Z07- 28473.pdf
508.2 KB
چاپ مطلبی طنزآمیز از راشدانصاری در روزنامه اطلاعات، سه شنبه امروز. ضمیمه ی طنز
مثنوی
سروده ی: راشدانصاری
از زبان مردم شش بخش تشنه کام:
بیرم، خیرگو، صحرای باغ، چاهورز، علامرودشت، (فداغ و خلیلی)
عشق را در کوچه های غمزده پیدا کنید
همتی تا رود را همصحبت دریا کنید
رودها جاری ولی در خشکسالی مانده ایم
در خیال تشنگی در بی خیالی مانده ایم
کاش آبی در میان رودها جاری نبود
ازخودی ها انتظاری غیر همکاری نبود
آب را بردند از سرچشمه های روستا
یک خرابه مانده اکنون در قبای روستا
نه فقط از یاد ابر و باد و باران رفته ایم
بلکه، در این روزها، از یاد یاران رفته ایم
بی ستون گردن نمی گیرد چنین بیداد را
کو کسی که بشنود دلتنگیِ فرهاد را!؟
روستای ما نمادی گرچه از آبادی است
از عطش سرشار اکنون جلوه ی ناشادی است
بغض می گیرد گلویم را لبانم تشنه است
خسته از این زندگی روح و روانم تشنه است
گرچه عمری خنده را تقدیم مردم می کنم
واژه ها را در میان غصه ها گم می کنم
از تمامِ خاک «بیرم» خاطرات ناب رفت
ای دریغ از چشم مردم اشک رفت و خواب رفت
روستای زادگاهم « دیده بان» ِ مهربان
در نگاه من ندارد فرق با باغ جنان
من ولی شرمنده ی دلخسته ی او گشته ام
تا که حالش بِه شود دنبال دارو گشته ام
از غمِ این لحظه ها روح و روانم سوخته
از غمِ این قصه مغز استخوانم سوخته
رنج بی پایان مردم در غم و رنج «فداغ»
داغ جانکاهی بیفزوده ست آنک روی داغ
غصه ی «چَهورز»(چاهورز) و بخش باصفای «خیرگو»
مانده همچون بغض بی پایان غم ها در گلو
از «علامردشت» و غم هایش چه گویم هموطن
جان به لب شد وز جفاها زخم ها دارد به تن.....
قلب ما شش قسمت از شش بخش غم ها گشته است
قطره قطره رنج هامان قّد دریا گشته است
ناخدایی نیست آیا تا کند ما را رها؟
ناخدایی رنج دیده ناخدایی باخدا
از دهستان «خلیلی» هر چه نالیدم کم است
یا خلیل الله دل در آتش رنج و غم است
شد گلستان بر تو آتش قسمت ما هم شود
گر ز مسئولین عنایت ها شود، غم کم شود
کاش مسئولین نگاه لطف بر ماها کنند
شوره زاران را از اقدامات دریاها کنند
ما محیط زیست می خواهیم عاری از بلا
تا به کی دل هایمان از خوف در هول و وَلا؟
هر که مسئول است و دلسوز است و کارش کارِ خیر
لطف کن یارب نگردد در جهان محتاج غیر
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
سروده ی: راشدانصاری
از زبان مردم شش بخش تشنه کام:
بیرم، خیرگو، صحرای باغ، چاهورز، علامرودشت، (فداغ و خلیلی)
عشق را در کوچه های غمزده پیدا کنید
همتی تا رود را همصحبت دریا کنید
رودها جاری ولی در خشکسالی مانده ایم
در خیال تشنگی در بی خیالی مانده ایم
کاش آبی در میان رودها جاری نبود
ازخودی ها انتظاری غیر همکاری نبود
آب را بردند از سرچشمه های روستا
یک خرابه مانده اکنون در قبای روستا
نه فقط از یاد ابر و باد و باران رفته ایم
بلکه، در این روزها، از یاد یاران رفته ایم
بی ستون گردن نمی گیرد چنین بیداد را
کو کسی که بشنود دلتنگیِ فرهاد را!؟
روستای ما نمادی گرچه از آبادی است
از عطش سرشار اکنون جلوه ی ناشادی است
بغض می گیرد گلویم را لبانم تشنه است
خسته از این زندگی روح و روانم تشنه است
گرچه عمری خنده را تقدیم مردم می کنم
واژه ها را در میان غصه ها گم می کنم
از تمامِ خاک «بیرم» خاطرات ناب رفت
ای دریغ از چشم مردم اشک رفت و خواب رفت
روستای زادگاهم « دیده بان» ِ مهربان
در نگاه من ندارد فرق با باغ جنان
من ولی شرمنده ی دلخسته ی او گشته ام
تا که حالش بِه شود دنبال دارو گشته ام
از غمِ این لحظه ها روح و روانم سوخته
از غمِ این قصه مغز استخوانم سوخته
رنج بی پایان مردم در غم و رنج «فداغ»
داغ جانکاهی بیفزوده ست آنک روی داغ
غصه ی «چَهورز»(چاهورز) و بخش باصفای «خیرگو»
مانده همچون بغض بی پایان غم ها در گلو
از «علامردشت» و غم هایش چه گویم هموطن
جان به لب شد وز جفاها زخم ها دارد به تن.....
قلب ما شش قسمت از شش بخش غم ها گشته است
قطره قطره رنج هامان قّد دریا گشته است
ناخدایی نیست آیا تا کند ما را رها؟
ناخدایی رنج دیده ناخدایی باخدا
از دهستان «خلیلی» هر چه نالیدم کم است
یا خلیل الله دل در آتش رنج و غم است
شد گلستان بر تو آتش قسمت ما هم شود
گر ز مسئولین عنایت ها شود، غم کم شود
کاش مسئولین نگاه لطف بر ماها کنند
شوره زاران را از اقدامات دریاها کنند
ما محیط زیست می خواهیم عاری از بلا
تا به کی دل هایمان از خوف در هول و وَلا؟
هر که مسئول است و دلسوز است و کارش کارِ خیر
لطف کن یارب نگردد در جهان محتاج غیر
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
WhatsApp.com
کانال طنز راشد انصاری
WhatsApp Group Invite
بداهه ی سالگردیه!
بادمجانیه ای ناقابل به مناسبت سالگرد روزنامه تقدیم به خالوراشد و دست اندرکاران «ندای هرمزگان » و مخاطبان صفحه ی طنز «بادم جان»خوشمزه ترین غذای خواندنی ِ استان هرمزگان.
شود با کشکِ تر خوشمزه و با سیر بادمجان
که دارد شهرتی این گونه عالم گیر بادمجان
به بندر هست طناّزی و باشد شهرتش خالو
که دادش دست حق از بوته ی تقدیر بادمجان
اگر او سردبیر و ته دبیر و غیره والغیر میباشد
برایش میکشد از رو چرا شمشیر بادمجان ؟!
به بازی گر نشیند با من از بس دِندلو (خرده شیشه) دارد
من از رو می کشم، او می کشد از زیر، بادمجان
برایش سوت و کف را می زنم هنگام طنّازی
ولیکن از برایش می کشد آژیر بادمجان
عبا دارد سیاه و سبز اما کلّه ای دارد
به حکمی میکند این بنده را تکفیر ، بادمجان ...
دو رو ده رنگ یعنی او وگر هم مصلحت باشد
به آنی مینماید رنگ او تغییر بادمجان
هواپیمای ماهان است و در دیگی که من دارم
همیشه میرسد با ناز و با تاخیر بادمجان
« شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل »
ندارد ذره ای در این فضا تأثیر بادمجان
سحر می آمد و می دادمان گاهی امیدی را
به ماها لااقل آن دولت تدبیر بادمجان....
با احترام: حمید نیک نفس- کرمان- تابستان ۱۴۰۲
بادمجانیه ای ناقابل به مناسبت سالگرد روزنامه تقدیم به خالوراشد و دست اندرکاران «ندای هرمزگان » و مخاطبان صفحه ی طنز «بادم جان»خوشمزه ترین غذای خواندنی ِ استان هرمزگان.
شود با کشکِ تر خوشمزه و با سیر بادمجان
که دارد شهرتی این گونه عالم گیر بادمجان
به بندر هست طناّزی و باشد شهرتش خالو
که دادش دست حق از بوته ی تقدیر بادمجان
اگر او سردبیر و ته دبیر و غیره والغیر میباشد
برایش میکشد از رو چرا شمشیر بادمجان ؟!
به بازی گر نشیند با من از بس دِندلو (خرده شیشه) دارد
من از رو می کشم، او می کشد از زیر، بادمجان
برایش سوت و کف را می زنم هنگام طنّازی
ولیکن از برایش می کشد آژیر بادمجان
عبا دارد سیاه و سبز اما کلّه ای دارد
به حکمی میکند این بنده را تکفیر ، بادمجان ...
دو رو ده رنگ یعنی او وگر هم مصلحت باشد
به آنی مینماید رنگ او تغییر بادمجان
هواپیمای ماهان است و در دیگی که من دارم
همیشه میرسد با ناز و با تاخیر بادمجان
« شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل »
ندارد ذره ای در این فضا تأثیر بادمجان
سحر می آمد و می دادمان گاهی امیدی را
به ماها لااقل آن دولت تدبیر بادمجان....
با احترام: حمید نیک نفس- کرمان- تابستان ۱۴۰۲
طنز روز
جامعه ی عصبانی و کم طاقت
نوشته ی: راشدانصاری
یکی از افراد فامیل که دور از جان شما مقداری هم نق نقو تشریف دارد، گفت:«شما هم فکر کنم مثل بنده به این نتیجه رسیده اید که در سال های اخیر، مردم بسیار کم حوصله، تندخو، پرخاشگر، و زودرنج شده اند. صدالبته عوامل متعددی می تواند در این کار دخیل باشد از جمله مشکلات اقتصادی و...و.....»
این فامیل عزیز ما که افتاده بود روی غلطک ادامه داد:
«باور کنید این روزها نه فرزندان با والدین مهربان اند، و نه والدین مثل سابق برای فرزندان وقت می گذارند. در بازار، نه کسبه حوصله ی پاسخ دادن به مشتری را دارند، و نه مشتری آن مشتری سابق است.... در ادارات دولتی اگر جرأت دارید به کارمندی دون پایه بگویید بالای چشم شما ابروست، حساب تان با کرام الکاتبین است.»
حرفش را قطع کردم و گفتم:« یک لیوان آب بنوش بعد ادامه بده...»
بی اعتنا به پیشنهاد من و در حالی که از چاک دهانش کف می ریخت ، گفت:
« مثلاً سال ها پیش یادم است اگر در خیابانی، ماشینی از پشت محکم به خودروی جلویی اش می زد ، در حالی که مقصر هم خودش بود! راننده ی جلویی از ماشین اش پیاده می شد و با دو تا جوک گفتن و شوخی و مسخره و در برخی مواقع با رد و بدل کردن شماره تلفن و آدرس (به ویژه اگر طرف از جنس مخالف بود!) با خوبی و خوشی غائله ختم به خیر می شد.
اما زبانم لال اگر این روزها اتفاق مشابه ای رخ دهد، می بینید طرف قبل از هر چیز با قفل فرمان یا چماق! و در پاره ای مواقع شمشیر به دست پیاده می شود و دوست دارد سر از بدنت جدا کند.
در پمپ بنزین، صف نانوایی، مقابل عابربانک که نگو! ملت همگی و به قولی کلهم اجمعین خون جلوی چشمان شان را گرفته است...»
و مسلسل وار ادامه داد:« و یا خودمانیم، ببین تلویزیون هم دیگر آن تلویزیون سابق نیست. خیلی عصبانی و دعوایی شده! همه ی اخبارش شده جنگ و قتل و غارت و کشتار و تجاوز و....»
به این جا که رسید، عرض کردم:« آفاجان! آش شور هست اما نه به این شوری که شما می فرمایید! چرا که اگر نگوییم صد در صد، نیمی از آن چه بر ما می رود متأثر از رفتار خود ماست برادر جان.»
فامیل مان کمی رفت توی فکر و پس از چند ثانیه گفت:« درست می گویی. الحق که وقتی فکرش را می کنم می بینم خود من هم چنانکه باید و شاید برا دیگران حساب باز نمی کنم. ممنون که من را به خود آوردی...»
#خالوراشد
@rashedansari
جامعه ی عصبانی و کم طاقت
نوشته ی: راشدانصاری
یکی از افراد فامیل که دور از جان شما مقداری هم نق نقو تشریف دارد، گفت:«شما هم فکر کنم مثل بنده به این نتیجه رسیده اید که در سال های اخیر، مردم بسیار کم حوصله، تندخو، پرخاشگر، و زودرنج شده اند. صدالبته عوامل متعددی می تواند در این کار دخیل باشد از جمله مشکلات اقتصادی و...و.....»
این فامیل عزیز ما که افتاده بود روی غلطک ادامه داد:
«باور کنید این روزها نه فرزندان با والدین مهربان اند، و نه والدین مثل سابق برای فرزندان وقت می گذارند. در بازار، نه کسبه حوصله ی پاسخ دادن به مشتری را دارند، و نه مشتری آن مشتری سابق است.... در ادارات دولتی اگر جرأت دارید به کارمندی دون پایه بگویید بالای چشم شما ابروست، حساب تان با کرام الکاتبین است.»
حرفش را قطع کردم و گفتم:« یک لیوان آب بنوش بعد ادامه بده...»
بی اعتنا به پیشنهاد من و در حالی که از چاک دهانش کف می ریخت ، گفت:
« مثلاً سال ها پیش یادم است اگر در خیابانی، ماشینی از پشت محکم به خودروی جلویی اش می زد ، در حالی که مقصر هم خودش بود! راننده ی جلویی از ماشین اش پیاده می شد و با دو تا جوک گفتن و شوخی و مسخره و در برخی مواقع با رد و بدل کردن شماره تلفن و آدرس (به ویژه اگر طرف از جنس مخالف بود!) با خوبی و خوشی غائله ختم به خیر می شد.
اما زبانم لال اگر این روزها اتفاق مشابه ای رخ دهد، می بینید طرف قبل از هر چیز با قفل فرمان یا چماق! و در پاره ای مواقع شمشیر به دست پیاده می شود و دوست دارد سر از بدنت جدا کند.
در پمپ بنزین، صف نانوایی، مقابل عابربانک که نگو! ملت همگی و به قولی کلهم اجمعین خون جلوی چشمان شان را گرفته است...»
و مسلسل وار ادامه داد:« و یا خودمانیم، ببین تلویزیون هم دیگر آن تلویزیون سابق نیست. خیلی عصبانی و دعوایی شده! همه ی اخبارش شده جنگ و قتل و غارت و کشتار و تجاوز و....»
به این جا که رسید، عرض کردم:« آفاجان! آش شور هست اما نه به این شوری که شما می فرمایید! چرا که اگر نگوییم صد در صد، نیمی از آن چه بر ما می رود متأثر از رفتار خود ماست برادر جان.»
فامیل مان کمی رفت توی فکر و پس از چند ثانیه گفت:« درست می گویی. الحق که وقتی فکرش را می کنم می بینم خود من هم چنانکه باید و شاید برا دیگران حساب باز نمی کنم. ممنون که من را به خود آوردی...»
#خالوراشد
@rashedansari
درس گریزی!
نوشته ی: راشدانصاری
یک بار مراسمی دعوت بودم که بیشتر مدعوین را دانش آموزان مقطع ابتدایی تشکیل می دادند.(البته نه کلاس اولی هایی که معمولاً روزهای نخست مدرسه دل تنگ والدین و ....هستند.) ردیف اول هم تعدادی از مسوولان استانی از جمله مدیران و معاونین آموزش و پرورش و....حضور داشتند.
مجری محترم مراسم پس از سلام و علیک مختصری رو به بچه ها کرده و گفت:" بچه ها، الان که تازه مدرسه هاتون باز شده ، دوست داشتید کجا بودید؟". همه یک صدا گفتند:" خونه!". مجری برنامه که لابد دوست داشت بچه ها جلوی مسوولین بگویند، مدرسه! برای رفع و رجوع ِ قضیه گفت:" آهان، منظور بچه ها اینه که امروز به جای این که این جا باشن، دوست داشتن توی خونه هاشون می موندن؟". بچه ها با حالتی متعجبانه گفتند:" نه!". در این لحظه مجری گفت:" من واقعا موندم توش، اجازه می خوام پرسشم رو این طوری مطرح کنم؛ بچه های گلم ، عزیزان دلم شما مدرسه رو بیشتر دوست دارین یا خونه؟". همه با صدای بلند گفتند:" خونه" و کف و جیغ مرتبی زدند...
با دیدن این صحنه، در دل گفتم:" عجب سیستم آموزشی ِ معرکه ای داریم که بچه های به اصطلاح صفرکیلومتر، به جای این که با شور و علاقه و با عشق جذب مدرسه بشن،این طوری از مدرسه فراری هستن!".
جای شما خالی تشریف نداشتید مسوولان محترم آموزش و پرورش و مربیان و معلم های عزیز ِ حاضر در سالن را ببینید که با لب و لوچه ای آویزان مجبور بودند همراه با بچه ها دست بزنند. در این جا به یاد شعر معروفی افتادم که شاعر می فرماید:" درس معلم ار بُوَد زمزمه ی محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را....!"
#خالوراشد
@rashedansari
نوشته ی: راشدانصاری
یک بار مراسمی دعوت بودم که بیشتر مدعوین را دانش آموزان مقطع ابتدایی تشکیل می دادند.(البته نه کلاس اولی هایی که معمولاً روزهای نخست مدرسه دل تنگ والدین و ....هستند.) ردیف اول هم تعدادی از مسوولان استانی از جمله مدیران و معاونین آموزش و پرورش و....حضور داشتند.
مجری محترم مراسم پس از سلام و علیک مختصری رو به بچه ها کرده و گفت:" بچه ها، الان که تازه مدرسه هاتون باز شده ، دوست داشتید کجا بودید؟". همه یک صدا گفتند:" خونه!". مجری برنامه که لابد دوست داشت بچه ها جلوی مسوولین بگویند، مدرسه! برای رفع و رجوع ِ قضیه گفت:" آهان، منظور بچه ها اینه که امروز به جای این که این جا باشن، دوست داشتن توی خونه هاشون می موندن؟". بچه ها با حالتی متعجبانه گفتند:" نه!". در این لحظه مجری گفت:" من واقعا موندم توش، اجازه می خوام پرسشم رو این طوری مطرح کنم؛ بچه های گلم ، عزیزان دلم شما مدرسه رو بیشتر دوست دارین یا خونه؟". همه با صدای بلند گفتند:" خونه" و کف و جیغ مرتبی زدند...
با دیدن این صحنه، در دل گفتم:" عجب سیستم آموزشی ِ معرکه ای داریم که بچه های به اصطلاح صفرکیلومتر، به جای این که با شور و علاقه و با عشق جذب مدرسه بشن،این طوری از مدرسه فراری هستن!".
جای شما خالی تشریف نداشتید مسوولان محترم آموزش و پرورش و مربیان و معلم های عزیز ِ حاضر در سالن را ببینید که با لب و لوچه ای آویزان مجبور بودند همراه با بچه ها دست بزنند. در این جا به یاد شعر معروفی افتادم که شاعر می فرماید:" درس معلم ار بُوَد زمزمه ی محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را....!"
#خالوراشد
@rashedansari
زمان جنگ تحمیلی کجا بودی چه میکردی
به غیر از اینکه پشت جبهه ها بودی چه میکردی
کسی از نسل امروزی نمی داند درآن تاریخ
کدامین نقطه ی جغرافیا بودی چه میکردی
چرا بک قطره خون از بینی ات حتی نشدجاری
ولی با آنکه اصل ماجرا بودی چه میکردی
دم از جمهوری و جمع و جماعت میزنی اما
همیشه از صف ملت جدا بودی چه میکردی
به حکم کدخدایی کفر ملت را در آوردی
خدا داند اگر روزی خدا بودی چه میکردی
بدون هیچ آگاهی شتر را میخوری با بار
اگر با کامپیوتر آشنا بودی چه میکردی
تو که یک روضه ی عباس مجانی نمی خوانی
نمی دانم اگر در کربلا بودی چه میکردی
غم تحریم وبیم قحط و جریانی چنین حاکم
برادر جان شما شاعر ،شما بودی چه میکردی
مسلم حسنشاهی راویز
به غیر از اینکه پشت جبهه ها بودی چه میکردی
کسی از نسل امروزی نمی داند درآن تاریخ
کدامین نقطه ی جغرافیا بودی چه میکردی
چرا بک قطره خون از بینی ات حتی نشدجاری
ولی با آنکه اصل ماجرا بودی چه میکردی
دم از جمهوری و جمع و جماعت میزنی اما
همیشه از صف ملت جدا بودی چه میکردی
به حکم کدخدایی کفر ملت را در آوردی
خدا داند اگر روزی خدا بودی چه میکردی
بدون هیچ آگاهی شتر را میخوری با بار
اگر با کامپیوتر آشنا بودی چه میکردی
تو که یک روضه ی عباس مجانی نمی خوانی
نمی دانم اگر در کربلا بودی چه میکردی
غم تحریم وبیم قحط و جریانی چنین حاکم
برادر جان شما شاعر ،شما بودی چه میکردی
مسلم حسنشاهی راویز
بادمجانیه ۲
تقدیم به «خالوراشد» و صفحه ی طنز بادم جانش!
چو میخواهد ز من جای لبو دلدار بادمجان
به گوشم میکند هر روز و شب تکرار بادمجان
چنان با کشک میچسبد که حتّی سیر اگر باشی
تو را تا عرش اعلا میبَرَد انگار بادمجان
"شب عید است و یار از من چغندر پخته میخواهد"
گمانم مقصد و منظورِ او این بار، بادمجان ...
رقابت میکند با موز و از این موز بالاتر
که دارد بهتر از هر میوهای بازار بادمجان
"چنانش دوست میدارم که گر روزی فراق افتد"
شوم دلگیر و او دلتنگِ من بسیار بادمجان
نه تنها در بم و جیرفت و کرمان مشتری دارد
که پیدا میشود در قوطیِ عطّار بادمجان
اگر سرخش کنی انگار جانی تازه میگیرد
چو منصوری که دارد میرود بر دار بادمجان
شفابخش است و میباشد مُلَیّن دوستداران را
که دکتر میدهد دارو به هر بیمار بادمجان
"من از آن حُسن روز افزون که یوسف داشت دانستم"
که آخر میکَنَد از دست او افسار بادمجان
شنیدم شیخِ ما میگفت بعد از روسری، قطعاً-
در آرَد عاقبت از پایمان شلوار بادمجان
اگر رامش کنی در دست تو چون موم خواهد شد
رها چون میشود، سردسته ی اشرار، بادمجان
خر از آن کُرّه گی جو میخورَد، اُشتر ولی لُپ لُپ
ولی انسان دانا میکند نشخوار بادمجان
گران شد این پنیر و طالبِ آن نیست روباهی
که دارد زاغک بیچاره بر منقار بادمجان
تناول میکند گویا که قبل از خواب معمولاً
به جای تَمر هندی میثمِ تمّار بادمجان
گران شد این پیاز و اشک او را میکند جاری
که دارد میخورَد با نان جو صفّار بادمجان
اگر نادر به چشمم میلهای میکرد در مشهد
به کرمان کرده امّا خواجه ی قاجار بادمجان
به فهرج یا به زابل میلهاش برجاست، این یعنی –
به هر تَل میگذارد نادرِ افشار بادمجان
سگ اصحاب کهف انگار قبل از خوابِ طولانی
بَرَد با خود به جای استخوان در غار بادمجان
که از هم خوابه هایش گر کسی بیدار شد، فوراً
به او گوید: بفرما، خدمت سرکار بادمجان
به غیر از زیر چشمِ بنده میکارند دهقانان
ز قم تا مشهد و تا بندر و تا لار بادمجان
کدو تنبل که شد، در مملکت مسئول میگردد
شود با او و یا امثال او همکار بادمجان
گمانم میکند بحث حجاب و غیره را مجلس
که بالا میرود چون شاخصِ آمار بادمجان
به خلوت میکند آن کار دیگر را اگر واعظ
پس از آن کار دیگر میکشد سیگار بادمجان
گشاید گر دهانش را ندارد چاکی و بستی
بگوید بس که این استادمان لیچار بادمجان
دعا کردم شود گر اندکی من آبرو دارم
به جای سیب سرخی قسمت کفتار بادمجان ...
سحر میآید از تدبیر بر بالین من، امّا
به دستم میدهد این دولت بیدار بادمجان
به بیلاخِ بزرگی میکند مهمانمان هر شب
نشانم میدهد در هشت و سی اخبار بادمجان
اگر قاضی دهد حُکمش به بطری، نیست تردیدی
کند با شرمساری متهم اظهار: بادمجان
به این ترفند میآید مُقُر هر نامسلمانی
بگیرد در سه سود از متهم اقرار بادمجان
تعجب نیست با این شعر نافرمی که من گفتم-
رود روزی اگر بر سینه ی دیوار بادمجان
برای شاعران گاهی قلم یا گُرز رستم، او
برای کاسه لیسان آلت و ابزار بادمجان
خطا کردیم و داور چون هوای بنده را دارد
به جای زرد و قرمز میدهد اخطار بادمجان
ندارم من به آسانی قبول اما خطایم را
نشانم میدهد با اینکه وی آی آر، بادمجان ...
ندارد هیچ ایهامی به جدم یا شباهت را
کمی تا قسمتی، با این که شد کشدار بادمجان
اگر از قبل میگفتی، به هر ترتیب میکردم
ردیفش از برایت در همین اشعار بادمجان
حمید نیک نفس - کرمان
#خالوراشد
@rashedansari
تقدیم به «خالوراشد» و صفحه ی طنز بادم جانش!
چو میخواهد ز من جای لبو دلدار بادمجان
به گوشم میکند هر روز و شب تکرار بادمجان
چنان با کشک میچسبد که حتّی سیر اگر باشی
تو را تا عرش اعلا میبَرَد انگار بادمجان
"شب عید است و یار از من چغندر پخته میخواهد"
گمانم مقصد و منظورِ او این بار، بادمجان ...
رقابت میکند با موز و از این موز بالاتر
که دارد بهتر از هر میوهای بازار بادمجان
"چنانش دوست میدارم که گر روزی فراق افتد"
شوم دلگیر و او دلتنگِ من بسیار بادمجان
نه تنها در بم و جیرفت و کرمان مشتری دارد
که پیدا میشود در قوطیِ عطّار بادمجان
اگر سرخش کنی انگار جانی تازه میگیرد
چو منصوری که دارد میرود بر دار بادمجان
شفابخش است و میباشد مُلَیّن دوستداران را
که دکتر میدهد دارو به هر بیمار بادمجان
"من از آن حُسن روز افزون که یوسف داشت دانستم"
که آخر میکَنَد از دست او افسار بادمجان
شنیدم شیخِ ما میگفت بعد از روسری، قطعاً-
در آرَد عاقبت از پایمان شلوار بادمجان
اگر رامش کنی در دست تو چون موم خواهد شد
رها چون میشود، سردسته ی اشرار، بادمجان
خر از آن کُرّه گی جو میخورَد، اُشتر ولی لُپ لُپ
ولی انسان دانا میکند نشخوار بادمجان
گران شد این پنیر و طالبِ آن نیست روباهی
که دارد زاغک بیچاره بر منقار بادمجان
تناول میکند گویا که قبل از خواب معمولاً
به جای تَمر هندی میثمِ تمّار بادمجان
گران شد این پیاز و اشک او را میکند جاری
که دارد میخورَد با نان جو صفّار بادمجان
اگر نادر به چشمم میلهای میکرد در مشهد
به کرمان کرده امّا خواجه ی قاجار بادمجان
به فهرج یا به زابل میلهاش برجاست، این یعنی –
به هر تَل میگذارد نادرِ افشار بادمجان
سگ اصحاب کهف انگار قبل از خوابِ طولانی
بَرَد با خود به جای استخوان در غار بادمجان
که از هم خوابه هایش گر کسی بیدار شد، فوراً
به او گوید: بفرما، خدمت سرکار بادمجان
به غیر از زیر چشمِ بنده میکارند دهقانان
ز قم تا مشهد و تا بندر و تا لار بادمجان
کدو تنبل که شد، در مملکت مسئول میگردد
شود با او و یا امثال او همکار بادمجان
گمانم میکند بحث حجاب و غیره را مجلس
که بالا میرود چون شاخصِ آمار بادمجان
به خلوت میکند آن کار دیگر را اگر واعظ
پس از آن کار دیگر میکشد سیگار بادمجان
گشاید گر دهانش را ندارد چاکی و بستی
بگوید بس که این استادمان لیچار بادمجان
دعا کردم شود گر اندکی من آبرو دارم
به جای سیب سرخی قسمت کفتار بادمجان ...
سحر میآید از تدبیر بر بالین من، امّا
به دستم میدهد این دولت بیدار بادمجان
به بیلاخِ بزرگی میکند مهمانمان هر شب
نشانم میدهد در هشت و سی اخبار بادمجان
اگر قاضی دهد حُکمش به بطری، نیست تردیدی
کند با شرمساری متهم اظهار: بادمجان
به این ترفند میآید مُقُر هر نامسلمانی
بگیرد در سه سود از متهم اقرار بادمجان
تعجب نیست با این شعر نافرمی که من گفتم-
رود روزی اگر بر سینه ی دیوار بادمجان
برای شاعران گاهی قلم یا گُرز رستم، او
برای کاسه لیسان آلت و ابزار بادمجان
خطا کردیم و داور چون هوای بنده را دارد
به جای زرد و قرمز میدهد اخطار بادمجان
ندارم من به آسانی قبول اما خطایم را
نشانم میدهد با اینکه وی آی آر، بادمجان ...
ندارد هیچ ایهامی به جدم یا شباهت را
کمی تا قسمتی، با این که شد کشدار بادمجان
اگر از قبل میگفتی، به هر ترتیب میکردم
ردیفش از برایت در همین اشعار بادمجان
حمید نیک نفس - کرمان
#خالوراشد
@rashedansari
بداهه ای برای نکوداشت احمد عزیز اکبرپور
سروده ی: راشدانصاری
۱۴ مهر ۱۴۰۲
تو احمد و اکبری و پوری
البته نگفته ای چه جوری ...
حقّا که ستوده و بزرگی
چون شیر و پلنگ ضد گرگی
پوری که بُوَد تو را به دنبال
گویای شکوه هست و اقبال
یعنی که تو بی مثال باشی
شایسته چو پورِ زال باشی
زالی که نسب ز سام دارد
هر جا که بُوَد مقام دارد
در چشم من و هزار چون من
هستی به مثابه ی تهمتن
با این که تو ریزه ای و میزه
اهرام ثلاثه ای به جیزه! (۱)
چشمان تو میشی است و خوشگل
مهرت به خدا نشسته بر دل
چون عرض تو می شود شناور
در خدمت توست دُّبِ اکبر
شیرین سخن معاصری تو
شاعر نه که عینِ ساحری تو
در نثر اگر کنی خدایی
طولت نه همین که می نمایی
نیم دگرت که کفر دین است
البته که زیرِ این زمین است
باید که به کشف آن کمر بست
تا بلکه توان رَهِ ضرر بست
چون زیره که می بری به کرمان
نثرت شکر است و باب دندان
شیرین عسل است و چون کُلمبه(۲)
بر روحِ کسی نسوده سُمبه
یعنی که همیشه دلنشین است
بر حلقه ی عشق چون نگین است
آن هم چه نگین ز جنس یاقوت
طبع همه راست آب یا، قوت
ای شادی و شورِ این دقایق
از طنزِ تو روده بُر خلایق
آن کس که نبوده است اُطروش(۳)
نیشش شده باز تا بناگوش!
چون جلوه کنی به روی منبر
جز روده نبُر تو جای دیگر ...!
دیدم به مسیر سنگلاخی
یک تاااابلویی(۴) به این فراخی!
بر تابلوی نئون نوشته
در عهدِ عمو «نِرون» نوشته
آنان که مقیم «چاهورز»ند
هر یک به جماعتی بیرزند
لامرد که هست جای مردان
بیند ز تو ارتقای مردان...
چون پیله کنی به چاهورزی
به زانکه کنی گناه ورزی
ای مردِ رشید(۵) و ای دلاور
ای قُل قُلِ آب در سماور
شاید که سماورم تو باشی
مانند برادرم تو باشی
من خود چه کَسم؟ شکسته سنگاب
از بس که زده ست سنگم ارباب
القصه برادر صمیمی
ای طُرفه سماور قدیمی!
شیرِ تو حواله داوران را
بوده ست، ولی نه یاوران را
ساکن شده ای به شهر سعدی
تا کی بروی به شهر بعدی
حالا که زدی به راه و رفتی
بپّا نشوی دوباره نفتی
باران که نزد، بدون قایق
برگرد و بیا به این مناطق
آن دَم که تو در کنارِ مایی
خرم گُلِ نوبهارِ مایی
این قصه سر دراز دارد
لامرد به تو نیاز دارد
بی چک زدن و بدون چانه
برگرد و بیا به سوی خانه
پی نوشت:
۱- جیزه سومین شهر بزرگ کشور مصر است.
هرم بزرگ جیزه در اصل همان هرم خوفو بزرگترین هرم از اهرام سهگانهٔ مصر است.
۲-همان کُلمپه محصول استان کرمان است که در جاهایی کلبمه هم ذکر شده. می گویید نه، در گوگل سرچ کنید!
۳- اُطروش همان کَر است
۴- لطفاً در هنگام خوانش تابلوها را بکشید. نگاه مثل من(تاااااابلویی)!!
۵- رشید هم به معنای شجاع و دلیر منظورمان است نه بلندی قامت و.... نه حتی آقای قدرتالله ایزدی مشهور به آقا رشید کمدین و هنرپیشه ی اصفهانی!
چاهورز هم که زادگاه حضرت احمداکبرپور است
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
سروده ی: راشدانصاری
۱۴ مهر ۱۴۰۲
تو احمد و اکبری و پوری
البته نگفته ای چه جوری ...
حقّا که ستوده و بزرگی
چون شیر و پلنگ ضد گرگی
پوری که بُوَد تو را به دنبال
گویای شکوه هست و اقبال
یعنی که تو بی مثال باشی
شایسته چو پورِ زال باشی
زالی که نسب ز سام دارد
هر جا که بُوَد مقام دارد
در چشم من و هزار چون من
هستی به مثابه ی تهمتن
با این که تو ریزه ای و میزه
اهرام ثلاثه ای به جیزه! (۱)
چشمان تو میشی است و خوشگل
مهرت به خدا نشسته بر دل
چون عرض تو می شود شناور
در خدمت توست دُّبِ اکبر
شیرین سخن معاصری تو
شاعر نه که عینِ ساحری تو
در نثر اگر کنی خدایی
طولت نه همین که می نمایی
نیم دگرت که کفر دین است
البته که زیرِ این زمین است
باید که به کشف آن کمر بست
تا بلکه توان رَهِ ضرر بست
چون زیره که می بری به کرمان
نثرت شکر است و باب دندان
شیرین عسل است و چون کُلمبه(۲)
بر روحِ کسی نسوده سُمبه
یعنی که همیشه دلنشین است
بر حلقه ی عشق چون نگین است
آن هم چه نگین ز جنس یاقوت
طبع همه راست آب یا، قوت
ای شادی و شورِ این دقایق
از طنزِ تو روده بُر خلایق
آن کس که نبوده است اُطروش(۳)
نیشش شده باز تا بناگوش!
چون جلوه کنی به روی منبر
جز روده نبُر تو جای دیگر ...!
دیدم به مسیر سنگلاخی
یک تاااابلویی(۴) به این فراخی!
بر تابلوی نئون نوشته
در عهدِ عمو «نِرون» نوشته
آنان که مقیم «چاهورز»ند
هر یک به جماعتی بیرزند
لامرد که هست جای مردان
بیند ز تو ارتقای مردان...
چون پیله کنی به چاهورزی
به زانکه کنی گناه ورزی
ای مردِ رشید(۵) و ای دلاور
ای قُل قُلِ آب در سماور
شاید که سماورم تو باشی
مانند برادرم تو باشی
من خود چه کَسم؟ شکسته سنگاب
از بس که زده ست سنگم ارباب
القصه برادر صمیمی
ای طُرفه سماور قدیمی!
شیرِ تو حواله داوران را
بوده ست، ولی نه یاوران را
ساکن شده ای به شهر سعدی
تا کی بروی به شهر بعدی
حالا که زدی به راه و رفتی
بپّا نشوی دوباره نفتی
باران که نزد، بدون قایق
برگرد و بیا به این مناطق
آن دَم که تو در کنارِ مایی
خرم گُلِ نوبهارِ مایی
این قصه سر دراز دارد
لامرد به تو نیاز دارد
بی چک زدن و بدون چانه
برگرد و بیا به سوی خانه
پی نوشت:
۱- جیزه سومین شهر بزرگ کشور مصر است.
هرم بزرگ جیزه در اصل همان هرم خوفو بزرگترین هرم از اهرام سهگانهٔ مصر است.
۲-همان کُلمپه محصول استان کرمان است که در جاهایی کلبمه هم ذکر شده. می گویید نه، در گوگل سرچ کنید!
۳- اُطروش همان کَر است
۴- لطفاً در هنگام خوانش تابلوها را بکشید. نگاه مثل من(تاااااابلویی)!!
۵- رشید هم به معنای شجاع و دلیر منظورمان است نه بلندی قامت و.... نه حتی آقای قدرتالله ایزدی مشهور به آقا رشید کمدین و هنرپیشه ی اصفهانی!
چاهورز هم که زادگاه حضرت احمداکبرپور است
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
به میز و چسب رازی دل نبندید!
سروده ی: راشدانصاری(خالو راشد)
میان سینه غم بسیار دارم
بیا بنشین کنارم کار دارم!
منم آن شاعرِ شوخِ جنوبی
که مشهورم به طنازی و خوبی
به ظاهر گر شگفت انگیزناکم
ولی مانند باران پاک ِ پاکم
دلی دارم تهی از بغض و کینه
که داراییِ من تنها (همینه!)
به حزبی و جناحی دل نبستم
همیشه من همین هستم که هستم
اگر چه کارِ بنده طنز بافی ست
دلم لبریز غم های اضافی ست
کسی با ما سرِ یاری ندارد
به کارِ ما کسی کاری ندارد
بساط بی هنرها جور باشد
هنر همچون عروسِ کور باشد
بیا دریاب حالِ این هنرمند
همین «خالو!»همین کوه دماوند
مرا گرچه هنر در تار و پود است
نصیبم از شمایان زَقنبود است!
به میز و چسب رازی دل نبندید
به این اسباب بازی دل نبندید
من ِ شاعر در این دور و زمانه
فقط در خواب بینم پنبه دانه!
اگر چه هم عریض و هم طویلم
اگر چه آدمی هم وزن فیلم!!
شبیه مور با خود می زنم زور
شود تا نان ِ توی سفره ام جور
کسی این درد بی پایان نفهمد
مدیرِ ارشد استان نفهمد
نگیر از حرف بنده خشم دکتر
هنر امروزه یعنی پشم ، دکتر!
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
سروده ی: راشدانصاری(خالو راشد)
میان سینه غم بسیار دارم
بیا بنشین کنارم کار دارم!
منم آن شاعرِ شوخِ جنوبی
که مشهورم به طنازی و خوبی
به ظاهر گر شگفت انگیزناکم
ولی مانند باران پاک ِ پاکم
دلی دارم تهی از بغض و کینه
که داراییِ من تنها (همینه!)
به حزبی و جناحی دل نبستم
همیشه من همین هستم که هستم
اگر چه کارِ بنده طنز بافی ست
دلم لبریز غم های اضافی ست
کسی با ما سرِ یاری ندارد
به کارِ ما کسی کاری ندارد
بساط بی هنرها جور باشد
هنر همچون عروسِ کور باشد
بیا دریاب حالِ این هنرمند
همین «خالو!»همین کوه دماوند
مرا گرچه هنر در تار و پود است
نصیبم از شمایان زَقنبود است!
به میز و چسب رازی دل نبندید
به این اسباب بازی دل نبندید
من ِ شاعر در این دور و زمانه
فقط در خواب بینم پنبه دانه!
اگر چه هم عریض و هم طویلم
اگر چه آدمی هم وزن فیلم!!
شبیه مور با خود می زنم زور
شود تا نان ِ توی سفره ام جور
کسی این درد بی پایان نفهمد
مدیرِ ارشد استان نفهمد
نگیر از حرف بنده خشم دکتر
هنر امروزه یعنی پشم ، دکتر!
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
WhatsApp.com
کانال طنز راشد انصاری
WhatsApp Group Invite
حافظ و برجام!
نوشته ی: راشدانصاری
به این بیت لسان الغیب توجه فرمایید:
«هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی/ کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را....»
یکی نیست به حضرت حافظ بفرماید آقا جان، مگر می شود بعد از خروج ترامپ لعنتی از برجام در عیش بکوشیم و زبانم لال مستی کنیم؟!
البته شاید هم بشود، به شرط این که آمار اختلاس، دزدی، رشوه، زیرمیزی، روی میزی، بغل میزی! و...و....کاهش پیدا کند.
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
نوشته ی: راشدانصاری
به این بیت لسان الغیب توجه فرمایید:
«هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی/ کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را....»
یکی نیست به حضرت حافظ بفرماید آقا جان، مگر می شود بعد از خروج ترامپ لعنتی از برجام در عیش بکوشیم و زبانم لال مستی کنیم؟!
البته شاید هم بشود، به شرط این که آمار اختلاس، دزدی، رشوه، زیرمیزی، روی میزی، بغل میزی! و...و....کاهش پیدا کند.
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
بداهه ای(جدی) برای سالگرد پرواز دوست نازنینم زنده یاد: صلاح الدین شجاعی
«در مسیر بی کران»
سروده ی: راشد انصاری
در «بیکران های خیالِ» من بمان ای دوست
دلتنگِ دلتنگم، بیا شعری بخوان ای دوست
باران که می گیرد، در این خورشید می بینم
عکس تو را در خنده ی رنگین کمان ای دوست
اهل جنوبی گرچه، اما شعر سرسبزت
دارد هوای جنگلِ مازندران ای دوست
سرشارم اینک از شراب شعرِ پُرشورت
دادی به دست شعر من تا استکان ای دوست
این روزها مانند من دلگیری از دنیا
از این همه بغضِ گلوی عاشقان ای دوست
ما هر دو دردی مشترک در سینه ها داریم
من با تو شاعر می شوم، با من بمان ای دوست
دریای طوفانی، بزن بر صخره جانت را
تا تازه گردد شور و حالِ این جهان ای دوست
جانِ منی با اینکه جانم را رها کردی
ای جانِ جان ،ای جانِ جان ، ای جانِ جان ای دوست
در این زمین همواره یادت سبز می ماند
در عرش اعلا گرچه داری آشیان ای دوست
تو زنده ای و هیچ کس حتی نخواهد برد
نام تو را در سرزمینِ رفتگان ای دوست
موجی که خاموشی نمی گیرد صدایت را
ای رودِ جاری در مسیر بیکران ای دوست
در آسمان، دلتنگیِ ما را پذیرا باش
بادا گوارایت بهشتِ جاودان ای دوست!
پی نوشت:
۱- در بیکرانه های خیال ، عنوان یکی از کتاب های مرحوم شجاعی است
#خالوراشد
@rashedansari
«در مسیر بی کران»
سروده ی: راشد انصاری
در «بیکران های خیالِ» من بمان ای دوست
دلتنگِ دلتنگم، بیا شعری بخوان ای دوست
باران که می گیرد، در این خورشید می بینم
عکس تو را در خنده ی رنگین کمان ای دوست
اهل جنوبی گرچه، اما شعر سرسبزت
دارد هوای جنگلِ مازندران ای دوست
سرشارم اینک از شراب شعرِ پُرشورت
دادی به دست شعر من تا استکان ای دوست
این روزها مانند من دلگیری از دنیا
از این همه بغضِ گلوی عاشقان ای دوست
ما هر دو دردی مشترک در سینه ها داریم
من با تو شاعر می شوم، با من بمان ای دوست
دریای طوفانی، بزن بر صخره جانت را
تا تازه گردد شور و حالِ این جهان ای دوست
جانِ منی با اینکه جانم را رها کردی
ای جانِ جان ،ای جانِ جان ، ای جانِ جان ای دوست
در این زمین همواره یادت سبز می ماند
در عرش اعلا گرچه داری آشیان ای دوست
تو زنده ای و هیچ کس حتی نخواهد برد
نام تو را در سرزمینِ رفتگان ای دوست
موجی که خاموشی نمی گیرد صدایت را
ای رودِ جاری در مسیر بیکران ای دوست
در آسمان، دلتنگیِ ما را پذیرا باش
بادا گوارایت بهشتِ جاودان ای دوست!
پی نوشت:
۱- در بیکرانه های خیال ، عنوان یکی از کتاب های مرحوم شجاعی است
#خالوراشد
@rashedansari
زلزله!
بداهه هایی طنزآمیز در راستای زلزله های اخیر هرمزگان تقدیم به راشدانصاری
هر قدر بگویی به خدا می ارزد
عشق است که هی به این و آن می ورزد
انگار تکان خورد ز جایش «خالو»
چون زلزله دارد به خودش می لرزد
فخرالدین زارعی نژاد - مرودشت
*
سی چربی و هفتاد هنر «خالو» جان
کوهیست شده شکل بشر خالو جان
شد زلزله آن لحظه که از یک پهلو
غلتید به پهلوی دگر خالو جان
محمدتقی منفرد - اشکنان
*
با زلزله؛ بی زلزله؛ خالو شاد است
در رقص و فنون بندری؛ آزاد است
هر وقت؛ زمین لرزه بیاید بندر
از لرزش اندام خودِ استاد است
قباد ابونصری - کازرون
#خالوراشد
@rashedansari
بداهه هایی طنزآمیز در راستای زلزله های اخیر هرمزگان تقدیم به راشدانصاری
هر قدر بگویی به خدا می ارزد
عشق است که هی به این و آن می ورزد
انگار تکان خورد ز جایش «خالو»
چون زلزله دارد به خودش می لرزد
فخرالدین زارعی نژاد - مرودشت
*
سی چربی و هفتاد هنر «خالو» جان
کوهیست شده شکل بشر خالو جان
شد زلزله آن لحظه که از یک پهلو
غلتید به پهلوی دگر خالو جان
محمدتقی منفرد - اشکنان
*
با زلزله؛ بی زلزله؛ خالو شاد است
در رقص و فنون بندری؛ آزاد است
هر وقت؛ زمین لرزه بیاید بندر
از لرزش اندام خودِ استاد است
قباد ابونصری - کازرون
#خالوراشد
@rashedansari
مسوولان محترم، خدا بگم چکارتون کنه!
نوشته ی: راشدانصاری
مراسمی دعوت بودم و طبق معمول مسوولان بلندپایه استان دیر کرده بودند. در این مدت تعدادی دختر و پسر نوجوان که عضو آموزشگاه موسیقی بودند، فرصت را غنیمت شمرده و سرود جمهوری اسلامی ایران را تمرین می کردند. این بچه های خوش ذوق قرار بود سرود را به صورت زنده اجرا کنند. به همین دلیل تا قبل از آغاز مراسم بارها و بارهاتمرین کردند. جالب است پیرمردی حدوداً هفتاد هشتادساله که ردیف اول کنار بنده نشسته بود، با هر بار نواخته شدن سرود؛ با کمال احترام و با زحمت فراوان از جای خود بلند می شد و با علاقه ای وصف ناپذیر گروه را همراهی می کرد. سرود کامل از حفظ نبود، اما سعی می کرد همراه با بچه ها لب خوانی کند.
بار اول درجا بلند شد و تا پایان، در حالی که سرود را زیر لب زمزمه می کرد، چنان از خود بی خود شد که حواسش به اطرافیان نبود. بار دوم کمی این طرف و آن طرف را نگاه کرد و با کمی تأخیر بلند شد. بار سوم باز هم به محض نواخته شدن سرود، فوری بلند شد ولی بعد متوجه شد که نباید بلند می شده! و با تعجب به پشت سری ها و به من نگاه کرد. بار چهارم با کمی تردید و دو دلی نیم خیز شد، اما هنگامی که دید کسی به جز خودش بلند نمی شود،بلافاصله سرجایش نشست!
طفلکی! از این حرکتش مشخص بود که مقداری خجالت کشید.
یک بار هم همین که بلند شد، مربی بچه ها سرود را قطع کرد که نکته ای را به اعضا گوشزد کند.... در این هنگام پیرمردِ بی چاره (در وضعیتی بین نشستن و بلند شدن) مجدداً خم شد که روی صندلی اش بنشیند، ولی بلافاصله مربی دستور ادامه ی کار را داد. پیرمرد درست شبیه ماشینی شده بود که در دست اندازی خاموش می کند و درحالی که دنده یک است راننده استارت می زند، هی عقب و جلو می رفت!
گفتم:" پدرجان اینا مشغول تمرین هستن و نیازی نیست هر بار بلند شین."
پیرمرد نشست و پس از دقایقی مراسم تقریباً با یک ساعت تأخیر آغاز شد. این تاخیرها متأسفانه در مملکت ما طبیعی است.
این بار به محض نواخته شدن سرود توسط گروه موسیقی، همه ی حضار بلند شدند به جز پیرمرد که دیگر به گروه موزیک و به حاضران در سالن اعتمادی نداشت!
به نقطه ای در سقف خیره شده بود.
نمی دانم ، شاید هم کمر و پاهایش دیگر همراهی اش نمی کردند...شاید هم به گوش هایش اعتماد نمی کرد. شاید به چشم هایش. خدا می داند!
در دل گفتم ای مسوولین،خدا بگویم چکارتان کند که با بی نظمی های تان پیرمرد را دیوانه کردید!
چه می شد اگر به موقع می آمدید...
#خالوراشد
@rashedansari
نوشته ی: راشدانصاری
مراسمی دعوت بودم و طبق معمول مسوولان بلندپایه استان دیر کرده بودند. در این مدت تعدادی دختر و پسر نوجوان که عضو آموزشگاه موسیقی بودند، فرصت را غنیمت شمرده و سرود جمهوری اسلامی ایران را تمرین می کردند. این بچه های خوش ذوق قرار بود سرود را به صورت زنده اجرا کنند. به همین دلیل تا قبل از آغاز مراسم بارها و بارهاتمرین کردند. جالب است پیرمردی حدوداً هفتاد هشتادساله که ردیف اول کنار بنده نشسته بود، با هر بار نواخته شدن سرود؛ با کمال احترام و با زحمت فراوان از جای خود بلند می شد و با علاقه ای وصف ناپذیر گروه را همراهی می کرد. سرود کامل از حفظ نبود، اما سعی می کرد همراه با بچه ها لب خوانی کند.
بار اول درجا بلند شد و تا پایان، در حالی که سرود را زیر لب زمزمه می کرد، چنان از خود بی خود شد که حواسش به اطرافیان نبود. بار دوم کمی این طرف و آن طرف را نگاه کرد و با کمی تأخیر بلند شد. بار سوم باز هم به محض نواخته شدن سرود، فوری بلند شد ولی بعد متوجه شد که نباید بلند می شده! و با تعجب به پشت سری ها و به من نگاه کرد. بار چهارم با کمی تردید و دو دلی نیم خیز شد، اما هنگامی که دید کسی به جز خودش بلند نمی شود،بلافاصله سرجایش نشست!
طفلکی! از این حرکتش مشخص بود که مقداری خجالت کشید.
یک بار هم همین که بلند شد، مربی بچه ها سرود را قطع کرد که نکته ای را به اعضا گوشزد کند.... در این هنگام پیرمردِ بی چاره (در وضعیتی بین نشستن و بلند شدن) مجدداً خم شد که روی صندلی اش بنشیند، ولی بلافاصله مربی دستور ادامه ی کار را داد. پیرمرد درست شبیه ماشینی شده بود که در دست اندازی خاموش می کند و درحالی که دنده یک است راننده استارت می زند، هی عقب و جلو می رفت!
گفتم:" پدرجان اینا مشغول تمرین هستن و نیازی نیست هر بار بلند شین."
پیرمرد نشست و پس از دقایقی مراسم تقریباً با یک ساعت تأخیر آغاز شد. این تاخیرها متأسفانه در مملکت ما طبیعی است.
این بار به محض نواخته شدن سرود توسط گروه موسیقی، همه ی حضار بلند شدند به جز پیرمرد که دیگر به گروه موزیک و به حاضران در سالن اعتمادی نداشت!
به نقطه ای در سقف خیره شده بود.
نمی دانم ، شاید هم کمر و پاهایش دیگر همراهی اش نمی کردند...شاید هم به گوش هایش اعتماد نمی کرد. شاید به چشم هایش. خدا می داند!
در دل گفتم ای مسوولین،خدا بگویم چکارتان کند که با بی نظمی های تان پیرمرد را دیوانه کردید!
چه می شد اگر به موقع می آمدید...
#خالوراشد
@rashedansari
با این امید که در پی چاپ این مطلب شوخ طبعانه، پیامک اخطار و احضار برای ما نیاید!
شما را ما داریم، زیر نظر البته!
مسافر گرامی!
ورود شما را به فرودگاه شهرِ..... گرامی می داریم. پیشاپیش از این که قانون را رعایت نموده و به هنجارهای جامعه در خصوص حجاب و عفاف و پوشش متعارف پایبند میباشید، سپاسگزاریم. برای احترام به خود و دیگران، تقاضا داریم قانون و مقررات را پاس بدارید.»
***
خوانندگان عزیز، شاید تاکنون از این پیامک های خوب و بهداشتی، برای شما نیز ارسال شده باشد. اما بین خودمان باشد، روزی که این پیامک برای بنده ارسال شد، نه حجاب را رعایت کرده بودم و نه به هنجارهای جامعه در خصوص حجاب و عفاف و پوشش متعارف پایبند بودم. چرا که بنده تک و تنها پشت فرمان نشسته بودم و خبری از خانوادۀ معظم یا مسافری محترم هم نبود که زبانم لال، یک وقت بحث بی حجابی و.... مطرح باشد.
خب، حالا اگر فرض بگیریم که هدف اصلی ارسال کنندگان دلسوزناک این پیامک هدایتگر و ارشادکننده، به گونه ای در راستای توجه به همان مثل معروف و قدیمی«کار از محکم کاری عیب نمی کند» باشد؛ خب صد البته که درست است و حتی مو لای درز آن هم نمی رود. و حتی اگر دست بنده بود، به زودی یک همچو پیامک هایی نیز برای مالکان خودرو ارسال می کردم از این قرار:
۱- حجاب مصونیت است، محدودیت نیست، اما به هر حال ما شما را زیر نظر داریم. وگرنه چطور می فهمیدیم که شما الان از مقابل فرودگاه شهرمان عبور کردید؟
۲- مسافر گرامی! ورود سرافرازانۀ شما را به هتل مهمانپرور شهرمان خیر مقدم عرض می نماییم. لطفاً مقداری روسری تان را بکشید جلو.
۳- هموطن عزیز! ورود شما را به آشپزخانۀ خودتان گرامی می داریم، اما خواهر من، این چه وضعشه؟ چرا با این شکل و شمایل فجیع؟!
۴- مسافر گرامی! اگر یک بار، فقط یک بار دیگر در شهر ما بدون رعایت کردن حجاب دیده شوید، خودتان می دانید و بس.... از ما گفتن و تذکر دادن!
۵- مسافر گرامی! اینجا پاساژ است. طویله که نیست همین طوری سرِ بدون روسری ات را انداختی پایین و وارد شدی!
۶- خواهر گرامی! چشم مان روشن، جلوی نامحرم مشغول جویدن آدامس هستی؟....
۷- هموطن گرامی! این درست که به حساب خودت شیشۀ ماشین را دودی کرده ای، اما بدان و آگاه باش این که چیزی نیست، ما به پیشرفته ترین دوربین های دید در شب مجهزّیم!
۸- مالک محترم خودروی فلان، به شمارۀ پلاک ..... چرا برای خانمِ آن طرف خیابان بوق زدید؟ آن هم نه یک بار، بلکه دو بار!
۹- شهروند گرامی! چقدر می خوابی؟.... بلند شو که نماز صبح ات قضا شد.
۱۰- مسافر گرامی، خجالت هم خوب چیزی است. همین!
نوشته ی: راشدانصاری
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
شما را ما داریم، زیر نظر البته!
مسافر گرامی!
ورود شما را به فرودگاه شهرِ..... گرامی می داریم. پیشاپیش از این که قانون را رعایت نموده و به هنجارهای جامعه در خصوص حجاب و عفاف و پوشش متعارف پایبند میباشید، سپاسگزاریم. برای احترام به خود و دیگران، تقاضا داریم قانون و مقررات را پاس بدارید.»
***
خوانندگان عزیز، شاید تاکنون از این پیامک های خوب و بهداشتی، برای شما نیز ارسال شده باشد. اما بین خودمان باشد، روزی که این پیامک برای بنده ارسال شد، نه حجاب را رعایت کرده بودم و نه به هنجارهای جامعه در خصوص حجاب و عفاف و پوشش متعارف پایبند بودم. چرا که بنده تک و تنها پشت فرمان نشسته بودم و خبری از خانوادۀ معظم یا مسافری محترم هم نبود که زبانم لال، یک وقت بحث بی حجابی و.... مطرح باشد.
خب، حالا اگر فرض بگیریم که هدف اصلی ارسال کنندگان دلسوزناک این پیامک هدایتگر و ارشادکننده، به گونه ای در راستای توجه به همان مثل معروف و قدیمی«کار از محکم کاری عیب نمی کند» باشد؛ خب صد البته که درست است و حتی مو لای درز آن هم نمی رود. و حتی اگر دست بنده بود، به زودی یک همچو پیامک هایی نیز برای مالکان خودرو ارسال می کردم از این قرار:
۱- حجاب مصونیت است، محدودیت نیست، اما به هر حال ما شما را زیر نظر داریم. وگرنه چطور می فهمیدیم که شما الان از مقابل فرودگاه شهرمان عبور کردید؟
۲- مسافر گرامی! ورود سرافرازانۀ شما را به هتل مهمانپرور شهرمان خیر مقدم عرض می نماییم. لطفاً مقداری روسری تان را بکشید جلو.
۳- هموطن عزیز! ورود شما را به آشپزخانۀ خودتان گرامی می داریم، اما خواهر من، این چه وضعشه؟ چرا با این شکل و شمایل فجیع؟!
۴- مسافر گرامی! اگر یک بار، فقط یک بار دیگر در شهر ما بدون رعایت کردن حجاب دیده شوید، خودتان می دانید و بس.... از ما گفتن و تذکر دادن!
۵- مسافر گرامی! اینجا پاساژ است. طویله که نیست همین طوری سرِ بدون روسری ات را انداختی پایین و وارد شدی!
۶- خواهر گرامی! چشم مان روشن، جلوی نامحرم مشغول جویدن آدامس هستی؟....
۷- هموطن گرامی! این درست که به حساب خودت شیشۀ ماشین را دودی کرده ای، اما بدان و آگاه باش این که چیزی نیست، ما به پیشرفته ترین دوربین های دید در شب مجهزّیم!
۸- مالک محترم خودروی فلان، به شمارۀ پلاک ..... چرا برای خانمِ آن طرف خیابان بوق زدید؟ آن هم نه یک بار، بلکه دو بار!
۹- شهروند گرامی! چقدر می خوابی؟.... بلند شو که نماز صبح ات قضا شد.
۱۰- مسافر گرامی، خجالت هم خوب چیزی است. همین!
نوشته ی: راشدانصاری
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
WhatsApp.com
کانال طنز راشد انصاری
WhatsApp Group Invite
خوش باور(۱)
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
هر کسی چیزی بگوید زود بـاور می کند
دست کم چیزی که دارد سود باور می کند!
فی المثل یخچال اگر می خواست اصلا شک نکن
"آزمایش" را بگو kenwood باور می کند!
فرق جنـس ماده و نر را نمی داند ، لـذا
نام دخـتر را بگـو داوود بــاور می کـند
یا اگر گفتی به زودی ریشه ی ظلم و سـتم،
می شـود از بیخ و بن نابود! باور می کند
طفلکی از بس که خوب و سر به راه و ساده است
هر چه را مقبول یا مردود ، باور می کند
بارها گفتم که ای خنـگ خدا باور نکن
جن و آل و هر چه نامشهود! باور می کند
قصه ی جن و پری و آل امری عادی است
هرکسی چیزی بر آن افزود باور می کند
بندری باشـی خودت را اهل تهران جا کنی
یا بگویی اهل گرمارود، باور می کـند
بر همیـن منوال اگر گفتند اهل .......ن،
دست و دلبازند و اهل جود ، باور می کـند!
تا بگـویی کـاروان زندگی بـی سـاربان
رفته تا سرمنزل مقصود ، باور می کند
گر که پنهان باده می نوشد فقط از سادگی است
آن چه می گویند چنگ و عود، باور می کند (۲)
او جناح راست یا چپ را نمی داند کجاست
هر که هر فرمایشی فرمود ، باور می کند
گرچه او حتی به چشـم خود ندارد اعتماد
هر چه می گوید عمو "محمود" باور می کند!
یا اگر شخصی بگوید طبـق قانون جـدید
روز روشن می شوی مفقود ، باور می کند!
نفت و گاز و معدن ما را که می بیند ، ولی
بازهم این قحطی و کمبود... باور می کند!
شاعر و سیگار و افیون ، هر سه همزاد همند
شـعر را تنـها به ضرب دود باور می کند
قافیه تنگ است! ناچارم بگویم دوسـتان
دوستی دارم که خیلی good باور می کند!
پی نوشت:
۱- باهمکاری فخرالدین زارعی
۲-دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند/ پنهان خورید باده که تعزیر می کنند
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
#خالوراشد
@rashedansari
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
هر کسی چیزی بگوید زود بـاور می کند
دست کم چیزی که دارد سود باور می کند!
فی المثل یخچال اگر می خواست اصلا شک نکن
"آزمایش" را بگو kenwood باور می کند!
فرق جنـس ماده و نر را نمی داند ، لـذا
نام دخـتر را بگـو داوود بــاور می کـند
یا اگر گفتی به زودی ریشه ی ظلم و سـتم،
می شـود از بیخ و بن نابود! باور می کند
طفلکی از بس که خوب و سر به راه و ساده است
هر چه را مقبول یا مردود ، باور می کند
بارها گفتم که ای خنـگ خدا باور نکن
جن و آل و هر چه نامشهود! باور می کند
قصه ی جن و پری و آل امری عادی است
هرکسی چیزی بر آن افزود باور می کند
بندری باشـی خودت را اهل تهران جا کنی
یا بگویی اهل گرمارود، باور می کـند
بر همیـن منوال اگر گفتند اهل .......ن،
دست و دلبازند و اهل جود ، باور می کـند!
تا بگـویی کـاروان زندگی بـی سـاربان
رفته تا سرمنزل مقصود ، باور می کند
گر که پنهان باده می نوشد فقط از سادگی است
آن چه می گویند چنگ و عود، باور می کند (۲)
او جناح راست یا چپ را نمی داند کجاست
هر که هر فرمایشی فرمود ، باور می کند
گرچه او حتی به چشـم خود ندارد اعتماد
هر چه می گوید عمو "محمود" باور می کند!
یا اگر شخصی بگوید طبـق قانون جـدید
روز روشن می شوی مفقود ، باور می کند!
نفت و گاز و معدن ما را که می بیند ، ولی
بازهم این قحطی و کمبود... باور می کند!
شاعر و سیگار و افیون ، هر سه همزاد همند
شـعر را تنـها به ضرب دود باور می کند
قافیه تنگ است! ناچارم بگویم دوسـتان
دوستی دارم که خیلی good باور می کند!
پی نوشت:
۱- باهمکاری فخرالدین زارعی
۲-دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند/ پنهان خورید باده که تعزیر می کنند
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
#خالوراشد
@rashedansari
Audio
شعر خیلی قدیمی «پول و پارتی» به گویش دیده بانی سروده ی: راشد انصاری فروردین ۱۳۷۴
اما کلیپ صوتی تقریباً جدید است
اما کلیپ صوتی تقریباً جدید است
Forwarded from پرهیب
نشریه فرهنگی ادبی پرهیب - شماره 5.pdf
6.6 MB
سخن نخست
شعر و نثر در دوران مشروطیت و نیمایی
من و حافظ
جورکش و جاودانگی
شاعر هفت هنر
هزاران قرن گریهی نیلوفر،صبحی به نام شاپور جورکش
شاپور جورکش، شاعر نویسندهای که هماره با چراغ خاموش راه میرفت
مرگینگی و احمدرضا احمدی
در جوار دوست
شاعرانه جستارها
ادبیات داستانی زنان از آغاز تا کنون
راه و بیراه
واگویههای یک آدم مرده
چیزهایی که یک آدم زنده بایستی بداند
در حریم امنِ نوشتن
شهرزاد، دختر ایران
دمی با شاعران جوان
همکاران ما در این شماره:
هرمز علیپور
احمد سپاسدار
ایرج زبردست
ایرج صفشکن
جواد اسحاقیان
علی داریا
مهناز معصومی
فرزاد کریمی
محمدحسین مؤمنی
راشد انصاری
علیاکبر نورعلی
علی دهقان
صاحب امتیاز نشریه : انتشارات حس هفتم
مدیر اجرایی :یاسمین شعبان زاده
دبیر ادبی:فیض شریفی
با همکاری: دکتر حسین رضوی فرد
ویراستار: لیلا صبوری زاده
گرافیک و صفحه آرا: مریم تقدیری
شعر و نثر در دوران مشروطیت و نیمایی
من و حافظ
جورکش و جاودانگی
شاعر هفت هنر
هزاران قرن گریهی نیلوفر،صبحی به نام شاپور جورکش
شاپور جورکش، شاعر نویسندهای که هماره با چراغ خاموش راه میرفت
مرگینگی و احمدرضا احمدی
در جوار دوست
شاعرانه جستارها
ادبیات داستانی زنان از آغاز تا کنون
راه و بیراه
واگویههای یک آدم مرده
چیزهایی که یک آدم زنده بایستی بداند
در حریم امنِ نوشتن
شهرزاد، دختر ایران
دمی با شاعران جوان
همکاران ما در این شماره:
هرمز علیپور
احمد سپاسدار
ایرج زبردست
ایرج صفشکن
جواد اسحاقیان
علی داریا
مهناز معصومی
فرزاد کریمی
محمدحسین مؤمنی
راشد انصاری
علیاکبر نورعلی
علی دهقان
صاحب امتیاز نشریه : انتشارات حس هفتم
مدیر اجرایی :یاسمین شعبان زاده
دبیر ادبی:فیض شریفی
با همکاری: دکتر حسین رضوی فرد
ویراستار: لیلا صبوری زاده
گرافیک و صفحه آرا: مریم تقدیری
28527_Z07.pdf
826.7 KB
چاپ مطلبی طنزآمیز از راشد انصاری در روزنامه ی اطلاعات☝️ضمیمه ی ادبی