4_6044378935326675901.mp4
77.3 MB
شعرخوانی راشدانصاری در همایش شاعران معاصر در همایش شهرستان قیروکارزین👆
بِده در راه خدا
نوشته ی: راشدانصاری (خالوراشد)
پنج شنبه هفته ی گذشته مغازه ی یکی از همشهری هایم نشسته بودم که پیرزنی وارد مغازه شد. پیرزن دستش را دراز کرد و گفت:« بده در راه خدا». همشهری ِ کاسبم بلافاصله در جواب پیرزن گفت:« برو ای گدای مسکین در ِ خانه ی علی زن....»
پیرزن لبخند تلخی زد و از مغازه خارج شد.
از این شوخی ِ همشهری ام با بانویی سالخورده ناراحت شدم.
چون شب جمعه بود، هنوز دقایقی نگذشته بود که گدای بعدی وارد مغازه شد. این یکی مرد بود. با قیافه ای مظلوم دستش را دراز کرد و گفت:« آقا، بی کارم، در آمدی ندارم، کمک کن».
همشهری ِ کاسبم گفت:« برو کار می کن مگو چیست کار/ که سرمایه ی جاودانی است کار...».
تعجب کردم. هم از این که طی این سال ها چقدر گدا در مملکت زیاد شده و هم این که این همشهری ما چقدر حاضر جواب است. وانگهی چطور یک کاسب این همه شعر حفظ است. حالا بخل و خساست و پول دوستی اش به کنار.
بالاخره پس از تعدادی متکدی، سر و کله ی یک مشتری هم پیدا شد. مشتری ضمن خرید اجناس شروع کرد به چانه زدن. مشتری که تحت تاثیر همشهری ام قرار گرفته بود، گفت:« تخفیف می خوام. به قول شاعر (تو خوبی می کن و در دجله انداز/ که ایزد در بیابانت دهد باز)». همشهری ِ کاسبم گفت:« سودی نمی کشیم روی جنس که بخوایم تخفیف بدیم». مشتری گفت:« شما که وضع تون خوبه الحمدالله...». همشهری گفت:« بله، من اگه وضعم خوبه، تلاش کردم، زحمت کشیدم، (نابرده رنج گنج میسر نمی شود/ مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد)». و با توجه به این که می دانست بنده شاعر هستم، خطاب به بنده گفت:« مگه درست نمی گم استاد؟»
با طعنه عرض کردم به قول سعدی:« بله. (نام نیکو گر بماند زآدمی/ به کزو مانَد سرای زرنگار...)»
مشتری مجدداً به همشهری ام گفت:« درسته، ولی شما که وضع تون الحمدالله خوبه، پولدارین باید تخفیف ویژه بِدین». همشهری ام گفت:«اگر شخصی فراوان شد ریالش/ چرا آتش زند بر جان و مالش؟!» و با چشمکی به بنده گفت:« این بیت رو بداهه الآن سرودم!»
مشتری ِ دیگری وارد مغازه شد. کمی از بالا رفتن قیمت ها گله کرد و گفت:« آناناس خیلی گرون می فروشین ، تخفیف نداره؟»
- خیر.
- حالا یه قوطی آناناس تخفیف بدین مگه چی می شه؟ واسه شما مث قطره ای می مونه که از دریا کم بشه!»
- درسته، اما شاعری در قدیم گفته:« قطره قطره جمع گردد/ وانهگی دریا شود!»
- آخه فکر ما رو هم بکنید. تحریم، برجام، خرج چند سرعائله، گرونی، اجاره خونه و...
- خب، به قول سعدی:« چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن/ که می گویند ملاحان سرودی/ اگر باران به کوهستان نبارد/ به سالی دجله گردد خشک رودی»
در این لحظه دو نفر از ماموران مبارزه با گرانفروشی وارد مغازه شدند و شروع کردند به بازدید و....
همشهری کاسبم که کمی چهره اش درهم رفته بود، یواشکی به بنده گفت:« ای وای که بدبخت شدم رفیق. از آن روزی که ترسیدم رسیدم » و ادامه داد:« حالا چه کار کنم؟ تعزیرات آشنا نداری؟!»
بنده هم بلافاصله با لبخندی در ِ گوشش گفتم:«کس از بهر کسی ماتم نگیرد/خودت برخیز و بر خود ماتمی گیر».
گفت:« خب، حالا تکلیف چیه؟»
گفتم:« چیزی بهش بده تا جریمه ات نکنه!»
گفت:« اولا فکر نکنم قبول کنه، ثانیاً خودت که خوب می دونی وضع معامله چقدر خرابه! به قول شاعر(خدای داند و من دانم و تو هم دانی /که یک فلوس ندارد عبید زاکانی!).
گفتم:«آن شنیدستی که در اقصای غور/بار سالارى بیفتاد از ستور/گفت: چشم تنگ دنیا دوست را/یا قناعت پر کند یا خاک گور...»
#خالوراشد
@rashedansari
نوشته ی: راشدانصاری (خالوراشد)
پنج شنبه هفته ی گذشته مغازه ی یکی از همشهری هایم نشسته بودم که پیرزنی وارد مغازه شد. پیرزن دستش را دراز کرد و گفت:« بده در راه خدا». همشهری ِ کاسبم بلافاصله در جواب پیرزن گفت:« برو ای گدای مسکین در ِ خانه ی علی زن....»
پیرزن لبخند تلخی زد و از مغازه خارج شد.
از این شوخی ِ همشهری ام با بانویی سالخورده ناراحت شدم.
چون شب جمعه بود، هنوز دقایقی نگذشته بود که گدای بعدی وارد مغازه شد. این یکی مرد بود. با قیافه ای مظلوم دستش را دراز کرد و گفت:« آقا، بی کارم، در آمدی ندارم، کمک کن».
همشهری ِ کاسبم گفت:« برو کار می کن مگو چیست کار/ که سرمایه ی جاودانی است کار...».
تعجب کردم. هم از این که طی این سال ها چقدر گدا در مملکت زیاد شده و هم این که این همشهری ما چقدر حاضر جواب است. وانگهی چطور یک کاسب این همه شعر حفظ است. حالا بخل و خساست و پول دوستی اش به کنار.
بالاخره پس از تعدادی متکدی، سر و کله ی یک مشتری هم پیدا شد. مشتری ضمن خرید اجناس شروع کرد به چانه زدن. مشتری که تحت تاثیر همشهری ام قرار گرفته بود، گفت:« تخفیف می خوام. به قول شاعر (تو خوبی می کن و در دجله انداز/ که ایزد در بیابانت دهد باز)». همشهری ِ کاسبم گفت:« سودی نمی کشیم روی جنس که بخوایم تخفیف بدیم». مشتری گفت:« شما که وضع تون خوبه الحمدالله...». همشهری گفت:« بله، من اگه وضعم خوبه، تلاش کردم، زحمت کشیدم، (نابرده رنج گنج میسر نمی شود/ مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد)». و با توجه به این که می دانست بنده شاعر هستم، خطاب به بنده گفت:« مگه درست نمی گم استاد؟»
با طعنه عرض کردم به قول سعدی:« بله. (نام نیکو گر بماند زآدمی/ به کزو مانَد سرای زرنگار...)»
مشتری مجدداً به همشهری ام گفت:« درسته، ولی شما که وضع تون الحمدالله خوبه، پولدارین باید تخفیف ویژه بِدین». همشهری ام گفت:«اگر شخصی فراوان شد ریالش/ چرا آتش زند بر جان و مالش؟!» و با چشمکی به بنده گفت:« این بیت رو بداهه الآن سرودم!»
مشتری ِ دیگری وارد مغازه شد. کمی از بالا رفتن قیمت ها گله کرد و گفت:« آناناس خیلی گرون می فروشین ، تخفیف نداره؟»
- خیر.
- حالا یه قوطی آناناس تخفیف بدین مگه چی می شه؟ واسه شما مث قطره ای می مونه که از دریا کم بشه!»
- درسته، اما شاعری در قدیم گفته:« قطره قطره جمع گردد/ وانهگی دریا شود!»
- آخه فکر ما رو هم بکنید. تحریم، برجام، خرج چند سرعائله، گرونی، اجاره خونه و...
- خب، به قول سعدی:« چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن/ که می گویند ملاحان سرودی/ اگر باران به کوهستان نبارد/ به سالی دجله گردد خشک رودی»
در این لحظه دو نفر از ماموران مبارزه با گرانفروشی وارد مغازه شدند و شروع کردند به بازدید و....
همشهری کاسبم که کمی چهره اش درهم رفته بود، یواشکی به بنده گفت:« ای وای که بدبخت شدم رفیق. از آن روزی که ترسیدم رسیدم » و ادامه داد:« حالا چه کار کنم؟ تعزیرات آشنا نداری؟!»
بنده هم بلافاصله با لبخندی در ِ گوشش گفتم:«کس از بهر کسی ماتم نگیرد/خودت برخیز و بر خود ماتمی گیر».
گفت:« خب، حالا تکلیف چیه؟»
گفتم:« چیزی بهش بده تا جریمه ات نکنه!»
گفت:« اولا فکر نکنم قبول کنه، ثانیاً خودت که خوب می دونی وضع معامله چقدر خرابه! به قول شاعر(خدای داند و من دانم و تو هم دانی /که یک فلوس ندارد عبید زاکانی!).
گفتم:«آن شنیدستی که در اقصای غور/بار سالارى بیفتاد از ستور/گفت: چشم تنگ دنیا دوست را/یا قناعت پر کند یا خاک گور...»
#خالوراشد
@rashedansari
طنزِ روز
الامان از خر لنگ!
نوشته ی: راشد انصاری(خالوراشد)
مدتی است وضعیت اینترنت در ایران طوری است که صد رحمت به چاپارخانه های قدیم!
بنده با یک حساب سرانگشتی به این نتیجه رسیده ام که اگر پیام را مثل قدیم تحویل سوار اسبی داده شود، (اسب که چه عرض کنم، قاطر پیری! خر لنگی!) زودتر به مقصد می رسد تا از طریق واتس اپ.
به عنوان نمونه طرف صبح زود در واتس اپ برای دوستش نوشته «صبح به خیر» اما همان گونه که مستحضرید این پیام نصف شب رسیده دست دوستش و ایشان هم با تعجب پاسخ داده«عزیزم، حواست کجاست؟ الآن نصف شبه نه صبح!» و جالب است که پی ام این دوست هم فردا ظهر رسیده دست طرف اولی!
همین طور بگیر برو تا....
این اینترنت چه کرده؟ همه رو دیوونه کرده!
#خالوراشد
@rashedansari
الامان از خر لنگ!
نوشته ی: راشد انصاری(خالوراشد)
مدتی است وضعیت اینترنت در ایران طوری است که صد رحمت به چاپارخانه های قدیم!
بنده با یک حساب سرانگشتی به این نتیجه رسیده ام که اگر پیام را مثل قدیم تحویل سوار اسبی داده شود، (اسب که چه عرض کنم، قاطر پیری! خر لنگی!) زودتر به مقصد می رسد تا از طریق واتس اپ.
به عنوان نمونه طرف صبح زود در واتس اپ برای دوستش نوشته «صبح به خیر» اما همان گونه که مستحضرید این پیام نصف شب رسیده دست دوستش و ایشان هم با تعجب پاسخ داده«عزیزم، حواست کجاست؟ الآن نصف شبه نه صبح!» و جالب است که پی ام این دوست هم فردا ظهر رسیده دست طرف اولی!
همین طور بگیر برو تا....
این اینترنت چه کرده؟ همه رو دیوونه کرده!
#خالوراشد
@rashedansari
برای راشدانصاری:
موج موهای بلندت میکند افسونگری
با کلام شکرینت از همه دل می بری
می فریبی شیخ را ای خالوی طناز ما
میکنند آخر سرت یک گونی ایی یا روسری!
فاطمه جمشیدی (یکتا) از اقلید
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
موج موهای بلندت میکند افسونگری
با کلام شکرینت از همه دل می بری
می فریبی شیخ را ای خالوی طناز ما
میکنند آخر سرت یک گونی ایی یا روسری!
فاطمه جمشیدی (یکتا) از اقلید
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
WhatsApp.com
کانال طنز راشد انصاری
WhatsApp Group Invite
در راستای چالش موهای خالوراشد:
بداهه
هر کسی این روزها با چالشی ور می رود
این وسط خالوی ما باموی خود دارد جدل
گاه روغن میزند آن را و گاهی هم کرِم
گاهگاهی هم به وصف موی خود گوید غزل
دیر یا زودش که دست ما و حتی خویش نیست!
میشود یک روز او هم مثل بعضی ها کچل
(ماوخالو همسفر بودیم در دشت جنون)
من شدم طاس از قضا خالو شده ضرب المثل
خواستم یک روز بوسم روی چون ماهش ولی،
طالع بد بین که هرگز جا نشد در یک بغل!
عکس پشت کلّه اش را دیدم و شاعر شدم
شاعری از جنس خوب و حرفهای مستدل
عمر او بادا دراز و تار موهایش بلند
سفره اش پر از کباب و مزه اش باشد بَصل!!
مصطفی دهقانی
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
بداهه
هر کسی این روزها با چالشی ور می رود
این وسط خالوی ما باموی خود دارد جدل
گاه روغن میزند آن را و گاهی هم کرِم
گاهگاهی هم به وصف موی خود گوید غزل
دیر یا زودش که دست ما و حتی خویش نیست!
میشود یک روز او هم مثل بعضی ها کچل
(ماوخالو همسفر بودیم در دشت جنون)
من شدم طاس از قضا خالو شده ضرب المثل
خواستم یک روز بوسم روی چون ماهش ولی،
طالع بد بین که هرگز جا نشد در یک بغل!
عکس پشت کلّه اش را دیدم و شاعر شدم
شاعری از جنس خوب و حرفهای مستدل
عمر او بادا دراز و تار موهایش بلند
سفره اش پر از کباب و مزه اش باشد بَصل!!
مصطفی دهقانی
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
WhatsApp.com
کانال طنز راشد انصاری
WhatsApp Group Invite
پیامک عوضی!
این داستان بر اساس یک واقعیتِ اتفاق افتاده شکل گرفته است و قصد تخریب ندارد! نوشته ی: راشد انصاری(خالو راشد)
اخلاق ترافیکیم این جوری است که معمولاً بیشتر مواقع سعی می کنم با وسیلۀ نقلیۀ عمومی در سطح شهر تردّد کنم. بندرعباس خودمان را عرض می کنم. گاهی اوقات هم می بینی کنار خیابانی ایستاده ام و منتظر تاکسی یا اتوبوس که ناگاه دوستی رفیقی مرا می شناسد و تعارف کنان سوارم می کند و بدین ترتیب، ناخواسته تا مقصد مزاحم اوقات شریف شان می شوم.
یکی از همین روزها که منتظر اتوبوس ایستاده بودم و عنقریب داشت علف زیر پایم سبز می شد، یکهو خدا را شکر، دوست بزرگوار خودرو سواری بوق زد و مرا با نام صدا زد که فلانی بپر بالا!
اما جالب است بدانید که همین دوست عزیز را دوباره چند روز بعدش تصادفاً در خیابان دیدم. لبخند زنان از خودروش پیاده شد و پس از سلام و علیک و احوالپرسی گفت:«استاد، می دونی اون روزی که شما رو سوار کردم و رسوندم، بعدش چه اتفاقی افتاد؟» گفتم:« نه، چی شده مگه؟»
دست کرد توی جیب شلوارش و موبایلش رو درآورد و این پیامک دریافتی گوشی اش را نشانم داد:
«مالک محترم خودرو به شماره پلاک .....- ایران84 در خودروی شما در محیط عمومی به آدرس بندر عباس، تاریخ 1402/02/16 ساعت ... نقض قوانین و مقررات کشور(کشف حجاب) صورت گرفته است. در صورت اعتراض، ظرف 48 ساعت به لینک زیر مراجعه نمایید و در غیر این صورت نسبت به رعایت قانون، هنجارهای اجتماعی و حجاب اهتمام ورزید. بدیهی است در صورت تکرار، خودروی شما توقیف می گردد. کد اعتراض:.......... لینک ثبت اعتراض:.......».
گفتم:« خب این پیامک چه ارتباطی به بنده دارد؟»
گفت:«داره و خوبشم داره!... آخه من اون روز به جز شما کس دیگه ای رو سوار نکردم. و اتفاقاً بهشون اعتراض هم کردم....»
درحالی که کم کم داشت دوزاری ام می افتاد که چه اتفاقی برایش افتاده است، عرض کردم:«خب بعد چی شد؟»
گفت:«هیچی، به عزیزان پلیس گفتم شما خالوراشد رو می شناسید؟»
گفتند:«خیر، خالو راشد دیگه کیه؟»
گفتم:«شاعر و روزنامه نگار مطرح جنوب. کسی که شما به دلیل موهای بلندش ایشون رو با یه خانم عوضی گرفتید و جریمه م کردید!»
دراین لحظه هر دو زدیم زیر خنده و من بهش گفتم:«خب باور کردند؟» گفت:«اولش که نه، اما وقتی به اتفاق جناب سروان رفتیم توی گوگل و اسم شما رو سرچ کردیم، مأموره از خنده روده بر شد!»
و الان من بر سر این سه راهی ــ غیرانفجاری! ــ مانده ام سفیل و سرگردان که:آیا بدون فوت وقت موهایم را کوتاه کنم یا دیگر بالکل سوار ماشین شخصی نشوم یا هم که همین طنز اتفاق افتاده را بدون قصد و غرض خاصی برای همه تعریف کنم، بلکه بالاخره به گوش مسؤولین مربوطه برسد و فکری به حال دوربین های هوشمند خود کنند. شاید یک کمی بیشتر هوشمند شدند و فرق زن و مرد را از جاهایی دیگر هم تشخیص دادند!
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
این داستان بر اساس یک واقعیتِ اتفاق افتاده شکل گرفته است و قصد تخریب ندارد! نوشته ی: راشد انصاری(خالو راشد)
اخلاق ترافیکیم این جوری است که معمولاً بیشتر مواقع سعی می کنم با وسیلۀ نقلیۀ عمومی در سطح شهر تردّد کنم. بندرعباس خودمان را عرض می کنم. گاهی اوقات هم می بینی کنار خیابانی ایستاده ام و منتظر تاکسی یا اتوبوس که ناگاه دوستی رفیقی مرا می شناسد و تعارف کنان سوارم می کند و بدین ترتیب، ناخواسته تا مقصد مزاحم اوقات شریف شان می شوم.
یکی از همین روزها که منتظر اتوبوس ایستاده بودم و عنقریب داشت علف زیر پایم سبز می شد، یکهو خدا را شکر، دوست بزرگوار خودرو سواری بوق زد و مرا با نام صدا زد که فلانی بپر بالا!
اما جالب است بدانید که همین دوست عزیز را دوباره چند روز بعدش تصادفاً در خیابان دیدم. لبخند زنان از خودروش پیاده شد و پس از سلام و علیک و احوالپرسی گفت:«استاد، می دونی اون روزی که شما رو سوار کردم و رسوندم، بعدش چه اتفاقی افتاد؟» گفتم:« نه، چی شده مگه؟»
دست کرد توی جیب شلوارش و موبایلش رو درآورد و این پیامک دریافتی گوشی اش را نشانم داد:
«مالک محترم خودرو به شماره پلاک .....- ایران84 در خودروی شما در محیط عمومی به آدرس بندر عباس، تاریخ 1402/02/16 ساعت ... نقض قوانین و مقررات کشور(کشف حجاب) صورت گرفته است. در صورت اعتراض، ظرف 48 ساعت به لینک زیر مراجعه نمایید و در غیر این صورت نسبت به رعایت قانون، هنجارهای اجتماعی و حجاب اهتمام ورزید. بدیهی است در صورت تکرار، خودروی شما توقیف می گردد. کد اعتراض:.......... لینک ثبت اعتراض:.......».
گفتم:« خب این پیامک چه ارتباطی به بنده دارد؟»
گفت:«داره و خوبشم داره!... آخه من اون روز به جز شما کس دیگه ای رو سوار نکردم. و اتفاقاً بهشون اعتراض هم کردم....»
درحالی که کم کم داشت دوزاری ام می افتاد که چه اتفاقی برایش افتاده است، عرض کردم:«خب بعد چی شد؟»
گفت:«هیچی، به عزیزان پلیس گفتم شما خالوراشد رو می شناسید؟»
گفتند:«خیر، خالو راشد دیگه کیه؟»
گفتم:«شاعر و روزنامه نگار مطرح جنوب. کسی که شما به دلیل موهای بلندش ایشون رو با یه خانم عوضی گرفتید و جریمه م کردید!»
دراین لحظه هر دو زدیم زیر خنده و من بهش گفتم:«خب باور کردند؟» گفت:«اولش که نه، اما وقتی به اتفاق جناب سروان رفتیم توی گوگل و اسم شما رو سرچ کردیم، مأموره از خنده روده بر شد!»
و الان من بر سر این سه راهی ــ غیرانفجاری! ــ مانده ام سفیل و سرگردان که:آیا بدون فوت وقت موهایم را کوتاه کنم یا دیگر بالکل سوار ماشین شخصی نشوم یا هم که همین طنز اتفاق افتاده را بدون قصد و غرض خاصی برای همه تعریف کنم، بلکه بالاخره به گوش مسؤولین مربوطه برسد و فکری به حال دوربین های هوشمند خود کنند. شاید یک کمی بیشتر هوشمند شدند و فرق زن و مرد را از جاهایی دیگر هم تشخیص دادند!
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
WhatsApp.com
کانال طنز راشد انصاری
WhatsApp Group Invite
Forwarded from Nashreshani
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سی و پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران
منتظرتون هستیم
مصلی بزرگ تهران . سالن شبستان . راهرو هجده
منتظرتون هستیم
مصلی بزرگ تهران . سالن شبستان . راهرو هجده
علومی ، یکی از بهترین طنزپردازان معاصر آسمانی شد. محمدعلی علومی زاده ی ۱۶ فروردین ۱۳۴۰ در بم ، نویسنده، اسطورهشناس، پژوهشگر و طنزپرداز معاصر ایرانی است. محمدعلی علومی رمانهای معروف سوگ مغان، آذرستان، ظلمات، اندوهگرد، پریباد، داستانهای غریب مردمان عادی، هزار و یک شب نو، خانه کوچک و عطای پهلوان را در پرونده کاری خود دارد. علومی فارغالتحصیل رشته علوم سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران است.
ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ
سروده ی: راشدانصاری
بنده....حتا شده با زور، تو را می خواهم
و بماند به چه منظور تو را می خواهم
ﻋﺎﺷﻘﯽ ﮐﺎﺭ ِ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ ﺑﯽ ﺗﻘﺼﯿﺮ
ﻃﺒﻖ ﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﻣزبور ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﮔﺮﭼﻪ “ﺁﻥ ﺟﻮﺭ…” ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﺸﻮﺩ ، ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯ
ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ “ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭ…” ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺁﻥ ﺷﺐ ﻭﺻﻞ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ بسی ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺳﺖ
ﻻﺟﺮﻡ ﻣﺪﺗﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﻣﻄﺮﺑﯽ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ِ ﻋﺰﯾﺰ
ﺑﯽ ﺩﻑ ﻭ ﺗﻨﺒﮏ ﻭ ﺗﻨﺒﻮﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺪﻭ ﺗﻮﻟﺪ ﮐﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ …ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ،
ﺑﺮﺳﯽ…ﺗﺎ ﺑﻪ ﻟﺐ ﮔﻮﺭ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺯﺷﺘﯽ ﺍﺕ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ
ﺍﯾﻦ ﻣﻦ ِ ﮐﻠّﻪ ﺧﺮ ِ ﮐﻮﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ!
صبر کن عشقِ من امروز پدر در خانه ست
موقعّیت که شود جور تو را می خواهم
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
سروده ی: راشدانصاری
بنده....حتا شده با زور، تو را می خواهم
و بماند به چه منظور تو را می خواهم
ﻋﺎﺷﻘﯽ ﮐﺎﺭ ِ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ ﺑﯽ ﺗﻘﺼﯿﺮ
ﻃﺒﻖ ﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﻣزبور ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﮔﺮﭼﻪ “ﺁﻥ ﺟﻮﺭ…” ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﺸﻮﺩ ، ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯ
ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ “ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭ…” ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺁﻥ ﺷﺐ ﻭﺻﻞ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ بسی ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺳﺖ
ﻻﺟﺮﻡ ﻣﺪﺗﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﻣﻄﺮﺑﯽ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ِ ﻋﺰﯾﺰ
ﺑﯽ ﺩﻑ ﻭ ﺗﻨﺒﮏ ﻭ ﺗﻨﺒﻮﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺪﻭ ﺗﻮﻟﺪ ﮐﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ …ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ،
ﺑﺮﺳﯽ…ﺗﺎ ﺑﻪ ﻟﺐ ﮔﻮﺭ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺯﺷﺘﯽ ﺍﺕ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ
ﺍﯾﻦ ﻣﻦ ِ ﮐﻠّﻪ ﺧﺮ ِ ﮐﻮﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ!
صبر کن عشقِ من امروز پدر در خانه ست
موقعّیت که شود جور تو را می خواهم
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆