال شیخ اکسیر، حضرت موسا بن احمد رضی الله عنه و..... جریده ی نخلستان نیز در تیراژی بالا از برای قصبه ی خویش چاپ می کردندی.
روزی ظریفی دلیل اصلی نزاری و ضعف جسمانی شیخ حسین را پرسیدی که وی در وهله ی نخست تعجب همی کردی و سپس پوزخندی زدی و گفتی:« دلیل اصلی اش خالو راشد بودی!» ظریف فوق الذکر در حالتی شبیه به هنگ کردن، گفتی:« چرا؟» شیخ گفتی:« همین رفاقت ها و مجالست ها و معاشرت ها با خالو بودی که کار دستم دادی. زیرا که در سنوات ماضی من و خالو در جرایدی همچون صبح ساحل، بچه های ساحل، امید ساحل، نخلستان و....در رکاب هم بودندیم و همواره ، چاشت و ناهار و شام خود را در دفتر جریده بر سر یک روزنامه (سفره) میل می نمودندیم!، و خالوراشد بی رحم هر وعده نیمی از غذای مرا خوردی و خم به ابرو نیاوردی و بدین سبب بودی که من روز به روز نحیف تر و خالو روز به روز فربه و فربه تر گردیدی! گویند: شیخ راشد ما در این خصوص به نقل از شاعری از تبار سیستان چنین گفتندی:
«دوست از لاغری خویش، خجل گشت زمن
گفت: مسکین تن من گوشت نگیرد هموار....» رحمه الله علیه!
پی نوشت:
۱- این سلطان با سلاطین دیگر همچون سلطان سکه ، سلطان شکر و...و...تومانی هفت صنار توفیر داشتی!
۲- فداغ، نام زادگاه وی باشد.
۳- فداغی ها معنای این سخن را بدانند و بس!
۴- برخی نیز مهیاوه گویند که اشتباهی است بس عظیم، همچون زبان اَچمی که گروهی از سر ناآگاهی رایج کردندی و بی جهت این زبان را بر سر زبان ها انداختی!
https://whatsapp.com/channel/0029Vb5rEKm4dTnPb9pePD1b