VID-20250103-WA0075.mp4
13.6 MB
یسنا انصاری دخترِ راشدانصاری. بیرم دی ماه ۱۴۰۳
برای یسنا عزیز:
در باغ هنر چو گل بهرنگ و بو باش
مانند پدر خوشسخن و خوشرو باش
تو دختر خالو راشد مایی! پس
تا هستی و هست دستبوس او باش
رفیع. ۱۴۰۳/۱۰/۱۶ دشت لاله
در باغ هنر چو گل بهرنگ و بو باش
مانند پدر خوشسخن و خوشرو باش
تو دختر خالو راشد مایی! پس
تا هستی و هست دستبوس او باش
رفیع. ۱۴۰۳/۱۰/۱۶ دشت لاله
یسنای گل از پدر نشانها دارد
از طنز و کنایه داستانها دارد
او دختر خالوراشد انصاریست
آوازه از او سر زبانها دارد
رفیع ۰۳/۱۰/۱۵ دشتلاله
از طنز و کنایه داستانها دارد
او دختر خالوراشد انصاریست
آوازه از او سر زبانها دارد
رفیع ۰۳/۱۰/۱۵ دشتلاله
خیر مقدم به خالوراشد در گروه محفل ادبی:
دمی که آمدی در محفل ما
تپید از نو به آرامی دل ما
مگر بگشایی ای خالو به طنزت
گره از جای جای مشکل ما 🍒
در این محفل بیا پهلوی من باش
بیا همصحبت و همسوی من باش
عموی هرکسی خواهی برو باش
ولی اینجا فقط خالوی من باش
تو را با خلق و خویت می شناسیم
به اخلاق نکویت می شناسیم
اگر در یزد راشد ریش دارد...
تو ای خالو به مویت می شناسیم!
سیدمصطفی رضوی - سیمکان فارس
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
دمی که آمدی در محفل ما
تپید از نو به آرامی دل ما
مگر بگشایی ای خالو به طنزت
گره از جای جای مشکل ما 🍒
در این محفل بیا پهلوی من باش
بیا همصحبت و همسوی من باش
عموی هرکسی خواهی برو باش
ولی اینجا فقط خالوی من باش
تو را با خلق و خویت می شناسیم
به اخلاق نکویت می شناسیم
اگر در یزد راشد ریش دارد...
تو ای خالو به مویت می شناسیم!
سیدمصطفی رضوی - سیمکان فارس
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
برای یسنا انصاری:
آزادگی از سرو تناور دارد
لبخند گل و قد صنوبر دارد
یسنای قشنگ و مهربان مثل پدر
ارثیه ای از قند مکرر دارد
نجمه محمودی لورگی - کهنوج
آزادگی از سرو تناور دارد
لبخند گل و قد صنوبر دارد
یسنای قشنگ و مهربان مثل پدر
ارثیه ای از قند مکرر دارد
نجمه محمودی لورگی - کهنوج
راشد انصاری
VID-20250103-WA0075.mp4
مانند پدر شجاع و بی باک بود
آهنگ دلش شاد و طرب ناک بود
دور است بلا ز نازنینم یسنا
چون حافظ او خدای افلاک بود
سجاد جعفری - ارسنجان
آهنگ دلش شاد و طرب ناک بود
دور است بلا ز نازنینم یسنا
چون حافظ او خدای افلاک بود
سجاد جعفری - ارسنجان
چاپ بنر و تندیس و سردیس...
نوشته ی: راشدانصاری
سال ها پیش به دعوت اداره ی فرهنگ و ارشاد و همچنین شورای شهرِ یکی از شهرستان ها،دعوت شدم به شب شعری. در آن جا متوجه شدم ، سر چهارراه ها و میادین شهر بَنرهای بزرگی از بنده را نصب کرده اند. به طوری که پیش خودم گفتم، نکند زبانم لال، روم به دیوار! کاندیدای ریاستجمهوری شدم و خودم بی اطلاعم.
ضمن تشکر از مسئولان شهرستان یاد شده، به فرماندار محترم عرض کردم:
- چرا این همه زحمت کشیدید؟ اصلأ نیازی به این کارها نبود.
که جناب فرماندار با لبخندی اظهار داشت:
- اختیار دارید استاد. تازه بنر دیگری هم روی ساختمانی چند طبقه در میدانی واقع در مرکز بازار نصب کردیم که حدود هفت میلیون تومان هزینه اش شده و....
- شایان گفتن است که در آن سال ها واقعاً هفت میلیون تومان، مبلغ بسیار بالایی بود -
در پاسخ به آقای فرماندار عرض کردم:
- باور بفرمایید اگه نصف این مبلغ رو به خودم داده بودید، شخصاً می رفتم از ساختمون بالا و یک هفته همون جا می موندم!
این ماجرا بنده را به یاد ماجرای دیگری انداخت. دوست هنرمندی در خصوص ماجرای نصب تندیس یا سردیس خودش در میدان زادگاهش ماجرای جالبی نقل می کرد که باور بفرمایید الآن پاک فراموش کردم قضیه از چه قرار بود!
البته حالا که بحث بنر شاعر و به نوعی تجلیل از هنرمند و تندیس و سردیس شد، اجازه می خواهم تا فراموش نکرده ام ماجرای جالبی را نقل کنم. زنده یاد عمران صلاحی، شاعر و طنزپرداز مطرح می گفت:
جای شما خالی، رفته بودیم به جمهوری آذربایجان. شنیدیم یکی از رمان نویسان آن جمهوری، رمانی نوشته بود در هفده جلد. به همین مناسبت جشنی بر پا می شود. در این مراسم، همه جام خود را بلند می کنند. یک نفر می گوید:« بنوشیم به سلامتی سر این نویسنده، که این همه تخیل و افکار بدیع در آن جوشیده است.»
یک نفر دیگر می گوید:« نه، بنوشیم به سلامتی ته این نویسنده که توانسته آن را زمین بگذارد و این اثر عظیم را بنویسد!»
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
نوشته ی: راشدانصاری
سال ها پیش به دعوت اداره ی فرهنگ و ارشاد و همچنین شورای شهرِ یکی از شهرستان ها،دعوت شدم به شب شعری. در آن جا متوجه شدم ، سر چهارراه ها و میادین شهر بَنرهای بزرگی از بنده را نصب کرده اند. به طوری که پیش خودم گفتم، نکند زبانم لال، روم به دیوار! کاندیدای ریاستجمهوری شدم و خودم بی اطلاعم.
ضمن تشکر از مسئولان شهرستان یاد شده، به فرماندار محترم عرض کردم:
- چرا این همه زحمت کشیدید؟ اصلأ نیازی به این کارها نبود.
که جناب فرماندار با لبخندی اظهار داشت:
- اختیار دارید استاد. تازه بنر دیگری هم روی ساختمانی چند طبقه در میدانی واقع در مرکز بازار نصب کردیم که حدود هفت میلیون تومان هزینه اش شده و....
- شایان گفتن است که در آن سال ها واقعاً هفت میلیون تومان، مبلغ بسیار بالایی بود -
در پاسخ به آقای فرماندار عرض کردم:
- باور بفرمایید اگه نصف این مبلغ رو به خودم داده بودید، شخصاً می رفتم از ساختمون بالا و یک هفته همون جا می موندم!
این ماجرا بنده را به یاد ماجرای دیگری انداخت. دوست هنرمندی در خصوص ماجرای نصب تندیس یا سردیس خودش در میدان زادگاهش ماجرای جالبی نقل می کرد که باور بفرمایید الآن پاک فراموش کردم قضیه از چه قرار بود!
البته حالا که بحث بنر شاعر و به نوعی تجلیل از هنرمند و تندیس و سردیس شد، اجازه می خواهم تا فراموش نکرده ام ماجرای جالبی را نقل کنم. زنده یاد عمران صلاحی، شاعر و طنزپرداز مطرح می گفت:
جای شما خالی، رفته بودیم به جمهوری آذربایجان. شنیدیم یکی از رمان نویسان آن جمهوری، رمانی نوشته بود در هفده جلد. به همین مناسبت جشنی بر پا می شود. در این مراسم، همه جام خود را بلند می کنند. یک نفر می گوید:« بنوشیم به سلامتی سر این نویسنده، که این همه تخیل و افکار بدیع در آن جوشیده است.»
یک نفر دیگر می گوید:« نه، بنوشیم به سلامتی ته این نویسنده که توانسته آن را زمین بگذارد و این اثر عظیم را بنویسد!»
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
هشدار!
سروده ی: راشدانصاری
هشدار که ناز شست تان خواهم داد
کفّاره ی چشم مست تان خواهم داد
من شاعرم و خدای احساساتم
یک مرتبه کار دست تان خواهم داد!
#خالوراشد
@rashedansari
سروده ی: راشدانصاری
هشدار که ناز شست تان خواهم داد
کفّاره ی چشم مست تان خواهم داد
من شاعرم و خدای احساساتم
یک مرتبه کار دست تان خواهم داد!
#خالوراشد
@rashedansari
تقدیم به دوستم راشدانصاری(خالوراشد)
خدا روزی که خالو آفریده
به تیغِ طنز نافش را بریده
بود اسطوره در طنز و فکاهی
دم عیسی یقین در وی دمیده
بدین نازک خیالی، بذله گویی
نه چشمی دیده نه گوشی شنیده
تو پنداری که بر طبع لطیفش
زدست غیب الهامی رسیده
ندارد هیچ آرام و قراری
چومرغ از آشیان خود پریده
کند رنج سفر برخویش هموار
شبی در منزل خود نارمیده
به هر شهری که افتاده گذارش
بساط شعر پیشاپیش چیده
نماید عمر شیرین صرف دانش
ز قید و بند دنیا وارهیده
چو هجو و هزل او خوانده است فرهاد
زلیخا جامه را از تن دریده
به دام طنز خود کرده گرفتار
هما، مهسا، شهین، سیما، سعیده
زده با چت مخ بیتا و سوسن
مهین ، مرجان ، فریبا و فریده
چه غم بار است تیتر این خبرکه،
زچاقی معده ی خالو پُکیده!
تو حقّا مرشد و استاد مایی
تو را باید ستودن در قصیده
الهی کور و کر گردد «طراوت»
نبیند رنگ رخسارت پریده
اسماعیل خوشابی (طراوت) کنگان پانزدهم دیماه هزار و چهارصدوسه
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
خدا روزی که خالو آفریده
به تیغِ طنز نافش را بریده
بود اسطوره در طنز و فکاهی
دم عیسی یقین در وی دمیده
بدین نازک خیالی، بذله گویی
نه چشمی دیده نه گوشی شنیده
تو پنداری که بر طبع لطیفش
زدست غیب الهامی رسیده
ندارد هیچ آرام و قراری
چومرغ از آشیان خود پریده
کند رنج سفر برخویش هموار
شبی در منزل خود نارمیده
به هر شهری که افتاده گذارش
بساط شعر پیشاپیش چیده
نماید عمر شیرین صرف دانش
ز قید و بند دنیا وارهیده
چو هجو و هزل او خوانده است فرهاد
زلیخا جامه را از تن دریده
به دام طنز خود کرده گرفتار
هما، مهسا، شهین، سیما، سعیده
زده با چت مخ بیتا و سوسن
مهین ، مرجان ، فریبا و فریده
چه غم بار است تیتر این خبرکه،
زچاقی معده ی خالو پُکیده!
تو حقّا مرشد و استاد مایی
تو را باید ستودن در قصیده
الهی کور و کر گردد «طراوت»
نبیند رنگ رخسارت پریده
اسماعیل خوشابی (طراوت) کنگان پانزدهم دیماه هزار و چهارصدوسه
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
WhatsApp.com
کانال طنز راشد انصاری
WhatsApp Group Invite
Audio
مصاحبه ی طنز ابراهیم نبوی با خودش که صدای حسنی امام جمعه ارومیه را تقلید می کند.
Forwarded from شیرین طنز
#اخبار #محافل_و_مسابقات_طنز
«شب شعر طنز شهرستان ارسنجان با حضور خالو راشد برگزار شد»
تالار ارشاد ارسنجان میزبان شب با شکوه شعر طنز بود.
به گزارش شیرین طنز، به نقل از روابط عمومی اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان ارسنجان، به مناسبت فرارسیدن ولادت…
ادامه مطلب در لینک زیر :
https://shirintanz.ir/?p=56033
نویسنده : مدیر
#خالو_راشد #راشد_انصاری #شب_شعر_طنز_شهرستان_ارسنجان #طنزپردازان_شیرازی
کانال ما :
@shirintanz_ir
آدرس سایت :
shirintanz.ir
«شب شعر طنز شهرستان ارسنجان با حضور خالو راشد برگزار شد»
تالار ارشاد ارسنجان میزبان شب با شکوه شعر طنز بود.
به گزارش شیرین طنز، به نقل از روابط عمومی اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان ارسنجان، به مناسبت فرارسیدن ولادت…
ادامه مطلب در لینک زیر :
https://shirintanz.ir/?p=56033
نویسنده : مدیر
#خالو_راشد #راشد_انصاری #شب_شعر_طنز_شهرستان_ارسنجان #طنزپردازان_شیرازی
کانال ما :
@shirintanz_ir
آدرس سایت :
shirintanz.ir
VID-20250119-WA0040.mp4
9.4 MB
یسنا انصاری فرزند راشد
قرائت غزلی از حافظ
از حفظ
قرائت غزلی از حافظ
از حفظ
🌹یسنا افتخار خالو راشد 🌹
یسنا که بُوَد سایه حق روی سرش
بشنو تو ز جان کلام همچون شکرش
ازخوانش آن شعر که در بیرم خواند
پیداست در آینده نشان هنرش
من درک نمودم که چرا درهمه جا
همراه پدر هست و شده همسفرش
ای چشم حسد کور وَ ماشاءالله
برسعی و تلاش و کوشش و شوروشرش
تنها نه فقط شعر بخواند یسنا
چون نابغه باشد به دروس دگرش
بالطف خداوند همین زودی زود
مانند پدر چاپ نماید اثرش
این دسته گل راشد انصاری ما
بالاست یقین خیال و طبع و نظرش
این دختر چون فرشته یدردانه
مانند پدر شعر بود بال و پرش
بنویس به راشد ای غیاثی یسنا
آینده شود باعث فخر پدرش
پاسلار غلامرضا غیاثی نرمان مهر
یسنا که بُوَد سایه حق روی سرش
بشنو تو ز جان کلام همچون شکرش
ازخوانش آن شعر که در بیرم خواند
پیداست در آینده نشان هنرش
من درک نمودم که چرا درهمه جا
همراه پدر هست و شده همسفرش
ای چشم حسد کور وَ ماشاءالله
برسعی و تلاش و کوشش و شوروشرش
تنها نه فقط شعر بخواند یسنا
چون نابغه باشد به دروس دگرش
بالطف خداوند همین زودی زود
مانند پدر چاپ نماید اثرش
این دسته گل راشد انصاری ما
بالاست یقین خیال و طبع و نظرش
این دختر چون فرشته یدردانه
مانند پدر شعر بود بال و پرش
بنویس به راشد ای غیاثی یسنا
آینده شود باعث فخر پدرش
پاسلار غلامرضا غیاثی نرمان مهر
به استقبالِ حضور استاد راشد انصاری دیده بانی در روستای گلار :
مقدم ات بادا گرامی ای شکوهِ سبز باغ
آمدی و نور بخشیدی به چشمان چراغ
راشد انصاری ای صاحب مرامِ با نسَب
مثل سروی پر غرور و مثل نخلی پر رطب
خانه ی فرهنگ را دادی شکوه و اقتدار
شادمان کردی تمام مردم خوب گلار
آمدی تا شهر را با لفظ خود تحسین کنی
بزم خوبان را به نور جلوه ات آذین کنی
خانه ی شعرت چو قلب عاشقان آباد باد
نام پرآوازه ات احباب را در یاد باد
افتخاری اینچنین هرگز ندیدم پر ثمر
آمدی الماس پاشیدی به دریای هنر
پاس می دارم تو را حتی اگر... از راه دور
کاش بودم منقبت گویت در آن جشن و سرور
فاطمه انصاری گلاری
مقدم ات بادا گرامی ای شکوهِ سبز باغ
آمدی و نور بخشیدی به چشمان چراغ
راشد انصاری ای صاحب مرامِ با نسَب
مثل سروی پر غرور و مثل نخلی پر رطب
خانه ی فرهنگ را دادی شکوه و اقتدار
شادمان کردی تمام مردم خوب گلار
آمدی تا شهر را با لفظ خود تحسین کنی
بزم خوبان را به نور جلوه ات آذین کنی
خانه ی شعرت چو قلب عاشقان آباد باد
نام پرآوازه ات احباب را در یاد باد
افتخاری اینچنین هرگز ندیدم پر ثمر
آمدی الماس پاشیدی به دریای هنر
پاس می دارم تو را حتی اگر... از راه دور
کاش بودم منقبت گویت در آن جشن و سرور
فاطمه انصاری گلاری
اندر ضرورت رعایت جوانب امر
در نامگذاری کتابها و....
نوشته ی: راشدانصاری
مدیر امور کتابخانه های یک جایی داشت از کتابخانه یکی از شهرهای تابعه بازدید می کرد.
در جریان این بازدید، مسئول آن کتابخانه گزارش کاملی از وضعیت کتابخانه را به عرض مقام عالی رساند و در آخر هم گفت که تنها مشکل ما چگونگی برخورد با کسانی است که کتاب به امانت می برند اما برنمی گردانند. برای نمونه همین پریروز با یکی ازین خاطیان بگو مگو داشتیم. اگر در این زمینه دستورات لازم را صادر بفرمایید این مشکل ما به کلی مرتفع خواهد شد.
جناب مدیر امور کتابخانه های آنجا پرسید:« اون شخص چه کتابی را برده بود؟»
مسئول کتابخانه گفت: « هشت کتابِ سهراب سپهری را»
جناب مدیر امور کتابخانه ها با ابراز تاسف گفت: « این دیگه خیلی بی انصافیه. هشت کتاب؟ از یه کتابخانه کوچکی مثل این جا؟ نه. اصلاً پذیرفته نیست. اگه یکی دو تا کتاب بود قابل گذشت بود اما هشت کتاب، اصلاً. ابدا. باید برخورد کرد.»
طفلک مسئول کتابخانه خنده ای را که داشت لب هایش را قلقلک می داد کنترل کرد و به عرض رسانید که:« قربان، هشت کتاب، اسم یکی از کتابهای سهراب سپهریه. چشم. خودمان طبق دستور جنابعالی حل و فصلش می کنیم.»
این طنز تلخ، بنده را به یاد موضوع دیگری انداخت که باز هم بی ارتباط با سهراب نیست!
جشنواره ی شعری در یکی از استان ها داور بودم. در مراسم اختتامیه قرار بود، از یکی از بازماندگان سهراب سپهری با اهدای لوحی ، و....تقدیر شود.
در این مراسم هنگامی که مدیرکل محترم ارشاد آن استان لوح تقدیر را به نماینده ی سپهری داد،
گفت:« آقا سهراب! چرا خودشون تشریف نیاوردن؟!»
بنده بلافاصله عرض کردم:« ظاهراً بیمارن و نتونستن خدمت برسن!»
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
در نامگذاری کتابها و....
نوشته ی: راشدانصاری
مدیر امور کتابخانه های یک جایی داشت از کتابخانه یکی از شهرهای تابعه بازدید می کرد.
در جریان این بازدید، مسئول آن کتابخانه گزارش کاملی از وضعیت کتابخانه را به عرض مقام عالی رساند و در آخر هم گفت که تنها مشکل ما چگونگی برخورد با کسانی است که کتاب به امانت می برند اما برنمی گردانند. برای نمونه همین پریروز با یکی ازین خاطیان بگو مگو داشتیم. اگر در این زمینه دستورات لازم را صادر بفرمایید این مشکل ما به کلی مرتفع خواهد شد.
جناب مدیر امور کتابخانه های آنجا پرسید:« اون شخص چه کتابی را برده بود؟»
مسئول کتابخانه گفت: « هشت کتابِ سهراب سپهری را»
جناب مدیر امور کتابخانه ها با ابراز تاسف گفت: « این دیگه خیلی بی انصافیه. هشت کتاب؟ از یه کتابخانه کوچکی مثل این جا؟ نه. اصلاً پذیرفته نیست. اگه یکی دو تا کتاب بود قابل گذشت بود اما هشت کتاب، اصلاً. ابدا. باید برخورد کرد.»
طفلک مسئول کتابخانه خنده ای را که داشت لب هایش را قلقلک می داد کنترل کرد و به عرض رسانید که:« قربان، هشت کتاب، اسم یکی از کتابهای سهراب سپهریه. چشم. خودمان طبق دستور جنابعالی حل و فصلش می کنیم.»
این طنز تلخ، بنده را به یاد موضوع دیگری انداخت که باز هم بی ارتباط با سهراب نیست!
جشنواره ی شعری در یکی از استان ها داور بودم. در مراسم اختتامیه قرار بود، از یکی از بازماندگان سهراب سپهری با اهدای لوحی ، و....تقدیر شود.
در این مراسم هنگامی که مدیرکل محترم ارشاد آن استان لوح تقدیر را به نماینده ی سپهری داد،
گفت:« آقا سهراب! چرا خودشون تشریف نیاوردن؟!»
بنده بلافاصله عرض کردم:« ظاهراً بیمارن و نتونستن خدمت برسن!»
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT