راشد انصاری
797 subscribers
271 photos
24 videos
95 files
284 links
خالو راشد
Download Telegram
Forwarded from خالوراشد
VID-20210611-WA0031.mp4
14.9 MB
‏فیلم از طرف انصاری
اعتراف یک کاندیدا!
سروده ی: راشدانصاری(خالوراشد)

در محضر ملتی خرابم نکنید
لب تشنه روانه ی سرابم نکنید

باور بکنید ذره ای بارم نیست
پس لطف کنید انتخابم نکنید!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
ایران باسوادترین کشور جهان!
نوشته ی: راشدانصاری

خدا را شکر که کشور عزیز ما یک شبه تبدیل شده است به یکی از باسوادترین کشورهای جهان. می گویید چطور؟ خب، خودتان یک تُک پا تشریف ببرید سطح شهر و ببینید که چگونه گروه گروه مهندس و دکتر و متخصص و ...همچون مور و ملخ مشغول بالا رفتن از در و دیوار منازل مردم هستند. ۹۹ درصد پوسترها و بنرها متعلق به دکترها و مهندس ها و متخصص هاست. خوشبختانه این روزها که تنور انتخابات گرم است، همه ی کاندیداهای عزیز برای خودشان یک پا متخصص و صاحب مدرک شده اند. چه خوب، ما که حسود نیستیم.
حالا ما مثل آن کاندیدای محترم ریاست جمهوری که در تلویزیون به کاندیدای محترم دیگری می گفت شما شش کلاس بیشتر سواد ندارید،به مدرک دوستان کاری نداریم، و نمی گوییم فلان کاندیدای فلان شهر یا روستا نیز که ما از نزدیک طرف را می شناسیم، مثلا مدرک واقعی شان به زور سیکل و دیپلم ردی است.‌ به این آقایان هم کاری نداریم...به آن عزیزانی هم که در مناظره ها با دلیل و مدرکی که در تلویزیون نشان دادند و ثابت کردند که هیچ کدام شان نباید تایید می شدند، نیز کاری نداریم؛ ولی باور بفرمایید نمی توانیم از کنار تصاویر بعضاً زیبای برخی کاندیداها به این راحتی ها بگذریم.
روز گذشته که از میدان مرکزی شهر به سمت کمربندی می رفتم ، بنرها و پوسترهایی را مشاهده کردم که بین خودمان باشد از خنده روده بر شدم. آن وقت خوانندگان عزیز روزنامه از بنده انتظار دارند مطالب خنده دار بنویسم. یکی نیست بگوید عزیزان من، خنده و شادی و انبساط خاطر می خواهید تشریف ببرید و تبلیغات کاندیداها را ببینید.
من امروز در خیابان پوستر کاندیدایی را دیدم که پیشانی اش با فتوشاپ، صاف صاف بود در حالی‌که او یک کَبره بزرگ میان پیشانی خود دارد. چون طرف را از نزدیک می شناسم. خب، بزرگوار اگر آن کبره بد است چرا در پیشانی انداخته ای،اگر خوب است چرا در پوستر محوش می کنی. ضمن آن که الان خیلی ها دوست دارند پیشانی شان پینه داشته باشد و کلی هم در این زمینه تلاش می کنند اما شما.....
پوستر این دوست را اگر به همسر گرامی شان نشان بدهند، باور بفرمایید نمی شناسدش!
نامزد دیگری را دیدم که ایستاده است و چه زیبا هر دو دست مبارک خود را بالا برده است و مشخص نیست دارد از خداوند تشکر می کند که به آرزویش(یعنی خدمت به مردم) رسیده است یا با آن لبخند معنادارش دارد چیز دیگری از خداوند متعال طلب می کند. به عنوان مثال شاید برای هر چه زودتر رسیدن به میز و صندلی و پول و ثروت و....دارد دعا می کند! خدا می داند.
کاندیدای محترم دیگری دیدم که در جای جای سطح شهر تصویر بسیار بسیار بزرگی را از ایشان زده اند و در آن تصویر، سردار حاج قاسم سلیمانی عزیز دارد پیشانی طرف را می بوسد. خب، حیف نیست ما از نام و مقام والای شهدای گرانقدری همچون قاسم سلیمانی ها برای پست و مقام و....خودمان سواستفاده کنیم؟!
کاندیدای دیگری می بینیم که در تصویر چنان لبخند موذیانه ای بر لب دارد که مشخص است دارد فریاد می زند ای مردم من اگر به جایی رسیدم چنان پدری از شماها در بیاورم که آن سرش ناپیدا باشد!
کاندیدای محترم دیگری را می شناسیم که هم محله ای ماست و بیشتر اهالی با کارنامه و سابقه ی بسیار بد نامبرده سال هاست آشنا هستند، ولی در عکس چنان قیافه ی مظلومانه ای به خود گرفته است که نگو و نپرس. با این قیافه ی مظلوم و محاسن بلند و پیراهن یقه آخوندی(دیپلمات) ، کسی که نمی شناسدش فکر می کند آخر ِ خوبی ها و ....است.
خدایا خودت به ما رحم کن.

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
شماره ی سوم فصل نامه ی طنز ادبی « طنزآور» منتشر شد👆
1624260321793_7.pdf
854.8 KB
نقد و معرفی کتاب «طنز روستا» اثر: راشدانصاری در روزنامه عصر مردم به قلم استاد امین فقیری.
بداهه ای قدیمی که برای هفته ی مبارزه با مواد مخدر به روز رسانی شد!

مثنوی دودیه!
سروده ی: راشدانصاری

با تو دارم شیره کش چندی سخن
چند لحظه گوش خود را ده به من

شخص عاقل کی کند خود را هلاک
با دو دستش کی سپارد تن به خاک

ای که مالت می رود در راه دود
جز ضرر از کار خود بردی چه سود؟

جنس قلابی فراوان است و بعد
شیره نرخش قیمت جان است و بعد

دایماً در حال چُرتی بی هدف
می دهی مال و منالت را ز کف

زندگی را با فلاکت طی نکن
هیکل ِ خود را شبیه نی نکن!

دوستان ِ دودی و بد را وِلش
شیره و تریاک ناخالص نکِش

جنس بد هر کس دراین دنیا کشید
خیری ازعمر گهربارش ندید!

جنس بد اخلاق را بد می کند
آدمی را زشت و مرتد می کند!

جنس بد، سمی تر است از مار بد
پس حذر کن از زغال و یار بد

در جهان معتاد بودن ابلهی ست
هیچ سودی هم در این بازار نیست

احتیاجی هم اگر داری به دود
پس تنفس کن هوا را هر چه بود

عده ای درمملکت همچون ککند
شیره های جان ما را می مکند

خوش به حالت نیستی همیارشان
کار ِ تو دارد شرف برکارشان

پند "خالوراشد" ت را گوش کن
پیک نیکت را بیا خاموش کن

جای شیره جور یاران را بکش
جور رنج میگساران را بکش!
***

شیره ای کارش جز استیصال نیست
او اساساً آدمی نرمال نیست

شیره کش را گر هوایی در سر است
شیره ی انگور قدری بهتر است!!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
شهر ما خانه ی ما نیست!
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

نمایش نامه در یک پرده.
شخصیت ها:
لنگه جوراب زنانه.
لنگه جوراب مردانه.
لنگه کفش کهنه.
بطری خالی آب معدنی.
پوستر پاره پوره ی کاندیدا.
پوست پسته ی کله قوچی.
پوشک بچه.
خرده شیشه های شکسته ی پنجره.
کله ی ماهی.
شیشه ی خالی عطر زنانه.
سی دی.
جلد کتاب تعلیمات دینی.
قوطی ِ خالی دلستر.
دبه ی خالی ماست.
پاکت خالی پفک.
[همه ی شخصیت های این نمایش، در یک کیسه ی زباله واقع در محله ای، درست سرِ نبش کوچه ی نویسنده مدت هاست که زندگی می کنند.]

[لنگه جوراب زنانه خطاب به لنگه جوراب مردانه]:
« واه! یه کم فاصله بگیر آقا، چه خبره از دیشب تا حالا بهم چسبیدی؟!»
لنگه جوراب مردانه:
« چی کار کنم آبجی! تقصیر من نیست، جا تنگه!»
لنگه جوراب زنانه:
« آخه پس کی مارو تفکیک می کنن؟!»
لنگه جوراب مردانه با ناراحتی:
« مگه این جا هم ما رو از هم جدا می کنن؟!»
[بطری خالی آب معدنی از گوشه ی کیسه زباله سرش را بلند می کند و می گوید]:
«با شماها کاری ندارن! فقط فکر کنم مارو از شما جدا کنن»
لنگه جوراب مردانه [ با پوزخندی شیطنت آمیز]: « خدارو شکر!»
لنگه کفش کهنه:
«می ذارید کپه‌ی مرگمو بذارم. یه عمره پای یه آدم خسیس بودم که هرجا می خواست بره، پیاده می رفت. تازه امروز دست از سرم برداشت. از دست اون راحت شدم حالا افتادم گیر شما.»
پوستر پاره پوره ی کاندیدا[بدون توجه به حرف های دیگران]:
«بی چاره من که سر و کارم به کجاها کشید!»
پوشک: ( با فریاد) «ای بابا! چه خبرتونه.سرم رفت. تا پای بچه بودم، یه جور گرفتاری داشتم .حالام با شما...!»
پوست پسته کله قوچی [در حالی که نیشش باز بود خطاب به ساکنان مجتمع]:
« نمی دونم چرا منو قاطی شما ولگردها کردن؟! تا دیروز واسه خودم کسی بودم، هیش کی جرأت نداشت چپ نیگام کنه… امّا حالا می بینی یه پوشک بچّه هم واسه ما شاخ وشونه می کشه!»
پوشک بچّه [در حالی که به سختی دهنش باز می شود]:
« مواظب حرف زدنت باش غریبه! این جا بقالی حاج اسمال نیس که قیافه بگیری…»
خرده شیشه های شکسته ی پنجره:
« ساکت می شین یا همه تونو خط خطی کنم؟!»
کلّه ی ماهی:
«آخ که چقدر هوا گرمه! خفه شدم»
شیشه ی خالی عطر زنانه:
« واه … واه … چقد هم بوی بد می آد…»
[در حالی که همه ساکت بودند، سی دی با عشوه ای] گفت:
« می خواین یه دهن واسه تون بخونم برقصین؟» [و شروع کرد به خواندن…]
جلد کتاب تعلیمات دینی:
«استغفرالله! برادران و خواهران قباحت دارد…»
قوطی خالی دلستر:
« یعنی با من چی کار می کنن؟!»
دبه ی خالیِ ماست [در جواب دلستر]:
« تو که خیلی وضع ات خیطه! باید از اول می انداختنت دور»
پاکت خالی پفک:
« بی خیال شین، همه مون مثل همیم!»
دبه ی خالی ماست:
«چی همه مون مثل همیم! ما میریم توی چرخه ی بازیافت اما تو می‌مونی رو دست محیط زیست تا کی تجزیه بشی.»
پاکت خالی پفک:‌
«مرده شو ترکیبت را ببره توخالی ِ جا پُر کن »

[در این لحظه گربه ای چاقالو برای یافتن غذا با چنگال های تیز خود کیسه ی زباله را پاره می کند و ضمن آزاد کردن ساکنان مجتمع! به این داستان خاتمه می دهد!]
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
VID-20210501-WA0020.mp4
13.9 MB
خوانش رباعیات خیام از حفظ. یسنا انصاری شش ساله فرزند راشدانصاری 👆

برای کلیپ خوانش رباعیات خیام توسط یسنا خانم انصاری.

هزاران درود بر خالو و گرامی‌دختر هنرمندشان


شگفتا که دهگان بسیار دان
ستوده چرا مرد شهنامه‌خوان؟

چرا گفته در آسمان هنر
*(پسر کو ندارد نشان از پدر)؟*

نبرده چرا نامی از دختران
که نام‌آورانند، شیرین زبان

در این پرده بینی ازآنان یکی
که چارانه (رباعی) خوانی کند اندکی

گرانمایه "یسنای انصاری‌" است
‌که گلبوته‌یی "بندری‌لاری" است

سروده: محمدرفیع طاهری رییس انجمن ادبی بهار گله دار
برای یسنا کوچولو:

یسنا خانم رباعی می خواند
آقای طاهری شاهنامه
راشد برای یسنا و طاهری کف می زند
خیام و فردوسی برای راشد!

استاد اکبر اکسیر - آستار
Forwarded from خالوراشد
آفرین بر طبع خالو راشد و فرزند او

مرحبا بر خوانش زیبای آن دلبند او

بارالها هر دو را محفوظ فرما از گزند

تا بماند در جهان این شعر ِ همچون قند او

محمود مهرانی
ارزش قلم
سروده ی: راشدانصاری

چون گوهر ناب، در صدف می مانم
بر ساحل خشک، جان به کف می مانم

هرگز نفروشم قلمم را هرگز
زیر ِ خط ِ فقر، با شرف می مانم!
در فواید بی برقی
نوشته ی: راشدانصاری (خالوراشد)

این که در فصل تابستان و در اوج گرما و شرجی ما برق نداریم و هر دم و ساعت دچار خاموشی می شویم، بد که نیست هیچ؛ بلکه خوب هم هست...
ما که می گوییم ای کاش دولت مردان پرتلاش مان ترتیبی می دادند تا به صورت دایمی ترتیب برق داده شود. یعنی بر عکس ملت های دیگر که به صورت دایمی برق دارند، مثلا چه می شد اگر ما ۲۴ ساعته و به صورت دایمی برق نداشته باشیم. هر چند در این صورت دیگر ما از آن یک ذره خوشحالی کردن ِ پس از آمدن برق نیز محروم می شویم، اما نداشتنش به نظر می رسد فایده اش بیشتر باشد.
اول این که وقتی برق نباشد، قطعاً قبضی هم سر ماه برای مان صادر نمی شود و در نتیجه در این دوران تحریم و کرونا و مشکلات اقتصادی و...به نفع مان است.
دوم این که وقتی برق نباشد، نیازی نیست در این گرمای طاقت فرسا پدرخانواده هی داخل ساختمان برای خودش بچرخد و فِرت و فِرت کولر خاموش کند. زیرا کولری که خاموش است، دیگر احتیاجی به خاموش کردن ِ مجدد ندارد!
مورد دیگر این که الان تا در خانه نگاه مان به هم می افتد، یاد موضوع و مشکلی می افتیم و شروع می کنیم به جر و بحث و کل کل، اما برق نباشد ،کمتر همدیگر را می‌بینیم و در نتیجه آرامش بیشتری داریم. از آن گذشته به بهانه‌ی رفتن برق و خراب شدن گوشت و مرغی که داخل یخچال است، می توانیم تا اطلاع ثانوی از خرید اقلام فاسد شدنی شانه خالی کنیم!
دلیل دیگری که ما دوست داریم وقتی برق گورش را گم می کند و می رود، برود که برنگردد، این است که اگر نیاید مثل وقتی که می آید، دیگر دود از کله و تهِ وسایل برقی مان بلند نمی شود و یخچال و تلویزیون و کولر و....زِرتی نمی سوزند.
ضمن آن که وقتی برق برود و دیگر نیاید، در شهر ما خدا را شکر از تلفات جانی هم خبری نیست.چرا که برخی مواقع مشاهده شده است، سارقان عزیز و همیشه در صحنه ی سیم های برق در هنگام سرقت سیم ها بلافاصله برق آمده و دچار برق گرفتگی شده و در نتیجه آن بالا برای خودشان خشک شده اند.اما هنگامی که برق به صورت دایمی نباشد، این عزیزان دیگر با خیال راحت اقدام به سرقت و لخت کردن تیرهای چراغ برق می کنند...

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
Forwarded from خالوراشد
پس از مشاهده کلیپ ِ خیام خوانی یسنا خانم شش ساله، فرزند راشدانصاری (خالوراشد) تقدیم شد:

خیام یعنی شاعری خوب و جهانی
یعنی که عرفان مجسم در معانی

مردی زمینی که پر است از عشق و عرفان
مردی رها از تن که گشته آسمانی

مردی ریاضیدان که باشد عالم دهر
مردی که تنها از خدا دارد نشانی

خیام یعنی شاعری که می توانی
با شعر او خود را ز غم ها وارهانی

با این‌همه اشعار او دارد شنیدن
وقتی که « یسنا » می کند خیام خوانی

وقتی که «یسنا» شعرهایش را بخواند
با آن ملاحت ها و آن شیرین زبانی،

هر کس که دارد خواندنش را می دهد گوش
پر می شود از شور و احساس جوانی

منوچهرضمیری(شمع) - رودان
شوخی با شاعران
سروده ی: راشدانصاری (خالوراشد)

“دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما”
گفت: بَه بَه واقعاً این جا چه حالی می دهد!
*

“سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز”
مُرده آن است که اقساط فراوان دارد!

*
«به شمشیر و خنجر ، به گرز و کمند»
« یکی را که در بند بینی مخند»
*

« آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا»
احتیاجی نیست دیگر، چون کوویدم خوب شد

*
چو از پشت تکل ات کند روزگار
«دگر عضوها را نماند قرار!»
*

کاسبان را می توان بخشید! وقتی واعظان،
«چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند!»

*
«تو از دیده و دل گرامی تری»
«نشاید که نامت نهند آدمی»
*

آب شرب ِ شهر ِ ما شور است ای حافظ، کجا،
«می دهند آبی که دل ها را توانگر می کنند؟!»

*
“دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما”
تازه کفشِ خوشگلی هم از قضا کِش رفته بود!

*
“حکیمانِ زمانه راست گفتند”
که بحث هسته ای پایان ندارد….!
*

“دوش دیدم که ملایک درِ میخانه زدند”
غافل از این که درین شهر اماکن داریم

*
تو کز دود قلیان همی می رَمی
«نشاید که نامت نهند آدمی!»

*
«ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت»
همه را نصف شبی داخل «وَن» می بردند!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
شاعر و چراغ قرمز و...
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

شاعری موتور سوار و بی پول از چراغ قرمز چهارراهی عبور کرد. راننده ی خودرویی که از بخت بد ِ شاعر او را شناخته بود، از پشت سر رسید و خطاب به شاعر گفت:« استاد! چرا از چراغ قرمز عبور کردی؟ از شما بعیده! فکر نمی کنی خدای ناکرده با ماشینی چیزی تصادف می کنی یا زبونم لال زیر کامیون می ری؟»
شاعر که تا حدودی قرمز شده بود، در پاسخ گفت:« چون بنزین موتورم عنقریب تموم می شه، عجله کردم که به پمپ بنزین برسم» و ادامه داد:«من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش/ هر کسی آن دِروَد عاقبت کار که کِشت...» مرد ماشین سوار گفت:« درسته، اما خاموش می کردی و چراغ که سبز می شد عبور می کردی.» شاعر گفت:« پیری از ره آمد و شور جوانی رفت رفت/ نوبت سستی رسیدی و پهلوانی رفت رفت...» مرد ماشین سوار گفت:« واضح تر بگو استاد» گفت:« منظور این است چون زانو درد دارم ، هندل زدن برایم مشکله وگرنه فرمایش شما کاملاً درسته...» مرد ماشین سوار که دست بردار نبود، و سرعتش را تقریباً با شاعر تنظیم کرده بود؛ گفت:« خب، موتور استارتی بخر‌ استاد!» شاعر گفت:« پول ندارم. این موتورسیکلت لکندو هم سال ها قبل که ارزونی بود خریدم....» و همچنین افزود:« دردم از پول است و درمان نیز هم/....»
در این لحظه راننده ی خودرو که تقریباً شعرهای استاد تاثیر عمیقی بر روح و روانش گذاشته بود، خنده زنان گفت:« شاعرا! چون کارت بانکت خالی و از پول، مهجوری ، لذا/ گر که رفتی زیر چرخ یک تریلی غم مخور....»

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
بلوف!

در راستای بی برقی....
سروده ی: راشدانصاری(خالوراشد)

دو تخته فرش ایرانی میارم
دو جعبه سیب لبنانی میارم

اگه یارم بشی، تا آخر عمر
برایت برق ِ مجانی میارم!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
طنزپردازی که اشتباهی مربی فوتبال شد!
نوشته ی: راشدانصاری (خالوراشد)

فیروز کریمی سرمربی تیم فوتبال تراکتورسازی تبریز پس از پایان مسابقه با پرسپولیس در کنفرانس خبری گفت: ....«هیچ لزومی به حضور سرمربی در نشست نیست. الان من شرایط خوبی نداشتم و دل پیچه دارم. تکلیف بیرون روی ما چه می‌شود؟! اگر بخشنامه صادر کنند باید وضعیت روحی و جسمی را بررسی کنند. تعدادی پوشک بیاورند تا کسی که وضعیتی همچون من دارد بیاید و حضور داشته باشد....»
ملاحظه فرمودید این صحبت های جدی ِ آقای فیروز کریمی است که خدا را شکر از روز نخست به سمت ورزش رفت، وگرنه باور بفرمایید اگر در حوزه طنز ورود پیدا کرده بود، نان همه ی طنزنویس ها را آجر می کرد. بی شک ستون های طنز آقای کریمی از ستون های «دو کلمه حرف حساب» زنده یاد گل آقا و «تذکره المقامات» مرحوم زرویی و.....مخاطب بیشتری داشت. تعداد اندکی از طنزهای نامبرده را در پایان این مطلب تقدیم می کنم.
و اما جناب کریمی عزیز، آیا می دانید شما با این حرف تان هزینه ای به هزینه های دیگرِ فدراسیون ِ بی پول فوتبال اضافه کردید؟ آن هم در این شرایط بد اقتصادی و تحریم. آیا فکر نکردید با این کمبود پوشک در مملکت ، فدراسیون از کجا و چگونه اقدام به تهیه ی این جنس نایاب کند؟ آیا فکر نکردید بعد از صحبت های شما در خصوص بیرون رَوی و تهیه پوشک بزرگسالان، مربیان حاضر در لیگ برتر هر کدام به نوبه ی خود تقاضای دیگری داشته باشند؟!
به عنوان مثال مربیانی که در طول نود دقیقه کنار زمین مدام در حال قدم زدن هستند، پس از بازی به بهانه عرق سوز شدن از فدراسیون تقاصای صابون لوکس و پودر بچه داشته باشند!
آقای کریمی، آیا فکر نکرده اید بعد از صحبت های حضرتعالی، مربیان تیم های فوتبال بانوان نیز خواسته هایی مختص خودشان داشته باشند. حق هم دارند.فدراسیون که نمی تواند یک بام و دو هوا عمل کند.
از کجا معلوم درست در همان لحظه ی حرکت به سمت سالن کنفرانس، و یا در حین مصاحبه، بر حسب عادت ماهیانه به این چیزها احتیاج پیدا نکنند.
حالا آینه ی جیبی، پنکیک، رژ لب ، کرم ضدآفتاب و.....به کنار، این اصل کاری را چکار کنیم؟!
خب، بگذریم!
این هم تعدادی از طنزهای آقای کریمی که در بالا قولش را داده بودم:
کریمی هنگامی که مربی تیم راه آهن بود، بعد از یکی از شکست های تیمش با جدیت به خبرنگاری گفت: «شما به نام بازیکنان ما نگاه کنید. اسم فوروارد ما افشین غنچه عراقی است. با چنین اسمی قبل از اینکه به زمین بیاییم سه بر صفر از حریف عقبیم.»
و این یکی:«زمانی که در شهاب زنجان بودم مهدی ثابتی در بازی اشتباه بچگانه ای کرد که به او گفتم برو خانه که داور اجازه خروج به او نداد و خودم وارد عمل شدم و با دوی ۱۰۰ متر به دنبال او رفتم که وی برای حفظ جانش از درب دیگر استادیوم به داخل خیابان رفت. من هم که نمی خواستم جلوی این بازیکن کم بیاورم به دنبال او رفتم و تا آخر شب در تعقیب و گریز بودم که پس از چند ساعت بالاخره او توانست فرار کند.»
همچنین او در انتقاد از چمن ورزشگاه تختی مشهد هم گفته بود: «آقای پورحسن مدیر کل تربیت بدنی خراسان زحمات زیادی می کشند تا ورزش درآمدزا باشد، ایشان برای درآمدزایی در زمین سوزن ته گرد می کارند و با آبیاری آنها در درازمدت میخ طویله از زمین درو می کنند، این واقعیت نشان میدهد ایشان چقدر در مدیریت خود درآمدزا هستند چرا که هیچکس به فکر تولید میخ طویله از طریق کاشت سوزن ته گرد نیست.»
و ده ها موارد دیگر که از گفتنِ همه ی آن ها معذوریم، چون خوشبختانه ستون امروز ما در روزنامه تکمیل شد!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
ممیزی کتاب
نوشته ی: راشدانصاری

بسمه تعالی
از: وزارت مجوز ، ممیز و سانسور کتاب
به: آقای نویسنده و طنزپرداز.
با سلام
احتراما، پس از بررسی های انجام گرفته توسط کارشناسان ما که همگی دکترای ادبیات دارند، در کتاب ارسالی ِ طنز شما(نثر و نظم) مواردی یافتیم که یا بایستی خودتان ترتیبش را بدهید، یا این که ما ترتیبی می دهیم که ترتیبش داده شود!
ملاحظه بفرمایید در صفحه ی اول کتاب، طنزی است تحت عنوان «خوراک دُلمه و....» که از سطر هشتم آن به بعد شرحی مفصل در خصوص تهیه خوراک دلمه و....به طنز آمده است.
خب، شما در این جا به یکی از کتاب‌های درسی حوزه های علمیه در مقطع مقدمات یعنی «شرح لُمعه» توهین کرده اید. واضح و مبرهن است که قصد شما از این کار یعنی نوشتن داستانی با عنوان شرح دلمه و....چیست! وگرنه طنز چه ارتباطی به دلمه دارد. آیا پیش خودتان فکر نکردید اگر خدای ناکرده این موضوع بسیار مهم از زیر چشمان تیزبین ممیزان ما عبور کرده بود، چه اتفاقی در جامعه ی اسلامی ما رخ می داد؟!

و اما مورد بعدی در صفحه چهل و پنج کتاب و در سطر سوم نوشته اید:« حسن با شنیدن این حرف، مثل کسی که هرگز آن را نشنیده است به طرز ماهرانه ای خود را به کوچه ی علی چپ زده و....»
باید به عرض برسانیم این ضرب المثل نیز که یحتمل توسط کفار وارد ادبیات و متون قدیمی ما شده است، بایستی از متن کتاب حذف و ضرب المثل دیگری را جایگزین کنید.
همچنین در صفحه شصت و شش کتاب سطرهای چهارم و پنجم و ششم به ترتیب کلمه های «.....»که معنای ماتحتش می دهد ، « سینه خیز» و « رقص بندری» را حذف و کلمات دیگری را جایگزین نمایید.
پیشنهاد ما «نشیمنگاهش» ، « شکم خیز» و « نرمش بندری» است.

در صفحه ی هفتاد نیز مصراع پنجم غزل باید تغییر کند. آن جا که گفته اید:« لبت را بوسه باران می کنم هر شب»
مگر شهر هرت است که در یک مصراع هم لب و هم بوسه را آورده اید. حال آن که اگر با اغماض بوسه را قبول کنیم، اما با لب چکار کنیم؟! آقای نویسنده برای یک مسلمان واقعی استفاده از این کلمات به هیچ عنوان قابل قبول نیست...
پیشنهاد ما:«سرت را بوسه باران می کنم هر شب» که اتفاقاً سر بوسیدن بهتر و عاطفی تر است.
در ادامه ی کتاب نیز به ترتیب «آغوش» از جمله ی خودم را در آغوش دریا انداختم حذف شود،حتی اگر به غرق شدن نهاد جمله منتهی شود.
عبارت «گاه گاهی آرایش کنید» تبدیل شود به «گاه گاهی به ظاهر خود برسید».
جمله ی «زن! من تو را می توانم خوشبخت کنم»تبدیل شود به «خواهرم! من تو را می توانم خوشبخت کنم».
«عاشق» تبدیل شود به «علاقه مند و دوستدار».
«خانم» تبدیل شود به «خانواده».
شراب روحانی در بیت:«زان شراب روحانی...»، که به عنوان نقیضه از آن استفاده کرده اید، تبدیل شود به نوشابه‌ی مهمانی یا عمانی، سلطانی....

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆