راشد انصاری
795 subscribers
271 photos
24 videos
95 files
284 links
خالو راشد
Download Telegram
پادکست ۱۲ | در حلقه رندان صدای طنز ایران
شمیم نوروز | شعر و صدای راشد انصاری
شنیدن و دریافت پادکست
⬇️شنوتو
https://shenoto.com/album/51198
⬇️انکور
https://anchor.fm/darhalgheyerendan/episodes/ep-etnn7v
⬇️اسپاتیفای
https://open.spotify.com/show/3LgDJRca1bGIcnDSJgte4J
⬇️گوگل‌ پادکست
https://podcasts.google.com/feed/aHR0cHM6Ly9hbmNob3IuZm0vcy80ZWRmODM1OC9wb2RjYXN0L3Jzcw?ep=14
⬇️castbox
https://castbox.fm/channel/%D8%AF%D8%B1-%D8%AD%D9%84%D9%82%D9%87-%D8%B1%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-id3900897?country=us
و ...
مثنوی هفتاد من کاغذ باطله!
نوشته ی: راشدانصاری

در شب شعری، شاعر ِ تازه کاری مثنوی ِ بلند و بسیار ضعیفی را قرائت کرد، به طوری که داد همه ی حاضران در سالن بلند شد. این نظم به لحاظ طولانی بودن و سستی ِ ابیات ، شاید مصداق واقعی ِ مثنوی هفتاد من کاغذ که نه، بلکه مثنوی هفتاد من کاغذ باطله بود!
این شاعر (ناظم)، هجده ماه دوران خدمتش را یعنی از ساعات اولیه ای که وارد پادگان آموزشی شده بود، از پامرغی رفتن های روز نخست گرفته تا بشمار سه دستشویی و حمام رفتن، اردو رفتن، عدسی خوردن های آبکی و بدون عدس، برپا زدن های صبح زود و نظافت و بیگاری و بشین برپا و نظام جمع و رژه رفتن، طبل بزرگ زیر پای چپ، و مرخصی ساعتی، تا دو ساعت نگهبانی در برجک و دو ساعت آماده باش و دو ساعت استراحت تا بشمار سه تخت آنکادر کردن و سپس چای درست کردن در کلاه آهنی و سیگار کشیدن دزدکی در دستشویی تا پیدا شدن شپش در سرش، و همچنین ماجرای میدان تیر، بشمار سه دو زدن دور آسایشگاه ، کلمه ی عبور، یقلوی به دست در صف غذا ایستادن، به جای خود گفتن ها، خاموشی زدن سر ساعت ۹ شب و نوشتن ِ نبود یک روز دیگر بر روی در ِ کیوسک نگهبانی ....همه و همه را تا روز پایان خدمتش، خیلی دقیق به نظم در آورده بود. لحظه به لحظه و با ذکر تمام جزییات...
شعرخوانی ِ این شاعر که تمام شد، دوست شاعری گفت:" شعرش خیلی ضعیف بود." عرض کردم:" باز هم جای شکرش باقی است." گفت:" چرا؟ تازه تمام ابیاتش هم اشکال وزنی داشت." عرض کردم:" از این جهت می گویم جای شکرش باقی است که این آقا اولاً مثل ما مدت خدمت سربازی اش۲۴ماه نبوده ، و از این ها مهم تر این که خدا را شکر اضافه خدمت نداشته است!"
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
فصل نامه ی طنز ادبی « طنزآور» شماره دوم. صاحب امتیاز و مدیر مسئول و سردبیر دکترعلی خزاعی فر👆
Forwarded from علی خزاعی فر
علی خزاعی فر, [05.04.21 12:40]
دومین شماره مجله طنزآور منتشر شد
همکاران این شماره: عبدالله کوثری، بهاالدین خرمشاهی، رویا صدر، فهیم عطار، جمال رحمتی، علی مرسلی، حسین یعقوبی، آذردخت بهرامی، راشد انصاری، علی خزاعی‌فر، مژده دقیقی، محمد جواد مهدوی، مهناز صدری، رضا دشتی، اُ. هنری. الیس پارکر باتلر، چارلز آزگود و ....
علی خزاعی‌فر سردبیر مجله در سردبیریه می‌گوید:
«آنها که عاقلند، وقتی می‌خواهند مجله دربیاورند، محض دست‌گرمی با پیش‌شماره شروع می‌کنند. آنهایی که عاقل‌ترند، وقتی دیدند از پس کار برنمی‌آیند یا مقبول نیفتاده‌اند، در همان پیش‌شماره متوقف می‌شوند. پیش‌شماره نمی‌گذارد کار به خجالت بکشد و مجله بعد از چند شماره متوقف شود. آنها که عاشقند فرصت دورنگری ندارند و صبر در دلشان همان‌قدر قرار می‌گیرد که آب در غربال. غافل از پیش و پس کارشان، بیگدار به آب می‌زنند. ما هم طنزآور را همین‌طور در آوردیم، بی پیش‌شماره و بی فکر پیش. گفتیم هرچه باداباد.»
طنزآور مجله‌ای است وزین در حوزه طنز ادبی یا طنز مکتوب و بلند شامل مقالات و شعر و داستانهای طنز ایرانی و طنز سایر ملل که با چاشنی کاریکاتور شیرینی مضاعفی پیدا کرده است. خزاعی‌فر که سابقه سی سال انتشار مجله مترجم را در کارنامه دارد با انتشار این مجله در شرایط اجتماعی فعلی روزنه‌ای به خنده گشوده است. ورود طنزآور را به عالم مطبوعات حرفه‌ای خوش‌آمد میگوئیم.
نشانی صفحه اینستاگرام مجله:@ tanzavar
تلفن جهت تهیه مجله: 09383662979
پیش شماره ی نشریه ی الکترونیکی «چپ دست» برای برقراری و حفظ ارتباط بین فارسی زبانان جهان منتشر شد.
این فصل نامه به مدیر مسئولی بهار بهزاد طهمورثی منتشر و در کشورهای فارسی زبان و کشورهایی که فارسی زبانان بیشتری ساکن آن جا هستند، منتشر می شود. نویسنده های این شماره از کشورهای ایران، تاجیکستان، افغانستان، هلند، اتریش و آلمان هستند. بخش طنز این مجله به عهده ی راشدانصاری (خالوراشد) است.
انتشار این مجله در حال حاضر الکترونیکی است که در آینده ای نزدیک به صورت کاغذی منتشر خواهد شد.
بالاخره بزند یا نخورد؟!
نوشته ی: راشد انصاری

چند شب قبل شبکه ی ورزش، مسابقه ی دو تیم فوتبال پورتو و ماریتیمو را نشان می داد.. هر دو تیم پرتغالی هستند، اما شدیداً به ما ارتباط دارند.
مهدی طارمی فوروارد و امید اول گلزنی تیم پورتو است و امیر عابدزاده هم دروازه‌بان تیم ماریتیمو.
به محض شروع بازی، گزارشگر گفت:«امیدواریم طارمی روند گلزنی های خودش رو امشب هم ادامه بده، به ویژه این که چند شب قبل در ثانیه فلان به یوونتوس گل زده و انتظارات فوتبال دوستان از این مهاجم بالا رفته...»
دقایقی بعد گزارشگر مسابقه گفت:« امیدواریم عابدزاده در این مسابقه مانع گلزنی بازیکنان تیم حریف بشه، چون بیش از هر زمان دیگری تیم ماریتیمو خطر سقوط به دسته ی پایین تر رو احساس می کنه»
خب، الان تکلیف بنده و دیگر بینندگان عزیز و خود ِ طارمی و عابدزاده چیست؟! واقعاً خودمانیم بالاخره طارمی گل بزند یا نزند؟ عابدزاده گل نخورَد یا بخورَد؟ اگر طارمی گل بزند که عابدزاده بایستی گل بخورد و... از آن طرف اگر عابدزاده گل نخورَد ، پس تکلیف طارمی و انتظار فوتبال دوستان چه می شود؟!
به هر حال این مسابقه در نهایت با نتیجه‌ی دو بر یک به نفع تیم پورتو و به ضرر هر دو بازیکن ایرانی به پایان رسید. چرا؟ چون از یک طرف طارمی نتوانست به روند گلزنی خودش ادامه دهد، و از طرف دیگر عابدزاده هم دو فقره گل ناقابل را دریافت کرد!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
افاضات فیل عینکی!

فرار می کردم!
سروده ی: راشد انصاری

آن زمان هر چه کار می کردم
طبق فرمان یار می کردم

کارهای مفید و واجب را
طی هفته، سه بار می کردم

صید خود را چنان که می دانی
در خیابان شکار می کردم

حین ِ رانندگی مسافر را
اشتباهی سوار می کردم

تا دلی را کمی به دست آرم
صد تعارف قطار می کردم

یاد از آن روزها که بی کرونا
محفلی برگزار می کردم

گه گداری که خانه خالی بود
یادی از مازیار (۱) می کردم!

می گرفتم مگس کشی در دست
پشه را تار و مار می کردم

با رفیقان اگر که پا می داد
پای منقل چه کار می کردم....!

بعد از آن هم برای پُز دادن
چشم خود را خمار می کردم

هر که اهل صفا و شادی بود
با خودم همجوار می کردم

تا نگاهم به ماست می افتاد
میل ِ قدری خیار می کردم

اهل شعر و سخنوری بودم
به خودم افتخار می کردم

سگِ احساس و آرزویم را
در دل سینه هار می کردم

می نشستم به گوشه ی دنجی
وصف شب های تار می کردم

وصف آن سال های خوبی که
مثل خر سخت کار می کردم!

زندگی را اگر چه هر ساعت
بر خودم زهرمار می کردم

وقت ِ دعوا به دشمن فرضی
فحش هایی نثار می کردم

در کمال شجاعت از میدان
مثل شیری فرار می کردم

همچو آن دیو واژگون رفتار
کار ِ بس خنده دار می کردم

شکمِ ِ «حاجیه» جلو می رفت
بنده اما ویار می کردم!
پی نوشت:
۱- پ ن پ: فکر کردید با دوست پسر نمی شود لحظات شادی را گذراند؟!
افاضات فیل عینکی، عنوان یکی از ستون های طنز قدیمی بنده است در روزنامه ندای هرمزگان. فیل عینکی هم که یکی از نام های مستعار شاعر است.
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
AUD-20210325-WA0020.mp3
27 MB
پادکست دفتر طنز حوزه هنری کشور به مناسبت مراسم تجلیل از راشدانصاری.

تهیه کننده: مهدی فرج اللهی.
دردسرهای والدین در کلاس های آنلاین مدارس.
نوشته ی: راشدانصاری

یسنا خانم دخترم، به اتفاق دوستش غزل داخل اتاق بودند. من هم طبق معمول توی هال نشسته بودم و مشغول مطالعه ی کتاب. این بار نوبتی هم که بود ، نوبت نمایش نامه ی طنزی از نیل سایمون... به راستی که چقدر شوخی های کلامی این طنزپرداز و نمایش نامه نویس آمریکایی خوب است.
به هر حال، این روزهای کرونایی بهترین فرصت است برای خواندنِ کتاب های در نوبت مطالعه.
یسنا و غزل هر دو کلاس اول آنلاینی هستند. البته نه این که فکر کنید مشغول درس خواندن و انجام تکالیف شان بودند، خیر؛ چرا که به جای یسنا، من و مادرش مدرسه هستیم. می دانید که این روزها به لطف ویروس منحوس کرونا ، والدین به یاد قدیم، در کلاس های مدارس شرکت می کنند، البته از نوع آنلاینی اش. پدر مادرها، دایم در حال چک کردن گروه واتس اپی مدرسه هستند. خانه آباد، رگباری مشق و برگه های امتحانی و تمرین و....می فرستد. معلم یسنا را می گویم. مدام بایستی برویم پاساژ کامپیوتری رضا، برگه های امتحانی را پرینت بگیریم.
(خوب شد که ما زیاد سنتی نیستیم! و کار ِ با گوشی ِ لمسی و فضای مجازی را تا حدودی یاد گرفتیم وگرنه با این وضعیت کلاه مان پس معرکه بود...)
من و همسرم ۲۴ ساعته به نوبت داریم از روی مشق ها، برگه ها و دفترها، عکس و فیلم می گیریم و می فرستیم واتس اپ خانم کریم پور. اینترنت ایران هم که ماشاالله هزار ماشاالله دست لاک پشت های پیر را از پشت بسته است.
والدین بدشانسی که فرزند کلاس اولی دارند، مدت هاست که با کسی رفت و آمد ندارند، آسایش و آرامش ندارند، تفریح ندارند، استراحت ندارند، خواب ندارند، ....ندارند! و در کل زندگی ندارند.
می گویم، خانم ناهار درست کردی؟ می گوید، هیچی نگو دارم وُیس معلم گوش می کنم. می گویم، پیراهنمو شُستی؟ می گوید، مگه نمی بینی توی برنامه ی شادم. خودت برو مث یه مرد پیراهنتو بشور! می گویم....می گوید، بیا نگاه کن ببین معلم چند صفحه فرستاده که باید...می گویم، غذا چرا شوره؟
- داشتم با یسنا کار می کردم حواسم نبود نمک رو زیاد ریختم.
می گویم، وای امروز باز چرا غذا رو سوزوندی؟
- داشتم با یسنا کار می کردم، دیر رسیدم.
می گویم خانم...می گوید:
- الان معلم توی گروه نوشته بچه های خوبم این دو صفحه ی ریاضی رو هر چی زودتر حلش کنید و امشب حتماً بفرستید برام...
می گویم، راستی امشب مهمون داریم،
- وای پس یسنا چی؟!
برق قطع شد...
- خدای من حالا چی کار کنیم؟ وای فای هم خاموش شد، چطوری ببینیم خانم معلم چی فرستادن!
و...و...
خانم می گوید، حالا که توی گوشی هستی اجاره خونه رو واریر کن، می گویم:
- حوصله ندارم فعلا دارم تصاویر مشق یسنا رو ارسال می کنم.
می گوید، دیشب کلیپ شعرخوانیِ بچه رو فرستادی برای معلم؟ می گویم:
- هنوز نوشته در حال ارسال.
می گوید، لامپ توی حموم سوخته عوضش کن.
- دارم می رم بیرون برگه های یسنا رو پرینت بگیرم.
می گوید، خسته ایم دو سه روز بریم روستا، پیش مامانم اینا.
- اون جا اینترنت نداریم درس و مشق های یسنا خانم رو چی کار کنیم!
می گوید...می گویم درس ِ یسنا. می گوید....می گویم یسنا...

وای به حال خانواده های پرجمعیت.
خدا بِهشان رحم کند اگر چنان چه دو یا سه فرزند مدرسه ای داشته باشند. در این صورت با این کلاس های آنلاین و سرعت اینترنت و دنگ و فنگ های دیگر،اگر کارشان به دارالمجانین نکشد، و سر به کوه و صحرا نگذارند شانس آورده اند.
خب، داشتم می گفتم دخترم و غزل مشغول بازی بودند که یسنا آمد و کاغذ یادداشتی را به بنده نشان داد. دیدم روی کاغذ نوشته است: "اَزیزَم." خط یسنا بود. بعد یواشکی گفت:" بابایی، مگه ازیزم این طوری نمی نویسن؟"
گفتم:
- نه دخترم. این طوری می نویسن،(عزیزم).
مجدداً یواشکی:
- بابایی تو رو خدا به غزل بگو اَزیزم درسته و حق با یسناست آخه ما شرط بستیم!
- عزیزم، دروغ گفتن کار بدیه.
کمی به فکر فرو می رود و بلافاصله می گوید:" بابایی اگه این طوره، چون هنوز خانم مون حرف "ع" رو درس نداده، بِهش بگو فعلاً حق با یسناست و اَزیزَم درسته!"
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
در راستای عدم واکسیناسیون افراد عادی علیه ویروس کرونا و موارد دیگر...:

کرونا
سروده ی: راشدانصاری

مصیبت های ما سوغات چین است
اجل هر لحظه این جا در کمین است

بگیرد هر که در کشور «کرونا» ،
حسابش با کرام الکاتبین است!

#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
راشدانصاری، شاعر و نویسنده ی جنوبی به عنوان داورِ دومین مهرواره منطقه ای طنز خلیج فارس معرفی شد.
این جشنواره به همت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هرمزگان و با حضور استان های یزد، کرمان، هرمزگان، خراسان جنوبی، و سیستان و بلوچستان در روز یازدهم اردیبهشت برگزار خواهد شد.
Forwarded from خالوراشد
برای راشد انصاری (خالوراشد)

از ما به شما سلام خالو
عرض ادب ، احترام خالو

احوال شریف تان به شادی
هر صبح و‌ غروب و شام خالو

ای کاش شبی به دل نشینیم
بر منظر پشت بام خالو

آن‌گاه ز دست تان بگیرم
آب خنکی حرام خالو

پرسید یکی که می
شناسیش ؟
گفتم که تَه مرام خالو

با بودن تو همیشه خوب است
حال دل مان مدام خالو

در طنز تو اِند روزگاری
در جهد ابوالکلام خالو

غم خوردن روزگار بر ماست،
با بودن تو حرام خالو

بی شک تو عبید روزگاری
چاق و تپل و بنام خالو

با این همه شعر طنز ، داری
بنز و لودر و سهام خالو ؟

از دولت شاعری تو آیا
داری دو‌سه تا مقام خالو؟

هر چند که قصه ناتمام است
ناچار کنم تمام خالو

باشد که همیشه شاد باشی
و ایام شود به کام خالو

پایان سخن خدا نگهدار
قربان تو.. والسلام‌خالو


هادی منفرد - قیر و کارزین
۱۹فروردین۱۴۰۰
روزه

سروده:راشدانصاری(خالوراشد)

من محتویات کوزه ام را بخورم
این حاصل ِ چند روزه ام را بخورم

تا با لب تشنه حرف ناحق نزنم
مجبور شدم که روزه ام را بخورم!
از کتاب«مرباعیات خالو»
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
بداهه برای دوستم آقای راشدانصاری

طنز پردازی که من با اسم او
نزد مردم قمپزی در می کنم

تک سوار طنز خالو راشد است
شعر او را نیز از بر می کنم

از کمالاتش همی گویم سخن
روز را با شوق او سر می کنم

من خیال خویش را با عشق او
پاک می سازم، معطر می کنم

هر کجا حرف و سخن از راشد است
گوش خود را باز چون در می کنم

افتخارم دوستی با راشد است
زین سبب ذوق فزونتر می کنم

سید اکبر مویدی _ شیراز
کتاب طنز جهان را از دیجی کالا تهیه فرمایید👆
مردی که آه می کشد و....
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

نمایش نامه در یک پرده.
شخصیت ها:
مرد ِ روزنامه خوان
مردی که آه می کشد
پاکبان(رُفتگر ِ شهرداری)


صحنه: مثلاً در پارک.[در یکی از کشورهای همسایه، دو نفر روی نیمکتی در پارک نشسته اند. یکی مشغول مطالعه ی روزنامه ی "صبح و سیاست" است، و دیگری به درخت های پارک نگاه می کند و گاهی از ته دل آه می کشد.
یک نفر پاکبان نیز با لباسی مخصوص سپورهای آن کشور، در چند قدمی ِ آن ها آرام آرام مشغول جارو زدن است. صدای چَهچه ی بلبل و پرندگان دیگری از طریق سیستم صوتی ِ سالن پخش می شود. تعدادی درخت مصنوعی و چند دسته گل مصنوعی نیز در اطراف صحنه دیده می شود. کف ِ صحنه پر از برگ های واقعی ِ درخت و مقداری آت و آشغال است. سطل آشغال بزرگی هم در گوشه ی صحنه قرار دارد.]
مرد روزنامه خوان: " ای خدا این چه مملکتی است؟"
مردی که آه می کشد [با شگفتی]: " چی شده مگه؟"
مرد روزنامه خوان: "چی می خواستی بشه؟"
مردی که آه می کشد: " من؟ هیچی نمی خواستم بشه."
[پاکبان کمی به آن ها نزدیک تر شده و کماکان با جارو مشغول جمع کردن برگ های ریخته شده از درخت ها است.]
مرد روزنامه خوان:" خاک بر سر ما که..."
مردی که آه می کشد :" خدا نکنه، مگه چی شده؟"
مرد روزنامه خوان:" دیگه چی می خواستی بشه آقا....این همه گرونی، این همه بدبختی..."
مردی که آه می کشد، آهِ عمیق تری می کشد و می گوید:" آی گل گفتی آقا! شب می خوابی صبح که بلند می شی می بینی قیمت ها چند برابر شدن."
[پاکبان جارو کنان از مقابل آن ها می گذرد و تقریباً می رود پشت سرشان قرار می گیرد و به جارو کردن خود ادامه می دهد.
مرد روزنامه خوان روزنامه را با عصبانیت مچاله می کند و مثل یک بسکتبالیست، پرت می کند سمت سطل آشغال اما هدف گیری اش خوب نیست و روزنامه درست می افتد کنار سطل آشغال.
پاکبان، روزنامه را برداشته و باز می کند، ولی بلافاصله می اندازد داخل سطل و به دو نفر کذا نزدیک تر می شود و جارو می کند.]
مرد روزنامه خوان سابق: " زمان شاه(سلطان) خائن، یک حلب روغن پنج....(واحد پول آن کشور) بود...."
مردی که آه می کشد:" دقیقاً. پنج تا تک... (واحد پول آن کشور!). مثلا تک تومنی."
[پاکبان کماکان جارو می کشد، اگر چه چهار طرف مردان نیمکت نشین تقریباً از تمیزی مثل آینه شفاف شده است.]
مردی که آه می کشد، کمی تُن صدایش را بالا می برد و می گوید:" زندگی نداریم که... همه دزد، همه اختلاس گر، همه ...."
مرد روزنامه خوان سابق صدایش را بلندتر می کند:" همه جانی، جنایت کار، ریا کار و...."
مردی که آه می کشد:" وقتش شده که مردم بریزن توی خیابون برای انقلاب!"
مرد روزنامه خوان سابق ، مشت هایش را گره می کند:" مرگ بر...."
[در این لحظه سپور شهرداری می آید به یک قدمی ِ آن دو و ناگهان کارت شناسایی اش را از جیبش در می آورد و اول به مرد روزنامه خوان سابق می گوید] :" لطفاً با بنده تشریف بیاورید اداره ی سئوال و جواب."[ و بعد رو می کند به مردی که آه می کشد و...
اما قبل از این که چیزی بگوید، مرد روزنامه خوان سابق با لبخندی موذیانه، در حالی که کارتی را از جیبش بیرون می آورد] :به رفتگر شهرداری می گوید:" عجیبه! ما ظاهراً همکاریم..."[ پاکبان، اول باور نمی کند، اما بعد که کارت را خوب نگاه می کند می گوید]:" بله، بله، از نیروهای جدید واحدِ..."[و بلافاصله هر دو به مردی که آه می کشد، می گویند]:" آقا، پس لطفاً شما با ما بیایید به اداره ی سئوال و جواب..."
[مردی که آه می کشد نیز، قاه قاه می خندد و پس از کلی طفره رفتن و این طرف و آن طرف نگاه کردن، کارتی را از جیبش در می آورد و می گوید]:" خوشحالم از آشنایی با شما همکاران عزیز و پرتلاشم....!"

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆