دریا که عزیز شاعران است
اینجا که منم بلای جان است
و......
به هر حال از این دست کارها فراوان است و فقط به عنوان نمونه تعداد اندکی از ابیات بزرگان تقدیم شد تا بگویم برادرانه ها! یا همان اخوانیه های این کتاب مربوط به اوایل و اواسط دهه ی هفتاد تا به اکنون است که در مجلاتی مثل اطلاعات هفتگی، جوانان امروز و....، روزنامه ی ندای هرمزگان و....منتشر شده اند.
البته با ذکر این نکته که برخی از این برادرانه ها یک طرفه است و شاید تنبلی این جانب و همچنین مشغله ی کاری(نوشتن در مطبوعات و...) نتوانسته ام پاسخی درخور شان دوستان را بدهم. و همچنین برخی از اخوانیه های صاحب این قلم مشخص نیست برای چه کسی است! یعنی برای شما خوانندگان عزیز مشخص نیست، اما خودم و طرفی که مورد خطاب واقع شده است که می دانیم ...!
و این شاید برخلاف اخوانیه های مرسوم باشد.
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
اینجا که منم بلای جان است
و......
به هر حال از این دست کارها فراوان است و فقط به عنوان نمونه تعداد اندکی از ابیات بزرگان تقدیم شد تا بگویم برادرانه ها! یا همان اخوانیه های این کتاب مربوط به اوایل و اواسط دهه ی هفتاد تا به اکنون است که در مجلاتی مثل اطلاعات هفتگی، جوانان امروز و....، روزنامه ی ندای هرمزگان و....منتشر شده اند.
البته با ذکر این نکته که برخی از این برادرانه ها یک طرفه است و شاید تنبلی این جانب و همچنین مشغله ی کاری(نوشتن در مطبوعات و...) نتوانسته ام پاسخی درخور شان دوستان را بدهم. و همچنین برخی از اخوانیه های صاحب این قلم مشخص نیست برای چه کسی است! یعنی برای شما خوانندگان عزیز مشخص نیست، اما خودم و طرفی که مورد خطاب واقع شده است که می دانیم ...!
و این شاید برخلاف اخوانیه های مرسوم باشد.
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
اخوانیه ای قدیمی با اجازه از سیداکبر میرجعفری
سروده:راشدانصاری(خالوراشد)
تک و تنها علی رضا قزوه
رفته هر جا، علی رضا قزوه
دیدمش با لباس مشکوکی
توی "ناجا" ، علی رضا قزوه
پله ها را سه تا یکی طی کرد
رفت بالا علی رضا قزوه
هر در ِ بسته را به حمداللهَ
می کند وا، علی رضا قزوه
حامیِ ما حسین ع مظلوم است
مال آن ها! علی رضا قزوه
هر سند را که ضد چپ ها بود
کرد امضا...علی رضا قزوه
ناصرفیض شاعر خوبی ست
وای اما...علی رضاقزوه!
چند باری شفاعتش را کرد
نزد آقا! علی رضا قزوه
از همان کودکیش محبوب است
نه که حالا، علی رضا قزوه
می دوم پا به پای شاعرها
از کرج تا...علی رضا قزوه
دیدمش می رود شب شعری
در "لهاسا" علی رضا قزوه
سکه می ریزد از در و دیوار
منتها با علی رضا قزوه
پشت در گفته شد که ایشان کیست؟
گفتم آقا...علی رضا قزوه
شهرتش از خودش جلو می زد
باریکلا علی رضا قزوه
مطمئن ، شیک، خارجی، جادار
ماه، زیبا، علی رضا قزوه!
سال ۸۸ به نقل از کتاب:«برادرانه ها»
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
سروده:راشدانصاری(خالوراشد)
تک و تنها علی رضا قزوه
رفته هر جا، علی رضا قزوه
دیدمش با لباس مشکوکی
توی "ناجا" ، علی رضا قزوه
پله ها را سه تا یکی طی کرد
رفت بالا علی رضا قزوه
هر در ِ بسته را به حمداللهَ
می کند وا، علی رضا قزوه
حامیِ ما حسین ع مظلوم است
مال آن ها! علی رضا قزوه
هر سند را که ضد چپ ها بود
کرد امضا...علی رضا قزوه
ناصرفیض شاعر خوبی ست
وای اما...علی رضاقزوه!
چند باری شفاعتش را کرد
نزد آقا! علی رضا قزوه
از همان کودکیش محبوب است
نه که حالا، علی رضا قزوه
می دوم پا به پای شاعرها
از کرج تا...علی رضا قزوه
دیدمش می رود شب شعری
در "لهاسا" علی رضا قزوه
سکه می ریزد از در و دیوار
منتها با علی رضا قزوه
پشت در گفته شد که ایشان کیست؟
گفتم آقا...علی رضا قزوه
شهرتش از خودش جلو می زد
باریکلا علی رضا قزوه
مطمئن ، شیک، خارجی، جادار
ماه، زیبا، علی رضا قزوه!
سال ۸۸ به نقل از کتاب:«برادرانه ها»
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
⚡️ *مقامِ نخست جشنواره استانی شعر زبان مادری به «راشدانصاری»رسید*
♦️ به گزارش صدای صحرا،جشنواره شعر زبان مادری با عنوان «گپَل خُمونی» از طرف اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی فارس و به میزبانی شهرستان رستم برگزار گردید.
♦️ در این جشنواره راشد انصاری(خالو راشد) شاعر و نویسنده اهل دیده بان بخش صحرای باغ در بخش زبانِ لارستانی با شعری به گویش دیده بانی در بین ۳۸۰ نفر به مقام نخست رسید.
📢 *صدای صحرا: تنها رسانه رسمی و خبری بخش صحرای باغ لارستان*
♦️ به گزارش صدای صحرا،جشنواره شعر زبان مادری با عنوان «گپَل خُمونی» از طرف اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی فارس و به میزبانی شهرستان رستم برگزار گردید.
♦️ در این جشنواره راشد انصاری(خالو راشد) شاعر و نویسنده اهل دیده بان بخش صحرای باغ در بخش زبانِ لارستانی با شعری به گویش دیده بانی در بین ۳۸۰ نفر به مقام نخست رسید.
📢 *صدای صحرا: تنها رسانه رسمی و خبری بخش صحرای باغ لارستان*
«ریش»
سروده : راشدانصاری
مردان! همه قید کیش خود را بزنید
یا ریشهی هر چه خویش خود را بزنید
یک عالمه ماچ و موچ باید بکنیم
لطفاً دَم عید ریش خود را بزنید!
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
نشانی کانال راشدانصاری در واتس آپ👆
سروده : راشدانصاری
مردان! همه قید کیش خود را بزنید
یا ریشهی هر چه خویش خود را بزنید
یک عالمه ماچ و موچ باید بکنیم
لطفاً دَم عید ریش خود را بزنید!
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
نشانی کانال راشدانصاری در واتس آپ👆
WhatsApp.com
کانال طنز راشد انصاری
WhatsApp Group Invite
ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
سروده ی: راشدانصاری (خالوراشد)
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻬﺘﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺳﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﻟﻄﻒ ﻣﺴﻮﻭﻻﻥ ِ ﺍﻣﺮ
ﻏﺼﻪ ﻭ ﻏﻢ ﺧﺎﮎ ﺑﺮ ﺳﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ!
ﯾﺎ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ
ﯾﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻧﻤﺎﺑﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮﭖ ﻭ ﺗﺎﻧﮏ ﻭ ﻓﺸﻔﺸﻪ
ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺳﻤﺎﻭﺭ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﻃﺒﻖ ﺗﻤﻬﯿﺪﺍﺕ ﻣﺠﻠﺲ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ
ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺗﺎ ﻣﺎﻩ ﺁﺫﺭ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺗﻮﺭﻡ ﭼﺎﺭﭼﺮﺥ،
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺪﺟﻮﺭ ﭘﻨﭽﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﺑﯽ ﺩﺭﺩﯼ ﻓﻘﻂ
ﮐﯿﻒ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﻫﻔﺖ ﮔﺎﻭ ﭼﺎﻕ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ
ﻫﻔﺖ ﺗﺎﯾﯽ ﮔﺎﻭ ﻻﻏﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﺮﻓﻪ ﺟﻮﯾﯽ ﺟﺎﯼ ﻣﺮﻍ
ﺣﺎﻝ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺗﺨﻢ ﮐﻔﺘﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ !
ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﺪ ﺩﻭﻟﺖ ﭘﺮﮐﺎﺭ ِ ﻣﺎ،
ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺳﻨﮓ ﻣَﺮﻣَﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺭ ﺟﻨﺲ ﺑﺸﺮ
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺮ، ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ!
(ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻣﻮﻧﺚ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ،
ﺳﺎﺧﺖ ﯾﮏ ﺟﻨﺲ ﻣﺬﮐﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ!)
ﺭﺷﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺟﺰ،
ﻃﻔﻞ ِ کوﭼﮏ ﺩُﺏ ﺍﺻﻐﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﺍﯾﻦ ﺷﮑﺎﻑ ِ ﺑﯿﻦ ﻣﺎ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﻤﺘﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﺑﺲ ﮐﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺍﻟﻨﮕﻮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺯﺭﮔﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﻨﺒﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﺁﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺑﻮﺩﻩ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ
ﺑﺎ ﺯﺭﻧﮕﯽ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺩﺭ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﺧﺎﮎ ﺑﺮ ﻓﺮﻕ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺧﻨﺠﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﻣﺸﻬﺪ ﺑﻪ ﭘﺎﺑﻮﺱ ﺍﻣﺎﻡ
ﺑﺎ ﻏﻔﻮﺭ ﻭ ﺑﺎ ﻏﻀﻨﻔﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﮔﺮﮒ ﭼﻨﺪﯼ ﺩﺭ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯿﺶ ﺭﻓﺖ
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺭﻭ ، ﺩﺳﺘﺶ ﺁﺧﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﺑﺎ ﻣﻤﯿﺰ ﺑﺤﺚ ﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ
ﻣﺎﻧﺪ ﺷﻌﺮﻡ ﻻﯼ ﺩﻓﺘﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﺑﯽ ﻣﺠﻮﺯ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ،
ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ﻣﻮ ﭘﺸﺖ ﺧﺎﻭﺭ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ!
شعرهای سست گفتم سال قبل
شعرِ محکم می کنم در سال نو!
سال های خوب، بوده در قدیم
هست اما چیز دیگر سال نو
*
ﺍﺯ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﺳﯿﺪ
ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ؟ ﻧﻪ ! ﻗﻮﻡ ﺑﺮﺑﺮ، ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ
ﺣﮑﻢ ﺍﯾﻦ ﺟﺎﻧﺐ ﻭَ ﺁﻥ ﺍﻓﺮﺍﺩ لاﺕ
ﯾﮏ ﻣﻮﯾﺰ ﻭ ﭼﻞ ﻗﻠﻨﺪﺭ، ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ
ﻧﺎمسلمانی ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺷﺪﯾﺪ
ﻣﯽ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﺑﯿﺦ ﮐﺎﻓﺮ، ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ
ﮔﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎﯾﺶ ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺷﺪ
ﻇﺎهرا ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣُﮑﺪﺭ، ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ
ﻣﺜﻞ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻏﺮﻕ ﮐﺮﺩ،
ﺩﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﺮﺥ ﺷﻨﺎﻭﺭ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ
ﺟﺎﯼ ﻧﺎﻥ ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯽ ﺧﺮﻡ
ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﺩﺭ، ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ
ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎﺯ
ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺯﺍﯾﯿﺪ ﺩﺧﺘﺮ! ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ
*
رفته ام دنبال صفدر سال قبل
می روم دنبال حیدر سال نو
ﻣﺜﻞ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺻﺖ ﺷﻮﺩ
ﻣﯽ ﺩﻭﻡ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻫﺎﺟﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
بس که می گویند وصف ازدواج
می شود هر آدمی خر سال نو
ﻓﮑﺮ ﺗﺠﺪﯾﺪ ﻓﺮﺍﺷﻢ، منتها
ﺯﻥ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﻡ ﻣﮕﺮ، ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ!
…..
ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﻣﯿﻮﻩ ﺭﻓﺖ
ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﻣﺎ ﭼﻐﻨﺪﺭ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ!
ﺑﭽﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﭘﻮﻝ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﺻﺤﺮﺍﯼ ﻣﺤﺸﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
سروده ی: راشدانصاری (خالوراشد)
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻬﺘﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺳﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﻟﻄﻒ ﻣﺴﻮﻭﻻﻥ ِ ﺍﻣﺮ
ﻏﺼﻪ ﻭ ﻏﻢ ﺧﺎﮎ ﺑﺮ ﺳﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ!
ﯾﺎ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ
ﯾﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻧﻤﺎﺑﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮﭖ ﻭ ﺗﺎﻧﮏ ﻭ ﻓﺸﻔﺸﻪ
ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺳﻤﺎﻭﺭ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﻃﺒﻖ ﺗﻤﻬﯿﺪﺍﺕ ﻣﺠﻠﺲ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ
ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺗﺎ ﻣﺎﻩ ﺁﺫﺭ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺗﻮﺭﻡ ﭼﺎﺭﭼﺮﺥ،
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺪﺟﻮﺭ ﭘﻨﭽﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﺑﯽ ﺩﺭﺩﯼ ﻓﻘﻂ
ﮐﯿﻒ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﻫﻔﺖ ﮔﺎﻭ ﭼﺎﻕ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ
ﻫﻔﺖ ﺗﺎﯾﯽ ﮔﺎﻭ ﻻﻏﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﺮﻓﻪ ﺟﻮﯾﯽ ﺟﺎﯼ ﻣﺮﻍ
ﺣﺎﻝ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺗﺨﻢ ﮐﻔﺘﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ !
ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﺪ ﺩﻭﻟﺖ ﭘﺮﮐﺎﺭ ِ ﻣﺎ،
ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺳﻨﮓ ﻣَﺮﻣَﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺭ ﺟﻨﺲ ﺑﺸﺮ
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺮ، ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ!
(ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻣﻮﻧﺚ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ،
ﺳﺎﺧﺖ ﯾﮏ ﺟﻨﺲ ﻣﺬﮐﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ!)
ﺭﺷﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺟﺰ،
ﻃﻔﻞ ِ کوﭼﮏ ﺩُﺏ ﺍﺻﻐﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﺍﯾﻦ ﺷﮑﺎﻑ ِ ﺑﯿﻦ ﻣﺎ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﻤﺘﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﺑﺲ ﮐﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺍﻟﻨﮕﻮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺯﺭﮔﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﻨﺒﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﺁﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺑﻮﺩﻩ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ
ﺑﺎ ﺯﺭﻧﮕﯽ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺩﺭ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﺧﺎﮎ ﺑﺮ ﻓﺮﻕ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺧﻨﺠﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﻣﺸﻬﺪ ﺑﻪ ﭘﺎﺑﻮﺱ ﺍﻣﺎﻡ
ﺑﺎ ﻏﻔﻮﺭ ﻭ ﺑﺎ ﻏﻀﻨﻔﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﮔﺮﮒ ﭼﻨﺪﯼ ﺩﺭ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯿﺶ ﺭﻓﺖ
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺭﻭ ، ﺩﺳﺘﺶ ﺁﺧﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﺑﺎ ﻣﻤﯿﺰ ﺑﺤﺚ ﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ
ﻣﺎﻧﺪ ﺷﻌﺮﻡ ﻻﯼ ﺩﻓﺘﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﺑﯽ ﻣﺠﻮﺯ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ،
ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ﻣﻮ ﭘﺸﺖ ﺧﺎﻭﺭ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ!
شعرهای سست گفتم سال قبل
شعرِ محکم می کنم در سال نو!
سال های خوب، بوده در قدیم
هست اما چیز دیگر سال نو
*
ﺍﺯ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﺳﯿﺪ
ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ؟ ﻧﻪ ! ﻗﻮﻡ ﺑﺮﺑﺮ، ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ
ﺣﮑﻢ ﺍﯾﻦ ﺟﺎﻧﺐ ﻭَ ﺁﻥ ﺍﻓﺮﺍﺩ لاﺕ
ﯾﮏ ﻣﻮﯾﺰ ﻭ ﭼﻞ ﻗﻠﻨﺪﺭ، ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ
ﻧﺎمسلمانی ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺷﺪﯾﺪ
ﻣﯽ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﺑﯿﺦ ﮐﺎﻓﺮ، ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ
ﮔﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎﯾﺶ ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺷﺪ
ﻇﺎهرا ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣُﮑﺪﺭ، ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ
ﻣﺜﻞ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻏﺮﻕ ﮐﺮﺩ،
ﺩﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﺮﺥ ﺷﻨﺎﻭﺭ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ
ﺟﺎﯼ ﻧﺎﻥ ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯽ ﺧﺮﻡ
ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﺩﺭ، ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ
ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎﺯ
ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺯﺍﯾﯿﺪ ﺩﺧﺘﺮ! ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ
*
رفته ام دنبال صفدر سال قبل
می روم دنبال حیدر سال نو
ﻣﺜﻞ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺻﺖ ﺷﻮﺩ
ﻣﯽ ﺩﻭﻡ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻫﺎﺟﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
بس که می گویند وصف ازدواج
می شود هر آدمی خر سال نو
ﻓﮑﺮ ﺗﺠﺪﯾﺪ ﻓﺮﺍﺷﻢ، منتها
ﺯﻥ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﻡ ﻣﮕﺮ، ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ!
…..
ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﻣﯿﻮﻩ ﺭﻓﺖ
ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﻣﺎ ﭼﻐﻨﺪﺭ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ!
ﺑﭽﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﭘﻮﻝ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﺻﺤﺮﺍﯼ ﻣﺤﺸﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
طنز نوروزی روستا
رسم و رسومات اهالی نوروزآباد
نوشته ی: راشدانصاری (خالوراشد)
ایام تعطیلات نوروز ، در نوروزآباد مسابقه ی عروسی برگزار می شود. چهارجانبه، شش جانبه و... رقابت سخت و نفس گیر است. شبیه جام جهانی فوتبال. ان شاالله تا باد چنین بادا!
هر گاه در روستای ما دیدید زن ها و دخترها و پیرزن ها، دسته دسته در کوچه در حال دویدن به یک سمت هستند و همزمان جیغ و داد می زنند ، و در حین دویدن مشاهده کردید برخی یک کفش به پا و عده ای با پای برهنه هستند ، تعدادی بچه به بغل ، با چادر و بی چادر در حال دویدن هستند ،هرگز فکر نکنید خانه ی کسی آتش گرفته است! یا فکر نکنید مسابقه ی دو همگانی یا دو ۱۱۰ متر بامانع است! خیر ، در آن لحظه ی تاریخی و حساس بدانید و آگاه باشید که عروس خانمی را از آرایشگاه آورده اند. و طبق قانون یکی یکی از دخترخانم های روستا به اتفاق مادرها و مادربزگ های شان(اگر در قید حیات باشند و یا نیم نفسی داشته باشند) باید بروند و عروس را به طور دقیق ببینند، بررسی کنند و نظر کارشناسی بدهند!
بحث نگاه کردن به عروس، از اوجب واجبات است. دخترها و مادرها و مادربزرگ ها به جِد پیگیر این قضیه هستند و جزو مطالبات و حقوق حَقه ی خود می دانند و تحت هیچ شرایطی از این یک مورد کوتاه نمی آیند. بحث حضور بانوان در ورزشگاه ها ، قضیه ی ممنوعیت کاندیداتوری بانوان برای پست ریاست جمهوری ، موضوع دیه زن و...و...، یعنی کشک ، اصلا مهم نیست. ولی محرومیت از دیدن ِ عروس هرگز ...هیچ شوهری جرات ندارد(اصلا در این گونه موارد شوهر کیلوی چند است!) همسر خود را از این حقوق قانونی و طبیعی اش محروم کند.
بگو مهریه ات را ببخش، می بخشد، بگو فقط سالی یک بار به مادرت سربزن، می گوید چشم، بگو حق نداری بروی بازار برای خرید، می گوید باشه عزیزم، بگو غذا نخور، می گوید چشم، بگو از نفقه محرومی، با خنده می گوید،بی خیال! اما عمرا یک بانوی نوروزآبادی را تهدید نکنید که اجازه نداری عروس ِ از آرایشگاه برگشته را ببینی. در آن صورت روزگارت تیره و تار خواهد شد.
تازه می گویند تعطیلات نوروز سال گذشته، زنی در حال نماز خواندن ،همین که صدای بوق ماشین عروس را می شنود ،درجا نمازش را نیمه کاره رها می کند و مثل موشک می رود سمت خانه ی عروس. از این مهم تر ، زنی در حال آرایش و میکاپ خودش بوده که خبردار می شود عروس خانم را از آرایشگاه آورده اند، آرایشش را نیمه تمام رها کرده و دویده!
جالب است به محضی که از زیارت و طواف عروس خانم برگشتند، یکی می گوید: اَبروش اَه اَه..." آن یکی می گوید:" تاجش رو دیدین؟ زشتتتتت!" . دیگری می گوید:" خط چشمش،وای نگو که مردم". مادری با طعنه می گوید:" منم از این عروسه خوشگل ترم!". دختر کوچولویی می گوید:" جورابش ولی خوشگل بود!" . خانمی می گوید:" مگه آرایشگاه قحطی بوده که بردنش فلان آرایشگاه!"و:"عروس کلعلی از عروس محسنو خوشگل تر بود!"و...
یکی نیست بگوید پدرآمرزیده ها ، عروس زشت باشد، پیرباشد، کورباشد، کوفت و زهرمارباشد، چه ربطی به من و شما دارد؟!
البته تنوع فرهنگی در ایران فراوان است. روستای ما از فرهنگی غنی و تاریخی کهن برخوردار است.ضمن این که یک سری آداب و رسوم، تازه سر و کله شان پیدا شده!
به هرحال هرمنطقه ای رسم و رسومات خاص خودش را دارد.
در نوروزآباد مراسم عروسی هایش در کل کشور منحصر به فرد است. اگر موارد بالا مربوط به بانوان محترمه بود ، حالا بشنوید دوکلمه ای هم از پدر عروس! ببخشید منظورم همان آقایان است.به عنوان مثال اگر در شب حنابندان ، یک کامیون تخم مرغ جلوی خانه ی دادماد پارک بود ، و کارگرها مشغول پیاده کردن ِ کارتن های تخم مرغ بودند؛ فکر نکنید قصد دارند شام به کل اهالی تخم مرغ بدهند. فکر نکنید این تخم مرغ ها قرار است در انبار احتکار کنند. فکر نکنید قرار است تخم ها جوجه شوند و آخر پاییز جوجه ها را بشمارند؟! خیلی خوب نیازی نیست این همه فکر کنید، می ترسم فکر دان تان عیب بردارد! تک تک این تخم مرغ های سالم و گندیده باید به سر و صورت و شکم و کمر و سینه (جای دیگری هم مانده است؟!) ،داماد بی چاره بخورد. می پرسیدچرا این همه تخم مرغ؟ مثلا یکی دو عدد برای چشم زخم کافی است.خب، این موضوع ثابت می کند که شما در جریان نیستید جانم. جریان از این قرار است که آقاداماد شیطان ما قبلا به تک تک دامادهای قبلی روستا تخم مرغ زده است،و بی شک به تک تک دامادهای بعدی هم تخم مرغ خواهد زد! پس به همه ی پسرها و مردان روستا بدهکار است!
پیشنهاد می کنم نام شب حنابندان را به " شب ِ تخمی!"یعنی تخم مرغی تغییردهند.
رسم و رسومات اهالی نوروزآباد
نوشته ی: راشدانصاری (خالوراشد)
ایام تعطیلات نوروز ، در نوروزآباد مسابقه ی عروسی برگزار می شود. چهارجانبه، شش جانبه و... رقابت سخت و نفس گیر است. شبیه جام جهانی فوتبال. ان شاالله تا باد چنین بادا!
هر گاه در روستای ما دیدید زن ها و دخترها و پیرزن ها، دسته دسته در کوچه در حال دویدن به یک سمت هستند و همزمان جیغ و داد می زنند ، و در حین دویدن مشاهده کردید برخی یک کفش به پا و عده ای با پای برهنه هستند ، تعدادی بچه به بغل ، با چادر و بی چادر در حال دویدن هستند ،هرگز فکر نکنید خانه ی کسی آتش گرفته است! یا فکر نکنید مسابقه ی دو همگانی یا دو ۱۱۰ متر بامانع است! خیر ، در آن لحظه ی تاریخی و حساس بدانید و آگاه باشید که عروس خانمی را از آرایشگاه آورده اند. و طبق قانون یکی یکی از دخترخانم های روستا به اتفاق مادرها و مادربزگ های شان(اگر در قید حیات باشند و یا نیم نفسی داشته باشند) باید بروند و عروس را به طور دقیق ببینند، بررسی کنند و نظر کارشناسی بدهند!
بحث نگاه کردن به عروس، از اوجب واجبات است. دخترها و مادرها و مادربزرگ ها به جِد پیگیر این قضیه هستند و جزو مطالبات و حقوق حَقه ی خود می دانند و تحت هیچ شرایطی از این یک مورد کوتاه نمی آیند. بحث حضور بانوان در ورزشگاه ها ، قضیه ی ممنوعیت کاندیداتوری بانوان برای پست ریاست جمهوری ، موضوع دیه زن و...و...، یعنی کشک ، اصلا مهم نیست. ولی محرومیت از دیدن ِ عروس هرگز ...هیچ شوهری جرات ندارد(اصلا در این گونه موارد شوهر کیلوی چند است!) همسر خود را از این حقوق قانونی و طبیعی اش محروم کند.
بگو مهریه ات را ببخش، می بخشد، بگو فقط سالی یک بار به مادرت سربزن، می گوید چشم، بگو حق نداری بروی بازار برای خرید، می گوید باشه عزیزم، بگو غذا نخور، می گوید چشم، بگو از نفقه محرومی، با خنده می گوید،بی خیال! اما عمرا یک بانوی نوروزآبادی را تهدید نکنید که اجازه نداری عروس ِ از آرایشگاه برگشته را ببینی. در آن صورت روزگارت تیره و تار خواهد شد.
تازه می گویند تعطیلات نوروز سال گذشته، زنی در حال نماز خواندن ،همین که صدای بوق ماشین عروس را می شنود ،درجا نمازش را نیمه کاره رها می کند و مثل موشک می رود سمت خانه ی عروس. از این مهم تر ، زنی در حال آرایش و میکاپ خودش بوده که خبردار می شود عروس خانم را از آرایشگاه آورده اند، آرایشش را نیمه تمام رها کرده و دویده!
جالب است به محضی که از زیارت و طواف عروس خانم برگشتند، یکی می گوید: اَبروش اَه اَه..." آن یکی می گوید:" تاجش رو دیدین؟ زشتتتتت!" . دیگری می گوید:" خط چشمش،وای نگو که مردم". مادری با طعنه می گوید:" منم از این عروسه خوشگل ترم!". دختر کوچولویی می گوید:" جورابش ولی خوشگل بود!" . خانمی می گوید:" مگه آرایشگاه قحطی بوده که بردنش فلان آرایشگاه!"و:"عروس کلعلی از عروس محسنو خوشگل تر بود!"و...
یکی نیست بگوید پدرآمرزیده ها ، عروس زشت باشد، پیرباشد، کورباشد، کوفت و زهرمارباشد، چه ربطی به من و شما دارد؟!
البته تنوع فرهنگی در ایران فراوان است. روستای ما از فرهنگی غنی و تاریخی کهن برخوردار است.ضمن این که یک سری آداب و رسوم، تازه سر و کله شان پیدا شده!
به هرحال هرمنطقه ای رسم و رسومات خاص خودش را دارد.
در نوروزآباد مراسم عروسی هایش در کل کشور منحصر به فرد است. اگر موارد بالا مربوط به بانوان محترمه بود ، حالا بشنوید دوکلمه ای هم از پدر عروس! ببخشید منظورم همان آقایان است.به عنوان مثال اگر در شب حنابندان ، یک کامیون تخم مرغ جلوی خانه ی دادماد پارک بود ، و کارگرها مشغول پیاده کردن ِ کارتن های تخم مرغ بودند؛ فکر نکنید قصد دارند شام به کل اهالی تخم مرغ بدهند. فکر نکنید این تخم مرغ ها قرار است در انبار احتکار کنند. فکر نکنید قرار است تخم ها جوجه شوند و آخر پاییز جوجه ها را بشمارند؟! خیلی خوب نیازی نیست این همه فکر کنید، می ترسم فکر دان تان عیب بردارد! تک تک این تخم مرغ های سالم و گندیده باید به سر و صورت و شکم و کمر و سینه (جای دیگری هم مانده است؟!) ،داماد بی چاره بخورد. می پرسیدچرا این همه تخم مرغ؟ مثلا یکی دو عدد برای چشم زخم کافی است.خب، این موضوع ثابت می کند که شما در جریان نیستید جانم. جریان از این قرار است که آقاداماد شیطان ما قبلا به تک تک دامادهای قبلی روستا تخم مرغ زده است،و بی شک به تک تک دامادهای بعدی هم تخم مرغ خواهد زد! پس به همه ی پسرها و مردان روستا بدهکار است!
پیشنهاد می کنم نام شب حنابندان را به " شب ِ تخمی!"یعنی تخم مرغی تغییردهند.
آن قدر تخم مرغ روی سر و صورت و بدن داماد می شکانند که طفلک تا یک ماه بوی مرغ و تخم مرغ گندیده می دهد!
خانه ی عروس و داماد تا مدت ها بوی مرغداری می دهد.لباس داماد و خود ِ داماد را باید به مدت یک هفته در تشت بزرگی از بتادین بخیسانند! بی چاره عروسی که اوایل زندگی زناشویی خود بایستی ماسک به صورت در یک مرغداری زندگی کند!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس روزنامه نگار و طنزپرداز👆
خانه ی عروس و داماد تا مدت ها بوی مرغداری می دهد.لباس داماد و خود ِ داماد را باید به مدت یک هفته در تشت بزرگی از بتادین بخیسانند! بی چاره عروسی که اوایل زندگی زناشویی خود بایستی ماسک به صورت در یک مرغداری زندگی کند!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس روزنامه نگار و طنزپرداز👆
تکراری!
سروده ی: راشدانصاری (خالوراشد)
هر چه می بینم زمین و آسمان تکراری است
ناگهان می روید اما، ناگهان تکراری است
روزها اخبار و شب ها تا سحر سریال و فیلم
در نگاه کودک و پیر و جوان تکراری است
قیمت جان کمتر از خاشاک و کاه و پشکل است
هرچه می گوییم از جنس گران تکراری است
رنگ ها این روزها جز جلوه ی نیرنگ نیست
گر چه در آیینه ی دور و زمان تکراری است
ای خدا قبل از زمستان نوبهاری خلق کن
هی خزان و هی خزان و هی خزان تکراری است
دوستی پرسید احوال جهان را، گفتمش:
هر چه می خوانی تو از این داستان، تکراری است
از همان آغاز خلقت، کینه ورزی بود و مرگ
قصه ی جنگ و جدال و آب و نان تکراری است
سهم از ما بهتران، از بهترین ها بهترین
لای زخمِ کهنه ی ما استخوان تکراری است
گفت رستم: شاکیام ، یک خوانِ تازه رو کنید
در تمام شاهنامه، هفتخوان تکراری است
همسرم میگفت دیگر وقت یک آنتالیاست
خانه ی دایی و شوهرعمه جان تکراری است
سی چهل سال است بانو همچنان مهمان ماست
ذوقمان خشکید، از بس میهمان تکراری است
ما نمی گوییم ایشان زحمت خود کم کند
خوب بوده آن اوایل، این زمان تکراری است
ای خدا حالی بده تا مدتی تُنگ شراب،
قسمت ما کن که چای و استکان تکراری است
کاشکی از جمع مسگرها نوایی بشنویم
چون نوای دلکش آهنگران تکراری است!
داشتم خر در چمن می خواندم اما یک نفر
داد زد خاموش شو، لطفا نخوان تکراری است
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
سروده ی: راشدانصاری (خالوراشد)
هر چه می بینم زمین و آسمان تکراری است
ناگهان می روید اما، ناگهان تکراری است
روزها اخبار و شب ها تا سحر سریال و فیلم
در نگاه کودک و پیر و جوان تکراری است
قیمت جان کمتر از خاشاک و کاه و پشکل است
هرچه می گوییم از جنس گران تکراری است
رنگ ها این روزها جز جلوه ی نیرنگ نیست
گر چه در آیینه ی دور و زمان تکراری است
ای خدا قبل از زمستان نوبهاری خلق کن
هی خزان و هی خزان و هی خزان تکراری است
دوستی پرسید احوال جهان را، گفتمش:
هر چه می خوانی تو از این داستان، تکراری است
از همان آغاز خلقت، کینه ورزی بود و مرگ
قصه ی جنگ و جدال و آب و نان تکراری است
سهم از ما بهتران، از بهترین ها بهترین
لای زخمِ کهنه ی ما استخوان تکراری است
گفت رستم: شاکیام ، یک خوانِ تازه رو کنید
در تمام شاهنامه، هفتخوان تکراری است
همسرم میگفت دیگر وقت یک آنتالیاست
خانه ی دایی و شوهرعمه جان تکراری است
سی چهل سال است بانو همچنان مهمان ماست
ذوقمان خشکید، از بس میهمان تکراری است
ما نمی گوییم ایشان زحمت خود کم کند
خوب بوده آن اوایل، این زمان تکراری است
ای خدا حالی بده تا مدتی تُنگ شراب،
قسمت ما کن که چای و استکان تکراری است
کاشکی از جمع مسگرها نوایی بشنویم
چون نوای دلکش آهنگران تکراری است!
داشتم خر در چمن می خواندم اما یک نفر
داد زد خاموش شو، لطفا نخوان تکراری است
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
دزد بازنشسته!
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
به امروزمان نگاه نکنید که افتاده ایم گوشه ی مسجد و تسبیحی در دست گرفته ایم و درست شبیه گربه ی عبیدزاکانی برای خودمان یک پا زاهد و مسلمان شده ایم.
همین دیروز بود که از کوه های جبال بارز و منطقه ی هلیل رود گرفته تا بخش عظیمی از بلوک سبعه (۱) و طارم زمین و همچنین از آن طرف، از بیخه جات فارس، تا صحرای باغ لار و این طرف دشت جیحون و تنگ دالان خودمان! با زحمت و مشقت فراوان، شبانه روز سنگ به سنگ و دره به دره زیر پا می گذاشتیم تا شکم خودمان و زن و بچه و ایل و تبارمان را تا حدودی سیر نگه داریم. حالا اسمش را گذاشته بودند دزدی یا راهزنی ، یا دزد سر گردنه و یا به قول امروزی ترها سرقت مسلحانه! بماند.
خب، هر چه بود از حالا که بهتر بود.
یک تفنگ برنو یا میجر یا فلیس پنج تیر را برمی داشتیم ، قمقمه ای آب و توبره ای نان و خرما و... پاشنه ی گیوه را ورمی کشیدیم ، کلاه دوگوش یا نمدی مان را می گذاشتیم سرمان، حاشیه قبا را می زدیم توی شال و می رفتیم جلوی قافله هایی که از لب بنادر و سرحدات جنس می آوردند و با کورشو ، دورشو و بشین زمین! مثل مرد کار خودمان را به نحو احسن انجام می دادیم.
گاهی اوقات هم که گرسنگی و فقر خیلی فشار می آورد، سری به (یُورد و بُنه) ی آدم های مال دار می زدیم، ولی جداً برای خودمان اُبهتی داشتیم و با افتخار در بین طایفه سرمان را بالا می گرفتیم.
باور بفرمایید به ناموس کسی چپ نگاه نمی کردیم! اصولاً کاری به کار زن جماعت نداشتیم. نه مثل حالا که دوتا بچه قرتی! شب که شد برمی دارند یک دمپایی عربی یا انگشتی می اندازند سر پا و تلق و تلوق راه می افتند توی محله های شهر....نه به پیرزن رحم می کنند ، نه از پیرمرد می گذرند و نه از زنِ جوان خجالت می کشند. خاک عالم برسرتان شما هم شدید دزد!
گوشی موبایل مردم را بر می دارند( اسمشو گذاشتن خفت کردن!) ، جیب افغانی هایی که نان خشکه جمع می کنند، می زنند( این یکی در روز روشن بیشتر اتفاق می افتد) ، یا النگوی زن ها را از دستشان در می آورند! (و هر کدام که درنیامد با زور، قیچی می کنند) استغفرالله!
یک گروه مسخره ای هم تازگی ها پیدایشان شده که شب ها با بالا رفتن از دیوار مردم و از همان روی پشت بام منازل شهروندان گرامی، قلاب می اندازند و در کمال بی شرمی کفش و دمپایی بندگان خدا را می دزدند!
و اگر کفش و دمپایی داخل حیاط کسی پیدا نشد که بکشند بالا! می روند پایین و درهای آلومینیومی حمام و توالت را از ریشه می کَنند و می بَرند.(توضیح از نویسنده: راست می گوید ، در ِ حمام و مستراح ما را برده اند و مدت هاست که از تکه ای گونی و پارچه به عنوان پرده استفاده می کنیم!) . روم سیاه!(این یکی را دزد بازنشسته گفت و دو دستی زد توی سر خودش!)
تازه شنیده ایم عده ای در روز روشن جلوی مدارس ابتدایی کمین می کنند و گوشواره دختر دبستانی های معصوم را از گوششان در می آورند. تف به غیرتتان! خاک بر سرتان با این دزدی کردنتان. دله دزدهای بی معرفت، پاک آبروی ما را بردید. ما که یک عمر با عزت و شرف زندگی کردیم. شما بچه سوسول ها هم دزدید ، ما هم دزد بودیم. کاش سقط شده بودم و این روزها را ندیده بودم!( کجایی مرادبیگ که ببینی شغل شریف مان به دست چه آدم هایی افتاده؟!).
خدا به سر شاهد است، دوره ی ما نقل مردی و مردانگی و سبیل و این حرف ها بود. زحمت می کشیدیم ، در کوه و دشت و دره عرق می ریختیم تا یک لقمه نان حلال!(حلال که چه عرض کنم، ولی بالاخره حاصل دسترنج خودمان بود!) به دست می آوردیم. حیف که پیر شدیم و بازنشسته و از کارافتاده. کاش مرده بودیم و لااقل این دزدهای لاشی و ننگ آوری که می گویند، منتظرند برق برود و بلافاصله مثل گربه از تیرهای چراغ برق بالا می روند و سیم های برق را می دزدند، دیگر ندیده بودیم!
عده ای نیز اخیرا تخصص شان فقط سرقت دق الباب(کوبه های برنجی) درب منازل است(به ویژه در روستاهایی که آیفون تصویری ندارند!)، اگر هم به جای دق الباب مثلا آیفون تصویری و....بگذارند که بدتر! و یا همچنین برخی از این دزدهای بی رحم کنتورهای بی زبانِ آب منازل ملت را به سرقت می برند. یکی نیست بگوید مگر یزیدید که آب را به روی مسلمین می بندید؟!(حالا یک عده ای گردن کلفت از بیت المال می خورند و خوبش هم می خورند ، نوش جانشان! ولی حداقل مثل شما نیستند که...).
طوری که شنیده ایم تعدادشان هم زیاد است. می گویند یکی دو تا که نیستند...یعنی برعکس دوره ی ما ، الان دست زیاد شده ولی کاسبی شان بدک نیست!(همین لاشی ها را عرض کردیم وگرنه دزدهای بیت المال که خدا خیرشان دهد بیشترشان بلافاصله می روند کانادا و تا حدودی نامرئی هستند! ).
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
به امروزمان نگاه نکنید که افتاده ایم گوشه ی مسجد و تسبیحی در دست گرفته ایم و درست شبیه گربه ی عبیدزاکانی برای خودمان یک پا زاهد و مسلمان شده ایم.
همین دیروز بود که از کوه های جبال بارز و منطقه ی هلیل رود گرفته تا بخش عظیمی از بلوک سبعه (۱) و طارم زمین و همچنین از آن طرف، از بیخه جات فارس، تا صحرای باغ لار و این طرف دشت جیحون و تنگ دالان خودمان! با زحمت و مشقت فراوان، شبانه روز سنگ به سنگ و دره به دره زیر پا می گذاشتیم تا شکم خودمان و زن و بچه و ایل و تبارمان را تا حدودی سیر نگه داریم. حالا اسمش را گذاشته بودند دزدی یا راهزنی ، یا دزد سر گردنه و یا به قول امروزی ترها سرقت مسلحانه! بماند.
خب، هر چه بود از حالا که بهتر بود.
یک تفنگ برنو یا میجر یا فلیس پنج تیر را برمی داشتیم ، قمقمه ای آب و توبره ای نان و خرما و... پاشنه ی گیوه را ورمی کشیدیم ، کلاه دوگوش یا نمدی مان را می گذاشتیم سرمان، حاشیه قبا را می زدیم توی شال و می رفتیم جلوی قافله هایی که از لب بنادر و سرحدات جنس می آوردند و با کورشو ، دورشو و بشین زمین! مثل مرد کار خودمان را به نحو احسن انجام می دادیم.
گاهی اوقات هم که گرسنگی و فقر خیلی فشار می آورد، سری به (یُورد و بُنه) ی آدم های مال دار می زدیم، ولی جداً برای خودمان اُبهتی داشتیم و با افتخار در بین طایفه سرمان را بالا می گرفتیم.
باور بفرمایید به ناموس کسی چپ نگاه نمی کردیم! اصولاً کاری به کار زن جماعت نداشتیم. نه مثل حالا که دوتا بچه قرتی! شب که شد برمی دارند یک دمپایی عربی یا انگشتی می اندازند سر پا و تلق و تلوق راه می افتند توی محله های شهر....نه به پیرزن رحم می کنند ، نه از پیرمرد می گذرند و نه از زنِ جوان خجالت می کشند. خاک عالم برسرتان شما هم شدید دزد!
گوشی موبایل مردم را بر می دارند( اسمشو گذاشتن خفت کردن!) ، جیب افغانی هایی که نان خشکه جمع می کنند، می زنند( این یکی در روز روشن بیشتر اتفاق می افتد) ، یا النگوی زن ها را از دستشان در می آورند! (و هر کدام که درنیامد با زور، قیچی می کنند) استغفرالله!
یک گروه مسخره ای هم تازگی ها پیدایشان شده که شب ها با بالا رفتن از دیوار مردم و از همان روی پشت بام منازل شهروندان گرامی، قلاب می اندازند و در کمال بی شرمی کفش و دمپایی بندگان خدا را می دزدند!
و اگر کفش و دمپایی داخل حیاط کسی پیدا نشد که بکشند بالا! می روند پایین و درهای آلومینیومی حمام و توالت را از ریشه می کَنند و می بَرند.(توضیح از نویسنده: راست می گوید ، در ِ حمام و مستراح ما را برده اند و مدت هاست که از تکه ای گونی و پارچه به عنوان پرده استفاده می کنیم!) . روم سیاه!(این یکی را دزد بازنشسته گفت و دو دستی زد توی سر خودش!)
تازه شنیده ایم عده ای در روز روشن جلوی مدارس ابتدایی کمین می کنند و گوشواره دختر دبستانی های معصوم را از گوششان در می آورند. تف به غیرتتان! خاک بر سرتان با این دزدی کردنتان. دله دزدهای بی معرفت، پاک آبروی ما را بردید. ما که یک عمر با عزت و شرف زندگی کردیم. شما بچه سوسول ها هم دزدید ، ما هم دزد بودیم. کاش سقط شده بودم و این روزها را ندیده بودم!( کجایی مرادبیگ که ببینی شغل شریف مان به دست چه آدم هایی افتاده؟!).
خدا به سر شاهد است، دوره ی ما نقل مردی و مردانگی و سبیل و این حرف ها بود. زحمت می کشیدیم ، در کوه و دشت و دره عرق می ریختیم تا یک لقمه نان حلال!(حلال که چه عرض کنم، ولی بالاخره حاصل دسترنج خودمان بود!) به دست می آوردیم. حیف که پیر شدیم و بازنشسته و از کارافتاده. کاش مرده بودیم و لااقل این دزدهای لاشی و ننگ آوری که می گویند، منتظرند برق برود و بلافاصله مثل گربه از تیرهای چراغ برق بالا می روند و سیم های برق را می دزدند، دیگر ندیده بودیم!
عده ای نیز اخیرا تخصص شان فقط سرقت دق الباب(کوبه های برنجی) درب منازل است(به ویژه در روستاهایی که آیفون تصویری ندارند!)، اگر هم به جای دق الباب مثلا آیفون تصویری و....بگذارند که بدتر! و یا همچنین برخی از این دزدهای بی رحم کنتورهای بی زبانِ آب منازل ملت را به سرقت می برند. یکی نیست بگوید مگر یزیدید که آب را به روی مسلمین می بندید؟!(حالا یک عده ای گردن کلفت از بیت المال می خورند و خوبش هم می خورند ، نوش جانشان! ولی حداقل مثل شما نیستند که...).
طوری که شنیده ایم تعدادشان هم زیاد است. می گویند یکی دو تا که نیستند...یعنی برعکس دوره ی ما ، الان دست زیاد شده ولی کاسبی شان بدک نیست!(همین لاشی ها را عرض کردیم وگرنه دزدهای بیت المال که خدا خیرشان دهد بیشترشان بلافاصله می روند کانادا و تا حدودی نامرئی هستند! ).
همین شماها هستید(منظورم دزدهای امروزی و لاشی بود، جسارت به خوانندگان روزنامه نشود!)که خواب از چشم بر و بچه های پرتلاش نیروی انتظامی ربوده اید. چرا راحت شان نمی گذارید؟! طفلکی ها از دست شما شبانه روز آماده باش هستند، نه روز آرامش دارند و نه شب آسایش. ده برابر حقوق بخور و نمیرشان زحمت می کشند. خودتان قضاوت کنید ، با این چندرغاز حقوقی که از نیرو دریافت می کنند در این وضعیت بد ِ اقتصادی چگونه می شود زندگی کرد؟ زبانم لال مثل سابق هم که نیست خدای ناکرده اهل پول چایی و رشوه و این مسایل باشند!
آخر نامردها(منظور همان دزدهای چند سطر بالا بود!)، این برادران عزیز هم زندگی دارند، زن و بچه دارند، خرج دارند، چرا چیزی حالی تان نیست؟! با این اوضاع و احوال باید ۲۴ ساعته مراقب حرکات و سکنات شما باشند! چقدر شماها را بگیرند و بیندازند زندان ، ولی به محضی که آزاد شدید به جای این که آدم شده باشید، مجدداً آش همان آش و کاسه همان کاسه!(هرچند آش و کاسه گران تر شده باشد!). البته با این تفاوت که در مدت حبس برای خودتان دیگر یک پا استاد شده اید و می توانید شیوه های مدرن دزدی را تدریس کنید!
با این تفاصیل باز هم عده ای ناشکر ، می گویند امنیت وجود ندارد! خجالت هم خوب چیزی است...مقصر همین ها هستند دیگر! (منظور دزدها بود!).
به نظر شما (این بار دیگر منظور خواننده است!) اگر استاد باستانی پاریزی عزیز زنده می شدند و یک بار دیگر قصد داشتند کتابی را در مایه های(پیغمبر دزدان) منتشر کنند، آیا اسامی ِ این جوجه دزدها را در کتاب مستطابشان ذکر می کردند؟!
به نظر من که عمرا" اگر استاد این کار را بکند! اُفت دارد....
الحق که شما بی عرضه ها(دزدهای لاشی و...) با این کارهای سطحی تان! پشت خدا بیامرز (نبی السارقین) را در گور می لرزانید.
پی نوشت:
۱_ در اوایل سلطنت کریم خان زند ، نصیرخان لاری بلوک های ایسین و تازیان، بیونج، تارم، خشن آباد، فارغان، فین و بلوک گله گاه را تصرف و ضمیمه لارستان کرد. و نام آن را بلوک سبعه گذاشت.
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
نشانی کانال واتس آپ
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
آخر نامردها(منظور همان دزدهای چند سطر بالا بود!)، این برادران عزیز هم زندگی دارند، زن و بچه دارند، خرج دارند، چرا چیزی حالی تان نیست؟! با این اوضاع و احوال باید ۲۴ ساعته مراقب حرکات و سکنات شما باشند! چقدر شماها را بگیرند و بیندازند زندان ، ولی به محضی که آزاد شدید به جای این که آدم شده باشید، مجدداً آش همان آش و کاسه همان کاسه!(هرچند آش و کاسه گران تر شده باشد!). البته با این تفاوت که در مدت حبس برای خودتان دیگر یک پا استاد شده اید و می توانید شیوه های مدرن دزدی را تدریس کنید!
با این تفاصیل باز هم عده ای ناشکر ، می گویند امنیت وجود ندارد! خجالت هم خوب چیزی است...مقصر همین ها هستند دیگر! (منظور دزدها بود!).
به نظر شما (این بار دیگر منظور خواننده است!) اگر استاد باستانی پاریزی عزیز زنده می شدند و یک بار دیگر قصد داشتند کتابی را در مایه های(پیغمبر دزدان) منتشر کنند، آیا اسامی ِ این جوجه دزدها را در کتاب مستطابشان ذکر می کردند؟!
به نظر من که عمرا" اگر استاد این کار را بکند! اُفت دارد....
الحق که شما بی عرضه ها(دزدهای لاشی و...) با این کارهای سطحی تان! پشت خدا بیامرز (نبی السارقین) را در گور می لرزانید.
پی نوشت:
۱_ در اوایل سلطنت کریم خان زند ، نصیرخان لاری بلوک های ایسین و تازیان، بیونج، تارم، خشن آباد، فارغان، فین و بلوک گله گاه را تصرف و ضمیمه لارستان کرد. و نام آن را بلوک سبعه گذاشت.
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
نشانی کانال واتس آپ
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
WhatsApp.com
کانال طنز راشد انصاری
WhatsApp Group Invite
تنبلی در ادبیات فارسی
نوشته ی: راشدانصاری (خالوراشد)
شاید شما هم کتاب «تن پروری» اثر: وندی واسر اشتاین ، طنزنویس آمریکایی را مطالعه کرده باشید. یا کتاب «در ستایش بطالت» اثر برتراند راسل که حتماً مطالعه کرده اید. البته گول عنوان این کتاب دومی را نخورید.
اصلاً چرا راه دوری برویم ، داستان طنز ِ «در ستایش تنبلی» استاد فریدون تنکابنی را که قطعاً خوانده اید.
کتاب های غلبه بر تنبلی ، مبارزه با تنبلی و....را که ان شاالله نخوانده اید و پیشنهاد می کنم به هیچ عنوان نخوانید....
موضوعی را که بنده قصد دارم خدمت تان عرض کنم به هیچ کدام از کتاب های بالا ارتباطی ندارد، بلکه دوست دارم امروز در خصوص تنبلی در ادبیات فارسی صحبت کنم.
آن جا که شاعر تنبل ِ ما یعنی باباطاهر قرن ها پیش از ما به خاصیت تنبلی پی برده است و به معشوقه ی همیشه در حال ِ فرارش می گوید:« سر راهت نشینم تا بیایی/در ِ شادی به روی ما گشایی!» یعنی عمرا اگر طرف را دنبال می کرده. در تنبلی این شاعر همانا بس که بنا به گفته ی شاهدان عینی، نه تنها در منزل که حتی در کوی و برزن نیز مدام لخت و عریان بوده است. تعجبی هم ندارد البته شاعری که حتی حوصله ی لباس پوشیدن نداشته، ۲۴ ساعته در منزل می نشسته و یا چه بسا می خوابیده (یعنی در حال درازکش) و این همه دوبیتی های زیبا را سروده است...
و یا به این بیت که به زبان محاوره است، توجه کنید:« تنبل نرو به سایه/ سایه خودش میایه!»
همان گونه که مشاهده می فرمایید بیت مزبور شاهکاری است که در ادبیات فارسی به مرور زمان به ضرب المثل تبدیل شده است و آن قدر واضح و گویا بیان شده که احتیاجی به توضیحات اضافه ندارد.در منابع متعددی نیز ذکر شده که سراینده بیت یاد شده ظاهراً اهل شیراز است. می دانید که اصولاً خاک شیراز از قدیم الایام گهرخیز و شاعر پرور بوده است.
همچنین این بیت که نشان می دهد شاعر ما هم تنبل است و هم شکمو:« بخور و بخوابْ کار من است/ خدا نگه دار من است...»
در ضمن پس از سال ها تحقیق در شعر کلاسیک فارسی، بنده به این نتیجه رسیده ام که شعرهایی همچون:« ز نیرو بود مرد راستی/ ز سستی کژی زاید و کاستی» و:«برو كار مي كن، مگو چيست كار/كه سرمايه جاوداني است كار...» و:«ای که پنجاه رفت و در خوابی/ مگر این پنج روزه دریابی...» ، « نامبرده رنج گنج، کوفت و زهرمار و....»همه ی این شعرها دروغی بیش نیست. اگر چه به عنوان مثال به نام فردوسی، نظامی ، جناب سعدی و دیگران ذکر شده است اما صحت ندارد، و ما قویا این موضوع را تکذیب می کنیم.
ولی شعرهایی که در ادامه عرض خواهم کرد صحیح است و مو لای درزش نمی رود. مانند این بیت:«چنین داد پاسخ كه من بخت خویش/بدیدم به خواب افسر و تخت خویش...»همان طوری که ملاحظه فرمودید، شاعر کاری به کار گل و بلبل و شمع و پروانه و رفتن در پیِ معشوقه و این مزخرفات ندارد، بلکه به خاطر تنبلی از خواب سخن گفته است. و تمام شانس و بخت و تخت خودش را در حالی که خوابیده ، به دست آورده است.
همین شاعر بزرگ ما که به دروغ شعر« ز نیرو بود مرد را راستی و....» را به ایشان نسبت داده اند، در جای دیگری باز هم از خواب و لذت خوابیدن می گوید:«چنان دید گودرز یك شب به خواب/كه ابری برآمد از ایران پر آب...» یعنی اگر قرن ها پیش نیز ایران دچار خشکسالی بوده است، شاعر خواب های آبداری می دیده. پس نتیجه می گیریم که شعر« زنیرو بود....» از نامبرده نیست.
و یا در جای دیگری می فرماید:«بیابان پر از مار دیدم به خواب/زمین پر ز گرد، آسمان پر عقاب»ملاحظه فرمودید که این شاعر خواب آلوده چه زیبا در خواب مستند حیات وحش می دیده و هیچ نیازی به بیدار شدن و تلویزیون تماشا کردن و شبکه های مستند و....نداشته.
باز هم شاعر ما ظاهراً در حال خواب می گوید:« چنان دید روشن روانش به خواب/ كه در شب برآمد یكی آفتاب...» یعنی شب ها برای آدمِ در حال خواب مثل روز روشن است....
حتی این که می گویند خمیازه حسود است، به نظر بنده صحت ندارد. بلکه خداوند می خواهد به بندگانش بفهماند هنگامی که یکی را در حال خمیازه کردن است دیدید، و به نوبت بقیه هم دهان شان باز شد،بدانید که وقت خواب است ولذا همگی به صورت دسته جمعی بخوابید.
اما اگر شاعر قدیمی ما همیشه در حال خواب و چرت زدن بوده و بیشتر آثارش نیز در ستایش خواب و حول محور اتاق خواب بوده است، ببینید شاعر امروزی و بی حال ِ ما چه زیبا در باره ی خستگی شعر می گوید:« من از این نفس، از این بی سر و پا خسته شدم/ خودم از دست خودم آه، خدا خسته شدم» دیدید چقدر شاعر ما خسته است و احتیاج به استراحت و فقط دوست دارد در ستایشِ تنبلی شعر بگوید؟
نوشته ی: راشدانصاری (خالوراشد)
شاید شما هم کتاب «تن پروری» اثر: وندی واسر اشتاین ، طنزنویس آمریکایی را مطالعه کرده باشید. یا کتاب «در ستایش بطالت» اثر برتراند راسل که حتماً مطالعه کرده اید. البته گول عنوان این کتاب دومی را نخورید.
اصلاً چرا راه دوری برویم ، داستان طنز ِ «در ستایش تنبلی» استاد فریدون تنکابنی را که قطعاً خوانده اید.
کتاب های غلبه بر تنبلی ، مبارزه با تنبلی و....را که ان شاالله نخوانده اید و پیشنهاد می کنم به هیچ عنوان نخوانید....
موضوعی را که بنده قصد دارم خدمت تان عرض کنم به هیچ کدام از کتاب های بالا ارتباطی ندارد، بلکه دوست دارم امروز در خصوص تنبلی در ادبیات فارسی صحبت کنم.
آن جا که شاعر تنبل ِ ما یعنی باباطاهر قرن ها پیش از ما به خاصیت تنبلی پی برده است و به معشوقه ی همیشه در حال ِ فرارش می گوید:« سر راهت نشینم تا بیایی/در ِ شادی به روی ما گشایی!» یعنی عمرا اگر طرف را دنبال می کرده. در تنبلی این شاعر همانا بس که بنا به گفته ی شاهدان عینی، نه تنها در منزل که حتی در کوی و برزن نیز مدام لخت و عریان بوده است. تعجبی هم ندارد البته شاعری که حتی حوصله ی لباس پوشیدن نداشته، ۲۴ ساعته در منزل می نشسته و یا چه بسا می خوابیده (یعنی در حال درازکش) و این همه دوبیتی های زیبا را سروده است...
و یا به این بیت که به زبان محاوره است، توجه کنید:« تنبل نرو به سایه/ سایه خودش میایه!»
همان گونه که مشاهده می فرمایید بیت مزبور شاهکاری است که در ادبیات فارسی به مرور زمان به ضرب المثل تبدیل شده است و آن قدر واضح و گویا بیان شده که احتیاجی به توضیحات اضافه ندارد.در منابع متعددی نیز ذکر شده که سراینده بیت یاد شده ظاهراً اهل شیراز است. می دانید که اصولاً خاک شیراز از قدیم الایام گهرخیز و شاعر پرور بوده است.
همچنین این بیت که نشان می دهد شاعر ما هم تنبل است و هم شکمو:« بخور و بخوابْ کار من است/ خدا نگه دار من است...»
در ضمن پس از سال ها تحقیق در شعر کلاسیک فارسی، بنده به این نتیجه رسیده ام که شعرهایی همچون:« ز نیرو بود مرد راستی/ ز سستی کژی زاید و کاستی» و:«برو كار مي كن، مگو چيست كار/كه سرمايه جاوداني است كار...» و:«ای که پنجاه رفت و در خوابی/ مگر این پنج روزه دریابی...» ، « نامبرده رنج گنج، کوفت و زهرمار و....»همه ی این شعرها دروغی بیش نیست. اگر چه به عنوان مثال به نام فردوسی، نظامی ، جناب سعدی و دیگران ذکر شده است اما صحت ندارد، و ما قویا این موضوع را تکذیب می کنیم.
ولی شعرهایی که در ادامه عرض خواهم کرد صحیح است و مو لای درزش نمی رود. مانند این بیت:«چنین داد پاسخ كه من بخت خویش/بدیدم به خواب افسر و تخت خویش...»همان طوری که ملاحظه فرمودید، شاعر کاری به کار گل و بلبل و شمع و پروانه و رفتن در پیِ معشوقه و این مزخرفات ندارد، بلکه به خاطر تنبلی از خواب سخن گفته است. و تمام شانس و بخت و تخت خودش را در حالی که خوابیده ، به دست آورده است.
همین شاعر بزرگ ما که به دروغ شعر« ز نیرو بود مرد را راستی و....» را به ایشان نسبت داده اند، در جای دیگری باز هم از خواب و لذت خوابیدن می گوید:«چنان دید گودرز یك شب به خواب/كه ابری برآمد از ایران پر آب...» یعنی اگر قرن ها پیش نیز ایران دچار خشکسالی بوده است، شاعر خواب های آبداری می دیده. پس نتیجه می گیریم که شعر« زنیرو بود....» از نامبرده نیست.
و یا در جای دیگری می فرماید:«بیابان پر از مار دیدم به خواب/زمین پر ز گرد، آسمان پر عقاب»ملاحظه فرمودید که این شاعر خواب آلوده چه زیبا در خواب مستند حیات وحش می دیده و هیچ نیازی به بیدار شدن و تلویزیون تماشا کردن و شبکه های مستند و....نداشته.
باز هم شاعر ما ظاهراً در حال خواب می گوید:« چنان دید روشن روانش به خواب/ كه در شب برآمد یكی آفتاب...» یعنی شب ها برای آدمِ در حال خواب مثل روز روشن است....
حتی این که می گویند خمیازه حسود است، به نظر بنده صحت ندارد. بلکه خداوند می خواهد به بندگانش بفهماند هنگامی که یکی را در حال خمیازه کردن است دیدید، و به نوبت بقیه هم دهان شان باز شد،بدانید که وقت خواب است ولذا همگی به صورت دسته جمعی بخوابید.
اما اگر شاعر قدیمی ما همیشه در حال خواب و چرت زدن بوده و بیشتر آثارش نیز در ستایش خواب و حول محور اتاق خواب بوده است، ببینید شاعر امروزی و بی حال ِ ما چه زیبا در باره ی خستگی شعر می گوید:« من از این نفس، از این بی سر و پا خسته شدم/ خودم از دست خودم آه، خدا خسته شدم» دیدید چقدر شاعر ما خسته است و احتیاج به استراحت و فقط دوست دارد در ستایشِ تنبلی شعر بگوید؟
و یا شاعر دیگری که مشخص است چقدر خستگی را دوست دارد، چه بیت نابی سروده است:«من که گفتم حاصلش دل بستگی ست/ در نهایت خستگی و خستگی ست...» یعنی نهایت هر کاری خستگی است، پس چه بهتر که دست به کاری نزنیم.
شاطرعباس صبوحی در جایی گفته است:«دست بر زلفش زدم، شب بود، چشمش مست خواب/ برقع از رویش گشودم تا درآید آفتاب...» ببینید شاطری که باید سحرخیز باشد و صبح زود مشغول پخت نان شود هم چقدر به خواب علاقه مند است.
شاعر بعدی که دیگر شورش را در آورده است. یعنی علاوه بر خودش که حوصله ی هیچ کاری ندارد، معشوقه اش هم که آمده پیشش، از او تنبل تر است. طرف می داند که داخل اتاق سرد است و بخاری هم خاموش ، اما حوصله ی بستن پنجره را ندارد:«آمد کنار ِ حوصله ی خیس ِ من نشست/مثل همیشه پنجره ها را ولی نبست»
مدارک و شواهد و نمونه ها فراوان است، ولی مطمئنم شما نیز همچون بنده تا این جای کار خسته شده و خواب تان گرفته است و قصد عزیمت به رختخواب تان را دارید.
در پایان بیتی از مهدی استاد احمد خودمان را تقدیم می کنم و....(آخ چه خمیازه ای) از خدمت مرخص می شوم :
«در طول روز خوابم مانند جوجه چرتی
آیا شود که یک شب مثل بشر بخوابم»
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
نشانی کانال راشدانصاری در واتس آپ
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
شاطرعباس صبوحی در جایی گفته است:«دست بر زلفش زدم، شب بود، چشمش مست خواب/ برقع از رویش گشودم تا درآید آفتاب...» ببینید شاطری که باید سحرخیز باشد و صبح زود مشغول پخت نان شود هم چقدر به خواب علاقه مند است.
شاعر بعدی که دیگر شورش را در آورده است. یعنی علاوه بر خودش که حوصله ی هیچ کاری ندارد، معشوقه اش هم که آمده پیشش، از او تنبل تر است. طرف می داند که داخل اتاق سرد است و بخاری هم خاموش ، اما حوصله ی بستن پنجره را ندارد:«آمد کنار ِ حوصله ی خیس ِ من نشست/مثل همیشه پنجره ها را ولی نبست»
مدارک و شواهد و نمونه ها فراوان است، ولی مطمئنم شما نیز همچون بنده تا این جای کار خسته شده و خواب تان گرفته است و قصد عزیمت به رختخواب تان را دارید.
در پایان بیتی از مهدی استاد احمد خودمان را تقدیم می کنم و....(آخ چه خمیازه ای) از خدمت مرخص می شوم :
«در طول روز خوابم مانند جوجه چرتی
آیا شود که یک شب مثل بشر بخوابم»
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
نشانی کانال راشدانصاری در واتس آپ
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
Forwarded from خالوراشد
مقدمه ی کتاب " دیوان زالاس" مجموعه ی اشعار طنز زنده یاد سیدمحمداجتهادی:
به قلم :راشدانصاری(خالوراشد)
سیدمحمد اجتهادی که به "ناصر اجتهادی" مشهور و معروف بود، یکی از شاعران طنزپرداز مطرح، و در عین حال پرکاری بود که با اسامی مستعار فراوانی با مجلات توفیق، رفتگر، کاریکاتور، گل آقا و...همکاری داشت. یکی از نام های مستعار این طنزپرداز زبردست، به عشق زادگاهش یعنی کازرون " شبیه الشعرای کازرونی" بود. مجله ی کاریکاتور از شماره ۲۳۰ سال ۱۳۵۲، دو صفحه کامل را با عنوان "از سفیدی نمک تا سیاهی ذغال تقدیمی ناصر جهانگرد" و بعد از مدتی صفحه ی" آن خشت بود که پُر توان زد" به شادروان اجتهادی اختصاص داد که نامبرده هر هفته در صفحات یاد شده نثر و نظم طنز می نوشت. و این نشان می دهد که ایشان علاوه بر شعر طنز، نثر و داستان طنز نیز می نوشته اند.
زالاس، جهانگرد، باباکرم، ملک مقوا، دیزی اشتهاردی، موسیو فندک، میرزا هپل هپو، سیف القلم، هوچی، هل هل فندی، جیرجیرک، ناشی باشی، آمنه باشنگی، کاکو شیرازی، ماما جیم جیم، لوطی شیرازی، نکبت الشعرا، پریچهر دلاور، بدبین، هندل الشعرا، اشتباهی، مارگریت بیگم، الیزابت بیگم، میرزا قلمدون، جیم جیمبو، زالو، ناصر، و....از نام های مستعار زنده یاد اجتهادی است.
وی متولد ۱۳۰۹ هجری شمسی در شهر تاریخی کازرون بود که سرانجام این طنزپرداز خوش ذوق در روز بیستم آبان ماه ۱۳۶۲ بر اثر سکته ی قلبی در مشهد درگذشت و در شیراز به خاک سپرده شد.روحش شاد.
صاحب این قلم چه آن ایامی که خواننده ی پر و پا قرص مجله ی وزین گل آقا بود(هفته نامه، ماهنامه و ...) و چه بعدها که گه گداری با گل آقا همکاری می کردم و چه زمانی که با مجلات طنزی نظیر: خورجین، طنزپارسی و دنیای طنز و...همکاری داشتم؛ همیشه این سئوال برایم پیش می آمد که چرا شعرهای طنز سیدمحمد(ناصر) اجتهادی به صورت کتابی مستقل منتشر نمی شود.مگر ایشان از دیگران چه کم دارد! این در حالی بود که چه به لحاظ کمی و چه کیفی آثار ایشان یک سر و گردن از بسیاری از طنزپردازان فعال آن روزگار قوی تر و قابل تامل تر بود. اشعار طنزش از نظر قدرتمندی به آثار هم نسلانش یعنی عزیزانی نظیر: محمدعلی گویا، مرتضی فرجیان، ابوالقاسم حالت، محمد خرمشاهی، گلستانی، حاجی حسینی، چراغ موشی گنابادی و....پهلو می زند. اگر چه به اعتقاد بنده آثار طنز زنده یادان: ابوتراب جلی، روحانی( اجنه)، ذبیح بهروز ، عمران صلاحی، منوچهر احترامی و برخی آثار ابوالقاسم حالت نسبت به دیگر هم نسلان شان خاص تر و از هر نظر قدرتمندتر است.
این را هم بگویم که مرحوم اجتهادی علاوه بر شعر کلاسیکِ طنز، در شعر نو طنز نیز صاحب آثار فراوان و در عین حال منحصر به فردی است. شعرهایی شبیه به شطحیاتی که در مجلات گل آقا از کارمندالشعراء و....منتشر می شد، البته در قالب نیمایی و سپید...
"نمونه ای از شعر نژاد نو به زبان از ما بهترون" که در هفته نامه توفیق شماره ۱۱ پنج شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۳۸. منتشر شده است را تقدیم می کنم:
گوشتکوب شعر من از کار افتاده است
و دیگر گوشت های پخته احساس گنگم را نمی کوبد
مخمل اندیشه ام غرق شیار درد شد افسوس
زیر نور خسته فانوس
خنده زد ناقوس
در غروب زرد زیتونی
روح تبدارم میان ناز شب پژمرد
دختر کولی دلم را برد
چند و چونم ناله شد، نابود شد، چون هاله شد گفتم
سنگ شو، گوساله شو، فریاد
از گناه دشنه جلّاد بی بنیاد
گوشتکوب شعر من از کار افتاده است
و دیگر گوشت های پخته احساس گنگم را نمی کوبد
جان من افسرد
دزد آمد هستی ام را برد
وای بر من گوشتکوبم مُرد!
بگذریم. در این مجال اندک قصد نقد و مقایسه ی آثار بزرگان را نداریم چرا که نقد و مقایسه را بایستی به اهلش سپرد! ضمن آن که قصد نداریم به دلیل اطاله ی کلام، حدود ده بیست صفحه در خصوص تعریف طنز، هجو، فکاهه و...روده درازی کنیم و وقت گران بهای شما خواننده های فرهیخته را بگیریم. کما این که شک نداریم تاکنون بارها و بارها در رسانه های مکتوب و همچنین فضای مجازی در باره ی طنز و...خوانده اید و از بنده بهتر می دانید چی به چی و کی به کی است!
باری، سال ها گذشت و گذشت و بارها از دوستان شاعر و نویسندگان استان فارسی به ویژه کازرونی های عزیز جویا می شدم که ببینم آیا اثری از مرحوم اجتهادی منتشر شده است یا...، جالب است که اغلب فقط برادر ایشان یعنی شاعر گرانقدر کازرونی سیدحسن اجتهادی را می شناختند! و تعدادی از دوستان نیز که ایشان را می شناختند از چاپ آثارش اظهار بی اطلاعی می کردند.
به هر حال این شد که دست به دامن یا بهتر است بگوییم(کُت و شلوار!) دوست دلسوز و فرهنگی ام آقای کلاهی مدیر محترم نشر "حس هفتم" شدم که دست برقضا ایشان همشهری زنده یادان: اجتهادی هم هستند.
به قلم :راشدانصاری(خالوراشد)
سیدمحمد اجتهادی که به "ناصر اجتهادی" مشهور و معروف بود، یکی از شاعران طنزپرداز مطرح، و در عین حال پرکاری بود که با اسامی مستعار فراوانی با مجلات توفیق، رفتگر، کاریکاتور، گل آقا و...همکاری داشت. یکی از نام های مستعار این طنزپرداز زبردست، به عشق زادگاهش یعنی کازرون " شبیه الشعرای کازرونی" بود. مجله ی کاریکاتور از شماره ۲۳۰ سال ۱۳۵۲، دو صفحه کامل را با عنوان "از سفیدی نمک تا سیاهی ذغال تقدیمی ناصر جهانگرد" و بعد از مدتی صفحه ی" آن خشت بود که پُر توان زد" به شادروان اجتهادی اختصاص داد که نامبرده هر هفته در صفحات یاد شده نثر و نظم طنز می نوشت. و این نشان می دهد که ایشان علاوه بر شعر طنز، نثر و داستان طنز نیز می نوشته اند.
زالاس، جهانگرد، باباکرم، ملک مقوا، دیزی اشتهاردی، موسیو فندک، میرزا هپل هپو، سیف القلم، هوچی، هل هل فندی، جیرجیرک، ناشی باشی، آمنه باشنگی، کاکو شیرازی، ماما جیم جیم، لوطی شیرازی، نکبت الشعرا، پریچهر دلاور، بدبین، هندل الشعرا، اشتباهی، مارگریت بیگم، الیزابت بیگم، میرزا قلمدون، جیم جیمبو، زالو، ناصر، و....از نام های مستعار زنده یاد اجتهادی است.
وی متولد ۱۳۰۹ هجری شمسی در شهر تاریخی کازرون بود که سرانجام این طنزپرداز خوش ذوق در روز بیستم آبان ماه ۱۳۶۲ بر اثر سکته ی قلبی در مشهد درگذشت و در شیراز به خاک سپرده شد.روحش شاد.
صاحب این قلم چه آن ایامی که خواننده ی پر و پا قرص مجله ی وزین گل آقا بود(هفته نامه، ماهنامه و ...) و چه بعدها که گه گداری با گل آقا همکاری می کردم و چه زمانی که با مجلات طنزی نظیر: خورجین، طنزپارسی و دنیای طنز و...همکاری داشتم؛ همیشه این سئوال برایم پیش می آمد که چرا شعرهای طنز سیدمحمد(ناصر) اجتهادی به صورت کتابی مستقل منتشر نمی شود.مگر ایشان از دیگران چه کم دارد! این در حالی بود که چه به لحاظ کمی و چه کیفی آثار ایشان یک سر و گردن از بسیاری از طنزپردازان فعال آن روزگار قوی تر و قابل تامل تر بود. اشعار طنزش از نظر قدرتمندی به آثار هم نسلانش یعنی عزیزانی نظیر: محمدعلی گویا، مرتضی فرجیان، ابوالقاسم حالت، محمد خرمشاهی، گلستانی، حاجی حسینی، چراغ موشی گنابادی و....پهلو می زند. اگر چه به اعتقاد بنده آثار طنز زنده یادان: ابوتراب جلی، روحانی( اجنه)، ذبیح بهروز ، عمران صلاحی، منوچهر احترامی و برخی آثار ابوالقاسم حالت نسبت به دیگر هم نسلان شان خاص تر و از هر نظر قدرتمندتر است.
این را هم بگویم که مرحوم اجتهادی علاوه بر شعر کلاسیکِ طنز، در شعر نو طنز نیز صاحب آثار فراوان و در عین حال منحصر به فردی است. شعرهایی شبیه به شطحیاتی که در مجلات گل آقا از کارمندالشعراء و....منتشر می شد، البته در قالب نیمایی و سپید...
"نمونه ای از شعر نژاد نو به زبان از ما بهترون" که در هفته نامه توفیق شماره ۱۱ پنج شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۳۸. منتشر شده است را تقدیم می کنم:
گوشتکوب شعر من از کار افتاده است
و دیگر گوشت های پخته احساس گنگم را نمی کوبد
مخمل اندیشه ام غرق شیار درد شد افسوس
زیر نور خسته فانوس
خنده زد ناقوس
در غروب زرد زیتونی
روح تبدارم میان ناز شب پژمرد
دختر کولی دلم را برد
چند و چونم ناله شد، نابود شد، چون هاله شد گفتم
سنگ شو، گوساله شو، فریاد
از گناه دشنه جلّاد بی بنیاد
گوشتکوب شعر من از کار افتاده است
و دیگر گوشت های پخته احساس گنگم را نمی کوبد
جان من افسرد
دزد آمد هستی ام را برد
وای بر من گوشتکوبم مُرد!
بگذریم. در این مجال اندک قصد نقد و مقایسه ی آثار بزرگان را نداریم چرا که نقد و مقایسه را بایستی به اهلش سپرد! ضمن آن که قصد نداریم به دلیل اطاله ی کلام، حدود ده بیست صفحه در خصوص تعریف طنز، هجو، فکاهه و...روده درازی کنیم و وقت گران بهای شما خواننده های فرهیخته را بگیریم. کما این که شک نداریم تاکنون بارها و بارها در رسانه های مکتوب و همچنین فضای مجازی در باره ی طنز و...خوانده اید و از بنده بهتر می دانید چی به چی و کی به کی است!
باری، سال ها گذشت و گذشت و بارها از دوستان شاعر و نویسندگان استان فارسی به ویژه کازرونی های عزیز جویا می شدم که ببینم آیا اثری از مرحوم اجتهادی منتشر شده است یا...، جالب است که اغلب فقط برادر ایشان یعنی شاعر گرانقدر کازرونی سیدحسن اجتهادی را می شناختند! و تعدادی از دوستان نیز که ایشان را می شناختند از چاپ آثارش اظهار بی اطلاعی می کردند.
به هر حال این شد که دست به دامن یا بهتر است بگوییم(کُت و شلوار!) دوست دلسوز و فرهنگی ام آقای کلاهی مدیر محترم نشر "حس هفتم" شدم که دست برقضا ایشان همشهری زنده یادان: اجتهادی هم هستند.
Forwarded from خالوراشد
با این بزرگوار صحبت کردم و پیشنهاد انتشار کتابی دادم از برگزیده ای از آثار زنده یاد اجتهادی، با ذکر این نکته که حجم زیادی از آثار آن زنده یاد و دیگر هم نسلان ایشان در توفیق و... بنا به دلایلی از جمله ابیاتی که جنبه ی شوخی های اروتیک و...داشتند، در حال حاضر قابل چاپ نیستند. به هر صورت آقای کلاهی عزیز با کمال میل پیشنهاد بنده را پذیرفتند بی آن که انتظار سود مالی از این کار سترگ داشته باشند. فقط و فقط در راستای معرفی این بزرگمرد عرصه ی طنز به نسل جدید...و سیراب شدن تشنگان وادی طنز از این چشمه ی جوشان و زلال...
در پایان از دوست طنزپردازم آقا مجید رحمانی صانع بابت در اختیار گذاشتن تعداد زیادی از شعرهای زنده یاد اجتهادی از صمیم قلب سپاس گزاری می کنم. با ذکر این نکته که شعرهای انتخابی این مجموعه به نقل از مجلات گل آقا، کاریکاتور، توفیق، رفتگر و فکاهیون است.
راستی مقدمه ی کتاب طنز که نباید این قدر خشک و بی روح باشد. پس این شما و این هم خاطره ای طنزآمیز:
در جایی از قول زنده یاد عمران صلاحی خواندم که مرحوم مرتضی فرجیان با توجه به قد بلند مرحوم اجتهادی گفته بود:" دو تا چوبو راس گذاشتن/ اسمشو "زالاس" گذاشتن!" و سیدناصر اجتهادی با توجه به چاقی و تپل بودن فرجیان بلافاصله می گوید:"خمره رو کج گذاشتن/ اسمشو فرج گذاشتن!" تنها با همین دو مصراع، نتیجه می گیریم که ایشان در بداهه گویی نیز تبحر داشته و استاد بوده اند.
و جالب است که در خصوص انتخاب نام مستعار "زالاس" نیز در ماهنامه ی گل آقا شماره ی ۸۶ آبان ۱۳۷۷ مطلب جالبی به قلم "ه. صالحی" ، منتشر شده است که:" بی خود توی فرهنگ ها نگردید. لغت "زالاس" را در هیچ فرهنگی پیدا نخواهید کرد، چه ایرانی و چه خارجی. زالاس واژه ای است که از این به بعد باید وارد فرهنگ ها بشود. زالاس چگونه زالاس شد؟
یک روز در هیئت تحریریه روزنامه ی توفیق، نامه ی فوری و محرمانه ای از "ناصر" اجتهادی به دست سردبیر - حسین توفیق - رسید. سردبیر با عجله نامه را باز کرد و خواند:" این روزها اصطلاح تازه ای بین مردم رایج شده که هنوز هیچ نشریه ای از آن استفاده نکرده است. این اصطلاح تازه، "زالاسیدی" است. من بر اساس آن یک مستزاد ساخته ام. تا دیگران از آن استفاده نکردهاند، زود چاپش کنید."
سردبیر، از ما - اعضای هیئت تحریریه - پرسید: "شما چنین اصطلاحی را شنیده اید؟"
همه یک صدا گفتیم:" نه!"
سردبیر گفت:" من هم نشنیده ام."
یک مصراع از مستزاد اجتهادی این بود:
" گفتم که تو در دیده ی من نور امیدی/ گفتا زالاسیدی...!
سردبیر، دست به تحقیقات دامنه داری زد تا ریشه ی این اصطلاح تازه را که حتی فولکلور شناسان هم از آن خبر نداشتند، پیدا کند. معلوم شد ناصرخان روزی در حالت.... خودش دو اصطلاح عامیانه ی "زاییدی" و "مالاسیدی" را قاطی کرده و اصطلاح "زالاسیدی" را ساخته! و باورش هم شده که این از اصطلاحات عوام است.
از آن پس مرحوم مرتضی فرجیان به ناصرخان می گفت:" آقای زالاسیدیانی!". این اسم کمکم تخفیف پیدا کرد و شد: "زالاس"! و چنان سر زبان ها افتاد که کسی میگفت، نامی است هم ردیف تاراس بولبا! ناصرخان بعدها "زالاس" را هم به اسامی مستعار خود اضافه کرد. این اسم چنان جا افتاده بود که بعضی ها فکر می کردند، نام فامیل اجتهادی واقعاً "زالاس" است. تا آن جا که یک روز در اداره ی رادیو، یکی از مسئولان در یک نامه ی رسمی اداری خطاب به او نوشته بود:"جناب آقای زالاس" !...."
در پایان نقل قولی از
میخاییل زادورنوف، طنزپرداز روس در باره طنز تقدیم می کنم و از خدمت مرخص می شوم:
"صد سال می گذرد و مردم از کتاب های درسی و دائره المعارف ها در باره ی ما چیزهایی خواهند دانست. ولی کتاب های درسی هم مانند دائره المعارف ها به دست حکومت ها تهیه می شوند و نمی توانند بی طرف باشند. احتمالا در آن زمان آثار طنزنویسان به کمک آیندگان خواهد آمد. دقیقا این آثار هستند که به شناخت زمانه ی ما کمک می کنند."
در پایان از دوست طنزپردازم آقا مجید رحمانی صانع بابت در اختیار گذاشتن تعداد زیادی از شعرهای زنده یاد اجتهادی از صمیم قلب سپاس گزاری می کنم. با ذکر این نکته که شعرهای انتخابی این مجموعه به نقل از مجلات گل آقا، کاریکاتور، توفیق، رفتگر و فکاهیون است.
راستی مقدمه ی کتاب طنز که نباید این قدر خشک و بی روح باشد. پس این شما و این هم خاطره ای طنزآمیز:
در جایی از قول زنده یاد عمران صلاحی خواندم که مرحوم مرتضی فرجیان با توجه به قد بلند مرحوم اجتهادی گفته بود:" دو تا چوبو راس گذاشتن/ اسمشو "زالاس" گذاشتن!" و سیدناصر اجتهادی با توجه به چاقی و تپل بودن فرجیان بلافاصله می گوید:"خمره رو کج گذاشتن/ اسمشو فرج گذاشتن!" تنها با همین دو مصراع، نتیجه می گیریم که ایشان در بداهه گویی نیز تبحر داشته و استاد بوده اند.
و جالب است که در خصوص انتخاب نام مستعار "زالاس" نیز در ماهنامه ی گل آقا شماره ی ۸۶ آبان ۱۳۷۷ مطلب جالبی به قلم "ه. صالحی" ، منتشر شده است که:" بی خود توی فرهنگ ها نگردید. لغت "زالاس" را در هیچ فرهنگی پیدا نخواهید کرد، چه ایرانی و چه خارجی. زالاس واژه ای است که از این به بعد باید وارد فرهنگ ها بشود. زالاس چگونه زالاس شد؟
یک روز در هیئت تحریریه روزنامه ی توفیق، نامه ی فوری و محرمانه ای از "ناصر" اجتهادی به دست سردبیر - حسین توفیق - رسید. سردبیر با عجله نامه را باز کرد و خواند:" این روزها اصطلاح تازه ای بین مردم رایج شده که هنوز هیچ نشریه ای از آن استفاده نکرده است. این اصطلاح تازه، "زالاسیدی" است. من بر اساس آن یک مستزاد ساخته ام. تا دیگران از آن استفاده نکردهاند، زود چاپش کنید."
سردبیر، از ما - اعضای هیئت تحریریه - پرسید: "شما چنین اصطلاحی را شنیده اید؟"
همه یک صدا گفتیم:" نه!"
سردبیر گفت:" من هم نشنیده ام."
یک مصراع از مستزاد اجتهادی این بود:
" گفتم که تو در دیده ی من نور امیدی/ گفتا زالاسیدی...!
سردبیر، دست به تحقیقات دامنه داری زد تا ریشه ی این اصطلاح تازه را که حتی فولکلور شناسان هم از آن خبر نداشتند، پیدا کند. معلوم شد ناصرخان روزی در حالت.... خودش دو اصطلاح عامیانه ی "زاییدی" و "مالاسیدی" را قاطی کرده و اصطلاح "زالاسیدی" را ساخته! و باورش هم شده که این از اصطلاحات عوام است.
از آن پس مرحوم مرتضی فرجیان به ناصرخان می گفت:" آقای زالاسیدیانی!". این اسم کمکم تخفیف پیدا کرد و شد: "زالاس"! و چنان سر زبان ها افتاد که کسی میگفت، نامی است هم ردیف تاراس بولبا! ناصرخان بعدها "زالاس" را هم به اسامی مستعار خود اضافه کرد. این اسم چنان جا افتاده بود که بعضی ها فکر می کردند، نام فامیل اجتهادی واقعاً "زالاس" است. تا آن جا که یک روز در اداره ی رادیو، یکی از مسئولان در یک نامه ی رسمی اداری خطاب به او نوشته بود:"جناب آقای زالاس" !...."
در پایان نقل قولی از
میخاییل زادورنوف، طنزپرداز روس در باره طنز تقدیم می کنم و از خدمت مرخص می شوم:
"صد سال می گذرد و مردم از کتاب های درسی و دائره المعارف ها در باره ی ما چیزهایی خواهند دانست. ولی کتاب های درسی هم مانند دائره المعارف ها به دست حکومت ها تهیه می شوند و نمی توانند بی طرف باشند. احتمالا در آن زمان آثار طنزنویسان به کمک آیندگان خواهد آمد. دقیقا این آثار هستند که به شناخت زمانه ی ما کمک می کنند."
روز سعدی مبارک باد
ریاست به دست کسانی خطاست/
که از دست شان دست ها بر خداست
شیخ اجل سعدی بزرگ
ریاست به دست کسانی خطاست/
که از دست شان دست ها بر خداست
شیخ اجل سعدی بزرگ