کانال پَرنیــ🍁ـــان
169 subscribers
9.32K photos
1.59K videos
23 files
147 links
📚 شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله کشـد در جانم
#فریدون_مشیرے

🌹رسالـت ما حفظ آثار و نشر اشعار اصلے از ادبیات کهن و معــاصر و صیانت از نام شاعر است.🌹

🍃کانال اصلی پرنیان🍃

🌹آنـــا🌹
Download Telegram
‍ ۲۵ اردیبهشت روز بزرگداشت
حکیم ابوالقاسم فردوسی

برای بزرگداشت مقام حکیم ابوالقاسم‌ #فردوسی، اين شاعر و سخن‏‌سرای حماسی، روز ۲۵ ارديبهشت هر سال به نام نامی او نامگذاری شده است تا فرصتی برای شناساندن بیشتر اين شخصيت بزرگ ادبی و شاهنامه فاخر، این گنجينه و ميراث غنی ملی باشد.
گرچه اطلاعی از آغاز سرایش و پایان #شاهنامه در دست نیست و صاحب‌نظران با توجه به چند بیت از متن شاهنامه، آغاز سرایش آن را سال ۳۶۵ هجری قمری و پایان آن را ۴۰۰ هجری قمری می‌دانند، آن هم به دلیل بیت‌هایی که اشاره به آغاز پادشاهی #سلطان_محمود_غزنوی دارد، ولی درباره روز و ماه پایان کار شاهنامه، خود فردوسی به صراحت در پایان کتاب آن را ۲۵ اسفند اعلام کرده است.
چند سالی است که روز ۲۵ اردیبهشت را روز «بزرگداشت فردوسی» نامگذاری کرده‌اند که براساس اسناد و مدارک موجود این روز هیچ مناسبتی با زندگی حکیم ابوالقاسم فردوسی، شاعر بزرگ حماسه‌سرای ایران ندارد. در حقیقت ۲۵ اردیبهشت ماه را به جای ۲۵ اسفند برگزیده‌اند که روز پایان شاهنامه فردوسی است!

روزی که به صراحت متن شاهنامه، روز پایان داستان #یزدگرد یا کل شاهنامه است، آن هم در سالی که مصادف با ۷۱ سالگی شاعر است. یعنی سال ۴۰۰ هجری قمری و این موضوع در بیت‌های زیر از بیت‌های پایانی شاهنامه به روشنی بیان شده است:

چو سال اندر آمد به هفتاد و یک
همی زیر شعر اندر آمد فلک

سی و پنج سال از سرای سپنج‌
بسی رنج بردم به امید گنج‌

سر آمد کنون قصه یزدگرد
به ماه سپندارمذ روز ارد

ز هجرت شده پنج، هشتاد بار
که گفتم من این نامه شهریار

با توجه به این که حکیم ابوالقاسم فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری دیده به جهان گشوده است، با گذشت ۷۱ سال از این تاریخ، دقیقا به سال ۴۰۰ هجری قمری می‌رسیم که خود شاعر در بیت‌های بالا به آن اشاره کرده (ز هجرت شده پنج هشتاد بار)‌ آن هم در ۲۵ اسفند ماهی که مطابق با سال ۴۰۰ هجری بوده است، یعنی مطابق با سال ۳۷۸ یزدگردی و ۳۸۸ هجری شمسی.

همی خواهم از روشن کردگار
که چندان زمان یابم از روزگار
کزین نامور نامهٔ باستان
بمانم به گیتی یکی داستان

@parniyaneh💐
هر آن تن که چشمش سنان تو دید
که گوید که او را روان آرمید


#شاهنامه_فردوسی
رستم نماد #دلیری و #میهن
دوستی

@parniyaneh💐
ندانی  که  ایران  نشستِ  منست
جهان سر به سر زیرِ دست منست

پلنگِ ژیان گرچه باشد  دلیر
نیارد شدن پیشِ چنگال شیر

که پور فریدون نیایِ منست
همه شهرِ ایران سرایِ منست

و دیگر به بازویِ شمشیرزن
تهی  کردم از تازیان  انجمن


#فردوسی
#شاهنامه
#ایران
#زن_ایرانی
#آزادی


@parniyaneh💐
‍ داستان #ضحاک، یکی از جالب‌ترین قصه‌های #شاهنامه است :

۱ - ضحاک عرب است و پایتخت او بیت‌‌المقدس است ولی بر ایران ‌زمین سلطه‌دارد! چه رویای عجیبی است این کابوس #فردوسی.

۲ - شیطان در هیأت یک آشپز به‌ استخدام دربار در‌می‌آید و برای نخستین‌بار به ضحاک گوشت می‌خوراند.

طعم پرندگان بریان به ‌مذاق ضحاک خوش ‌می‌آید و تصمیم به تشویق آشپز جدید می‌گیرد.

۳ - ضحاک، آشپز را به‌حضور ‌می‌طلبد و از او تمجید می‌کند و به‌ او می‌گوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلب‌می‌کند؟
آشپز که همان شیطان است، می‌گوید بوسه بر شانه‌های شاه بهترین پاداش برای من است.

شاه از این تملق خوشش ‌می‌آید و اجازه بوسه می‌دهد!

۴ - روز بعد شانه‌های شاه زخم‌ می‌شود و پس از مدتی ‌زخم‌ها باز می‌شوند و دو مار سیاه از زخم‌ها بیرون‌می‌آیند! مارها تمایل‌دارند از گوش‌های ضحاک به‌داخل روند و مغز سر او را بخورند!

شیطان اینبار به هیأت حکیم ظاهر‌ می‌شود و می‌گوید تنها ‌‌راه بقای شاه این ‌است که هر‌ روز دو‌ جوان را قربانی‌کند و مغز سر آنان را به‌ مارها بدهد تا سیر شوند و اشتهایی برای خوردن مغز شاه نداشته‌باشند!

ضحاک بلافاصله می‌پذیرد و امر صادر‌ می شود!

۵ - هر‌ روز دو پسر جوان ایرانی به قید قرعه دستگیر ‌می‌شوند و به آشپزخانه دربار آورده‌ می‌شوند، ظاهرا عدالت برقرار است و به‌کسی ظلم‌ نمی‌شود.

ولی روزانه مغز سر دو‌ جوان، غذای مارها می‌شود؛ باشد که مغز شاه سالم ‌بماند! 

قیمت مغز شاه سالانه بیش از هفتصد‌ مغز جوان است!

۶ -  هیچکس جرأت مقاومت ندارد و ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند که:
«بگذار همسایه فریاد بزند ، چرا من؟؟»
و خشنودی هر خانواده ایرانی این‌ است که امروز نوبت جوان آن‌ها نشده‌ است!

۷- «ارمایل» و «گرمایل» که اداره‌کننده آشپزخانه دربار هستند تصمیم‌ به‌ اقدام می‌گیرند؛ البته نه اقدامی «رادیکال» بلکه اقدامی «میان‌دارانه»

آن‌ها فکر می‌کنند که اگر هر روز یک ‌جوان را قربانی‌کنند و مغز سر آن ‌جوان را با مغز سر یک‌ گوسفند مخلوط ‌کنند، مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمی‌شوند و با ‌این‌حساب آن‌ها می‌توانند در طول یک سال، سیصد و شصت و پنج جوان را نجات‌دهند!

جالب اینجاست که مارها «مغز» می‌خواهند، مغز!

نه قلب، نه جگر، نه ران، نه دست، فقط مغز!

هرکس که مغز ندارد خوش‌بگذراند، مارها فقط مغز طلب‌می‌کنند!

۸ - اقدام میاندارانه دو آشپز جواب ‌می‌دهد! مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص‌ نمی‌دهند و هر روز از دو ‌جوان که به آشپزخانه سلطنتی سپرده‌ می‌شوند یکی آزاد می‌شود! ارمایل و گرمایل خشنودند که در‌سال ۳۶۵ نفر را نجات داده‌اند(نیمه پر لیوان)

۹ - ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد‌ می‌کنند و به‌او می‌گویند سر ‌به‌ بیابان بگذارد و در شهرها آفتابی‌ نشود که اگر معلوم ‌شود او از آشپزخانه حکومتی گریخته، هم او خوراک مارها می‌شود و هم سر ارمایل و گرمایل.

۱۰ - #کاوه_آهنگر بود و سه‌ جوانش خوراک مارهای حکومتی شده‌بودند.  کاوه رادیکال بود؛ اگر ارمایل و گرمایل هم سه‌جوان داده بودند شاید رادیکال شده بودند...

۱۱ - ضحاک مار‌‌دوش تصمیم‌ می‌گیرد از رعایا نامه‌ای بگیرد مبنی ‌بر این‌که سلطانی دادگر است!

رعایا اطاعت ‌می‌کنند و به‌ صف می‌ایستند تا طوماری را امضا‌کنند به‌نفع دادگری ضحاک!

می‌ایستند و امضا‌ می‌کنند، در صف می‌ایستند و امضاء می‌کنند، در صف می‌ایستند و....

۱۲- نوبت به کاوه می‌رسد، امضا‌ نمی‌کند؛ طومار را پاره‌ می‌کند، فریاد‌ می‌زند که تو بیدادگری! 

کاوه نمی‌ترسد!

۱۳- فریاد کاوه ، ضحاک و درباریان را وحشت‌زده می‌کند؛ این فریاد دلیرانه شمارش معکوس سقوط ضحاک است.

۱۴ - کاوه آهنگر پیشبند چرمی که هنگام کار بر تن می پوشید را بر سر نیزه میکند و این پرچم نماد قیامش میشود (درفش کاویانی)

۱۵ - با پیوستن جوانان آزاد شده از مسلخ ضحاک به کاوه، قیام علیه ضحاک آغاز می‌شود.


@parniyaneh💐