مدّتی باران و تاریکی را گوش کردم. چه لذّتی دارد از فردای نیامده نترسیدن، گوش به باران دادن، چای درست کردن، پادشاه وقت خود بودن ...
📕 روزها در راه
✍🏻 #شاهرخ_مسکوب
📚 @parniyaneh💐
📕 روزها در راه
✍🏻 #شاهرخ_مسکوب
📚 @parniyaneh💐
«من گمان میکنم هرکسی در ته دلش یک باغی دارد که پناهگاه اوست.
هیچکس از آنجا خبر ندارد.
کلیدش فقط در دست صاحبش است.
آنجا، آدم هر تصور ممنوعی دلش بخواهد میکند.
عشقهای محال،
هر آرزوی ناممکن و هر خواب و خیال خوش،
هر چیز نشدنی،آنجا شدنی است؛
یک بهشت- یا شاید جهنم ـ خودمانی و صمیمی که هرکس برای خودش دارد.
این باغِ اندرونی چه بسا از دید باغبانش هم پنهان است.
اما یک روزی و یک جوری آن را کشف میکند.»
📘 #گفتوگو_در_باغ
✍🏻 #شاهرخ_مسکوب
📚 @parniyaneh💐
هیچکس از آنجا خبر ندارد.
کلیدش فقط در دست صاحبش است.
آنجا، آدم هر تصور ممنوعی دلش بخواهد میکند.
عشقهای محال،
هر آرزوی ناممکن و هر خواب و خیال خوش،
هر چیز نشدنی،آنجا شدنی است؛
یک بهشت- یا شاید جهنم ـ خودمانی و صمیمی که هرکس برای خودش دارد.
این باغِ اندرونی چه بسا از دید باغبانش هم پنهان است.
اما یک روزی و یک جوری آن را کشف میکند.»
📘 #گفتوگو_در_باغ
✍🏻 #شاهرخ_مسکوب
📚 @parniyaneh💐
مدّتی باران و تاریکی را گوش کردم. چه لذّتی دارد از فردای نیامده نترسیدن، گوش به باران دادن، چای درست کردن، پادشاه وقت خود بودن ...
📓 #روزها_در_راه
✍🏻 #شاهرخ_مسکوب
@parniyaneh💐
📓 #روزها_در_راه
✍🏻 #شاهرخ_مسکوب
@parniyaneh💐
خون در زمین فرو نرفت.
روی زمین پخش شد.
از زیر هر سنگ جوشید و جوشید و به راه افتاد.
هر کس آن را میدید میفهمید جایی بیگناهی را کشتهاند.
👤 #شاهرخ_مسکوب
روی زمین پخش شد.
از زیر هر سنگ جوشید و جوشید و به راه افتاد.
هر کس آن را میدید میفهمید جایی بیگناهی را کشتهاند.
👤 #شاهرخ_مسکوب