#يا_دوست
چون قراری نیست
گردون را ازو
ای دل ، اختروار
آرامی مجو
تو که یک جزوی
دلا زین صد هزار
چون نباشی پیشِ
حُكمش بی قرار
#مولوی
#مثنوی_معنوی
💠 @shero_ghazall 💠
چون قراری نیست
گردون را ازو
ای دل ، اختروار
آرامی مجو
تو که یک جزوی
دلا زین صد هزار
چون نباشی پیشِ
حُكمش بی قرار
#مولوی
#مثنوی_معنوی
💠 @shero_ghazall 💠
.
مُشترىِ علمِ
تحقیقی حَقَست
دايماً بازارِ او
با رونَقَست
درسِ آدم را
فرشته مُشترى
مَحرَمِ دَرسَش نَه
دیوَست و پَرى
#مولانا
#مثنوی_معنوی
@parniyaneh🕊
مُشترىِ علمِ
تحقیقی حَقَست
دايماً بازارِ او
با رونَقَست
درسِ آدم را
فرشته مُشترى
مَحرَمِ دَرسَش نَه
دیوَست و پَرى
#مولانا
#مثنوی_معنوی
@parniyaneh🕊
روز عاشورا نمی دانی که هست
ماتم جانی که از قرنی بهست
پیش مؤمن ماتم آن پاک روح
شهرهتر باشد ز صد طوفان نوح
#مولانا
#مثنوی_معنوی
#دفتر_ششم
@parniyaneh
ماتم جانی که از قرنی بهست
پیش مؤمن ماتم آن پاک روح
شهرهتر باشد ز صد طوفان نوح
#مولانا
#مثنوی_معنوی
#دفتر_ششم
@parniyaneh
#صبح
#جانهاتان
#سوینور
#دستافشان
هر کجاتان دل کشد عازم شوید
فی امان الله دست افشان روید
بهر دیده روشنان یزدانِ فَـــرد
شش جهت را مظهر آیات کرد
#مولانا
#مثنوی_معنوی
#دفتر_ششم
@parniyaneh
#جانهاتان
#سوینور
#دستافشان
هر کجاتان دل کشد عازم شوید
فی امان الله دست افشان روید
بهر دیده روشنان یزدانِ فَـــرد
شش جهت را مظهر آیات کرد
#مولانا
#مثنوی_معنوی
#دفتر_ششم
@parniyaneh
Forwarded from کانال پَرنیــ🍁ـــان
ای بسا ظلمی که بینی در کَسان
خوی تو باشد دریشان ای فلان
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زان سبب عالم کبودت مینمود
#مولانا
#مثنوی_معنوی
@parniyaneh
خوی تو باشد دریشان ای فلان
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زان سبب عالم کبودت مینمود
#مولانا
#مثنوی_معنوی
@parniyaneh
#حکایت ✏️
یک فروشنده در دکان خود, یک طوطی سبز و زیبا داشت. طوطی حرف میزد و زبان انسانها را بلد بود و نگهبان فروشگاه بود و با مشتریها شوخی میکرد و آنها را میخنداندو بازار بزرگان را گرم میکرد.
یک روز از یک فروشگاه به طرف دیگر پرید. بالش به شیشه روغن خورد. شیشه افتاد و نشکست و روغنها ریخت. وقتی فروشنده آمد, دید که روغنها ریخته و دکان چرب و کثیف شده است. فهمید که کار طوطی است. چوب برداشت و بر سر طوطی زد. سر طوطی زخمی شد و موهایش ریخت و کَچَل شد. سرش طاس طاس شد.
طوطی دیگر سخن نمیگفت و شیرین سخنی نمیکرد. فروشنده و مشتریهایش ناراحت بودند. مرد فروشنده از کار خود پیشمان بود و میگفت کاش دستم میشکست تا طوطی را نمیزدم او دعا میکرد تا طوطی دوباره سخن بگوید و بازار او را گرم کند.
روزی فروشنده غمگین کنار دکان نشسته بود. یک مرد طاس از خیابان میگذشت که سرش صاف صاف بود مثل پشت کاسه مسی.
ناگهان طوطی گفت: ای مرد کچل , چرا شیشه روغن را شکستی و کچل شدی ؟ مردم از مقایسه طوطی خندیدند. او فکر میکرد هر که کچل باشد. روغن ریخته است.
منبع #مثنوی_معنوی
@parniyaneh💐
یک فروشنده در دکان خود, یک طوطی سبز و زیبا داشت. طوطی حرف میزد و زبان انسانها را بلد بود و نگهبان فروشگاه بود و با مشتریها شوخی میکرد و آنها را میخنداندو بازار بزرگان را گرم میکرد.
یک روز از یک فروشگاه به طرف دیگر پرید. بالش به شیشه روغن خورد. شیشه افتاد و نشکست و روغنها ریخت. وقتی فروشنده آمد, دید که روغنها ریخته و دکان چرب و کثیف شده است. فهمید که کار طوطی است. چوب برداشت و بر سر طوطی زد. سر طوطی زخمی شد و موهایش ریخت و کَچَل شد. سرش طاس طاس شد.
طوطی دیگر سخن نمیگفت و شیرین سخنی نمیکرد. فروشنده و مشتریهایش ناراحت بودند. مرد فروشنده از کار خود پیشمان بود و میگفت کاش دستم میشکست تا طوطی را نمیزدم او دعا میکرد تا طوطی دوباره سخن بگوید و بازار او را گرم کند.
روزی فروشنده غمگین کنار دکان نشسته بود. یک مرد طاس از خیابان میگذشت که سرش صاف صاف بود مثل پشت کاسه مسی.
ناگهان طوطی گفت: ای مرد کچل , چرا شیشه روغن را شکستی و کچل شدی ؟ مردم از مقایسه طوطی خندیدند. او فکر میکرد هر که کچل باشد. روغن ریخته است.
منبع #مثنوی_معنوی
@parniyaneh💐
#حکایت ✏️
جالینوس روزی از راهی می گذشت، دیوانه ای او را دید مدتی به رخسارش نگریست و سپس به او چشمک زد و آستینش را کشید. جالینوس وقتی به پیش یاران و شاگردان خود آمد گفت : "یکی از شما داروی بهبود دیوانگی به من دهد." یکی از آنان گفت : "ای دانای هنرمند داروی دیوانگی به چه کارت آیدت ؟"
جالینوس پاسخ داد :"امروز آمده دیوانه ای به رخسارم نگریست و خندید و آستینم را کشید. او از من خوشش آمده بود."
شاگرد گفت : "این چه ربطی به دیوانگی تو دارد ؟"
جالینوس گفت :"این مرد دیوانه از میان همه شما از من خوشش آمد ، آخر دیوانه از دیوانه خوشش می آید. و من امروز فهمیدم كه یا دیوانه ام یا عقل درست و حسابی ندارم!"
گر ندیدی جنس خود کی آمدی
کی بغیر جنس خود را بر زدی
چون دو کس بر هم زند بیهیچ شک
در میانشان هست قدر مشترک
منبع :#مثنوی_معنوی
@parniyaneh💐
جالینوس روزی از راهی می گذشت، دیوانه ای او را دید مدتی به رخسارش نگریست و سپس به او چشمک زد و آستینش را کشید. جالینوس وقتی به پیش یاران و شاگردان خود آمد گفت : "یکی از شما داروی بهبود دیوانگی به من دهد." یکی از آنان گفت : "ای دانای هنرمند داروی دیوانگی به چه کارت آیدت ؟"
جالینوس پاسخ داد :"امروز آمده دیوانه ای به رخسارم نگریست و خندید و آستینم را کشید. او از من خوشش آمده بود."
شاگرد گفت : "این چه ربطی به دیوانگی تو دارد ؟"
جالینوس گفت :"این مرد دیوانه از میان همه شما از من خوشش آمد ، آخر دیوانه از دیوانه خوشش می آید. و من امروز فهمیدم كه یا دیوانه ام یا عقل درست و حسابی ندارم!"
گر ندیدی جنس خود کی آمدی
کی بغیر جنس خود را بر زدی
چون دو کس بر هم زند بیهیچ شک
در میانشان هست قدر مشترک
منبع :#مثنوی_معنوی
@parniyaneh💐
مگسی بر پرِكاهی نشست كه آن پركاه بر ادرار خری روان بود.
مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی میراند و میگفت:
من علم دريانوردی و كشتیرانی خواندهام.
در اين كار بسيار تفکر کرده ام.
ببينيد اين دريا و اين كشتی را و مرا كه چگونه كشتی میرانم.
او در ذهن حقیر خود بر دريا كشتی میراند
آن ادرار، دريای بیساحل به نظرش میآمد، و آن برگ كاه، كشتی بزرگ. زيرا آگاهی و بينش او حقیر و اندک بود.
جهان هر كس به اندازه درک و بينش اوست.
آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درک ادرار الاغ و برگ كاه...
#مثنوی_معنوی
#مولانا
@parniyaneh💐
مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی میراند و میگفت:
من علم دريانوردی و كشتیرانی خواندهام.
در اين كار بسيار تفکر کرده ام.
ببينيد اين دريا و اين كشتی را و مرا كه چگونه كشتی میرانم.
او در ذهن حقیر خود بر دريا كشتی میراند
آن ادرار، دريای بیساحل به نظرش میآمد، و آن برگ كاه، كشتی بزرگ. زيرا آگاهی و بينش او حقیر و اندک بود.
جهان هر كس به اندازه درک و بينش اوست.
آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درک ادرار الاغ و برگ كاه...
#مثنوی_معنوی
#مولانا
@parniyaneh💐
Forwarded from کانال پَرنیــ🍁ـــان
مگسی بر پرِكاهی نشست كه آن پركاه بر ادرار خری روان بود.
مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی میراند و میگفت:
من علم دريانوردی و كشتیرانی خواندهام.
در اين كار بسيار تفکر کرده ام.
ببينيد اين دريا و اين كشتی را و مرا كه چگونه كشتی میرانم.
او در ذهن حقیر خود بر دريا كشتی میراند
آن ادرار، دريای بیساحل به نظرش میآمد، و آن برگ كاه، كشتی بزرگ. زيرا آگاهی و بينش او حقیر و اندک بود.
جهان هر كس به اندازه درک و بينش اوست.
آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درک ادرار الاغ و برگ كاه...
#مثنوی_معنوی
#مولانا
@parniyaneh💐
مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی میراند و میگفت:
من علم دريانوردی و كشتیرانی خواندهام.
در اين كار بسيار تفکر کرده ام.
ببينيد اين دريا و اين كشتی را و مرا كه چگونه كشتی میرانم.
او در ذهن حقیر خود بر دريا كشتی میراند
آن ادرار، دريای بیساحل به نظرش میآمد، و آن برگ كاه، كشتی بزرگ. زيرا آگاهی و بينش او حقیر و اندک بود.
جهان هر كس به اندازه درک و بينش اوست.
آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درک ادرار الاغ و برگ كاه...
#مثنوی_معنوی
#مولانا
@parniyaneh💐