#حکایت
🔹کاروانی در زمين يونان بزدند و نعمت بی قياس ببردند. بازرگانان گريه و زاري کردند و خدا و پيغمبر شفيع آوردند، فايده نبود
چو پيروز شد دزد تيره روان
چه غـم دارد از گريه کاروان
🔹لقمان حکيم اندر آن کاروان بود. يکی گفتش: از کاروانيان مگر اينانرا نصيحتي کني و موعظه ای گوئی تا طرفی از مال ما دست بدارند که دريغ باشد چندين نعمت که ضايع شود. گفت: دريغ کلمه حکمت باشد با ايشان گفتن
آهنـی را که مـــــوريانه بـــخورد
نتـــــوان بـرد از او بصيــقل زنـگ
با سيـــــه دل چه سود گفتن وعـظ
نـــــرود ميـخ آهنـــــين در سنـگ
بروزگـار سـلامت شکسـتگان درياب
که جبــر خاطـر مسکـين بلا بگرداند
چو سائل از تو بزاری طلب کند چيزی
بده وگرنه ستمـــگر بـزور بســتاند
@shero_ghazall
#گلستان
#سعدی
🔹کاروانی در زمين يونان بزدند و نعمت بی قياس ببردند. بازرگانان گريه و زاري کردند و خدا و پيغمبر شفيع آوردند، فايده نبود
چو پيروز شد دزد تيره روان
چه غـم دارد از گريه کاروان
🔹لقمان حکيم اندر آن کاروان بود. يکی گفتش: از کاروانيان مگر اينانرا نصيحتي کني و موعظه ای گوئی تا طرفی از مال ما دست بدارند که دريغ باشد چندين نعمت که ضايع شود. گفت: دريغ کلمه حکمت باشد با ايشان گفتن
آهنـی را که مـــــوريانه بـــخورد
نتـــــوان بـرد از او بصيــقل زنـگ
با سيـــــه دل چه سود گفتن وعـظ
نـــــرود ميـخ آهنـــــين در سنـگ
بروزگـار سـلامت شکسـتگان درياب
که جبــر خاطـر مسکـين بلا بگرداند
چو سائل از تو بزاری طلب کند چيزی
بده وگرنه ستمـــگر بـزور بســتاند
@shero_ghazall
#گلستان
#سعدی
سعدی در یکی از خاطرات کودکی خود می گوید:
یاد دارم که در ایام کودکی ، اهل عبادت بودم و شب ها بر می خواستم و نماز می گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم .شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته ، می خواندم . در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده اند .
پدر را گفتم : از اینان کسی سر بر نمی دارد که نمازی بخواند. خواب غفلت ، چنان اینان را برده است که گویی نخفته اند، بلکه مرده اند .
پدر گفت : تو نیز اگر می خفتی ، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی!
#گلستان_سعدی
@parniyaneh 🍂
یاد دارم که در ایام کودکی ، اهل عبادت بودم و شب ها بر می خواستم و نماز می گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم .شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته ، می خواندم . در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده اند .
پدر را گفتم : از اینان کسی سر بر نمی دارد که نمازی بخواند. خواب غفلت ، چنان اینان را برده است که گویی نخفته اند، بلکه مرده اند .
پدر گفت : تو نیز اگر می خفتی ، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی!
#گلستان_سعدی
@parniyaneh 🍂
#حکایت
نور معرفت در دل کم خور...
گویند: عابدى یک شب ده من غذا خورد و تا سحر یک ختم قرآن در نماز قرائت نمود.
صاحبدلى این حکایت را شنید و گفت : اگر آن عابد نصف نانى مى خورد و مى خوابید، مقامش در نزد خدا برتر بود. زیرا کیفیت قرائت مهم است نه کمیت آن...
اندرون از طعام خالى دار
تا در او نور معرفت بینى
تهى از حکمتى به علت آن
که پرى از طعام تا بینى
#گلستان_سعدی
@parniyaneh ♡⛄️♡
نور معرفت در دل کم خور...
گویند: عابدى یک شب ده من غذا خورد و تا سحر یک ختم قرآن در نماز قرائت نمود.
صاحبدلى این حکایت را شنید و گفت : اگر آن عابد نصف نانى مى خورد و مى خوابید، مقامش در نزد خدا برتر بود. زیرا کیفیت قرائت مهم است نه کمیت آن...
اندرون از طعام خالى دار
تا در او نور معرفت بینى
تهى از حکمتى به علت آن
که پرى از طعام تا بینى
#گلستان_سعدی
@parniyaneh ♡⛄️♡
#حکایت
پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید.
وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد.
پادشاه گفت: تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.
« #گلستان_سعدی
جز راست نباید گفت
هر راست نشاید گفت.
@parniyaneh❀❀
پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید.
وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد.
پادشاه گفت: تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.
« #گلستان_سعدی
جز راست نباید گفت
هر راست نشاید گفت.
@parniyaneh❀❀
پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمیشد .
مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عزوجل علیالدوام گفتی .
پرسیدندنش که شکر چه میگویی؟
گفت: شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی.
گر مرا زار به کشتن دهد آن یار عزیز
تا نگویی که در آن دم غم جانم باشد
گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد
کو دل آزرده شد از من غم آنم باشد
#گلستان_سعدی
@Parniyaneh💐
مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عزوجل علیالدوام گفتی .
پرسیدندنش که شکر چه میگویی؟
گفت: شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی.
گر مرا زار به کشتن دهد آن یار عزیز
تا نگویی که در آن دم غم جانم باشد
گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد
کو دل آزرده شد از من غم آنم باشد
#گلستان_سعدی
@Parniyaneh💐
پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد چندان که ملاطفت کردند آرام نمیگرفت و عیش ملک ازو منغص بود چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامُش گردانم گفت غایت لطف و کرم باشد
بفرمود تا غلام به دریا انداختند باری چند غوطه خورد مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند بدو دست در سکان کشتی آویخت چون بر آمد گفتا ز اول محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمیدانست همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید
#گلستان_سعدی
ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید
معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشتست
فرقست میان آن که یارش در بر
تا آن که دو چشم انتظارش بر در
#حضرت_سعدی
@parniyaneh💐
بفرمود تا غلام به دریا انداختند باری چند غوطه خورد مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند بدو دست در سکان کشتی آویخت چون بر آمد گفتا ز اول محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمیدانست همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید
#گلستان_سعدی
ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید
معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشتست
فرقست میان آن که یارش در بر
تا آن که دو چشم انتظارش بر در
#حضرت_سعدی
@parniyaneh💐
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند: یکی آن که اندوخت و نخوَرد و دیگر آن که آموخت و نکرد.
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند
چارپاپی بر او کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر
#سعدی
#گلستان
@parniyaneh💐
دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند: یکی آن که اندوخت و نخوَرد و دیگر آن که آموخت و نکرد.
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند
چارپاپی بر او کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر
#سعدی
#گلستان
@parniyaneh💐
#حکایت ✏️
عارفی از کوچه ای می گذشت، دید که در آنجا دعوا شده و شخص زورمندی با دهان و دماغ خون آلود در گوشه ی روی زمین افتاده است.
گفت: "چه شده است ؟ "
گفتند: "شخصی دشنامش داده بود ."
گفت: "این نادان که توانایی بلند کردن هزار من سنگ را از زمین دارد، چگونه است که طاقت شنیدن سخنی را ندارد!"
منبع #گلستان_سعدی
@parniyaneh💐
عارفی از کوچه ای می گذشت، دید که در آنجا دعوا شده و شخص زورمندی با دهان و دماغ خون آلود در گوشه ی روی زمین افتاده است.
گفت: "چه شده است ؟ "
گفتند: "شخصی دشنامش داده بود ."
گفت: "این نادان که توانایی بلند کردن هزار من سنگ را از زمین دارد، چگونه است که طاقت شنیدن سخنی را ندارد!"
منبع #گلستان_سعدی
@parniyaneh💐
#حکایت ✏️
پادشاهی پسر رابه ادیبی داد و گفت: این فرزند تو است، تربیتش همان گونه کن که یکی از فرزندان خویش. ادیب خدمت کرد و متقبل شد و سالی چند برو سعی کرد و به جایی نرسید و پسران ادیب در فضل و بلاغت منتهی شدند. ملک دانشمند را مؤاخذت کرد و معاتبت فرمود که وعده خلاف کردی و وفا به جا نیاوردی. گفت بر رأی خداوند روی زمین پوشیده نماند که تربیت یکسانست و طباع مختلف.
اگرچه سیم و زر ز سنگ آید همی
در همه ی سنگی نباشد زر و سیم
بر همه ی عالم همیتابد سهیل
جایی انبان میکند جایی ادیم
منبع #گلستان
@parniyaneh💐
پادشاهی پسر رابه ادیبی داد و گفت: این فرزند تو است، تربیتش همان گونه کن که یکی از فرزندان خویش. ادیب خدمت کرد و متقبل شد و سالی چند برو سعی کرد و به جایی نرسید و پسران ادیب در فضل و بلاغت منتهی شدند. ملک دانشمند را مؤاخذت کرد و معاتبت فرمود که وعده خلاف کردی و وفا به جا نیاوردی. گفت بر رأی خداوند روی زمین پوشیده نماند که تربیت یکسانست و طباع مختلف.
اگرچه سیم و زر ز سنگ آید همی
در همه ی سنگی نباشد زر و سیم
بر همه ی عالم همیتابد سهیل
جایی انبان میکند جایی ادیم
منبع #گلستان
@parniyaneh💐
#حکایت✏️
درویشی مجرد به گوشهای نشسته بود؛ پادشاهی برو بگذشت. درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد.
سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت:" این طایفه خرقه پوشان امثال حیواناند و اهلیت و آدمیت ندارند!" وزیر نزدیکش آمد و گفت:" ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟"
گفت:" سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیتاند نه رعیت از بهر طاعت ملوک گرچه رامش به فرّ دولت اوست."
منبع #گلستان_سعدی
@parniyaneh💐
درویشی مجرد به گوشهای نشسته بود؛ پادشاهی برو بگذشت. درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد.
سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت:" این طایفه خرقه پوشان امثال حیواناند و اهلیت و آدمیت ندارند!" وزیر نزدیکش آمد و گفت:" ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟"
گفت:" سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیتاند نه رعیت از بهر طاعت ملوک گرچه رامش به فرّ دولت اوست."
منبع #گلستان_سعدی
@parniyaneh💐
#حکایت✏️
درویشی مجرد به گوشهای نشسته بود؛ پادشاهی برو بگذشت. درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد.
سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت:" این طایفه خرقه پوشان امثال حیواناند و اهلیت و آدمیت ندارند!" وزیر نزدیکش آمد و گفت:" ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟"
گفت:" سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیتاند نه رعیت از بهر طاعت ملوک گرچه رامش به فرّ دولت اوست."
منبع #گلستان_سعدی
@parniyaneh💐
درویشی مجرد به گوشهای نشسته بود؛ پادشاهی برو بگذشت. درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد.
سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت:" این طایفه خرقه پوشان امثال حیواناند و اهلیت و آدمیت ندارند!" وزیر نزدیکش آمد و گفت:" ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟"
گفت:" سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیتاند نه رعیت از بهر طاعت ملوک گرچه رامش به فرّ دولت اوست."
منبع #گلستان_سعدی
@parniyaneh💐
🌿🌾🌿
#نیایش_شبانگاهی
خدایم!!!
من را نگاه ڪن ڪه دلم شعله ور شود
بگذار در من این هیجان بیشتر شود
قلبم هنوز زیر غزل°لرزههای توست
بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود
من #سعدی ام اگر تو #گلستان من شوی
من #مولوی #سماع تو برپا اگر شود
من #حافظم اگر تو نگاهم ڪنی اگر
آنقدر واضح است غم بی تو بودنم
اصلا بعید نیست ڪه دنیا خبر شود
دیگر سپردهام به تو خود را ڪه زندگی
هر گونه ڪه تو خواستی آنگونه سر شود ...
ممنون از بودنت خدااااااا جاان
@parniyaneh💐
#نیایش_شبانگاهی
خدایم!!!
من را نگاه ڪن ڪه دلم شعله ور شود
بگذار در من این هیجان بیشتر شود
قلبم هنوز زیر غزل°لرزههای توست
بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود
من #سعدی ام اگر تو #گلستان من شوی
من #مولوی #سماع تو برپا اگر شود
من #حافظم اگر تو نگاهم ڪنی اگر
آنقدر واضح است غم بی تو بودنم
اصلا بعید نیست ڪه دنیا خبر شود
دیگر سپردهام به تو خود را ڪه زندگی
هر گونه ڪه تو خواستی آنگونه سر شود ...
ممنون از بودنت خدااااااا جاان
@parniyaneh💐
یکی از ملوکِ بیانصاف، پارسایی را پرسید که از عبادتها کدام فاضلترست؟
گفت: تو را خواب نیمروز؛ تا در آن یکنفس خلق را نیازاری.
#گلستان_سعدی
📚 @parniyaneh💐
گفت: تو را خواب نیمروز؛ تا در آن یکنفس خلق را نیازاری.
#گلستان_سعدی
📚 @parniyaneh💐
#حكایت
عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی بکردی . صاحب دلی بشنید و گفت : اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی، بسیار از این فاضل تر بودی .
اندرون از طعام خالی دار تا در او نور معرفت بینی
تهی از حکمتی به علتِ آن که پُری از طعام تا بینی
#گلستان_سعدی
@parniyaneh💐
عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی بکردی . صاحب دلی بشنید و گفت : اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی، بسیار از این فاضل تر بودی .
اندرون از طعام خالی دار تا در او نور معرفت بینی
تهی از حکمتی به علتِ آن که پُری از طعام تا بینی
#گلستان_سعدی
@parniyaneh💐
Forwarded from کانال پَرنیــ🍁ـــان
#حکایت✏️
درویشی مجرد به گوشهای نشسته بود؛ پادشاهی برو بگذشت. درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد.
سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت:" این طایفه خرقه پوشان امثال حیواناند و اهلیت و آدمیت ندارند!" وزیر نزدیکش آمد و گفت:" ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟"
گفت:" سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیتاند نه رعیت از بهر طاعت ملوک گرچه رامش به فرّ دولت اوست."
منبع #گلستان_سعدی
@parniyaneh💐
درویشی مجرد به گوشهای نشسته بود؛ پادشاهی برو بگذشت. درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد.
سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت:" این طایفه خرقه پوشان امثال حیواناند و اهلیت و آدمیت ندارند!" وزیر نزدیکش آمد و گفت:" ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟"
گفت:" سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیتاند نه رعیت از بهر طاعت ملوک گرچه رامش به فرّ دولت اوست."
منبع #گلستان_سعدی
@parniyaneh💐
Forwarded from کانال پَرنیــ🍁ـــان
#حکایت✏️
درویشی مجرد به گوشهای نشسته بود؛ پادشاهی برو بگذشت. درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد.
سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت:" این طایفه خرقه پوشان امثال حیواناند و اهلیت و آدمیت ندارند!" وزیر نزدیکش آمد و گفت:" ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟"
گفت:" سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیتاند نه رعیت از بهر طاعت ملوک گرچه رامش به فرّ دولت اوست."
منبع #گلستان_سعدی
@parniyaneh💐
درویشی مجرد به گوشهای نشسته بود؛ پادشاهی برو بگذشت. درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد.
سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت:" این طایفه خرقه پوشان امثال حیواناند و اهلیت و آدمیت ندارند!" وزیر نزدیکش آمد و گفت:" ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟"
گفت:" سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیتاند نه رعیت از بهر طاعت ملوک گرچه رامش به فرّ دولت اوست."
منبع #گلستان_سعدی
@parniyaneh💐
#حکایت
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم به جامع کوفه در آمدم دلتنگ. یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.
مرغ بریان به چشم مردم سیر
کمتر از برگ تره بر خوان است
وان که را دستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریان است
#سعدی
#گلستان
@parniyaneh💐
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم به جامع کوفه در آمدم دلتنگ. یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.
مرغ بریان به چشم مردم سیر
کمتر از برگ تره بر خوان است
وان که را دستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریان است
#سعدی
#گلستان
@parniyaneh💐
#حکایت
پادشاهی به کشتن بیگناهی فرمان داد. گفت: ای ملک به موجب خشمی که تو را بر من است آزار خود مجوی که این عقوبت بر من به یک نفس به سر آید و بزه آن بر تو جاوید بماند.
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت
تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد
در گردن او بماند و بر ما بگذشت
#گلستان_سعدی
@parniyaneh💐
پادشاهی به کشتن بیگناهی فرمان داد. گفت: ای ملک به موجب خشمی که تو را بر من است آزار خود مجوی که این عقوبت بر من به یک نفس به سر آید و بزه آن بر تو جاوید بماند.
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت
تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد
در گردن او بماند و بر ما بگذشت
#گلستان_سعدی
@parniyaneh💐
#پند
هرکه با بدان نشیـند، اگر نیز طبیعت ایشان در او اثر نکند، به طریقـت ایشان متهم گردد وگر بـه خراباتی روَد به نماز کردن، منسوب شود به خمر خوردن!
طلب کردم ز دانایی یکی پنـد
مرا فرمــود: با نادان مپیـوند
#گلستان_سعدی
@parniyaneh💐
هرکه با بدان نشیـند، اگر نیز طبیعت ایشان در او اثر نکند، به طریقـت ایشان متهم گردد وگر بـه خراباتی روَد به نماز کردن، منسوب شود به خمر خوردن!
طلب کردم ز دانایی یکی پنـد
مرا فرمــود: با نادان مپیـوند
#گلستان_سعدی
@parniyaneh💐