روحت شاد دوست عزیزم
سال ۱۳۸۸ نقد و بررسی آثار بنده با حضور زنده یاد محمدعلی علومی👆
سال ۱۳۸۸ نقد و بررسی آثار بنده با حضور زنده یاد محمدعلی علومی👆
Forwarded from خالوراشد
آن شراره ای که تو بر خرمن دل زدی
هنوز خرمن های ققنوسی ام را می سوزاند
و دود آهم از هفت اقلیم عشق گذشته است...
بیست و هشتم آبانماه سالجاری نشست نقد و بررسی آثار راشد انصاری دیده بانی طنزپرداز صاحب نام هرمزگان در سالن کتابخانه طالقانی بندرعباس برگزار شد.
در این نشست که از طرف معاونت فرهنگی جهاد دانشگاهی هرمزگان، با همکاري اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامي، اداره کل امور کتابخانههاي عمومي استان و اداره کل بنادر و دريانوردي هرمزگان برگزار شده بود استاد محمدعلی علومی نویسنده، روزنامه نگار و منتقد برجسته کشور به نقد و بررسی آثار راشد انصاری پرداخت.
محمدعلی علومی داور جشنواره طنز مکتوب کشور بوده و اخیراً رمان طنز بن لادن از این نویسنده برنده سی سال رمان طنز ایران شده و تاکنون دهها اثر برجسته و ماندگار در زمینه داستان، طنز، رمان و پژوهش از وی به چاپ رسیده است.
علومی نوستالوژی سالهای شور و هیجان بسیاری از نویسندگان جوان در دهه هفتاد است. شور و شوقی که به دردهای بزرگ منتهی شد. دردهایی که تمام شدنی نیستند. و هنوز خرمن های ققنوسی مان در آن شراره می سوزند. این سخنش را هرگز از یاد نبرده ام که در سالهای 75-74 خطاب به نویسندگان جوان و مبتدی با اشاره به رنج ها و دردهای نویسندگان،می گفت: اگر می خواهید نویسنده بشوید و در این وادی بمانید باید هفت کفش آهنی را پاره کنید.
این هشدار در آن سرهای پرشورمان نمی گنجید. می گفت: بروید در همین خیابان ملاصدرا(تهران) کار کنید و بعد از چند سال بجای اینکه گرفتار فلسفه ی ملاصدرا بشوید خانه ای در خیابان ملاصدرا برای خودتان بخرید. زندگی کنید و از زندگی تان لذت ببرید. و چند سال بعد با ماشینی آخرین سیستم بیایید جلوی یک کتابفروشی در خیابان انقلاب پارک کنید و انواع کتاب ها با جلدهای نفیس و رنگ های شاد و متنوع همرنگ قفسه های آشپزخانه تان، پذیرایی و ... برای خودتان بخرید و به نویسندگانی که پشت ویترین کتابفروشی ها ایستاده اند و پول خرید کتاب ندارند، بخندید...
و عجب دردها و کفش هایی... که دود آهمان از هفت اقلیم عشق گذشت.
بدلیل تاخیر و یا کمبود شناورهای قشم در سالن را به روی مسافران بسته بودند. ناچار با قایق های شوتی در گرگ و میش بعد از غروب از قشم بسوی بندرعباس حرکت کردم. خالو راشد و محمدعلی علومی گویا چندین بار تماس گرفته و متوجه نشده بودم. به اسکله بندرعباس که رسیدم صدای زنگ تلفنم را شنیدم. راشد پشت خط بود. گویی نگران بودند. با علومی هم صحبت کردم. گفتند جلوی در سالن منتظریم بیایی. علومی صبح از تهران آمده بود. وقتی به کتابخانه طالقانی رسیدم وعلومی را دیدم اولین سخنش این بود: ایرج نفرینم نمی کنی نویسنده شدی؟ یک لحظه درماندم چه جوابی بدهم؟ خندیدم و استادم را به آغوش گرفتم.
در جلسه دکتر اسدالله نوروزی استاد دانشگاه بندرعباس را هم دیدم. دکتر نوروزی دوره راهنمایی زروان که بودیم دبیر زبان ما بود و من ادامه ی راهنمایی را رفتم مدرسه ایرانیان شارجه خواندم و دیگر دکتر نوروزی را ندیده بودم تا سال گذشته در همایش زبان شناسی لار که قرار بود مصاحبه ای هم با دکتر داشته باشم و متاسفانه نشد...
شب را در مهمانسرای کتابخانه طالقانی ماندیم. راشد هم آن شب به خانه نرفت و پیش ما ماند. علومی گفت: نمی فهمیدم با راشد دوستی؟ و من شروع کردم به تشریح منطقه ی صحرای باغ و گفتم من و راشد اگر نویسنده نمی شدیم احتمالاً یاغی در می آمدیم. شب خوبی بود و تا پاسی از شب با گفتگوی ادبی و شخصی و طنزپردازی های خالو راشد بیدار ماندیم. پیش از آن به اتفاق چند تن از شاعران بندر به پارک دولت و کاکتوس رفته بودیم. و از قضا از مراسم عروسی که روبروی پارک دولت و کنار خیابان بود هم حسابی لذت بردیم و برای محمدعلی علومی از جنبه ی مردم شناسی حایز اهمیت بود. صبح تا چشم گشودم امیر فخری عکاس جهاد دانشگاهی و مهدی دهدار خبرنگار را دیدم. علومی و راشد هم بیدار شده بودند. به زحمت پلکهای خسته و چشم های خواب آلودم را باز کردم و به دوستان سلام کردم. ساعتی بعد راه افتادیم به طرف اسکله و راهی قشم شدیم. شیرین کاری های راشد انصاری نمی گذاشت یاد بی خوابی و خستگی هایمان بیفتیم.
به قشم که رسیدیم. بجای سورن راشد انصاری که در بندرعباس جور حمل و نقل ما را می کشید ماشین قراضه ی حقیر منتظرمان بود. سوار شدیم و یک راست راهی غارهای خربس شدیم. بعد از دو سه ساعتی گشت و گذار، از آنجا به طرف دره ی ستارگان حرکت کردیم. قشم جاهای دیدنی و زیبایی دارد ولی هیچکدام به زیبایی طنزپردازی ها و شیرین کاری های خالو راشد در بین راه نبود. ساعت چهار بعد از ظهر برگشتیم قشم، و یک راست بچه ها را بردم رستوران مرکزی و بیچاره راشد بیش از حق التالیفی که بابت کتاب طنزینه اش گرفته بود، برای ناهار پرداخت. محمدعلی علومی ساعت هفت پرواز تهران داشت و باید پیش از آن به فرودگاه بندرعباس می رسید.
هنوز خرمن های ققنوسی ام را می سوزاند
و دود آهم از هفت اقلیم عشق گذشته است...
بیست و هشتم آبانماه سالجاری نشست نقد و بررسی آثار راشد انصاری دیده بانی طنزپرداز صاحب نام هرمزگان در سالن کتابخانه طالقانی بندرعباس برگزار شد.
در این نشست که از طرف معاونت فرهنگی جهاد دانشگاهی هرمزگان، با همکاري اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامي، اداره کل امور کتابخانههاي عمومي استان و اداره کل بنادر و دريانوردي هرمزگان برگزار شده بود استاد محمدعلی علومی نویسنده، روزنامه نگار و منتقد برجسته کشور به نقد و بررسی آثار راشد انصاری پرداخت.
محمدعلی علومی داور جشنواره طنز مکتوب کشور بوده و اخیراً رمان طنز بن لادن از این نویسنده برنده سی سال رمان طنز ایران شده و تاکنون دهها اثر برجسته و ماندگار در زمینه داستان، طنز، رمان و پژوهش از وی به چاپ رسیده است.
علومی نوستالوژی سالهای شور و هیجان بسیاری از نویسندگان جوان در دهه هفتاد است. شور و شوقی که به دردهای بزرگ منتهی شد. دردهایی که تمام شدنی نیستند. و هنوز خرمن های ققنوسی مان در آن شراره می سوزند. این سخنش را هرگز از یاد نبرده ام که در سالهای 75-74 خطاب به نویسندگان جوان و مبتدی با اشاره به رنج ها و دردهای نویسندگان،می گفت: اگر می خواهید نویسنده بشوید و در این وادی بمانید باید هفت کفش آهنی را پاره کنید.
این هشدار در آن سرهای پرشورمان نمی گنجید. می گفت: بروید در همین خیابان ملاصدرا(تهران) کار کنید و بعد از چند سال بجای اینکه گرفتار فلسفه ی ملاصدرا بشوید خانه ای در خیابان ملاصدرا برای خودتان بخرید. زندگی کنید و از زندگی تان لذت ببرید. و چند سال بعد با ماشینی آخرین سیستم بیایید جلوی یک کتابفروشی در خیابان انقلاب پارک کنید و انواع کتاب ها با جلدهای نفیس و رنگ های شاد و متنوع همرنگ قفسه های آشپزخانه تان، پذیرایی و ... برای خودتان بخرید و به نویسندگانی که پشت ویترین کتابفروشی ها ایستاده اند و پول خرید کتاب ندارند، بخندید...
و عجب دردها و کفش هایی... که دود آهمان از هفت اقلیم عشق گذشت.
بدلیل تاخیر و یا کمبود شناورهای قشم در سالن را به روی مسافران بسته بودند. ناچار با قایق های شوتی در گرگ و میش بعد از غروب از قشم بسوی بندرعباس حرکت کردم. خالو راشد و محمدعلی علومی گویا چندین بار تماس گرفته و متوجه نشده بودم. به اسکله بندرعباس که رسیدم صدای زنگ تلفنم را شنیدم. راشد پشت خط بود. گویی نگران بودند. با علومی هم صحبت کردم. گفتند جلوی در سالن منتظریم بیایی. علومی صبح از تهران آمده بود. وقتی به کتابخانه طالقانی رسیدم وعلومی را دیدم اولین سخنش این بود: ایرج نفرینم نمی کنی نویسنده شدی؟ یک لحظه درماندم چه جوابی بدهم؟ خندیدم و استادم را به آغوش گرفتم.
در جلسه دکتر اسدالله نوروزی استاد دانشگاه بندرعباس را هم دیدم. دکتر نوروزی دوره راهنمایی زروان که بودیم دبیر زبان ما بود و من ادامه ی راهنمایی را رفتم مدرسه ایرانیان شارجه خواندم و دیگر دکتر نوروزی را ندیده بودم تا سال گذشته در همایش زبان شناسی لار که قرار بود مصاحبه ای هم با دکتر داشته باشم و متاسفانه نشد...
شب را در مهمانسرای کتابخانه طالقانی ماندیم. راشد هم آن شب به خانه نرفت و پیش ما ماند. علومی گفت: نمی فهمیدم با راشد دوستی؟ و من شروع کردم به تشریح منطقه ی صحرای باغ و گفتم من و راشد اگر نویسنده نمی شدیم احتمالاً یاغی در می آمدیم. شب خوبی بود و تا پاسی از شب با گفتگوی ادبی و شخصی و طنزپردازی های خالو راشد بیدار ماندیم. پیش از آن به اتفاق چند تن از شاعران بندر به پارک دولت و کاکتوس رفته بودیم. و از قضا از مراسم عروسی که روبروی پارک دولت و کنار خیابان بود هم حسابی لذت بردیم و برای محمدعلی علومی از جنبه ی مردم شناسی حایز اهمیت بود. صبح تا چشم گشودم امیر فخری عکاس جهاد دانشگاهی و مهدی دهدار خبرنگار را دیدم. علومی و راشد هم بیدار شده بودند. به زحمت پلکهای خسته و چشم های خواب آلودم را باز کردم و به دوستان سلام کردم. ساعتی بعد راه افتادیم به طرف اسکله و راهی قشم شدیم. شیرین کاری های راشد انصاری نمی گذاشت یاد بی خوابی و خستگی هایمان بیفتیم.
به قشم که رسیدیم. بجای سورن راشد انصاری که در بندرعباس جور حمل و نقل ما را می کشید ماشین قراضه ی حقیر منتظرمان بود. سوار شدیم و یک راست راهی غارهای خربس شدیم. بعد از دو سه ساعتی گشت و گذار، از آنجا به طرف دره ی ستارگان حرکت کردیم. قشم جاهای دیدنی و زیبایی دارد ولی هیچکدام به زیبایی طنزپردازی ها و شیرین کاری های خالو راشد در بین راه نبود. ساعت چهار بعد از ظهر برگشتیم قشم، و یک راست بچه ها را بردم رستوران مرکزی و بیچاره راشد بیش از حق التالیفی که بابت کتاب طنزینه اش گرفته بود، برای ناهار پرداخت. محمدعلی علومی ساعت هفت پرواز تهران داشت و باید پیش از آن به فرودگاه بندرعباس می رسید.
Forwarded from خالوراشد
دوستان را تا اسکله بدرقه کردم. سالن جا نداشت و در بروی مسافران بسته بودند. ناچار به طرف قایق های شوتی رفتیم. شوتی ها نفری چهار هزارتومان کرایه می گرفتند گویی بازار سیاه راه انداخته بودند. تازه تا جایی که قایق ها ایستاده بودند مسافران پیاده دور می زدند. با همه توسعه های زیربنایی که برای قشم تعریف کرده اند، در بسیاری از زمینه های اساسی هنوز قصورهایی محسوس است. از جمله اینکه قایق های شوتی در تاریکی و یا گرگ و میش هوا با سوسوی یک چراغ قوه حرکت می کنند که خطر آفرین است. و بعضاً دو برابر ظرفیت خود مسافر می زنند. دوم اینکه در سالن ها را بدلیل کمبود و یا تاخیر شناورها، به روی مسافران می بندند و مسافران ناچارند بلیت 1800 تومانی را چهار هزار تومان بخرند. و سوم اینکه هنرمندانی بنام همچو این دوستان باید برای رسیدن به قایق پاچه ی شلوارشان را بالا بزنند و برای سوار شدن به قایق های شوتی به آب بزنند. تازه آبانماه است. تعطیلات دی و بهمن و نوروز هم در راهست.
دوستان سوار شدند و رفتند. و من ماندم. آری قشم زیباست ولی با بودن نویسندگان و هنرمندانی چون امیر فخری، مهدی دهدار، محمدعلی علومی و راشد انصاری زیباتر بود
دی ماه ۱۳۸۸
ایرج اعتمادی ، نویسنده و روزنامهنگار
دوستان سوار شدند و رفتند. و من ماندم. آری قشم زیباست ولی با بودن نویسندگان و هنرمندانی چون امیر فخری، مهدی دهدار، محمدعلی علومی و راشد انصاری زیباتر بود
دی ماه ۱۳۸۸
ایرج اعتمادی ، نویسنده و روزنامهنگار
اندر باب زلف بلند خالو راشد
زلف بلند راشد انصاری طنزپرداز، بدجوری در محافل و مجالس طنز خبر ساز شده است...
در حالی که مردم بندرعباس کلی مشکلات و معضلات حل نشده به دوش دارند و عنقریب است که کمر ناتوان آن ها زیر بار غم دوران خم و خم تر شود....
زلفِ افشان گونه ی این شاعر هم قوز بالا قوز شده است و بر این مشکلات و معضلات افزوده است..
می گویند گیسوی بلند این شاعر از نظر اخلاق اجتماعی آنچنان شّری به پا کرده است و آنچنان آتشی به جانِ خانواده های بی چاره انداخته است که بسیاری از اناث محترمه مکرمه غم نان و غم آب و غم گشنگی و غم تشنگی و غم کمبود و گرانی را فراموش کرده اند و سفت و سخت چسبیده اند به تجزیه و تحلیل زلف شکن اندر شکن این لعبت تمام عیار....
روزی نیست که علیا مخدره محترمی، از شوهر نگون بخت خود به واسطه سوار کردن شهرآشوبی طناز با موهای افشان شرابی در کنار خود، با لنگه کفش میخ دار پذیرایی نکرده باشد...
و روزی نیست که ادیب و نویسنده و شاعری به دلیل نشستن در کنار لعبت دلربای موطلایی، از عیال معظمه خود، کتکی مفصل نوش جان نکرده باشد...
یکی نیست به این "طناز" یال تا کمر رسیده! بگوید که به زندگی و آینده بندری ها کمی رحم کند و حداقل آن گیسوی بلند الوان را ببندد یا دُم اسبی کند تا که شاید فرجی حاصل شود و چشمان تیزبین اناث بندری، چهره و قیافه آن سوی زلفکان دار شرابی و طلایی شاعر بذله گوی ما را هم رویت نمایند و ببینند خطای خود را و آنچه را که از پشت سر قابل دیدن نیست...و بدانند که :
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا اسمان است!!
«فضول محله»
#خالوراشد
@rashedansari
زلف بلند راشد انصاری طنزپرداز، بدجوری در محافل و مجالس طنز خبر ساز شده است...
در حالی که مردم بندرعباس کلی مشکلات و معضلات حل نشده به دوش دارند و عنقریب است که کمر ناتوان آن ها زیر بار غم دوران خم و خم تر شود....
زلفِ افشان گونه ی این شاعر هم قوز بالا قوز شده است و بر این مشکلات و معضلات افزوده است..
می گویند گیسوی بلند این شاعر از نظر اخلاق اجتماعی آنچنان شّری به پا کرده است و آنچنان آتشی به جانِ خانواده های بی چاره انداخته است که بسیاری از اناث محترمه مکرمه غم نان و غم آب و غم گشنگی و غم تشنگی و غم کمبود و گرانی را فراموش کرده اند و سفت و سخت چسبیده اند به تجزیه و تحلیل زلف شکن اندر شکن این لعبت تمام عیار....
روزی نیست که علیا مخدره محترمی، از شوهر نگون بخت خود به واسطه سوار کردن شهرآشوبی طناز با موهای افشان شرابی در کنار خود، با لنگه کفش میخ دار پذیرایی نکرده باشد...
و روزی نیست که ادیب و نویسنده و شاعری به دلیل نشستن در کنار لعبت دلربای موطلایی، از عیال معظمه خود، کتکی مفصل نوش جان نکرده باشد...
یکی نیست به این "طناز" یال تا کمر رسیده! بگوید که به زندگی و آینده بندری ها کمی رحم کند و حداقل آن گیسوی بلند الوان را ببندد یا دُم اسبی کند تا که شاید فرجی حاصل شود و چشمان تیزبین اناث بندری، چهره و قیافه آن سوی زلفکان دار شرابی و طلایی شاعر بذله گوی ما را هم رویت نمایند و ببینند خطای خود را و آنچه را که از پشت سر قابل دیدن نیست...و بدانند که :
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا اسمان است!!
«فضول محله»
#خالوراشد
@rashedansari