VID-20230511-WA0028.mp4
9 MB
عرضه ی پنج جلد از کتاب های راشدانصاری در غرفه ی نشر شانی...
جدیدترین کتاب «طنزِ جهانی» که جلد دوم طنز جهان است
جدیدترین کتاب «طنزِ جهانی» که جلد دوم طنز جهان است
تعدادی از کتاب های راشد انصاری(خالوراشد) در نمایشگاه بین المللی کتاب امسال.
تازه ترین کتاب «طنزِ جهانی» نشر شانی
تازه ترین کتاب «طنزِ جهانی» نشر شانی
کتاب «لَبقَند» اثر: راشدانصاری منتشر شد.نمایشگاه بین المللی کتاب تهران
راهرو ۱۳ غرفه ۲۳ نشر سفیر اردهال
راهرو ۱۳ غرفه ۲۳ نشر سفیر اردهال
بداهه ای برای راشدانصاری(خالوراشد)
خالو، تو عزیز و نامداری
چون یشم و عقیق قندهاری
حیفا که در این زمانه ی بد
محکوم به صبر و بردباری
حرف من و تو به یک پشیزی
امروز ندارد اعتباری
شعر و ادب و کلام زیبا
پنهان بنما درون غاری!
خواهی به هدف تو نائل آیی
کن مشق ثنا و پاچه خواری
دستت بنه روی قلب پردرد
شاید برسد ز رَه بهاری
خامی اگر از سران این قشر
زین بیش تر انتظار داری
قومی که نموده اند ترویج
تبعیض و فساد و رشوهخواری
مداح بشو به گریه بنداز
آن وقت ببین کجای کاری
نی طنز نویسی و شکرخند
تاغصه و غم شود فراری
یاخنده کنند از کلامت
آندخترکانِ چَش خماری!
این پند «غیاثی» است کن گوش
بنویس و نهان کن آنچه داری
غلامرضا غیاثی نرمان مهر
#خالوراشد
@rashedansari
خالو، تو عزیز و نامداری
چون یشم و عقیق قندهاری
حیفا که در این زمانه ی بد
محکوم به صبر و بردباری
حرف من و تو به یک پشیزی
امروز ندارد اعتباری
شعر و ادب و کلام زیبا
پنهان بنما درون غاری!
خواهی به هدف تو نائل آیی
کن مشق ثنا و پاچه خواری
دستت بنه روی قلب پردرد
شاید برسد ز رَه بهاری
خامی اگر از سران این قشر
زین بیش تر انتظار داری
قومی که نموده اند ترویج
تبعیض و فساد و رشوهخواری
مداح بشو به گریه بنداز
آن وقت ببین کجای کاری
نی طنز نویسی و شکرخند
تاغصه و غم شود فراری
یاخنده کنند از کلامت
آندخترکانِ چَش خماری!
این پند «غیاثی» است کن گوش
بنویس و نهان کن آنچه داری
غلامرضا غیاثی نرمان مهر
#خالوراشد
@rashedansari
کتاب «مَنثوریات» اثر: راشدانصاری طنزنویس و شاعر جنوبی در مدت اندکی نایاب و به چاپ دوم رسید.این کتاب مجموعه ای است از نثرهای طنز ِ (داستان، داستانک، نمایش نامه کوتاه و....) این نویسنده که توسط انتشارات حس هفتم و در ۳۱۵ صفحه منتشر و در اختیار علاقمندان حوزه ی ادبیات قرار گرفت.
قافیه تخم مرغی
دوست شاعری دارم به نام خالو راشد که مثل املت و پیتزا خوردن،شعر طنز می سراید.از همه چیز هم، شعر سر هم می کند. از زباله ی توی شهر،از درختکاری،از تولید ملی و تولید مثل و از بگم؟ بگم؟ های آن بنده خدا. بعضی موارد که با گرانی و قیمت ها شوخی می کند یا به اداره و کارخانه ای گیر می دهد گرفتاری هایی برای خودش درست می کند.منظورم از آن نوع گرفتاری هایی نیست که به کسانی بربخورد و توی گونی اش کنند و ببرندش برای سین جیم که همان سوال و جواب است. شاید هم چنین گرفتاری هایی برای اش پیش آمده باشد ولی چیزی به من یکی نگفته است.البته احتمالش خیلی کم است چون طول و عرض این شاعر دو ایکس لارج است و با این حساب عمرا توی گونی ها موجود قند و شکر و این چیزها برود.مگر آنها زرنگ تر از این حرف ها باشند و یک گونی تک سایز مخصوص حمل خالو و خالوسانان درست کرده باشند.
منظور از این نوع گرفتاری هایی که گفتم تغییر نرخ اجناس است که هی مجبور می شود شعرش را عوض کند .حدود ده سال پیش یکی از بیت های شعرش این بود.
تخم مرغ دانه ای سیصد تومن گاو نر می خواهد و مرد کهن
خب بعد از سه چهار ماه شد پانصد صد و بیست تومان. شاعر با توجه به قانون اختیارات شاعری و همچنین گرد کردن اعداد آن را اصلاح کرد.
تخم مرغ دانه ای پانصد تومن گاو نر می خواهد و مرد کهن
خلاصه این روال همین طور ادامه داشت تا از مرز هزار تومان گذشت و شاعر نتوانست قیمت تخم مرغ و قافیه شعرش را با هم جور کند. چون اگر واقعیت را می نوشت این طوری ردیف و قافیه اش شیرتو شیر می شد.
تخم مرغ دانه ای هزار و هفتصد تومن گاو نر می خواهد و مرد کهن
حالا شما در نظر بگیرید که این روزهایی که من دارم این مطلب را می نویسم تخم مرغ شده دانه پنج هزار و سیصد تومان. شما جای شاعر بودید چه کار می کردید؟ چه قافیه تخمی برای اش ردیف می کردید؟
البته هر چه شاعر ما با تجربه تر می شود می داند که این بالا و پایین رفتن ها طبیعی است و باید شعر خود را بدون دادن قیمت دقیق بسراید.
قیمت اجناس در بازار ِ ما آشفته است
شورت پایین می کشد، شلوار بالا می رود!
شب به خود گفتم بگویم شعر طنز تازه ای
صبح دیدم قیمت خودکار بالا رفته است...!
اما هر چیزی شاعر بی خیال شود یا حواسش به آن نباشد از همان اول یک چیز برای اش مثل قضیه ناموسی حساس بوده است و خواهد بود.آن چیست؟ آفرین.خاطرات یارانه محاله یادش بره.
بیا بشکن سرم را شانه ام را
بزن آتش بسوزان خانه ام را
هر آن کاری که گفتی روی چشم ام
فقط یارانه ام یارانه ام را ...
نوشته ی: احمداکبرپور
دوست شاعری دارم به نام خالو راشد که مثل املت و پیتزا خوردن،شعر طنز می سراید.از همه چیز هم، شعر سر هم می کند. از زباله ی توی شهر،از درختکاری،از تولید ملی و تولید مثل و از بگم؟ بگم؟ های آن بنده خدا. بعضی موارد که با گرانی و قیمت ها شوخی می کند یا به اداره و کارخانه ای گیر می دهد گرفتاری هایی برای خودش درست می کند.منظورم از آن نوع گرفتاری هایی نیست که به کسانی بربخورد و توی گونی اش کنند و ببرندش برای سین جیم که همان سوال و جواب است. شاید هم چنین گرفتاری هایی برای اش پیش آمده باشد ولی چیزی به من یکی نگفته است.البته احتمالش خیلی کم است چون طول و عرض این شاعر دو ایکس لارج است و با این حساب عمرا توی گونی ها موجود قند و شکر و این چیزها برود.مگر آنها زرنگ تر از این حرف ها باشند و یک گونی تک سایز مخصوص حمل خالو و خالوسانان درست کرده باشند.
منظور از این نوع گرفتاری هایی که گفتم تغییر نرخ اجناس است که هی مجبور می شود شعرش را عوض کند .حدود ده سال پیش یکی از بیت های شعرش این بود.
تخم مرغ دانه ای سیصد تومن گاو نر می خواهد و مرد کهن
خب بعد از سه چهار ماه شد پانصد صد و بیست تومان. شاعر با توجه به قانون اختیارات شاعری و همچنین گرد کردن اعداد آن را اصلاح کرد.
تخم مرغ دانه ای پانصد تومن گاو نر می خواهد و مرد کهن
خلاصه این روال همین طور ادامه داشت تا از مرز هزار تومان گذشت و شاعر نتوانست قیمت تخم مرغ و قافیه شعرش را با هم جور کند. چون اگر واقعیت را می نوشت این طوری ردیف و قافیه اش شیرتو شیر می شد.
تخم مرغ دانه ای هزار و هفتصد تومن گاو نر می خواهد و مرد کهن
حالا شما در نظر بگیرید که این روزهایی که من دارم این مطلب را می نویسم تخم مرغ شده دانه پنج هزار و سیصد تومان. شما جای شاعر بودید چه کار می کردید؟ چه قافیه تخمی برای اش ردیف می کردید؟
البته هر چه شاعر ما با تجربه تر می شود می داند که این بالا و پایین رفتن ها طبیعی است و باید شعر خود را بدون دادن قیمت دقیق بسراید.
قیمت اجناس در بازار ِ ما آشفته است
شورت پایین می کشد، شلوار بالا می رود!
شب به خود گفتم بگویم شعر طنز تازه ای
صبح دیدم قیمت خودکار بالا رفته است...!
اما هر چیزی شاعر بی خیال شود یا حواسش به آن نباشد از همان اول یک چیز برای اش مثل قضیه ناموسی حساس بوده است و خواهد بود.آن چیست؟ آفرین.خاطرات یارانه محاله یادش بره.
بیا بشکن سرم را شانه ام را
بزن آتش بسوزان خانه ام را
هر آن کاری که گفتی روی چشم ام
فقط یارانه ام یارانه ام را ...
نوشته ی: احمداکبرپور
دوست هنرمند وشاعر طنز پرداز معروف جناب آقای راشدانصاری عزیز
درودبرشما
نخستین شماره روزنامه توفیق که مصادف با یکصدمین سال این نشریه می باشد در سراسر ایران وخارج منتشرشد، کاکاتوفیق با نیم قرن انتشار " پیردیر مطبوعات"بود. دکترعباس توفیق و نویسندگان در قید حیات روزنامه که در زمان انتشار توفیق همه جوان بودند، همگی پیر شده اند، ولی با بیش از نیم قرن تجربه، طی یکساله اخیر شب و روز کوشیده اند و"شماره مخصوص یکصدمین سال توفیق" را به زیباترین شکلی در68 صفحه تمام رنگی تهیه کرده اند.
غلامرضاکیانی رشید، طنزنویس ، کاریکاتوریست و همکار قدیمی توفیق
درودبرشما
نخستین شماره روزنامه توفیق که مصادف با یکصدمین سال این نشریه می باشد در سراسر ایران وخارج منتشرشد، کاکاتوفیق با نیم قرن انتشار " پیردیر مطبوعات"بود. دکترعباس توفیق و نویسندگان در قید حیات روزنامه که در زمان انتشار توفیق همه جوان بودند، همگی پیر شده اند، ولی با بیش از نیم قرن تجربه، طی یکساله اخیر شب و روز کوشیده اند و"شماره مخصوص یکصدمین سال توفیق" را به زیباترین شکلی در68 صفحه تمام رنگی تهیه کرده اند.
غلامرضاکیانی رشید، طنزنویس ، کاریکاتوریست و همکار قدیمی توفیق
پشت چراغ قرمز
نوشته ی: راشدانصاری
بنده به اتفاق سه چهار موتورسیکلت سوار، سرِ چهارراهی منتظر بودیم تا چراغ سبز شود. در این لحظه یکی از موتورسوارها که سن و سالی هم ازش گذشته بود، گاز داد و از چراغ قرمز عبور کرد و رفت پی کارش....
یکی از موتورسوارها که کنار بنده منتظر سبز شدن چراغ بود، با اشاره به قانون شکنی طرف؛ گفت:« خجالت داره واقعاً! با این سن و سالش بی اعتنا به چراغ قرمز رفت.»
یکی دیگر از موتورسوارهای جوان و عصبانی، گفت:« خاک بر سرش مرتیکه ی لندهور!» یکی دیگر از موتورسوارهای حاضر در صحنه، چیزی گفت که خجالت می کشم بگویم!
لحظاتی بعد چراغ سبز شد و همه ی موتورسوارها رفتند به جز بنده که گویی اصول مبادی آداب، و.....چهارستون بدنم را قفل کرده بود!
#خالوراشد
@rashedansari
نوشته ی: راشدانصاری
بنده به اتفاق سه چهار موتورسیکلت سوار، سرِ چهارراهی منتظر بودیم تا چراغ سبز شود. در این لحظه یکی از موتورسوارها که سن و سالی هم ازش گذشته بود، گاز داد و از چراغ قرمز عبور کرد و رفت پی کارش....
یکی از موتورسوارها که کنار بنده منتظر سبز شدن چراغ بود، با اشاره به قانون شکنی طرف؛ گفت:« خجالت داره واقعاً! با این سن و سالش بی اعتنا به چراغ قرمز رفت.»
یکی دیگر از موتورسوارهای جوان و عصبانی، گفت:« خاک بر سرش مرتیکه ی لندهور!» یکی دیگر از موتورسوارهای حاضر در صحنه، چیزی گفت که خجالت می کشم بگویم!
لحظاتی بعد چراغ سبز شد و همه ی موتورسوارها رفتند به جز بنده که گویی اصول مبادی آداب، و.....چهارستون بدنم را قفل کرده بود!
#خالوراشد
@rashedansari