راشد انصاری
798 subscribers
271 photos
24 videos
94 files
283 links
خالو راشد
Download Telegram
علی اسلام نیا، استاد اسدالله امرایی نویسنده و مترجم توانای کشور، راشدانصاری
رضا رفیع و راشدانصاری در غرفه نشر مروارید
استاد اسمعیل امینی، سعیدبیابانکی، روح الله احمدی، راشدانصاری، رضا احسان پور دکتر حسین رضوی و.....در غرفه حس هفتم مراسم رونمایی از تمبر کتاب سیدمحمد (ناصر) اجتهادی به کوشش و مقدمه ی راشد انصاری
جمشید مقدم عزیز ، علی رضا لبش، و...هم به جمع اضافه شدند
Forwarded from راشد انصاری
سالاد لبخند به چاپ دوم رسید. نشر شانی
http://bon.tibf.ir
راشد انصاری، امیدصباغ نو، فرامرز ریحان صفت
ماجرای جواد آقا و دوستش قاسم
نوشته ی: راشدانصاری

جواد آقا به دوستش قاسم گفت:«کتاب سپیید دندانو خوندی؟»
قاسم گفت:« نه. نویسنده اش کیه؟» جواد آقا گفت:«جک لندن.» و ادامه داد:« حالا اینو بی خیال، خبر داری پسر مشهدی محمد رشته ی دندانپزشکی قبول شده؟»
- نه. خبرنداشتم.
جواد آقا گفت:« ولش کن، راستی خمیردندان خوب کجا گیر می آد؟»
- تو بازار پُره.
- اوووف دیشب یه دندون دردی اومد سراغم که تا صبح خواب نداشتم.
- چرا آخه؟
- چون دندونام بیشترش کِرم خورده.
- کِرم چرا؟
- چرا؟ خُب معلومه دیگه، چون از بچگی تا حالا بهشون نرسیدم. مسواک نزدم. شیرینی زیاد می خوردم.
- عجب! حیف دندون نیست...
- حالا مسواک و خمیردندونو ولش کن، راستی شنیدی اینایی که دندوناشون خیلی زرده به خاطر چیه؟
- نه. به خاطر چیه؟
- بیشتر به خاطر اینه که خیلی سیگار می کشن.
- سیگار؟ آهان حالا یادم اومد یه چیزایی شنیدم.
- خدا رو شکر.
- بابت چی؟
- که این یکی رو لااقل شنیدی!

جواد آقا مثل کسی که یک مرتبه چیز مهمی به ذهنش رسیده باشد، گفت:
- این شعر می دونی از کیه؟ « لذت دنیا زن و دندان بُوَد/ بی زن و دندان جهان زندان بود...»
- نه. از کیه؟
- بی خیال. این شعر ِ شاملو رو می دونی کدوم خواننده ی مشهور خونده:«دهانت را می بويند مبادا گفته باشی دوستت دارم...»
- خیر.
- بی خیال.....

خلاصه، جواد آقا هر کاری کرد، هر اشاره ی غیر مستقیم و کنایه ای که بلد بود زد، اما نتوانست به دوستش قاسم بفهماند که بایستی فکری به حال بوی بد ِ دهان و دندان های کثیف و زردش بکند.
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
گرونی
سروده ی: راشدانصاری

گرونی تا به این حدش که دیده؟
امون و طاقت ما را بریده

دعا تاثیر خود را داده از دست
بیا آقا! به این جامون رسیده!(1)
پی نوشت:
1-مصراع آخر تصویری است...

#خالوراشد
@rashedansari
داریم!
سروده ی: راشد انصاری

هم میل به کار پنبه ریسی داریم
هم ذائقه و شمّ پلیسی داریم

تا کور شود هر آنکه نتواند دید
یک ذره «اِبی» ، کمی «رییسی» داریم!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
https://book.icfi.ir/
نشانی اینترنتی نمایشگاه بین‌المللی کتاب
https://book.icfi.ir/
نشانی اینترنتی نمایشگاه بین‌المللی کتاب
تسویه حساب!
سروده ی: راشدانصاری

دلم بدجور از دستت کبابه
نمی دونی چقد حالم خرابه

حسابت می رسم یک شب حسابی
گمون کردی که دنیا بی حسابه!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
ماجرای نمایشگاه کتاب و موتوری
نوشته ی: راشدانصاری

از ترمینال جنوب که زدم بیرون بلافاصله یک‌موتور سوار تورم کرد. من هم که به شوق حضور در نمایشگاه کتاب یک شبانه روز سفر با اتوبوس را تحمل کرده بودم فرصت را غنیمت شمردم....
طبق معمول ترافیکِ تهران به ویژه در آن حوالی بسیار سنگین بود. ناچار شدم برای زودتر رسیدن عاشق(بنده) به معشوق (کتاب)، همین موتوری که تورم کرده بود را دربست بگیرم. مبلغ هفتادهزار چوب طی کردیم. سوار شدیم و زدیم به راه.بین راه راننده ویراژ می داد، سبقت می گرفت، چراغ قرمز عبور می کرد، عبور ممنوع می رفت، از کوچه پس کوچه می رفت و در برخی مواقع نیز تک چرخ می زد. پرسیدم این همه عجله چرا؟ گفت، به خاطر شماست بزرگوار که دیرت شده است! طفلک نمی دانست که من می دانم هر چه زودتر می خواهد برگردد و مسافر بزند و دو ریال دهشاهی کاسبی کند....
در بین راه گفتم:«بی زحمت چون زانو درد دارم، منو دقیقا مقابل یکی از درهای ورودی نمایشگاه پیاده کن». گفت:« چشم».
رفتیم و رفتیم تا بالاخره رسیدیم چند متری یکی از درها که بسیار هم شلوغ بود. راننده ی موتور با اشاره به سمت جمعیت گفت:« استاد، چون یک طرفه است، شرمنده ام این چند قدم رو بایستی پیاده تشریف ببرید.» عرض کردم:«راهی نیست...این چند قدم رو مثل آب خوردن پیاده می رم.». تشکر کردم مبلغ مقرر را تقدیم کردم و به سمت نمایشگاه به راه افتادم. هنگامی که به مقصد رسیدم متوجه شدم، آن مکان شرکتی است خصوصی و تعدادی کارمند و کارگر، ظاهراً تحصن کرده اند. به جمعیت که رسیدم از یکی شان پرسیدم:« ببخشید در ِ ورودی نمایشگاه کتاب کدومه؟». طرف با نگاهی در مایه های عاقل اندرسفیه و همزمان اشاره ی سر که با عصبانیت به سمت بالا پرتاب کرد، اظهار بی اطلاعی کرد.
با نگاهی به اطراف ، چند متری یا شاید صدمتری بالاتر جمعیتی را دیدم و در دل گفتم، یافتم!
سربالایی بود و به ناچار علاوه بر حدود یکصد و ده کیلوگرم بار خودم، به اضافه ی کیفی سنگین اِهن و تلپ کنان رفتم تا رسیدم. اما در آن جا نیز دیدم تعدادی هنرجو منتظر باز شدن درِ موسسه ای فرهنگی و... هستند.
از منتظران آن جا که جرأت نکردم سئوال کنم، ولی از یک راننده ی تاکسی که مشغول تمیز کردن شیشه ی جلو ماشینش بود، پرسیدم.....گفت:« داداش،این جا خیابان فلسطینه و شما بایستی تشریف ببرین سمت ولی عصر و....بعد عباس آباد و خیابان بهشتی و مصلی!».
جریان را تعریف کردم، گفت:« بر مردم آزار لعنت، خودم دربست می برمت». ۸۰ هزار تومان گرفت و گفت:« فقط یه زحمتی بکش کمی هُل بده چون سرازیریه خودش روشن می شه!» با آن حال خرابم، ماشین را هل دادم، خدا را شکر سریع روشن شد، اما فرار نکرد! همه که مثل هم نیستند.
رفتیم و پس از طی مسافتی طولانی، رسیدیم نمایشگاه. در دل خطاب به خودم گفتم، حق ات است مرد! تا تو باشی و اسنپ گرفتن با گوشی و لوکیشن و این حرف ها رو یاد بگیری و با تکنولوژی روز آشتی کنی.
صبح روز بعد پس از ساعت ها انتظار برای دربست گرفتن ماشین، ناامیدانه و به اجبار مجدداً دست به دامان موتورسیکلت شدم. اول حسابی راننده را نگاه کردم، دیدم اصلاً شبیه دیروزی نیست. این یکی انصافش بیشتر بود و پنجاه هزار تومان گرفت. در بین راه قضیه موتورسوار دیروزی را برایش تعریف کردم. چقدر طفلک ناراحت شد. در حالی که مسافتی را طی کرده بودیم، زد کنار و مشتی فحش و بد و بیراه نثار طرف کرد، بعد حرکت کرد. در حین رانندگی گفت:« بزرگوار از کجا اومدی؟» گفتم:« جنوب». گفت:« قربون مرام و معرفت و خونگرمیِ جنوبی ها برم. از بس که ساده و زلالید.» گفتم:« خواهش می کنم، شما محبت دارین» گفت:« باور کن گاهی اوقات یه نفر در یه صنفی در یه قومی در یه شهری باعث بدنامی بقیه می شه...» و ادامه داد:« شما که اون موتور سوار مسافرکش(چیز بدی گفت که آخرش « کش » بود و خودم کلمه ی مسافرکش! را جایگزین کردم.) رو نمی شناسین مثلاً اسمش عباس آقا بود یا فلان....ولی بعد که رفتی شهر خودتون می گی تهرانی ها یا دست کم موتورسوارهای تهران کلاه سرم گذاشتن.» بعد هم مجدداً بلند بلند به طرف فحش داد...
همچنان با عصبانیت داشت به آن بی نوا اعتراض می کرد، که رسیدیم مقصد و نمی دانم چرا بلافاصله موتورش خاموش شد. خوب شد که بین راه خاموش نکرد. ظاهراً بنزین تمام کرده بود. گفتم:« این نزدیکی ها پمپ بنزین هست که بنزین بزنی؟» گفت:« نگران من نباش.راستی تهران که جایی اش بلد نیستی؟» گفتم:« خیر.» گفت:« خب، اون چند نفر رو می بینی؟ در ِ ضلع شرقی نمایشگاهه». البته جمعیت اندکی بود. کلی تشکر کردم و به محض این که راه افتادم، خدا را شکر موتورش هم روشن شد و رفت. به جمعیت که رسیدم، پرسیدم:« این جا نمایشگاه کتابه؟» دو سه تا جوان با خنده گفتند:« پدر، تو که اومدی میدون انقلاب، باید بری عباس آباد...!»

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
مزاحم
سروده ی: راشدانصاری(خالوراشد)

سیم ها قاطی!
مغزها پاتی !
ای وزیر ِ تلفن، پست و تلگراف و موبایل!
گوشی ات را نگذار
کار ِ واجب دارم
خط ِ بی صاحب ما مشغول است!
صاحبش کم پول است!
این چه آشی است که پختی جانم؟
روغنش از دو وجب بیش بُوَد
دل ِ ما ریش بُوَد
خواب ِ ما یعنی کشک
راحت ِ ما شده پشم!
بی بلانسبت ما انسانیم!
یک نفر بی کار است
پشت خط بیمار است
دایما بوق، بوق، بوق
دایما فوت، فوت، فووووت!
***
کاش می شد بزنم
کف ِ آن دستانت
تَرکه با شاخه ی توت!

در شماره ۱۶۵ هفته نامه طنزپارسی، مورخ ۲ مردادماه ۱۳۷۹ منتشرشد.

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نمایشگاه کتاب
نوشته ی: راشد انصاری

در غرفه ای نشسته بودیم که تعدادی تصاویر بزرگان ادبیات را قاب گرفته بودند و به صورت زیبایی به دیوار الصاق شده بود. شخصی آمد و پس از دیدن این تصاویر گفت:« عجب غرفه ی خوب و پرباری دارید. این همه بزرگان و ادیبان مملکت یک جا واقعاً شوکه شدم....»
در دل گفتم چقدر این آقا اهل مطالعه و عاشق ادبیات است. از شغل شان پرسیدم، گفت از دست اندرکاران برگزاری نمایشگاه کتاب است.
شخص یاد شده در ادامه گفت:« راستی، آقا صادق چوبک هم می آد این جا؟» عرض کردیم خیر، ایشان فوت کرده اند. کمی ناراحت شد و گفت:«حیف شد! آقای شمس لنگ وِردی چی؟» گفتیم، بله آقای شمس لنگَرودی هم فردا تشریف می آورد و با دوستدارانش سخن خواهد گفت. مجدداً فرمودند:«به به عکس صادق هدایت هم که زدید» گفتیم:«بله!» گفت:« آقا صادق، تهران تشریف دارن؟» عرض کردیم:« خیر، الان پاریس هستن!»
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
طنز پنچری!
سروده ی: راشدانصاری

دو سوم از بشر، شر بود از اول
بلا نسبت، کمی خر بود از اول!

رموز ِ فتنه را چون آب ِ خوردن،
هنرمندانه از بر بود از اول

به نامش ظلم و تبعیض نژادی
به زشتی ثبتِ دفتر بود از اول

درونِ جنگلی با نام دنیا،
یکی از دیگری سر بود از اول

میانِ زرد و سرخ و هر چه رنگ است
سفید از قوم برتر بود از اول

در آمد ماهِ من از خانه یک شب
هلالش لیک احمر بود از اول

زری ، زرین، زراندوز و زرافشان
اساسِ فتنه ها «زر» بود از اول

برای مال دنیا دشمن ِ هم،
برادر با برادر بود از اول

نباشد صحبت ِ دیروز و امروز
که او شیر سماور بود از اول

(ببخشید اشتباه ِ بیت قبلی
بشر اگزوز خاور بود از اول)

یقیناً چرخ گردون چار چرخش،
به دست «بنده» (۱) پنچر بود از اول

خدا از خلقِ انسان شد پشیمان
که او همواره خودسر بود از اول

پی نوشت:
۱- منظور از «بنده» ، این جانب نیست! همان بشر کذایی است...بنده، بندگان خدا! اووف نفسم گرفت....!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
چه خبر؟!
نوشته ی: راشد انصاری

-سلام. چه خبر؟
- سلامتی. شما چه خبر؟
- سلامتی
- خب، تازه مازه چه خبر؟!
- قابل به عرض نیست.
- که این طور. خبر مَبر جدید چی داری؟......
....
دقیق نمی دانم تاریخ پیدایش جنبش «چه خبر؟» به چه قرنی برمی گردد، اما می دانم که پیشینه ی این جنبش به لحاظ تاریخی در کشور ما از قدمتی طولانی برخوردار است. البته زمان دقیق پیدایش جنبش «چه خبر؟» زیاد مهم نیست، مهم آن است که این امر ثابت می کند ، آحاد ملت شریف ایران در طول تاریخ به شغل شریف خبرنگاری مشغول بوده و کماکان هستند. ضمن آن که در این میان تعداد اندکی از برادران و خواهران گرامی کارت خبرنگاری دارند ، و بقیه ی ملت بدون کارت مشغول انجام وظیفه هستند.
اما در برهه ی حساس کنونی بیش از هر دوره ای مردم ما درگیر «چه خبر» هستند!
همین که اخبار اعلام می کند، فلان کالا گران شده است، بهمان کشور تحریم مان کرده است، فلانی فلان شده است! بلافاصله در بازار، در اداره، سر چهارراه، روی پشت بام، سوار بر موتورسیکلت، در بیمارستان، و...و... سیل:«چه خبر؟» است که از دهان ملت به سمت یکدیگر سرازیر می شود‌.
گاهی وقت ها هم شخصی از بازداشتگاه یا زندان تماس می گیرد با دوستش یا اعضای خانواده اش و جالب است همین که سلام و احوالپرسی اولیه تمام شد، به طرف می گویند:« خب، دیگه چه خبر؟». یکی نیست بگوید: پدرت خوب مادرت خوب، در زندان و بازداشتگاه چه خبری می تواند باشد....؟!

اگر چه این ها را می توان تا حدودی طبیعی قلمداد کرد، اما در برخی مواقع واقعاً این چه خبر گفتن ها بی معناست. به عنوان مثال: از سرویس بهداشتیِ عمومی خارج می شوید که دوستی داخل صف شما را می بیند. این دوست بلافاصله می گوید:«سلام رفیق، چه خبر؟!» خب، چه خبری می تواند داخل سرویس بهداشتی باشد.....!؟
و یا صبح زود از کنار همسرت یعنی داخل رختخواب بلند می شوید و می روید سوپری محله پنیر بخرید و یا از نانوایی نان بگیرید که اول از همه دوست شاطرت می گوید:«چه خبر؟». داخل سوپری نیز اسماعیل آقا، صاحب مغازه می گوید:« رفیق، چه خبر؟». یک مشتری ِ آشنا شما را می بیند و می گوید:« چه خبر؟». خب، عزیزان من، صبح به این زودی که هنوز تشک و پتو و ملحفه ات هم جمع نشده، چه خبری می تواند وجود داشته باشد....!؟
بعضی از دوستان هم واقعاً شورش را در می آورند. به عنوان مثال به محض این که شما را می بینند، می گویند:« خب، چه خبر؟» شما نیز طبق معمول می گویید:« سلامتی.» پس از چند ثانیه مجدداً می گویند:« تعریف کن، دیگه چه خبر؟».
- «سلامتی. خبرخاصی نیست.»
پس از دقایق کوتاهی محکم می زنند پشت شما و مجدداً می گویند:« دیگه چه خبر؟!»
دوست دارم یک بار در پاسخ به همچو آدم هایی بگویم:
«دیگه چه خبر و کوفت! دیگه چه خبر و درد! دیگه چه خبر و زهر مار......!»

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
مسئولان جلوی گرانی مدفوع الاغ را بگیرند!
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

جایی نشسته بودیم که طبق معمول ِ این روزها بلافاصله بحث به سمت گرانی و مشکلات و کمبودها رفت. یکی گفت:« وقتی سرگین الاغ (عنبر نسارا) شده کیلویی صد و پنجاه هزارتومان دیگه چه انتظاری داشته باشیم که مثلاً قیمت آرد نره بالا، ماکارونی گرون نشه و ...» در دل گفتم، چه قیاس جالبی! ای کاش مسئولان محترم در این یک فقره دیگر اقدامی عاجل می کردند...
دوست دیگری گفت:« شیر خر هم خیلی نرخش رفته بالا» دیگری گفت:« پنیر الاغ هم خیلی گرون شده!»
خلاصه جای شما خالی،اوضاع حسابی خر تو خر بود که بنده عرض کردم:« خوبه که خر خودش متوجه نیست در کشور ما چه گوهر گران بهایی است و صاحب چه سرمایه ی عظیمی است، وگرنه آدم ها رو به هیچ عنوان تحویل نمی گرفت!»

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نکته های ریز
نوشته ی: راشدانصاری

* در ایران همه چیز قانونی است، حتی کارهای غیر قانونی!

* طنزنوشتن، شبیه رانندگی کردن بر روی یخ! در جاده های کوهستانی است.

* برای یک گل فروش، شادی و ماتم فرقی نمی کند.

* گاهی اوقات دیدن ِ تابلوی دستشویی، از دیدن ِ بهترین دوست ارزشمندتر است.

* خداوند هیچ بنی بشری را به درد شاعری گرفتار نکند.

* درد ِ سرایش، (سرودن) کمتر از درد ِ زایمان نیست.

* شعر، وقت ناشناس ترین مهمان است.

* کتاب، غذای روح است اما گاهی اوقات بعضی از غذاها نیز مسموم کننده هستند.

* دل ربودن، جرمش کمتر از سرقت مسلحانه نیست.

* روزی که آقای جعفری عقیده داشت همسایه باید به درد همسایه بخورد، پسرش با سنگ شیشه ی پنجره مان را شکست.

* پرنده ای که در قفس می خواند، هنرمندتر است.

* کشور ما جای دله دزدها نیست.

* بر عکس دلم که همیشه تنگ است، دریچه ی قلبم روز به روز گشادتر می شود.

https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA