مردی که آه می کشد و....
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
نمایش نامه در یک پرده.
شخصیت ها:
مرد ِ روزنامه خوان
مردی که آه می کشد
پاکبان(رُفتگر ِ شهرداری)
صحنه: مثلاً در پارک.[در یکی از کشورهای همسایه، دو نفر روی نیمکتی در پارک نشسته اند. یکی مشغول مطالعه ی روزنامه ی "صبح و سیاست" است، و دیگری به درخت های پارک نگاه می کند و گاهی از ته دل آه می کشد.
یک نفر پاکبان نیز با لباسی مخصوص سپورهای آن کشور، در چند قدمی ِ آن ها آرام آرام مشغول جارو زدن است. صدای چَهچه ی بلبل و پرندگان دیگری از طریق سیستم صوتی ِ سالن پخش می شود. تعدادی درخت مصنوعی و چند دسته گل مصنوعی نیز در اطراف صحنه دیده می شود. کف ِ صحنه پر از برگ های واقعی ِ درخت و مقداری آت و آشغال است. سطل آشغال بزرگی هم در گوشه ی صحنه قرار دارد.]
مرد روزنامه خوان: " ای خدا این چه مملکتی است؟"
مردی که آه می کشد [با شگفتی]: " چی شده مگه؟"
مرد روزنامه خوان: "چی می خواستی بشه؟"
مردی که آه می کشد: " من؟ هیچی نمی خواستم بشه."
[پاکبان کمی به آن ها نزدیک تر شده و کماکان با جارو مشغول جمع کردن برگ های ریخته شده از درخت ها است.]
مرد روزنامه خوان:" خاک بر سر ما که..."
مردی که آه می کشد :" خدا نکنه، مگه چی شده؟"
مرد روزنامه خوان:" دیگه چی می خواستی بشه آقا....این همه گرونی، این همه بدبختی..."
مردی که آه می کشد، آهِ عمیق تری می کشد و می گوید:" آی گل گفتی آقا! شب می خوابی صبح که بلند می شی می بینی قیمت ها چند برابر شدن."
[پاکبان جارو کنان از مقابل آن ها می گذرد و تقریباً می رود پشت سرشان قرار می گیرد و به جارو کردن خود ادامه می دهد.
مرد روزنامه خوان روزنامه را با عصبانیت مچاله می کند و مثل یک بسکتبالیست، پرت می کند سمت سطل آشغال اما هدف گیری اش خوب نیست و روزنامه درست می افتد کنار سطل آشغال.
پاکبان، روزنامه را برداشته و باز می کند، ولی بلافاصله می اندازد داخل سطل و به دو نفر کذا نزدیک تر می شود و جارو می کند.]
مرد روزنامه خوان سابق: " زمان شاه(سلطان) خائن، یک حلب روغن پنج....(واحد پول آن کشور) بود...."
مردی که آه می کشد:" دقیقاً. پنج تا تک... (واحد پول آن کشور!). مثلا تک تومنی."
[پاکبان کماکان جارو می کشد، اگر چه چهار طرف مردان نیمکت نشین تقریباً از تمیزی مثل آینه شفاف شده است.]
مردی که آه می کشد، کمی تُن صدایش را بالا می برد و می گوید:" زندگی نداریم که... همه دزد، همه اختلاس گر، همه ...."
مرد روزنامه خوان سابق صدایش را بلندتر می کند:" همه جانی، جنایت کار، ریا کار و...."
مردی که آه می کشد:" وقتش شده که مردم بریزن توی خیابون برای انقلاب!"
مرد روزنامه خوان سابق ، مشت هایش را گره می کند:" مرگ بر...."
[در این لحظه سپور شهرداری می آید به یک قدمی ِ آن دو و ناگهان کارت شناسایی اش را از جیبش در می آورد و اول به مرد روزنامه خوان سابق می گوید] :" لطفاً با بنده تشریف بیاورید اداره ی سئوال و جواب."[ و بعد رو می کند به مردی که آه می کشد و...
اما قبل از این که چیزی بگوید، مرد روزنامه خوان سابق با لبخندی موذیانه، در حالی که کارتی را از جیبش بیرون می آورد] :به رفتگر شهرداری می گوید:" عجیبه! ما ظاهراً همکاریم..."[ پاکبان، اول باور نمی کند، اما بعد که کارت را خوب نگاه می کند می گوید]:" بله، بله، از نیروهای جدید واحدِ..."[و بلافاصله هر دو به مردی که آه می کشد، می گویند]:" آقا، پس لطفاً شما با ما بیایید به اداره ی سئوال و جواب..."
[مردی که آه می کشد نیز، قاه قاه می خندد و پس از کلی طفره رفتن و این طرف و آن طرف نگاه کردن، کارتی را از جیبش در می آورد و می گوید]:" خوشحالم از آشنایی با شما همکاران عزیز و پرتلاشم....!"
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
نمایش نامه در یک پرده.
شخصیت ها:
مرد ِ روزنامه خوان
مردی که آه می کشد
پاکبان(رُفتگر ِ شهرداری)
صحنه: مثلاً در پارک.[در یکی از کشورهای همسایه، دو نفر روی نیمکتی در پارک نشسته اند. یکی مشغول مطالعه ی روزنامه ی "صبح و سیاست" است، و دیگری به درخت های پارک نگاه می کند و گاهی از ته دل آه می کشد.
یک نفر پاکبان نیز با لباسی مخصوص سپورهای آن کشور، در چند قدمی ِ آن ها آرام آرام مشغول جارو زدن است. صدای چَهچه ی بلبل و پرندگان دیگری از طریق سیستم صوتی ِ سالن پخش می شود. تعدادی درخت مصنوعی و چند دسته گل مصنوعی نیز در اطراف صحنه دیده می شود. کف ِ صحنه پر از برگ های واقعی ِ درخت و مقداری آت و آشغال است. سطل آشغال بزرگی هم در گوشه ی صحنه قرار دارد.]
مرد روزنامه خوان: " ای خدا این چه مملکتی است؟"
مردی که آه می کشد [با شگفتی]: " چی شده مگه؟"
مرد روزنامه خوان: "چی می خواستی بشه؟"
مردی که آه می کشد: " من؟ هیچی نمی خواستم بشه."
[پاکبان کمی به آن ها نزدیک تر شده و کماکان با جارو مشغول جمع کردن برگ های ریخته شده از درخت ها است.]
مرد روزنامه خوان:" خاک بر سر ما که..."
مردی که آه می کشد :" خدا نکنه، مگه چی شده؟"
مرد روزنامه خوان:" دیگه چی می خواستی بشه آقا....این همه گرونی، این همه بدبختی..."
مردی که آه می کشد، آهِ عمیق تری می کشد و می گوید:" آی گل گفتی آقا! شب می خوابی صبح که بلند می شی می بینی قیمت ها چند برابر شدن."
[پاکبان جارو کنان از مقابل آن ها می گذرد و تقریباً می رود پشت سرشان قرار می گیرد و به جارو کردن خود ادامه می دهد.
مرد روزنامه خوان روزنامه را با عصبانیت مچاله می کند و مثل یک بسکتبالیست، پرت می کند سمت سطل آشغال اما هدف گیری اش خوب نیست و روزنامه درست می افتد کنار سطل آشغال.
پاکبان، روزنامه را برداشته و باز می کند، ولی بلافاصله می اندازد داخل سطل و به دو نفر کذا نزدیک تر می شود و جارو می کند.]
مرد روزنامه خوان سابق: " زمان شاه(سلطان) خائن، یک حلب روغن پنج....(واحد پول آن کشور) بود...."
مردی که آه می کشد:" دقیقاً. پنج تا تک... (واحد پول آن کشور!). مثلا تک تومنی."
[پاکبان کماکان جارو می کشد، اگر چه چهار طرف مردان نیمکت نشین تقریباً از تمیزی مثل آینه شفاف شده است.]
مردی که آه می کشد، کمی تُن صدایش را بالا می برد و می گوید:" زندگی نداریم که... همه دزد، همه اختلاس گر، همه ...."
مرد روزنامه خوان سابق صدایش را بلندتر می کند:" همه جانی، جنایت کار، ریا کار و...."
مردی که آه می کشد:" وقتش شده که مردم بریزن توی خیابون برای انقلاب!"
مرد روزنامه خوان سابق ، مشت هایش را گره می کند:" مرگ بر...."
[در این لحظه سپور شهرداری می آید به یک قدمی ِ آن دو و ناگهان کارت شناسایی اش را از جیبش در می آورد و اول به مرد روزنامه خوان سابق می گوید] :" لطفاً با بنده تشریف بیاورید اداره ی سئوال و جواب."[ و بعد رو می کند به مردی که آه می کشد و...
اما قبل از این که چیزی بگوید، مرد روزنامه خوان سابق با لبخندی موذیانه، در حالی که کارتی را از جیبش بیرون می آورد] :به رفتگر شهرداری می گوید:" عجیبه! ما ظاهراً همکاریم..."[ پاکبان، اول باور نمی کند، اما بعد که کارت را خوب نگاه می کند می گوید]:" بله، بله، از نیروهای جدید واحدِ..."[و بلافاصله هر دو به مردی که آه می کشد، می گویند]:" آقا، پس لطفاً شما با ما بیایید به اداره ی سئوال و جواب..."
[مردی که آه می کشد نیز، قاه قاه می خندد و پس از کلی طفره رفتن و این طرف و آن طرف نگاه کردن، کارتی را از جیبش در می آورد و می گوید]:" خوشحالم از آشنایی با شما همکاران عزیز و پرتلاشم....!"
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
از خوبی های ویروس کرونا
نوشته ی: راشدانصاری (خالوراشد)
ویروس منحوس کرونا اگر هزار و یک ضرر داشته باشد، اما سودش هم کم نیست. یکی از فایده های این بیماری این است که هزینه ی خانواده ها در خصوص مواد آرایشی و جراحی های زیبایی را به مقدار زیادی کاهش داده است.
به عنوان مثال همین ماسک زدن علاوه بر این که برای جلوگیری از مبتلا شدن فرد به کرونا کمک می کند، بزرگ ترین خدمت نیز به خانم های محترمه و آقایان کرده است.
قبل از پیدا شدن سر و کله ی این ویروس لعنتی، هنگام مهمانی ها، مراسم جشن و عروسی، بازار رفتن، سرکار رفتن ِ خانم های عزیز هزار و یک دنگ و فنگ و معطلی و....داشت. تا جایی که این معطل شدن ها گاهی اوقات باعث می شد آقایان کم حوصله را حسابی عصبانی کند. و از طرفی همین آقایان کم حوصله نیز اگر قبلاً روزی یک بار یا لااقل دو روزی یک بار مجبور بودند دست به اصلاحات بزنند و صورت شان را اصلاح کنند، و مبالغی را صرف خرید تیغ و صابون و خمیر ریش و...کنند؛ الآن با زدن ماسک به صورت دیگر احتیاجی به این کارها نیست.
خدا را شکر با آمدن ِ کرونا دیگر نه آقایان این مشکلات را دارند(حتی بیشترشان به خودشان زحمت نمی دهند صبح ها آبی به سر و صورت شان بزنند!)و نه بانوان گرانقدر نیاز است یک ساعت روی صورت خود کار کنند و با مالاندن(مالیدن) کرم و پودر و پنکیک اقدام به پر کردن چاله چوله های احتمالی و... کنند. مضافاً این که به دلیل مخفی ماندن لب و دهان و صورت از چشم نامحرم، دیگر نیازی به مالیدن رژ و همچنین انواع پروتز و کاشتن گونه های مصنوعی و خط لبخند و جراحی غبغب و بینی و زنخدان و خال کنج لب(آخ نفسم گرفت!) هم نیست!
نتیجه گیری ِ درست و حسابی:
در پایان به این نتیجه می رسیم که کرونا هم در جلوگیری از هزینه ها و ریخت و پاش های آن چنانی و هم صرفه جویی در وقت، بد که نیست هیچ خیلی هم خوب و مفید است.
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری (خالوراشد)
ویروس منحوس کرونا اگر هزار و یک ضرر داشته باشد، اما سودش هم کم نیست. یکی از فایده های این بیماری این است که هزینه ی خانواده ها در خصوص مواد آرایشی و جراحی های زیبایی را به مقدار زیادی کاهش داده است.
به عنوان مثال همین ماسک زدن علاوه بر این که برای جلوگیری از مبتلا شدن فرد به کرونا کمک می کند، بزرگ ترین خدمت نیز به خانم های محترمه و آقایان کرده است.
قبل از پیدا شدن سر و کله ی این ویروس لعنتی، هنگام مهمانی ها، مراسم جشن و عروسی، بازار رفتن، سرکار رفتن ِ خانم های عزیز هزار و یک دنگ و فنگ و معطلی و....داشت. تا جایی که این معطل شدن ها گاهی اوقات باعث می شد آقایان کم حوصله را حسابی عصبانی کند. و از طرفی همین آقایان کم حوصله نیز اگر قبلاً روزی یک بار یا لااقل دو روزی یک بار مجبور بودند دست به اصلاحات بزنند و صورت شان را اصلاح کنند، و مبالغی را صرف خرید تیغ و صابون و خمیر ریش و...کنند؛ الآن با زدن ماسک به صورت دیگر احتیاجی به این کارها نیست.
خدا را شکر با آمدن ِ کرونا دیگر نه آقایان این مشکلات را دارند(حتی بیشترشان به خودشان زحمت نمی دهند صبح ها آبی به سر و صورت شان بزنند!)و نه بانوان گرانقدر نیاز است یک ساعت روی صورت خود کار کنند و با مالاندن(مالیدن) کرم و پودر و پنکیک اقدام به پر کردن چاله چوله های احتمالی و... کنند. مضافاً این که به دلیل مخفی ماندن لب و دهان و صورت از چشم نامحرم، دیگر نیازی به مالیدن رژ و همچنین انواع پروتز و کاشتن گونه های مصنوعی و خط لبخند و جراحی غبغب و بینی و زنخدان و خال کنج لب(آخ نفسم گرفت!) هم نیست!
نتیجه گیری ِ درست و حسابی:
در پایان به این نتیجه می رسیم که کرونا هم در جلوگیری از هزینه ها و ریخت و پاش های آن چنانی و هم صرفه جویی در وقت، بد که نیست هیچ خیلی هم خوب و مفید است.
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
در راستای کرونا و تعطیلات:
سروده ی: راشدانصاری
تو در کشتار ِ ما تعجیل کردی
خوشی ها را به غم تبدیل کردی
نه تنها کسب و کار بندگان را
که حتی عمره را تعطیل کردی!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
سروده ی: راشدانصاری
تو در کشتار ِ ما تعجیل کردی
خوشی ها را به غم تبدیل کردی
نه تنها کسب و کار بندگان را
که حتی عمره را تعطیل کردی!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
Forwarded from پخش کتاب کتابستان (کتابستان)
سالاد لبخند
نوشته راشد انصاري
چاپ اول
نشر شاني
قيمت: 45.000تومان
نوشته راشد انصاري
چاپ اول
نشر شاني
قيمت: 45.000تومان
محل فروش در بندرعباس. چهارراه داماهی. کتابفروشی بزرگ سرو👆 همراه با کتاب طنز جهان
071
32354422
32300293
انتشارات حس هفتم
۰۹۱۷ ۶۱۳ ۲۵۴۷
دیوان «زالاس» ، اثر طنزپرداز برجسته ی معاصر زنده یاد: سیدمحمداجتهادی را می توانید از مرکز فروش انتشارات حس هفتم تهیه فرمایید👆
32354422
32300293
انتشارات حس هفتم
۰۹۱۷ ۶۱۳ ۲۵۴۷
دیوان «زالاس» ، اثر طنزپرداز برجسته ی معاصر زنده یاد: سیدمحمداجتهادی را می توانید از مرکز فروش انتشارات حس هفتم تهیه فرمایید👆
یادداشتی کوتاه و بداهه در سوگ استاد و دوستم....
نوشته ی: راشدانصاری شاعر و روزنامه نگار
منصور نعیمی از جنس و لونی دیگر بود. با خیلی ها تفاوت داشت. به قول معروف هم کتبی اش خوب بود و هم شفاهی اش. مهربان نبود، که بود. خاکی نبود که بود. بامعرفت، نبود که بود. بامرام نبود، که بود.
منصور هنرمندی چند بُعدی بود. عکاس، روزنامه نگار، شاعر، نویسنده، مورخ، فیلمساز، کارگردان و دستیار.....و....از همه مهم تر انسانی به تمام معنا... این ها شعار نیست بلکه حاصل سال ها دوستی و معاشرت و مجالست و نشست و برخاست با این بزرگمرد است. حاصل سال ها شاگردی استاد کردن به طور مستقیم در روزنامه ی ندای هرمزگان و افتخار همکار بودن با این مرد بزرگ است که عرض می کنم.سال ها و دهه ها باید بگذرد تا آسمان فرهنگ و هنر هرمزگان و جنوب همچو ستاره ی درخشانی را به خود ببیند. و چه زیبا شیخ اجل سعدی شیرازی می فرماید:«صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را/تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید».
هنرمندان آزاده ای از جنس منصور عزیز به مال و منال دنیا اعتنایی ندارند. ملک و املاک و ثروت و...در نظرشان پشیزی ارزش ندارد. جهان و کل هستی در نظرشان مصداق این شعر سعدی بزرگ است که:« نام نیکو گر بماند زآدمی/ به کزو ماند سرای زرنگار...»
اما همین دلخوشی ها و کوچک ترین مهربانی ها نیز خستگی از جسم و روح هنرمند جماعت بیرون می کند و دست بر و بچه های موسسه ی طلایه داران فرهنگ و دست اندرکاران مراسم تجلیل از چهره های ماندگار درد نکند که چندی قبل و در زمان حیات منصور در حرکتی بسیار زیبا و خودجوش از این هنرمند متواضع تجلیل کردند. هر چند بزرگانی همچون منصور نعیمی در زمان حیات شان بایستی از سوی ادارات فرهنگی و سازمان ها و نهادهای ذیربط بیش از این ها قدر می دیدند و....
نوشته ی: راشدانصاری شاعر و روزنامه نگار
منصور نعیمی از جنس و لونی دیگر بود. با خیلی ها تفاوت داشت. به قول معروف هم کتبی اش خوب بود و هم شفاهی اش. مهربان نبود، که بود. خاکی نبود که بود. بامعرفت، نبود که بود. بامرام نبود، که بود.
منصور هنرمندی چند بُعدی بود. عکاس، روزنامه نگار، شاعر، نویسنده، مورخ، فیلمساز، کارگردان و دستیار.....و....از همه مهم تر انسانی به تمام معنا... این ها شعار نیست بلکه حاصل سال ها دوستی و معاشرت و مجالست و نشست و برخاست با این بزرگمرد است. حاصل سال ها شاگردی استاد کردن به طور مستقیم در روزنامه ی ندای هرمزگان و افتخار همکار بودن با این مرد بزرگ است که عرض می کنم.سال ها و دهه ها باید بگذرد تا آسمان فرهنگ و هنر هرمزگان و جنوب همچو ستاره ی درخشانی را به خود ببیند. و چه زیبا شیخ اجل سعدی شیرازی می فرماید:«صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را/تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید».
هنرمندان آزاده ای از جنس منصور عزیز به مال و منال دنیا اعتنایی ندارند. ملک و املاک و ثروت و...در نظرشان پشیزی ارزش ندارد. جهان و کل هستی در نظرشان مصداق این شعر سعدی بزرگ است که:« نام نیکو گر بماند زآدمی/ به کزو ماند سرای زرنگار...»
اما همین دلخوشی ها و کوچک ترین مهربانی ها نیز خستگی از جسم و روح هنرمند جماعت بیرون می کند و دست بر و بچه های موسسه ی طلایه داران فرهنگ و دست اندرکاران مراسم تجلیل از چهره های ماندگار درد نکند که چندی قبل و در زمان حیات منصور در حرکتی بسیار زیبا و خودجوش از این هنرمند متواضع تجلیل کردند. هر چند بزرگانی همچون منصور نعیمی در زمان حیات شان بایستی از سوی ادارات فرهنگی و سازمان ها و نهادهای ذیربط بیش از این ها قدر می دیدند و....
التماس دعای یک جوان مجرد!
سروده ی: راشدانصاری
آن گوشه، یکی به مرغی ارزن بدهد
این گوشه، یکی فحش به دشمن بدهد
حالا که تمام کارها جور شده ست
ای کاش یکی به بنده هم زن بدهد!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
سروده ی: راشدانصاری
آن گوشه، یکی به مرغی ارزن بدهد
این گوشه، یکی فحش به دشمن بدهد
حالا که تمام کارها جور شده ست
ای کاش یکی به بنده هم زن بدهد!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
مرحبا
برای راشدانصاری (خالوراشد)
راشد آقا شاعر خوب و توانا مرحبا
ای که داری شعرهای نغز و زیبا مرحبا
مرحبا ای شاعر ورزیده و اهل سخن
دیده ام را روشنی دادی تو حالا مرحبا
گر چه از سختیِ دوران شکوه ها داری به لب
کو دل بی غم در این دهر فریبا مرحبا
مرد باید در کشاکش های دوران مرد وار
ایستد مردانه در هر وقت و هرجا مرحبا
از خدا خواهم تو را توفیق در دنیا دهد
بهره از عمرت بَری در هر دو دنیا مرحبا
آید آن روزی که اندر سایه سعی و عمل
بهر خود باشی تو هم یک کارفرما مرحبا
چون «نجف» این شعر را با طیب خاطر گفته است
کرده تقدیم شما خالوی دانا ، مرحبا
سروده ی:استاد نجف امیر عضدی - کازرون
برای راشدانصاری (خالوراشد)
راشد آقا شاعر خوب و توانا مرحبا
ای که داری شعرهای نغز و زیبا مرحبا
مرحبا ای شاعر ورزیده و اهل سخن
دیده ام را روشنی دادی تو حالا مرحبا
گر چه از سختیِ دوران شکوه ها داری به لب
کو دل بی غم در این دهر فریبا مرحبا
مرد باید در کشاکش های دوران مرد وار
ایستد مردانه در هر وقت و هرجا مرحبا
از خدا خواهم تو را توفیق در دنیا دهد
بهره از عمرت بَری در هر دو دنیا مرحبا
آید آن روزی که اندر سایه سعی و عمل
بهر خود باشی تو هم یک کارفرما مرحبا
چون «نجف» این شعر را با طیب خاطر گفته است
کرده تقدیم شما خالوی دانا ، مرحبا
سروده ی:استاد نجف امیر عضدی - کازرون
Forwarded from خالوراشد
جناح راست در ادبیات فارسی
نوشته ی: راشدانصاری
در راستای این که از این به بعد همه چیز ما به جناح راست بستگی دارد و به راستی که راستی ها در همه چیز ما ! تاثیرگذار خواهند بود، و همه چیز راست خواهد شد حتی برج کج و کوله ی "پیزا" ! لذا در این مجال اندک به نقش حیاتی ِ جناح راست در غنی سازی! و غنی کردن هر چه بیشتر ادبیات فارسی(به ویژه شعر کلاسیک) خواهیم پرداخت.
شاعران پارسی گوی از دیرباز( با آقای دیرباز نماینده اسبق مردم بندرعباس در مجلس اشتباه نشود) به اهمیت جناح راست پی برده بودند که در جای جای دواوین خود ، از این جناح سنتی و قدرتمند به طرق مختلف نام برده اند.
پس به این نتیجه می رسیم که جناح راست ریشه در تاریخ ما و فرهنگ ما دارد و تنها مربوط به دهه های اخیر و آقای جواد لاریجانی ، حسین شریعتمداری، نبوی، حسن عباسی و....نمی شود!
و آن جایی که شاعر گرانسنگ ما فردوسی طوسی می گوید:" ز نیرو بُود مرد را راستی...." و الی آخر... درست به وضعیت کنونی کشور ما اشاره دارد!
بی شک منظور شاعر این است که وقتی سران سه قوه همگی راستی و از یک جناح هستند ، باید هم نیرومند باشند و از نیروی خوبی در برخورد با مخالفان برخوردار باشند.
و شاعر دیگری یعنی شیخ اجل سعدی شیرین سخن نیز قرن ها بعد در تایید فرمایشات حکیم طوس ،می فرماید:" راستی کن که راستان رستند / در جهان راستان قوی دستند...." سعدی دقیقا به همین موضوع اشاره می کند که عزیزان جناح راستی چقدر قوی و قدرتمند هستند! به نظر می رسد که مشت یا چک یکی از این بزرگواران جناح راست به صورت و یا به قول ما به پَس کله ی شیخ سعدی خورده است که می گوید ، قوی دستند...!
بیت بالا نیازی به تفسیر بیشتر ندارد به ویژه مصراع دوم که دیگر معرکه است. در این شعر ، شاعر سنگ تمام گذاشته است....و اگر ضرب شست راستی ها را ندیده بود ، نمی توانست به این زیبایی به ضربات قوی ِ دست راست آن ها اشاره کند!
ولی از شوخی گذشته خود ِ ما نیز دست راست مان لامصب! از دست چپ مان بسیار قوی تر است، البته نه این که تصور کنید ما هم این روزها راست شده ایم! خیر ، باور بفرمایید در دوران نوجوانی و ایضا جوانی هر گاه به قصد فراری دادن ِ گربه ی همسایه از روی دیوار ، دست به سنگ می شدیم با همین دست راست ترتیبش را می دادیم. البته باید اعتراف کنم چرا که واقعا اگر دل مان هم می خواست با دست چپ این کار را بکنیم طفلکی توانی برای پرتاب سنگ نداشت! و بدتر آن که اگر با هزار گرفتاری سنگی را با دست چپ پرت می کردیم، به هدف که چه عرض کنم به ده متری هدف هم نمی رسید!
زحمتتان ندهم برای هر کاری (همه را که نمی شود گفت!)از دست راست استفاده می کردیم، چون خدایی اش کاربردهای مختلف و توانایی های بالقوه ای دارد!
می دانید که دست چپ فقط پس از اتمام کار در سرویس بهداشتی به دردمان می خورد...!
در حال حاضر نیز که به سن میانسالی رسیده ایم در هنگام مچ انداختن با رقبا از همین دست راست استفاده می کنیم و جالب است که همواره موجب پیروزی ما بر حریفان شده است.
حتی در ورزش هم جناح راست قوی تر است. مثلا به همین تیم فوتبال استقلال خودمان نگاه کنید ، در طول تاریخ بنا به گفته ی کارشناسان جناح راستش قوی تر بوده است. راه دوری نمی رویم همین سال های نه چندان دور می بینیم که جواد زرینچه در دفاع راست ، مجید نامجومطلق هافبک راست واقعاعالی بودند...و یا مشاهده می کنید چندسالی بعد از این عزیزان، خسروحیدری در دفاع راست استقلال کولاک کرد و کماکان جزو بهترین هاست.
باز هم شیخ اجل سعدی شیرازی در جای دیگری می فرماید:"خوش می رود این پسر که برخاست/ سروی است چنین که می رود راست..." که مثل روز روشن است در این جا شاعر اشاره دارد به کاندیداتوری آقای لاریجانی!
"این پسر" یعنی دکتر علی لاریجانی از صندلی ریاستی صدا و سیما و مجلس و....برخاست و همچون "سروی" راست قامت می رود تا شاید بر کرسی ریاست جمهوری جلوس نماید.
و همچنین این شاعر گرانقدر از جناح راست ادبیات فارسی ، در جای دیگری اظهار می دارد:"چشم چپ خویشتن بر آرَم/ تا روی نبینمت به جز راست..."
همان گونه که ملاحظه فرمودید " سعدی" علیه الرحمه در بیت بالا ثابت می کند که یک جناح راستی دو آتشه و افراطی است! او حتی برای تماشای نیم رخ ِ راست معشوقه ی خود حاضر است چشم چپ خود را از کاسه در بیاورد .
و یا شاعری در جایی خیلی صریح به قضیه احمدی نژاد می پردازد، ببینید:" یوسف از راستی رسید به تخت/
راستی کن، که راست گردد بخت..."
ملاحظه فرمودید که در این جا منظور شاعر از "یوسف" در مصراع نخست همان احمدی نژاد است(به لحاظ زیبایی ظاهری!) و زیبایی شناختی!
در مصراع دوم هم که واضح اشاره می کند به رییس جمهور شدن ایشان در آن دو دوره ی پربار !
شاعر بزرگوار دیگری قرن ها پیش به دلیل این که از قافله عقب نماند ، به آقای حسن روحانی اشاره می کند ، ببینید:"
چون در او بود راست کرداری/
خواب او گشت قفل بید
نوشته ی: راشدانصاری
در راستای این که از این به بعد همه چیز ما به جناح راست بستگی دارد و به راستی که راستی ها در همه چیز ما ! تاثیرگذار خواهند بود، و همه چیز راست خواهد شد حتی برج کج و کوله ی "پیزا" ! لذا در این مجال اندک به نقش حیاتی ِ جناح راست در غنی سازی! و غنی کردن هر چه بیشتر ادبیات فارسی(به ویژه شعر کلاسیک) خواهیم پرداخت.
شاعران پارسی گوی از دیرباز( با آقای دیرباز نماینده اسبق مردم بندرعباس در مجلس اشتباه نشود) به اهمیت جناح راست پی برده بودند که در جای جای دواوین خود ، از این جناح سنتی و قدرتمند به طرق مختلف نام برده اند.
پس به این نتیجه می رسیم که جناح راست ریشه در تاریخ ما و فرهنگ ما دارد و تنها مربوط به دهه های اخیر و آقای جواد لاریجانی ، حسین شریعتمداری، نبوی، حسن عباسی و....نمی شود!
و آن جایی که شاعر گرانسنگ ما فردوسی طوسی می گوید:" ز نیرو بُود مرد را راستی...." و الی آخر... درست به وضعیت کنونی کشور ما اشاره دارد!
بی شک منظور شاعر این است که وقتی سران سه قوه همگی راستی و از یک جناح هستند ، باید هم نیرومند باشند و از نیروی خوبی در برخورد با مخالفان برخوردار باشند.
و شاعر دیگری یعنی شیخ اجل سعدی شیرین سخن نیز قرن ها بعد در تایید فرمایشات حکیم طوس ،می فرماید:" راستی کن که راستان رستند / در جهان راستان قوی دستند...." سعدی دقیقا به همین موضوع اشاره می کند که عزیزان جناح راستی چقدر قوی و قدرتمند هستند! به نظر می رسد که مشت یا چک یکی از این بزرگواران جناح راست به صورت و یا به قول ما به پَس کله ی شیخ سعدی خورده است که می گوید ، قوی دستند...!
بیت بالا نیازی به تفسیر بیشتر ندارد به ویژه مصراع دوم که دیگر معرکه است. در این شعر ، شاعر سنگ تمام گذاشته است....و اگر ضرب شست راستی ها را ندیده بود ، نمی توانست به این زیبایی به ضربات قوی ِ دست راست آن ها اشاره کند!
ولی از شوخی گذشته خود ِ ما نیز دست راست مان لامصب! از دست چپ مان بسیار قوی تر است، البته نه این که تصور کنید ما هم این روزها راست شده ایم! خیر ، باور بفرمایید در دوران نوجوانی و ایضا جوانی هر گاه به قصد فراری دادن ِ گربه ی همسایه از روی دیوار ، دست به سنگ می شدیم با همین دست راست ترتیبش را می دادیم. البته باید اعتراف کنم چرا که واقعا اگر دل مان هم می خواست با دست چپ این کار را بکنیم طفلکی توانی برای پرتاب سنگ نداشت! و بدتر آن که اگر با هزار گرفتاری سنگی را با دست چپ پرت می کردیم، به هدف که چه عرض کنم به ده متری هدف هم نمی رسید!
زحمتتان ندهم برای هر کاری (همه را که نمی شود گفت!)از دست راست استفاده می کردیم، چون خدایی اش کاربردهای مختلف و توانایی های بالقوه ای دارد!
می دانید که دست چپ فقط پس از اتمام کار در سرویس بهداشتی به دردمان می خورد...!
در حال حاضر نیز که به سن میانسالی رسیده ایم در هنگام مچ انداختن با رقبا از همین دست راست استفاده می کنیم و جالب است که همواره موجب پیروزی ما بر حریفان شده است.
حتی در ورزش هم جناح راست قوی تر است. مثلا به همین تیم فوتبال استقلال خودمان نگاه کنید ، در طول تاریخ بنا به گفته ی کارشناسان جناح راستش قوی تر بوده است. راه دوری نمی رویم همین سال های نه چندان دور می بینیم که جواد زرینچه در دفاع راست ، مجید نامجومطلق هافبک راست واقعاعالی بودند...و یا مشاهده می کنید چندسالی بعد از این عزیزان، خسروحیدری در دفاع راست استقلال کولاک کرد و کماکان جزو بهترین هاست.
باز هم شیخ اجل سعدی شیرازی در جای دیگری می فرماید:"خوش می رود این پسر که برخاست/ سروی است چنین که می رود راست..." که مثل روز روشن است در این جا شاعر اشاره دارد به کاندیداتوری آقای لاریجانی!
"این پسر" یعنی دکتر علی لاریجانی از صندلی ریاستی صدا و سیما و مجلس و....برخاست و همچون "سروی" راست قامت می رود تا شاید بر کرسی ریاست جمهوری جلوس نماید.
و همچنین این شاعر گرانقدر از جناح راست ادبیات فارسی ، در جای دیگری اظهار می دارد:"چشم چپ خویشتن بر آرَم/ تا روی نبینمت به جز راست..."
همان گونه که ملاحظه فرمودید " سعدی" علیه الرحمه در بیت بالا ثابت می کند که یک جناح راستی دو آتشه و افراطی است! او حتی برای تماشای نیم رخ ِ راست معشوقه ی خود حاضر است چشم چپ خود را از کاسه در بیاورد .
و یا شاعری در جایی خیلی صریح به قضیه احمدی نژاد می پردازد، ببینید:" یوسف از راستی رسید به تخت/
راستی کن، که راست گردد بخت..."
ملاحظه فرمودید که در این جا منظور شاعر از "یوسف" در مصراع نخست همان احمدی نژاد است(به لحاظ زیبایی ظاهری!) و زیبایی شناختی!
در مصراع دوم هم که واضح اشاره می کند به رییس جمهور شدن ایشان در آن دو دوره ی پربار !
شاعر بزرگوار دیگری قرن ها پیش به دلیل این که از قافله عقب نماند ، به آقای حسن روحانی اشاره می کند ، ببینید:"
چون در او بود راست کرداری/
خواب او گشت قفل بید
Forwarded from خالوراشد
اری..."
خب، برهمگان واضح و مبرهن است که ایشان چپ ِ چپ نیسند اگر چه در حال حاضر راست هم نیستند، اما بیشتر کفه ی فکری ایشان به سمت راست سنگینی می کرد آن اوایل که رییس جمهور نبودند! و لذا در مصراع اول شاعر به همین موضوع اشاره دارد، اما در مصراع دوم خیلی واضح به قضیه قفل و کلید اشاره می کند! شاکلید نامبرده که خاطرتان مانده است اگر چه قادر به گشودن قفل های زنگ زده ی خیلی از جاها نشد!
و در این بیت که شاعر به سیاسیون جوان نصیحت پدرانه ای می کند:" کور و کر گرنهای ز چاه مترس/
راست باش و ز میر و شاه مترس..." لُب مطلب این که یعنی اگر جناح راستی شدی نترس خواهی شد و تحت هیچ شرایطی از کسی ترس نخواهید داشت....
حافظ نیز در جایی فرموده است: "گل بخندید که از " راست" نرنجیم ولی/
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت..." در این جا شاعر می خواهد بگوید اگر چه جناح راست هم یک سری نواقصات و معایبی دارد اما نباید از این عزیزان انتقاد کنیم چون این کار خطرناک است!
نظامی گنجوی نیز در پاسخ به انتقاداتی که به برخی از بزرگان جناح راست در خصوص سن بالای این عزیزان می شود ، گفته است:"
ما همه فانی و بقا بس تو "راست"/
ملک تعالی و تقدس تو راست..." شاید منظور شاعر این است که اگر همه ی ما فانی باشیم ، که هستیم ولی مثلا آقای جنتی که از سران جناح راست است، باقی است ! یعنی حالا حالاها خواهند ماند....
خوانندگان عزیز از آن جایی که در روزنامه بیش از این فضای کافی در اختیارمان نیست، در پایان به سبک برادران نظامی عرض می کنیم: به فرمان من به راست، راست...از جلو از راست نظام! تا روز انتخابات خبررررردار!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
خب، برهمگان واضح و مبرهن است که ایشان چپ ِ چپ نیسند اگر چه در حال حاضر راست هم نیستند، اما بیشتر کفه ی فکری ایشان به سمت راست سنگینی می کرد آن اوایل که رییس جمهور نبودند! و لذا در مصراع اول شاعر به همین موضوع اشاره دارد، اما در مصراع دوم خیلی واضح به قضیه قفل و کلید اشاره می کند! شاکلید نامبرده که خاطرتان مانده است اگر چه قادر به گشودن قفل های زنگ زده ی خیلی از جاها نشد!
و در این بیت که شاعر به سیاسیون جوان نصیحت پدرانه ای می کند:" کور و کر گرنهای ز چاه مترس/
راست باش و ز میر و شاه مترس..." لُب مطلب این که یعنی اگر جناح راستی شدی نترس خواهی شد و تحت هیچ شرایطی از کسی ترس نخواهید داشت....
حافظ نیز در جایی فرموده است: "گل بخندید که از " راست" نرنجیم ولی/
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت..." در این جا شاعر می خواهد بگوید اگر چه جناح راست هم یک سری نواقصات و معایبی دارد اما نباید از این عزیزان انتقاد کنیم چون این کار خطرناک است!
نظامی گنجوی نیز در پاسخ به انتقاداتی که به برخی از بزرگان جناح راست در خصوص سن بالای این عزیزان می شود ، گفته است:"
ما همه فانی و بقا بس تو "راست"/
ملک تعالی و تقدس تو راست..." شاید منظور شاعر این است که اگر همه ی ما فانی باشیم ، که هستیم ولی مثلا آقای جنتی که از سران جناح راست است، باقی است ! یعنی حالا حالاها خواهند ماند....
خوانندگان عزیز از آن جایی که در روزنامه بیش از این فضای کافی در اختیارمان نیست، در پایان به سبک برادران نظامی عرض می کنیم: به فرمان من به راست، راست...از جلو از راست نظام! تا روز انتخابات خبررررردار!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نکته های ریز
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
* برای عضویت در شورای شهر و روستا، تخصص و سواد نیازی نیست! طرفدار کافی است.
* در برخی کشورها به جای این که مردم رژیم بگیرند، رژیم مردم را می گیرد.
تجربه ثابت کرده است این نوع رژیم زودتر چربی ها را آب می کند و بهتر جواب می دهد.
* خانه ای که ظاهراً صاحب قبلی اش ساقی بوده، پلاکاردی روی سردرِ آن نصب کرده بودند با این نوشته ی جالب:
توجه توجه
"این منزل مسکونی واگذار شده است، لطفاً تقاضای مواد نفرمایید...!"
* "دشمن دانا بلندت می کند/ بر زمینت می زند نادان دوست"، این ضرب المثل از بیخ اشتباست! ایام انتخابات ده نفر دوست نادان بهتر از هزاران دشمن داناست! چون دشمن دانا هرگز به شما رای نخواهد داد...
* این هم شعار یکی از کاندیداهای محترم در ایام انتخابات شورای شهر که در پوستر تبلیغاتی اش نوشته بود: " دوصد گفته چون نیم کردار نیست..."
که باید به این کاندیدای عزیز بگوییم، قربون ِ آدم چیز فهم! ما هم که سال هاست همین را می گوییم...اما شما باز هم شعار می دهید!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
* برای عضویت در شورای شهر و روستا، تخصص و سواد نیازی نیست! طرفدار کافی است.
* در برخی کشورها به جای این که مردم رژیم بگیرند، رژیم مردم را می گیرد.
تجربه ثابت کرده است این نوع رژیم زودتر چربی ها را آب می کند و بهتر جواب می دهد.
* خانه ای که ظاهراً صاحب قبلی اش ساقی بوده، پلاکاردی روی سردرِ آن نصب کرده بودند با این نوشته ی جالب:
توجه توجه
"این منزل مسکونی واگذار شده است، لطفاً تقاضای مواد نفرمایید...!"
* "دشمن دانا بلندت می کند/ بر زمینت می زند نادان دوست"، این ضرب المثل از بیخ اشتباست! ایام انتخابات ده نفر دوست نادان بهتر از هزاران دشمن داناست! چون دشمن دانا هرگز به شما رای نخواهد داد...
* این هم شعار یکی از کاندیداهای محترم در ایام انتخابات شورای شهر که در پوستر تبلیغاتی اش نوشته بود: " دوصد گفته چون نیم کردار نیست..."
که باید به این کاندیدای عزیز بگوییم، قربون ِ آدم چیز فهم! ما هم که سال هاست همین را می گوییم...اما شما باز هم شعار می دهید!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
مناظره ی تلویزیونی کاندیداهای محترم ریاست جمهوری
نوشته ی: راشدانصاری
حیدری، مجریِ همیشگی ِ صدا و سیما در مناظره ها:
«به نام خدا طبق قرعه کشی انجام گرفته سئوال ۵ را از نامزد محترم شماره هشت می پرسم».
«نظر حضرتعالی در خصوص خاموشی ها و بی برقی های اخیر چیست؟»
نامزد محترم شماره ی هشت:
« به نام خدا، متاسفانه در کشور ما و به ویژه در دولت فعلی نرخ سیمان به حدی بالا رفته است که کسی توان خرید یک پاکت سیمان را ندارد.»
مجری:« لطفاً در خصوص سئوال مطرح شده صحبت بفرمایید.»
نامزد محترم شماره ی هشت:
«سئوال شما چی بود؟»
مجری:
«نظر حضرتعالی در خصوص خاموشی ها و بی برقی های اخیر چیست؟»
نامزد محترم شماره هشت:
« به نام خدا و عرض تسلیت مجدد به مناسبت ایام سوگواری، عرض بنده این بود که سیمان...»
مجری:
« وقت شما تمام شد...»
مجری:
«سئوال شماره ۶ را از نامزد محترم شماره ده می پرسم:»
نامزد محترم شماره ده ، کشور ما در حال حاضر به دلیل مشکلات اقتصادی در وضعیت خوبی قرار ندارد. برنامه ی شما برای رشد اقتصادی کشور چیست؟»
نامزد محترم شماره ده:
« بسم الله الرحمن الرحیم، ضمن تسلیت به مناسبت ایامی که در آن هستیم، به نظر بنده قبل از هر چیز باید هله هوله را از سبد خرید خانواده ها حذف کنیم تا مشکلات ولی...»
مجری:
« فقط در خصوص سئوال مطرح شده از خودتان صحبت کنید».
نامزد محترم شمار ده:
« بنده اقتصاددانم دوست عزیز،اما نامزد شماره هشت که خودشان اقتصاد مملکت را نابود کرده اند چرا این گونه حرف می زنند؟ برادر عزیز کاری نکنید که دهان ما باز شود و...»
مجری:
« وقت شما تمام شد...»
مجری:
«سئول بعدی را از نامزد محترم شماره ی نه می پرسم.»
«شما چهار دقیقه وقت دارید که بفرمایید با فساد چگونه برخورد می کنید؟»
نامزد محترم شماره نه:
« بسم الله الرحمن الرحیم. ضمن عرض تسلیت این جانب پس از سال ها به این نتیجه رسیده ام که نرخ میوه و تره بار در مملکت باید کنترل شود و اصولاً میوه...»
مجری:
« لطفاً در خصوص بحث فساد صحبت بفرمایید.»
نامزد محترم شماره ی نه:
« اتفاقاً بحث بنده در خصوص فساد بود. میوه هم جزو اقلامی است که زود به سمت فساد یعنی فاسد شدن می رود! اما تعجب می کنم که چطور نامزد محترم شماره یک و دو و سه دست به یکی کرده اند تا بنده را تخریب کنند....»
مجری حرف ایشان را قطع می کند:
«اولا نامزد شماره یک و دو و سه این جا نداریم، ثانیا فقط در مورد فساد صحبت کنید لطفاً.»
نامزد محترم شماره نه:
« همچنین تعجب می کنم که شما و دوستان تان چرا به مردم دروغ می گویید، توهین می کنید، تهمت می زنید، آخر پدر....ها...»
در این لحظه میکروفن ایشان خود به خود خاموش می شود چون وقت شان تمام شده است.
مجری:
« سئوال بعدی را از نامزد محترم شماره ی یازده می پرسم.»
« شما پنج دقیقه فرصت دارید در خصوص برنامه های اقتصادی خودتان صحبت بفرمایید.»
نامزد محترم شماره ی یازده:
«به نام خدا. بنده اگر رییس جمهور شدم ، اول نامزد شماره ی ۷ را ممنوع الخروج خواهم کرد و بعد نامزد محترم شماره ی ۶ را بازداشت خواهم کرد و....»
مجری:
« لطفاً در خصوص برنامه های اقتصادی خودتان صحبت کنید.»
نامزد محترم شماره ی یازده:
« اجازه بفرمایید این عزیزان را بازداشت و ممنوع الخروج کنم، بعد به پرسش شما جواب خواهم داد!»
مجری:
« وقت شما تمام شد...»
مجری:
«سئوال بعدی را طبق قرعه از نامزد محترم شماره ی بیست می پرسم»
« شما به مدت سه دقیقه وقت دارید که به صحبت های دوستان پاسخ بدهید»
نامزد محترم شماره ی بیست:
« من واقعاً می ترسم حرف بزنم! چون می دانم بعد از اتمام این مناظره بازداشت خواهم شد!»
مجری:
«لطفا در باره ی سئوال مطرح شده صحبت کنید.»
نامزد محترم شماره ی بیست:
« حرف بنده را قطع کردید، در حالی که بنده داشتم در خصوص پرسش شما یعنی جواب دادن به سایر نامزدهای محترم حرف می زدم.»
مجری:
« وقت شما تمام شد.»
مجری:
«سئوال بعدی طبق قرعه از نامزد محترم شماره بیست و یک می پرسم.»
« شما هم چهار دقیقه وقت دارید به صحبت های نامزدهای محترم جواب بدهید.»
نامزد محترم شماره ی بیست و یک:
« مردم عزیز شما شاهد بودید که نامزد محترم شماره ی....و دوستانش بنده را تهدید کردند که در پانزده دقیقه وقت استراحت قصد دارند بنده را کتک بزنند.»
مجری:
«خب جواب شما چیست؟»
نامزد محترم شماره ی بیست و یک:
« بنده از طرفداران عزیزم می خواهم تشریف بیاورند این جا و مراقب بنده باشند!»
مجری:
«سئول بعدی در خصوص زمین خواری است که نامزد محترم شماره ی سی، سه دقیقه فرصت دارد بفرمایند راهکار ایشان برای مقابله با زمین خواری چیست؟»
نامزد محترم شماره ی سی:
« به نظر بنده با وجود این همه غذاهای متنوع در کشور ، این همه غذاهای دریایی در جنوب و شمال، و غذاهای مختلف در مناطق دیگر ، ما چرا باید زمین خواری کنیم؟! اصولاً خوردن ِ زمین به لحاظ بهداشتی هم صحیح نیست!»
مجری:
«سئوال شماره ۴ رو از نامزد شماره صفر می پرسم.
نوشته ی: راشدانصاری
حیدری، مجریِ همیشگی ِ صدا و سیما در مناظره ها:
«به نام خدا طبق قرعه کشی انجام گرفته سئوال ۵ را از نامزد محترم شماره هشت می پرسم».
«نظر حضرتعالی در خصوص خاموشی ها و بی برقی های اخیر چیست؟»
نامزد محترم شماره ی هشت:
« به نام خدا، متاسفانه در کشور ما و به ویژه در دولت فعلی نرخ سیمان به حدی بالا رفته است که کسی توان خرید یک پاکت سیمان را ندارد.»
مجری:« لطفاً در خصوص سئوال مطرح شده صحبت بفرمایید.»
نامزد محترم شماره ی هشت:
«سئوال شما چی بود؟»
مجری:
«نظر حضرتعالی در خصوص خاموشی ها و بی برقی های اخیر چیست؟»
نامزد محترم شماره هشت:
« به نام خدا و عرض تسلیت مجدد به مناسبت ایام سوگواری، عرض بنده این بود که سیمان...»
مجری:
« وقت شما تمام شد...»
مجری:
«سئوال شماره ۶ را از نامزد محترم شماره ده می پرسم:»
نامزد محترم شماره ده ، کشور ما در حال حاضر به دلیل مشکلات اقتصادی در وضعیت خوبی قرار ندارد. برنامه ی شما برای رشد اقتصادی کشور چیست؟»
نامزد محترم شماره ده:
« بسم الله الرحمن الرحیم، ضمن تسلیت به مناسبت ایامی که در آن هستیم، به نظر بنده قبل از هر چیز باید هله هوله را از سبد خرید خانواده ها حذف کنیم تا مشکلات ولی...»
مجری:
« فقط در خصوص سئوال مطرح شده از خودتان صحبت کنید».
نامزد محترم شمار ده:
« بنده اقتصاددانم دوست عزیز،اما نامزد شماره هشت که خودشان اقتصاد مملکت را نابود کرده اند چرا این گونه حرف می زنند؟ برادر عزیز کاری نکنید که دهان ما باز شود و...»
مجری:
« وقت شما تمام شد...»
مجری:
«سئول بعدی را از نامزد محترم شماره ی نه می پرسم.»
«شما چهار دقیقه وقت دارید که بفرمایید با فساد چگونه برخورد می کنید؟»
نامزد محترم شماره نه:
« بسم الله الرحمن الرحیم. ضمن عرض تسلیت این جانب پس از سال ها به این نتیجه رسیده ام که نرخ میوه و تره بار در مملکت باید کنترل شود و اصولاً میوه...»
مجری:
« لطفاً در خصوص بحث فساد صحبت بفرمایید.»
نامزد محترم شماره ی نه:
« اتفاقاً بحث بنده در خصوص فساد بود. میوه هم جزو اقلامی است که زود به سمت فساد یعنی فاسد شدن می رود! اما تعجب می کنم که چطور نامزد محترم شماره یک و دو و سه دست به یکی کرده اند تا بنده را تخریب کنند....»
مجری حرف ایشان را قطع می کند:
«اولا نامزد شماره یک و دو و سه این جا نداریم، ثانیا فقط در مورد فساد صحبت کنید لطفاً.»
نامزد محترم شماره نه:
« همچنین تعجب می کنم که شما و دوستان تان چرا به مردم دروغ می گویید، توهین می کنید، تهمت می زنید، آخر پدر....ها...»
در این لحظه میکروفن ایشان خود به خود خاموش می شود چون وقت شان تمام شده است.
مجری:
« سئوال بعدی را از نامزد محترم شماره ی یازده می پرسم.»
« شما پنج دقیقه فرصت دارید در خصوص برنامه های اقتصادی خودتان صحبت بفرمایید.»
نامزد محترم شماره ی یازده:
«به نام خدا. بنده اگر رییس جمهور شدم ، اول نامزد شماره ی ۷ را ممنوع الخروج خواهم کرد و بعد نامزد محترم شماره ی ۶ را بازداشت خواهم کرد و....»
مجری:
« لطفاً در خصوص برنامه های اقتصادی خودتان صحبت کنید.»
نامزد محترم شماره ی یازده:
« اجازه بفرمایید این عزیزان را بازداشت و ممنوع الخروج کنم، بعد به پرسش شما جواب خواهم داد!»
مجری:
« وقت شما تمام شد...»
مجری:
«سئوال بعدی را طبق قرعه از نامزد محترم شماره ی بیست می پرسم»
« شما به مدت سه دقیقه وقت دارید که به صحبت های دوستان پاسخ بدهید»
نامزد محترم شماره ی بیست:
« من واقعاً می ترسم حرف بزنم! چون می دانم بعد از اتمام این مناظره بازداشت خواهم شد!»
مجری:
«لطفا در باره ی سئوال مطرح شده صحبت کنید.»
نامزد محترم شماره ی بیست:
« حرف بنده را قطع کردید، در حالی که بنده داشتم در خصوص پرسش شما یعنی جواب دادن به سایر نامزدهای محترم حرف می زدم.»
مجری:
« وقت شما تمام شد.»
مجری:
«سئوال بعدی طبق قرعه از نامزد محترم شماره بیست و یک می پرسم.»
« شما هم چهار دقیقه وقت دارید به صحبت های نامزدهای محترم جواب بدهید.»
نامزد محترم شماره ی بیست و یک:
« مردم عزیز شما شاهد بودید که نامزد محترم شماره ی....و دوستانش بنده را تهدید کردند که در پانزده دقیقه وقت استراحت قصد دارند بنده را کتک بزنند.»
مجری:
«خب جواب شما چیست؟»
نامزد محترم شماره ی بیست و یک:
« بنده از طرفداران عزیزم می خواهم تشریف بیاورند این جا و مراقب بنده باشند!»
مجری:
«سئول بعدی در خصوص زمین خواری است که نامزد محترم شماره ی سی، سه دقیقه فرصت دارد بفرمایند راهکار ایشان برای مقابله با زمین خواری چیست؟»
نامزد محترم شماره ی سی:
« به نظر بنده با وجود این همه غذاهای متنوع در کشور ، این همه غذاهای دریایی در جنوب و شمال، و غذاهای مختلف در مناطق دیگر ، ما چرا باید زمین خواری کنیم؟! اصولاً خوردن ِ زمین به لحاظ بهداشتی هم صحیح نیست!»
مجری:
«سئوال شماره ۴ رو از نامزد شماره صفر می پرسم.
شما سه دقیقه وقت دارید که در خصوص صحبت های دوستان حرف بزنید.»
نامزد محترم شماره صفر:
« آقای حیدری شما ملاحظه فرمودید که نامزد شماره یک در حین صحبت کردن برای بنده شکلک در آوردند؟»
مجری:
« خیر.»
نامزد محترم شماره صفر:
«اما شما ملت ایران دیدید این آقا که خودشان تا کلاس پنجم ابتدایی بیشتر سواد ندارد....»
مجری:
«وقت شما تمام شد».
مجری:
«ممنون از همه ی عزیزان. در این جا دور اول مناظره ها به پایان رسید.»
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نامزد محترم شماره صفر:
« آقای حیدری شما ملاحظه فرمودید که نامزد شماره یک در حین صحبت کردن برای بنده شکلک در آوردند؟»
مجری:
« خیر.»
نامزد محترم شماره صفر:
«اما شما ملت ایران دیدید این آقا که خودشان تا کلاس پنجم ابتدایی بیشتر سواد ندارد....»
مجری:
«وقت شما تمام شد».
مجری:
«ممنون از همه ی عزیزان. در این جا دور اول مناظره ها به پایان رسید.»
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
عصرمردم 17 خرداد 1400.pdf
2.3 MB
چاپ طنزی از این جانب در روزنامه عصرمردم 17 خرداد
Forwarded from خالوراشد
سالاد لبخند
بنام او که یکی از آفریدههای بیشمارش زبان و نخستین فرمانش *بخوان* است.
با دانش بیمرز خود سخن را آفرید و خامه را با سوگند خود ارج نهاد تا چامه ! زیبا ترین و ماندگارترین رهاوردش باشد.
چند سالیست که به آشنایی با بزرگانی از استان هرمزگان سربلند و بالندهام
یکی از این بزرگان *"خالو راشد"* شیواسخنِ شیرینزبان و نامآور است که لبخند، گوشهنشین همیشگیِ لبهای اوست.
برجستهیی برخاسته از "دیدهبان" صحراباغ که سالهای درازِ بندر نشینی نتوانستهاست پیوند استوارش را با زادگاهش بگسلد و پیمانش را با خاستگاهش بشکند و او به شیوهی دیدهبانیِ خود همیشه دیدهور است و کژیها و کاستیها را بازدارنده و یادآور .
در واپسین دیدارم تا اکنون (که خدا کند تا همیشه نباشد) با تنی چند از این بزرگان که مانند همیشه "خالوراشد" بزرگ یکی از از آن بزرگان بود که باز هم مانند همیشه بادست پُر به دیدارم آمد و پذیراییِ دستودلبازانهی میزبانمان "مهندس جابر سالاری" را با *"سالاد لبخند"* ش دلچسبتر و گوارا تر کرد.
"سالاد لبخند" را انتشارات "شانی" در دویست و هشتاد و شش صفحه باشمارگان یکهزار نسخه در زمستان ۹۹ چاپ کرده است.
کاریست دیگرگونه با کارهای پیشین این طنزسرای بزرگ که
از کتابهای بنامیزد پرشمار پیشین (شانزده کتاب) پنجشش تایی را نشان کرده و از میان آنها سرودههایی را برگزیده و آراسته و پیراسته یکجا گرد آورده است با پیشگفتاری سودمند و رسا از استاد فرهیخته جناب دکتر *"امینی"* و پس از آن زندگینامهی خودرا شیرین و دلنشین اینچنین آغازیده است.
(راشد انصاری مشهور به 《خالوراشد》 هستم . شاعر، نویسنده، روزنامهنگار و طنزپرداز )
و کارنامهی پربار خودرا با یادآوری تلخیها و شیرینیهای کار فرهنگی بویژه طنز در این سرزمین با برشمردن جایگاههای برجستهی کشوری و استانی و بومی که تا کنون بدانها رسیده و از آن خود کرده؛ به پایان رسانیده است.
نخستین سروده بهنام *"حمله رستم"* از کتاب "پشت پرده" گزینش شدهاست. در بحر تقارب و دنبالهدار .
دومین گزینه از کتاب *"پُزناله"* است؛ آواز گردانی (ترجیعبند) به شیوه و روش خالوراشد.
این روند تا صفحهی دویستو بیستوسه دنباله یافته و آنگاه جای خودرا به رباعیات طنز و سپس "ننهجات" و چندتایی سرودهی پیش ازاین چاپ نشده؛ سپردهاست.
درمیان انبوه دیدهها و شنیدهها و خواندههای اندوهباری که از هر سو مارا در بر گرفته؛ *"سالاد لبخند"* پدیدهی دلپسندیست که خنده (این گمشدهی دیرین) را به لب خواننده و شنوندهی خود باز میگرداند.
به باغ پرگلی می ماند که گلهای خوشرنگ و بویش را از باغهای دیگر یکییکی برگزیده و یکجا گردآورده اند تا سرآمد باشد
در سرودهی "پایتخت اقتصاد" که از کتاب *"لبخند موزون"* گزینش شده است چنین فرماید.
*با وجود اینهمه پول و درآمد ایعجب*
*فقر و بیکاری نصیب ساکنان بندر است*
*در میان خشکسالیهای پیدرپی هنوز*
*بوستان طنز خالو میوههایش نوبر است*
و جز این نیست.
بیا در گلشن آبادِ لبخند
هماوا باش با استادِ لبخند
به ارشادات شاد *"خالوراشد"*
دمی خوشباش با *"سالاد لبخند"*
رفیع طاهری ۱۴۰۰/۰۳/۱۶ دشت لاله
بنام او که یکی از آفریدههای بیشمارش زبان و نخستین فرمانش *بخوان* است.
با دانش بیمرز خود سخن را آفرید و خامه را با سوگند خود ارج نهاد تا چامه ! زیبا ترین و ماندگارترین رهاوردش باشد.
چند سالیست که به آشنایی با بزرگانی از استان هرمزگان سربلند و بالندهام
یکی از این بزرگان *"خالو راشد"* شیواسخنِ شیرینزبان و نامآور است که لبخند، گوشهنشین همیشگیِ لبهای اوست.
برجستهیی برخاسته از "دیدهبان" صحراباغ که سالهای درازِ بندر نشینی نتوانستهاست پیوند استوارش را با زادگاهش بگسلد و پیمانش را با خاستگاهش بشکند و او به شیوهی دیدهبانیِ خود همیشه دیدهور است و کژیها و کاستیها را بازدارنده و یادآور .
در واپسین دیدارم تا اکنون (که خدا کند تا همیشه نباشد) با تنی چند از این بزرگان که مانند همیشه "خالوراشد" بزرگ یکی از از آن بزرگان بود که باز هم مانند همیشه بادست پُر به دیدارم آمد و پذیراییِ دستودلبازانهی میزبانمان "مهندس جابر سالاری" را با *"سالاد لبخند"* ش دلچسبتر و گوارا تر کرد.
"سالاد لبخند" را انتشارات "شانی" در دویست و هشتاد و شش صفحه باشمارگان یکهزار نسخه در زمستان ۹۹ چاپ کرده است.
کاریست دیگرگونه با کارهای پیشین این طنزسرای بزرگ که
از کتابهای بنامیزد پرشمار پیشین (شانزده کتاب) پنجشش تایی را نشان کرده و از میان آنها سرودههایی را برگزیده و آراسته و پیراسته یکجا گرد آورده است با پیشگفتاری سودمند و رسا از استاد فرهیخته جناب دکتر *"امینی"* و پس از آن زندگینامهی خودرا شیرین و دلنشین اینچنین آغازیده است.
(راشد انصاری مشهور به 《خالوراشد》 هستم . شاعر، نویسنده، روزنامهنگار و طنزپرداز )
و کارنامهی پربار خودرا با یادآوری تلخیها و شیرینیهای کار فرهنگی بویژه طنز در این سرزمین با برشمردن جایگاههای برجستهی کشوری و استانی و بومی که تا کنون بدانها رسیده و از آن خود کرده؛ به پایان رسانیده است.
نخستین سروده بهنام *"حمله رستم"* از کتاب "پشت پرده" گزینش شدهاست. در بحر تقارب و دنبالهدار .
دومین گزینه از کتاب *"پُزناله"* است؛ آواز گردانی (ترجیعبند) به شیوه و روش خالوراشد.
این روند تا صفحهی دویستو بیستوسه دنباله یافته و آنگاه جای خودرا به رباعیات طنز و سپس "ننهجات" و چندتایی سرودهی پیش ازاین چاپ نشده؛ سپردهاست.
درمیان انبوه دیدهها و شنیدهها و خواندههای اندوهباری که از هر سو مارا در بر گرفته؛ *"سالاد لبخند"* پدیدهی دلپسندیست که خنده (این گمشدهی دیرین) را به لب خواننده و شنوندهی خود باز میگرداند.
به باغ پرگلی می ماند که گلهای خوشرنگ و بویش را از باغهای دیگر یکییکی برگزیده و یکجا گردآورده اند تا سرآمد باشد
در سرودهی "پایتخت اقتصاد" که از کتاب *"لبخند موزون"* گزینش شده است چنین فرماید.
*با وجود اینهمه پول و درآمد ایعجب*
*فقر و بیکاری نصیب ساکنان بندر است*
*در میان خشکسالیهای پیدرپی هنوز*
*بوستان طنز خالو میوههایش نوبر است*
و جز این نیست.
بیا در گلشن آبادِ لبخند
هماوا باش با استادِ لبخند
به ارشادات شاد *"خالوراشد"*
دمی خوشباش با *"سالاد لبخند"*
رفیع طاهری ۱۴۰۰/۰۳/۱۶ دشت لاله