راشد انصاری
799 subscribers
271 photos
24 videos
92 files
282 links
خالو راشد
Download Telegram
خالوراشد دعوت حق را لبیک گفت!
نوشته ی: راشدانصاری

داشتم فکر می کردم اگر امروز (یا فردا! حالا عجله چرا؟) مُردم، چه اتفاقاتی رخ خواهد داد.(هیچ!)

* تیتر نخست روزنامه ی ندای هرمزگان و خبر دست چندم دیگر نشریات استان هرمزگان: درگذشت خالوراشد، شاعر و طنزنویس هرمزگانی ....

* صفحات نخست نشریات لارستان و خبر دست چندم روزنامه های شیراز: راشدانصاری(خالوراشد) شاعر و طنزپرداز لارستانی دار فانی را وداع گفت.

* برخی از گروه های واتس اپی مربوط به زادگاهم: راشدانصاری، شاعر و نویسنده ی دیده بانی دعوت حق را لبیک گفت.

* صاحبخانه ام: ای بخشکی شانس! اجاره این ماه و ماه گذشته رو از کی بگیرم؟!

* سوپری محله: ای داد! حالا چه طوری بدون مدرک به خانواده اش بگم که مرحوم خیلی بدهکاره!

* مسئولان دستگاه های اجرایی و امنیتی: آخیش راحت شدیم!

* رییس بانک: این همه اقساط عقب افتاده رو کی پرداخت می کنه؟!

* ناشر کتاب آخری: کاش با مرحوم قرارداد بسته بودم! حالا بیا و ثابت کن...!

* تشییع جنازه ام در روستا. کمبود مکان برای اسکان مهمانان خارج از شهرستان و شلوغی و هزینه ی زیاد و خُرد شدن اعصاب خانواده ام به دلیل بی پولی!

* بحث ارث و میراث توسط فرزندانم در شب دوم مُردنم و خرد شدن اعصاب همه از نداشتن چیزی به جز کتاب های فراوان و بدهی به دوست و دشمن...!

* شهردار بندرعباس: این خالوراشد دیگه کیه؟!

* وضعیت واتس اپ برخی دوستانم: طنزپرداز برجسته ی کشور درگذشت. تسلیت به جامعه ی ادبی.

* وضعیت واتس اپ مخالفانم: بخشی از کلیپ ترانه ی
"امشو شوشه لیپک لیلی لونه!"

* وضعیت و استوری عده ای که در مراسمی یا جایی مثل نمایشگاه کتاب یا در کوچه و بازار عکسی یادگاری با بنده انداخته اند: دوست عزیز و رفیق قدیمی ام شاعر برجسته و طنزپرداز چیره دست به رحمت ایزدی پیوست. توضیح: عکس سمت راستی بنده و سمت چپی استاد والا مقام!

* مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خطاب به معاون فرهنگی: یادت باشه هفته ی آینده مراسم بزرگ داشتی رو حتماً براش بگیریم!

* یک شاعر عقده ای: خدا رحمتش کند، اوایل بیشتر شعرهایش را بنده اصلاح می کردم!

* اخبار استانی صدا و سیمای مرکز خلیج فارس ،فقط یک بار : ساعاتی پیش آقای راشدی خواننده ی استان دار فانی را وداع گفت!

* یک بار زیر نویس تلویزیون مرکز خلیج فارس: خالو رشید انصاریان، نوازنده ی مطرح استان درگذشت.
#خالوراشد
@rashedansari

https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
بادرود به همدل و استاد عزيزم
منکه تا آخر اطلاعیه خواندم و کمی حسادت کردم که چرا آقای انصاری پیشی گرفت؟
غمناک چرا ما همگی همسفریم
از ساعت پرواز همه بی خبریم

تا کی غمِ من ندار و خالو دارا؟
تنها کفنی اگرکه با خود ببریم
شاگرد شما
قبادزارع فسایی 🌹❣️🌹
در راستای طنز خالوراشد که دعوت حق لبیک گفت!
خالو ضربان قلب تو امید است
نور تو به اندازه صدخورشید است

در صفحه عشق تا ابد جاویدی
فرزند هنر تا به ابد جاوید است
عبدالنبی ژاله
در راستای ...

حرف دل زار هرهنرمند زدی
باتیع قلم به شعر پیوند زدی

باطنز نوشته ی قشنگت خالو
الحق تو به روی مرگ لبخند زدی

حسین مسرور
خالـو ز چـه رو بـه مردن خـود پرداخت
شایـد کـه تلنگری بـه ایـن ذهن نواخت

باشد که حیات و موت در دست خداست
یک لحظـه مـرا بـه ورطـهْ فکـر انداخت
#محمد_نجفی
افاضات شیخ انثاری!

دریغ از یه ذره جنبه!

نقاش عزیزی به همراه کارگرش آمده بودند برای رنگ زدنِ در و دیوارهای واحدمان. از لهجه شان مشخص بود، بختیاری هستند.
همان طوری که اوستا داشت دیوارها را رنگ می زد، گفتم:« می دونستی شما از اصیل ترین اقوام ایرانی هستی و در زمان هخامنشیان شماها و....» بلافاصله حرفم را قطع کرد و گفت:« بله، اتفاقاً....» و حرف بنده را تأیید کرد.
مجدداً بنده سررشته ی کلام را در دست گرفتم و گفتم:«یکی از باغیرت ترین و شجاع ترین اقوام ایرانی شما بختیاری ها و لرها هستید...» و به اتفاق بحث را ادامه دادیم تا این که رنگ زدنِ داخل هال تمام شد. بعد دوتایی شان رفتند داخل یکی از اتاق خواب ها و شروع کردند به رنگ زدن.
در این هنگام شنیدم کارگر یواشکی به اوستا گفت:«ایگوم حالا خو ایجوریَه نیخوای نرخمانه بریمس بالاتر؟!»

نوشته ی: راشدانصاری

#خالوراشد


@rashedansari

https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
دیوان متفرقه. اثر: راشدانصاری به زودی توسط نشر حس هفتم چاپ و منتشر خواهد شد
Audio
خوانش غزلی از حضرت حافظ توسط راشد انصاری
تقدیم به دوست هنرمندم راشدانصاری:

رهرو اهل طریقت راشد انصاری است
نکته سنجی با درایت راشد انصاری است

از برای دردهای جامعه در شکل طنز
گاه قرص و گاه شربت، راشد انصاری است

با زبان طنزِ خود ما را بخنداند، ولی
خار چشمی بهر دولت راشد انصاری است

طنز را رندانه می گوید برای جامعه
تیزبین و با صلابت راشد انصاری است

آنچه در طنز از عبید و دهخدا ما دیده ایم
گوشه هایی با ظرافت راشد انصاری است

علی آراسته - مشهد


@rashedansari

https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
تقدیم به استاد عزيزم خالو راشد انصاری بزرگوار🦜

نه اهل فتنه و دعواست خالو
نه شاد از شورش و بلواست خالو

وی استاد نشاط و شادمانی
_برای مردم دنیاست خالو

استاد: قبادزارع فسایی 🌹❤️🌹
برای راشدانصاری:

بَدا باغی که یک آلو ندارد
و کاسب که دماغ و خو ندارد

هزاران شاعر شیرین سخن هست
ولیکن ارزش خالو ندارد

بهمن الماسی فر - دزفول
تقدیم به خالوراشد:

یکی ته دیگ و ته چین می پسندد
یکی هم جرم سنگین می پسندد

یکی با شعر خالو می کند حال
یکی آهنگ غمگین می پسندد

عباس ثمری - اندیمشک
ﻧﻘﯿﻀﻪ
سروده:راشدانصاری(خالوراشد)

” ﺁﻥ ﮐﯿﺴﺖ ﮐﺰ ﺭﻭﯼ ﮐﺮﻡ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ ”
ﯾﮏ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ!

ﺍﻭﻝ ﺑﻪ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺩﻭﻟﺘﯽ! ﻣﻠﯽ ، ﺳﭙﻪ ﯾﺎ ﻣﻠﺘﯽ…
ﻭﺍﻡ ِ ﻣﺮﺍ ﺿﺎﻣﻦ ﺷﻮﺩ، ﻋﻤﺮﯼ ﺳﭙﺲ ﺯﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ!

ﺍِﺭﺛﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭﻟﯽ ،
ﺍﺯ ﺷﻌﺮﻫﺎﯾﻢ دست کم ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ

ﺁﻥ نازنین ِ تندخو، ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﮔﺮﺩﺩ ﻧﮑﻮ
ﺗﺎ ﺑﺸﻨﻮﺩ ﻧﺎﻡ ﻫَﻮﻭ ، ﻓﻮﺭﺍً ﻧﮑﻮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ

ﺩﻭﻟﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧﺶ ﺭﻭﻡ ، ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﮐﺮَﻡ
ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﻊ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ

(ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﮐﻪ ﻋﻤﺮﺍً ﻧﺸﺪ، ﻓﮑﺮﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﻧﺸﺪ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ!)

ﺯﺁﻥ ﭘﺲ ﺩﻫﺪ ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﺍﻡ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺟﺎﺭﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﻓﮑﺮﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ِ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻗﺮﺽ ﻭ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ

ﻣﺸﮑﻞ ﮐﻪ ﺣﻞ ﺷﺪ ﮐﺎﻣﻼ‌ً ، ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺷﺎﻡ ﻭ ﯾﻤﻦ
ﺩﺭ ﮐّﻞِ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ، ﺍﺳﻼ‌ﻡ ﺭﺍ ﯾﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ....

#خالوراشد

@rashedansari
پشت پرده با حافظ!
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)

در پَسِ پرده ازین پس خبری نیست که نیست
از نهان کاریِ برخی اثری نیست که نیست

آب وقتی که گذشت از سرِ مردم، قطعاً
در سراپرده ی دنیا خطری نیست که نیست

خرمن آماده! ولی مرد کهن در خواب است
پیِ کوبیدنِ آن گاو نری نیست که نیست

شهر ما هر چه گدا داشت اخیراً مُردند
دیگر از لطف شما در به دری نیست که نیست

ابتکار است که آتش بزنی جنگل را
توی کابینه ی فعلی تبری نیست که نیست

گفته بودم بپرم از قفسِ تن بیرون...
یادم آمد بشرم، بال و پری نیست که نیست!

خاک اگر بوده فقط بر سرِ ما رفته و بس
مثل ما در همه آفاق «گَری» نیست که نیست!

رأی دادند سر انجام به آقای «ترامپ»
تا بگویند جز او کلّه خری نیست که نیست!

وحشی و جانی و سفاک تر از نسل بشر
شک نکن روی زمین، جانوری نیست که نیست

خواستم حرف مهمی بزنم، حافظ گفت:
چون دراین منطقه صاحب نظری نیست که نیست_

«مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز»
وَرنه در مجلس شورا وُکلا بیدارند...

#خالوراشد

@rashedansari
برای دوستم راشدانصاری:

راشدا آمدن برق مبارک بادت
ساعتِ مصرفِ بالا نرود از یادت

کم نما مصرف خود را شاید
دولت این جایزه، ماشین دادت

قدر این وقت بدان، تند مران
سعی کن دوست، نبیند شادت

خودروات کهنه سمندی ست خراب
در سفرهای شمالی ببرد بنیادت

یاد کن از همه دولتمردان
گر شبی قطعی برق افتادت

قصد دارند که قطعش بکنند
تا کنند از غم دل آزادت

شمع روشن کن و آن را بنویس
طبع ات این بار که شعری زادت!

ج.ا.فریاد

#خالوراشد

@rashedansari
داغ بیرم

ترکیب بندی بداهه در سوگ بیرم و
تقدیم به جناب خلیلیان پدری که می دانم این روزها چه غم سنگینی را تحمل می کند
سروده ی: راشدانصاری

بیرم امروز به تن رخت عزا پوشیده
باده آغشته به خوناب جگر نوشیده
خونِ «آرام» چو «آوا» و چو «جانان» و «رباب»
که بوَد مادرشان در همه جا جوشیده
قاتل سفله ی بی‌رحم چرا و ز چه رو
از پیِ قتل چنین لاله رخان کوشیده
این چه کفتارِ کریهی ست که برگ شرفش
بدتر از برگ درختان به خزان خوشیده


نه یکی بلکه دو کفتار نر و ماده به هم
شده همدست به یکدیگر و کردند ستم


آن دو کفتار که دلبسته ی دنیا بودند
قائل فاجعه ی مولمه هر جا بودند
چشمشان برق طلا کور چنان کردچنان
که بر آن جیفه ز دل عاشق و شیدا بودند
کرده گم گوهر انسانیت و شرم و شرف
همچو ابلیس شررگستر و رسوا بودند
سه گل و گلبن شان را هدف خود کردند
" خسره الدنیاِ والآخره" آنها بودند


کارشان بود در این دیرِ دو در فتنه و شر
داغ بر دل بنهادند پدر را و پسر


دل خلقی کند از غصه و اندوه کباب
داغ آرام چو آوا و چو جانان و رباب
پدری ماند و پسر مویه کنان داغ به دل
دلشان کی شود آرام مگر روز حساب
داستانی است غم انگیز که نتوانی یافت
نه به هر لوح و نه هر دفتر و هر کهنه کتاب
یارب آن قاتل بی‌رحم و زن همدستش
برسانند به دنیا و به عقبا به عذاب


بیش از این طاقت تشریح ندارد دل من
چاره جز نغمه ی تسبیح ندارد دل من


بیرم این داغ گران را نبرَد از یادش
رسد امروز کران تا به کران فریادش
این چه دردی ست که آزار دهد مرد و زنش
این چه داغی ست که برجان و روان افتادش
روزها رفت که در چنبره ی دور زمان
هر دم آید غم و رنجی به مبارکبادش!
قاتلانی که رباب و سه گلش را کشتند
انتقام آید و بر باد دهد بنیادش


بیرم این داغ فراموش نخواهد کردن
شعله ای هست که خاموش نخواهد کردن


خواندم این نغمه و از داغ، دلم آزرده ست
هم ازین فاجعه هر مرد و زنی افسرده ست
از غم مرگ رباب و سه گل خندانش
هر کجا بود گلی تا به ابد پَژمرده ست
آه و افسوس ز گنجینه ی بیرم دزدی
با زنش آمده و چار گهر را برده ست
دل مان را نبوَد تاب و توان تا گوییم
چار تن زنده ی این بوم و بر اینک مرده ست


بِده ای بارخدا صبر جمیل اجر جزیل
به کسانی که در این ماتم و دردند دخیل

#خالوراشد

@rashedansari
تقدیم به دوست شاعر و طنزپردازم راشد انصاری:

طنزهایت ای برادر نابِ ناب
کّل مسئولان ز شعرت در عذاب

رعشه می اندازد اندر دست شان
رو کند اندیشه های پست شان

تشنه ی خون تو و امثال تو
مرگ می آید به استقبال تو

این قدَر رندانه طنازی مکن
در زمین دیگران بازی مکن

گاه می گویی سخن چون تیغ تیز
گاه شیرین مثل خرما و مویز

گاه می خندی و می گریانی ام
گاه می‌خوانی و گه می رانی ام

زلف نازت را نمایان می کنی
زیر زلفت اخم پنهان می کنی !!

بیت بیت شعر من دارد تضاد
خاطرت آزرده ای خالو مباد

یک دو روزی صبر کن خاموش باش
مثل بعضی ها سراپا گوش باش

صبر کن خالو بزن خود را به خواب
تا نباشی روز و شب اندر عذاب

جان من قفل لبت را وا مکن
دزدها را خواهشاً رسوا مکن!

هر چه باید گفت، گفتم: مو به مو
((هر چه می خواهد دل تنگت بگو ))

شعر طنزت گر چه باشد ماندگار
بی خیالِ مردم این روزگار

مو سپیدِ خنده روی خوش مرام
از دیار کازرونم والسلام

حسین مسرور - کازرون



#خالوراشد
@rashedansari
برای دوستم راشدانصاری

گیسوی بلند بور خالو راشد
خندد به قوا و زور خالو راشد

بی نازوکرشمه محشری برپاکرد
درکنگره ها حضور خالو راشد

عباس ثمری - اندیمشک
اندر وصف خالوراشد:

خالوراشد از کسی‌پرواش نیست
توی هر مجلس مکان و جاش نیست

می رود در محفل اهل قلم
با بزرگاناست ،چون‌ اوباش‌نیست

زلف زیبایش بود جوگندمی
کاکلش همچون گل خشخاش نیست

کفش زیبایش مثال قایق است
توی هر کفشی که جای پاش نیست

همچو یوسف هست خوش تیپ و نکو
چهره ای چون صورت زیباش نیست

گاه هرمزگان و گه در دیده بان
هیچ دل مثل دل شیداش نیست

دورِ خود انباشته صدها کتاب
زین جهت باشد اگر پیداش نیست

هست‌سوزاننده‌‌ طعم طنز او
گرچه شیرین است و فلفل لاش نیست

سرو شیراز است قدوقامتش
نخل جهرم چون قدوبالاش نیست

ای غیاثی معنی اشعار او
بهر هر نازک خیالی فاش نیست

پاسلارغلامرضاغیاثی‌نرمان‌مهر
ماجرای آقا کمال و زن داداش!
نوشته ی: راشد انصاری

آقا کمال به اتفاق همسرش رفته بود روستا. محل اتراق آن ها خانه ی قدیمی پدری شان بود که پس از فوت پدر، والده ی آقا کمال در آن سکونت داشت. از قضای روزگار، یکی از برادرهای آقا کمال نیز به اتفاق همسر و فرزندانش برای چند روزی تشریف آورده بودند روستا. حالا چرا باید همزمان این اتفاق بیفتد، خدا می داند. از آن جایی که منزل مسکونی ِ آقا کمال در روستا سال هاست در دست احداث است، و درست شبیه برخی پروژه های دولتی مشخص نیست کی به بهره برداری خواهد رسید، به اجبار باید به خانه ی قدیمی پدری شان می رفتند.
همه چیز دست به دست هم داده بود تا چند روزی بین آقا کمال و عیالات متحده! جدایی بیفتد. چرا که خانه ی قدیمی پدری آقا کمال فقط یک اتاق داشت، و بقیه اتاق ها هم که از سال ها پیش سقف شان پایین آمده بود! و از آن جایی که نه مادر آقاکمال پولی در بساط داشت، نه فرزندان بی بخارش! تا دستی به سر و گوش خانه بکشند، این شد که آن چند روز و چند شب، همسر آقاکمال برای استراحت در خانه ی مادر خود و آقا کمال نیز خانه ی قدیمی خدمت والده شان می خوابیدند.
روزهای هجران و جدایی به سختی طی می شد، تا این که مرخصی و مدت اقامت آن ها در روستا تمام شد.
دل شان برای یکدیگر حسابی تنگ شده بود. آن روز به دعوت یکی از افراد فامیل برای امر خیری نخست عازم شهر لار شدند. در آن جا قرار بود در مراسم خواستگاری یکی از نزدیکان حضور داشته باشند. چون جلسه ی خواستگاری و چک و چانه زدن به درازا انجامید، نیمه های شب آقا کمال به دوست مسئولی پیامک داد که امشب لار هستند و یک اتاق برای شان در مهمانسرا یا...در نظر بگیرند. دوست مسئولش نیز بلافاصله جواب داد که در هتل فلان...اتاق رزرو شد. آقا کمال از فرط خوشحالی چند فقره بشکن زد و با صدای بلند خندید. حاضران در مجلس نیز به ویژه بانوان با زدن کِل همراهی اش کردند.میهمانانِ از همه جا بی خبر فکر کردند خوشحالی کمال به خاطر خواستگاری و....است. طفلکی ها نمی دانستند که آقا کمال این دوبیتی ِ شاعری قدیمی و عاشق پیشه داشت توی ذهنش مرور می کرد:«چه خوش باشد که بعد از انتظاری/به امیدی رسد امیدواری/از آن بهتر وز آن خوشتر نباشد/
دمی که می رسد یاری به یاری»
در حین شادی و هلهله ی حاضران، کمال به همسرش که در قسمت بانوان نشسته بود، پیامک داد که:«امشب این جا توی هتل می خوابیم...!» و از دور منتظر عکس العمل همسرش شد. خوشبختانه دید بانو لبخندی زد و قضیه را در ِ گوشی به اطلاع زن داداش بزرگِ آقا کمال نیز رساندند. زن داداش هم در ِ گوشی چیزی به زن جانش گفت و او نیز فوراً پیامک داد که:«زن داداش می گه منم با شما می آم هتل!» آقا کمال با خواندن پیامک همسرش به شدت ناراحت شد و در فکر چاره ای افتاد. دقایقی بعد پیامکی را با این مضمون به سوی عیال روانه کرد:«بگو دوست شوهرم گفته اتاق، تخت اضافی نداره!». با پیامک بعدی همسرش، آسمان روی سر آقا کمال خراب شد: « می گه اشکال نداره، من روی زمین می خوابم!» کمال بی چاره با عصبانیت تمام این پیام را تایپ کرد:«بگو همسرم می گه نه، زشته شما روی زمین باشی و ما روی تخت، بهتره ما هم قید هتل رو بزنیم و بعد از مراسم بریم بندر..»
و با این پیام فکر کرد هنوز تا صبح کلی وقت هست و اگر زودترحرکت کنند دو ساعت دیگر بندر هستند...
اما به پیامک بعدی عیال آقا کمال توجه کنید:«زن داداشت می گه منم با شما می آم بندر» کمال هم فوری جواب فرستاد که:«اشکال نداره، بگو بیاد.» خیالش راحت بود که یا می رود خانه خودش یا دخترش...
ساعت حدود ۱۲ شب بود، که مراسم به خوبی و خوشی تمام شد و حرکت کردند به سمت بندر. بقیه هم برگشتند روستا.
نرسیده به بندر، آقا کمال بااجازه ی دوستش جناب سرهنگ «تنها» در پلیس راه، از پشت فرمان یواشکی(البته کمربند بسته بود) به همسرش پیام داد که:« نیم ساعت دیگه مونده تا برسیم،یه وقت تعارف نکنی که بیاد خونه.» عیالش گفت:« نه، حواسم هست؛ از لار که حرکت کردیم داشت به دامادش پیام می داد که برای خواب می ره خونه ی اونا.» با این پیام آقا کمال خیلی خوشحال شد و بلافاصله صدای پخش ماشین را زیاد کرد:«امشو شوشه لیپک لیلی لونه...»
حدود ده دقیقه ای گذشت که دیدند زن داداش، تماس گرفت و به دامادش گفت:« عزیزم، چون دیر وقته دیگه نیا دنبالم خونه ی عمو کمال می خوابم»
عجبا، کمال آقا در دل گفت ای مردم آزارِ سمج...!
به محضی که رسیدند مقابل خانه، زن داداش و عیال آقا کمال پیاده شدند. خودش هم ماشین را که برد داخل حیاط، خطاب به همسرش گفت:« افشین رو بیدار کن بره توی اتاق پوریا بخوابه ، تا زن داداش بره اتاق افشین راحت و بدون مزاحم بخوابه....».(مزاحم را طوری گفت که زن داداش خوب متوجه بشه) غافل از این که بیدل دهلوی قرن ها پیش فرموده است:« زآمد و رفت نفس عمريست زحمت مي کشیم/خانه ما را ازين ناخوانده مهمان چاره نيست..»