راشد انصاری
800 subscribers
271 photos
24 videos
98 files
287 links
خالو راشد
Download Telegram
بداهه یهویی در ادامه شعر خالو راشد

در بندرتان زلزله آمد ناگاه
گردید بلند جیغ و هم ناله و آه

هر مومن خشک و بدعنق هم ز تکان
یک بندری قشنگ رقصد ناگاه

محسن مردانی
طناز و پر از گِله است خالوراشد
گهگاهی پی صله است خالو راشد

بازلزله هم تکان نخورده، زیرا
خود باعث زلزله است خالو راشد
جمشیدمقدم- کرج
این آدمِ بی قرار خالو راشد

باهیکل و مایه دار خالو راشد !


هر چند که گاه بندری می رقصد

هدیه ست ز شهرِ لار خالو راشد

رحیم پیمان - شیراز
دبیر انجمن طنز فارس ۲۳ / ۸ / ۱۴۰۰
در حالت انتظار خالو راشد

از زلزله شد نزار خالو راشد


رقصید به پای زلزله در بندر

از خود شده بی قرار خالو راشد!

بداهه کمال سام از شیراز
افتاده پی دو چشم آهو راشد
در زلزله با شور و هیاهو راشد

گردید مشخص که خسارت بار است
سی ثانیه بندری(*) خالو راشد

بندری:رقص بندری



اسماعیل ملایی - عنبرآباد
گفتند بگو تو با زبانی ساده
این زلزله را چه کس به بندر داده

گفتم به یقین جناب راشد امروز
خوابیده و ناگهان ز تخت افتاده!
جمشید مقدم
گفتند که قشم و کوه تشگر* لرزید
کشتی به فغان آمد و لنگر لرزید

انگار که پا شده است خالو راشد
دریا به تکان آمد و بندر لرزید
بداهه
علی دلفاردی - دلفارد

تشگر *نام کوهی است در غرب بندر
خالو که ز هر حادثه مطلب می چید
چون سوژه ی طنز خود مهیا می دید

طنز از سر و کله اش پرید آن وقتی
کز زلزله چون بید به خود می لرزید
عبدالرسول محسنی - چاهورز
تا شاعر شهر تکه نانی بخورد
یک لقمه برنج استخوانی بخورد

بندر دو سه بار بی گمان می‌لرزد
خالو اگر از جاش تکانی بخورد!!
مصطفی دهقانی
سنگين شده وزن و بار خالو راشد
يك كوسه فقط نهار خالو راشد

گفتند كه زلزله نگاري گفته است
اين زلزله بوده كار خالو راشد

پرويز خسروي (پنجلوك)
آرامش آدمی‌ست خالو راشد
بامزه و گندمی‌ست خالو راشد

هم‌چهره ی ماندگار بندر شده است
هم شاعر مردمی‌ست خالو راشد
ایمان مرصعی - مشهد
درودها بر خالوی گرامی و بزرگوار 🌹
👌👏👏🙏👏👏👌

چون زلزله شد دچار خالوراشد
گویا شده بخت، یار خالوراشد

اکنون شب و روز، بندری رقصیدن
گردیده همیشه کار خالوراشد

رفیع
برای خالو

یک تحفه ز شهر لار خالو راشد
بر طنز شده سوار خالو راشد

در گرمی و شرجی هوای بندر
مانند اطو بخار خالو راشد

محمد جاوید-شیراز
برای خالو

خوشمزه چو خاویار خالو راشد
برجسته و استوار خالو راشد

از بسکه کتاب پشت هم‌چاپیدی
کم آمده آ چهار.....خالو راشد!!!!

جواد فرج پور
اعجوبه ی طنز روزگار ای خالو
از صد شده نمره ات هزار ای خالو

یک بندری اصیل و بی همتایی
هستی تو اگر چه اهل لار ای خالو
محمدزرنگاری - هرمز
XiaoYing_Video_1637327312565.mp4
43.2 MB
شعرخوانی راشدانصاری نوروز ۱۴۰۰
بداهه
هفته ی کتاب و کتابخوانی
سروده ی: راشدانصاری

شما که ظاهراً حرفت حسابه
چرا این قدر اعصابت خرابه؟

نده پول اضافی رو به دکتر
دوای درد اعصابت کتابه!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
*عبدالله، بهلول لارستان*
✍🏻 راشد انصاری

سال ها پیش، قبل از انقلاب مرحوم نگهدار پرهون پدربزرگ مادری ام که آدمی بذله گو، شوخ طبع و حاضرجوابی بود و همچنین شاعری دوبیتی سرا، ( در خانواده می گویند شوخ طبعی و طنازی من هم به او رفته است!) به اتفاق چهار پنج نفر دیگر از روستای دیده بان(زادگاه راقم این سطور) عازم شهر لار می شوند. پدر بزرگ و دوستان دیده بانی که ید طولایی در مضمون پرانی و (ضرب زدن).... برای مردم صحرای باغ داشتند، آوازه ی عبدالله به گوشش شان رسیده بود. شنیده بودند که مردی است در لار مثل ملانصرالدین و جوحا ( عربی: جحی)یا چیزی در مایه های بهلول عاقل خودمان با سواد و در عین حال بسیار بذله گو و حاضر جواب است و از منظر مردم شیرین می زند و مردم با مطایبه ها و شیرین سخنی هایش مشعوف و شادان می شوند!
دوستان پدربزرگم به او پیشنهاد می دهند که تنها در منطقه ی لارستان تو می توانی عبدالله این بهلول زمانه را با سخنانت و شعرهایت از صحنه بیرون کنی!
از پدر بزرگم شنیدم و البته هنوز هم سالمندان دیده بانی روایت می کنند؛ که پدر بزرگ با جمعی از دلخوشان و «ضرابان» (کسی که به کسی لغز می پراند در گویش ما) دیده بانی به منظور مناظره طنز و شعر خوانی با عبدالله عزم لار می کنند. حالا حساب کنید در آن زمان که نه وسیله ی نقلیه ای بود و نه جاده ای و نه امکاناتی این آقایان (پدربزرگم و همراهان) چه دل ِ خوش و روحیه ی شادی داشته اند که با پای پیاده و دو سه راس چارپا این همه راه(حدود ۱۳۰ کیلومتر شاید بیشتر در آن زمان) می روند لار برای شوخی و مزاح کردن با عبدالله، در گویش محلی دیده بانی به این کار می گویند؛ " ضرب زدن به کسی"!
به هر حال پدر بزرگم می گفت: به لار رسیدیم و در شهر قدیم لار، سر میدان که بازار معروف قیصری هم در آن جا قرار دارد، عبدالله را در حالی که دراز کشیده بود و خورجینی و کشکولی نیز در کنارش گذاشته بود، پیدا کردیم. از خواب بیدارش کرده و حال قضیه را به اطلاعش رساندیم و به دروغ گفتیم از سمت "یزد خواست" آمده ایم تا مثلاً نشانی مان را نداند!
جالب است که بلافاصله عبدالله بلند شده و با رویی گشاده تحویل شان می گیرد و از یک دکان قصابی مقداری گوشت خریداری می کند و تعدادی نان از نانوایی می گیرد و پدربزرگم و به اصطلاح هیات همراه را به منزلش دعوت می کند. اما پدربزرگم دعوت به منزل او را نمی پذیرد و می گوید: من فقط همین جا قصد دارم با تو مناظره ای طنز داشته باشم.(و خودش می گفت این عبارت را در مقابل عبدالله به کار بردم: اومدم تا یک نشادری به ک...ت کنم تا قیام قیامت بسوزی!).عبدالله هم لبخندی زده و به ناچار قبول می کند و در میدان شروع می کنند به مناظره!
یکی عبدالله می گوید و یکی پدربزرگم تا این که پس از حدود یک ساعت عبدالله برنده می شود و پدر بزرگم از شلوغی ِ جمعیتی که اطراف شان جمع شده بود استفاده کرده و به قول امروزی ها یواشکی جیم می شود. همراهان پدربزرگم یعنی مرحومان؛ محمدبلادُر ، جلیل پالاهنگ، غلامعباس بلادُر و ....بعداً که در مسافرخانه ی " کَل مَحدعلی" لار جمع می شوند به پدربزرگم می گویند: تو که در رفتی! عبدالله بین تماشاچی ها دنبالت می گشت و شعری ریتمیک می خواند که چند بیتش این طوری بود: مرد ِ پاسی اَند اَکُه چو/ کّله تاسی اَند اَکُه چو/ کُر ِ کاچی اَند اکه چو/ یزد و خواسی اند اکه چو ...
پی نوشت:
● نویسنده ی این سطور چند باری فامیلی ِ عبدالله را از پدربزرگم پرسیدم که نمی دانست...
اما بعدها از دوستی فاضل و اهل قلم در لار شنیدم که ظاهراً دو شخصیت مشهور و بذله گو به نام عبدالله بوده اند. یکی عبدالله کارگشا که بزرگ تر بوده و دیگری عبدالله افروز که یکی از این دو، یا هر دو بزرگوار همچون بهلول عاقل و بنا به روایتی بهلول(...) ، هم لقبی داشته اند. ضمن این که خود ِ واژه ی بهلول در عربی به معنای «شاد و شنگول» است.
البته به این که در بین عوام و مردم کوچه و بازار به چه عنوانی معروف و مشهور بوده اند، کاری ندارم اما هر چه هست، هر دوی این بزرگواران عاقلِ به تمام معنا بوده اند. حاضر جواب و بذله گو بوده اند و یکی از این دو نیز ذوق و قریحه ی شعری داشته و به هر حال هر دو نفر مصداق این شعر مشهور بوده اند که:
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز/ تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی!
● ایزَدخواست یا یزدخواست شهری است در بخش مرکزی شهرستان آباده استان فارس در جنوب ایران.
که البته یک یزدخواست هم نزدیک لار بوده است مشهور به "کفه ی یزدخواست" که یحتمل منظور همین یزدخواست دومی باشد.