کانال پَرنیــ🍁ـــان
169 subscribers
9.34K photos
1.59K videos
23 files
147 links
📚 شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله کشـد در جانم
#فریدون_مشیرے

🌹رسالـت ما حفظ آثار و نشر اشعار اصلے از ادبیات کهن و معــاصر و صیانت از نام شاعر است.🌹

🍃کانال اصلی پرنیان🍃

🌹آنـــا🌹
Download Telegram
ای بسا ظلمی که بینی در کَسان
خوی تو باشد دریشان ای فلان

پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زان سبب عالم کبودت می‌نمود

#مولانا
#مثنوی_معنوی

@parniyaneh
من همی‌بینم جهان را پر نعیم
آبها از چشمه‌ها جوشان مقیم

بانگ آبش می‌رسد در گوش من
مست می‌گردد ضمیر و هوش من

شاخه‌ها رقصان شده چون تایبان
برگ‌ها کف زن مثال مطربان

#مثنوی

@parniyaneh💐
🔰 آدمی را چگونه باید شناخت؟

اگر مرد سخن گوید همان ساعتش بشناسم
و اگر سخن نگوید در سه روزش بشناسم

#شمس_تبریزی

آدمی را خواهی که بشناسی
او را در سخن آر.
از سخنِ او، او را بدانی.

#فیه_ما_فیه مولانا



گفت دانم مَرد را در حین زِ پوز
وَر نگوید دانَمَش اَنْدَر سه روز

وان دِگَر گفت اَرْ بگویَد دانَمَش
وَرْ نگوید در سُخَن پیچانَمَش

گفت اگر این مَکْر بِشْنیده بُوَد
لب بِبَندد در خَموشی دَر رَوَد

#مثنوی_مولانا
@parniyaneh💐
🔰 آدمی را چگونه باید شناخت؟

اگر مرد سخن گوید همان ساعتش بشناسم
و اگر سخن نگوید در سه روزش بشناسم

#شمس_تبریزی

آدمی را خواهی که بشناسی
او را در سخن آر.
از سخنِ او، او را بدانی.

#فیه_ما_فیه مولانا



گفت دانم مَرد را در حین زِ پوز
وَر نگوید دانَمَش اَنْدَر سه روز

وان دِگَر گفت اَرْ بگویَد دانَمَش
وَرْ نگوید در سُخَن پیچانَمَش

گفت اگر این مَکْر بِشْنیده بُوَد
لب بِبَندد در خَموشی دَر رَوَد

#مثنوی_مولانا
@parniyaneh💐
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جنبش

گفتم جنبیدن بر دو نوع است:
یکی را شکنجه می‌کنند هم می‌جنبد،
از زخم چوب می‌جنبد،
و آن دگر در ریاحین و لاله‌زار و نسرین هم می‌جنبد.
پِیِ هر جنبش مرو.

پروانۀ شمع را همین کار افتاد
کو در پی نور رفت و در نار افتاد

اکنون چون او ناری است و جنبش او از نار است، در حق بندگان خدا همین گمان می‌برد، چون از چنبرۀ وجود خود می‌نگریست.

در هر کسی از دیدۀ بد می‌نگریست
از چنبرۀ وجود خود می‌نگریست

#شمس_تبریزی

پس قیامَت شو قیامَت را بِبین
دیدنِ هر چیز را شَرط است این

#مثنوی
#مولانــــا

@parniyaneh💐
#حکایت ✏️

یک فروشنده در دکان خود, یک طوطی سبز و زیبا داشت. طوطی حرف می‌زد و زبان انسان‌ها را بلد بود و نگهبان فروشگاه بود و با مشتری‌ها شوخی می‌کرد و آنها را می‌خنداندو بازار بزرگان را گرم می‌کرد.

یک روز از یک فروشگاه به طرف دیگر پرید. بالش به شیشه روغن خورد. شیشه افتاد و نشکست و روغن‌ها ریخت. وقتی فروشنده آمد, دید که روغن‌ها ریخته و دکان چرب و کثیف شده است. فهمید که کار طوطی است. چوب برداشت و بر سر طوطی زد. سر طوطی زخمی شد و موهایش ریخت و کَچَل شد. سرش طاس طاس شد.

طوطی دیگر سخن نمی‌گفت و شیرین سخنی نمی‌کرد. فروشنده و مشتری‌هایش ناراحت بودند. مرد فروشنده از کار خود پیشمان بود و می‌گفت کاش دستم می‌شکست تا طوطی را نمی‌زدم او دعا می‌کرد تا طوطی دوباره سخن بگوید و بازار او را گرم کند.

روزی فروشنده غمگین کنار دکان نشسته بود. یک مرد طاس از خیابان می‌گذشت که سرش صاف صاف بود مثل پشت کاسه مسی.

ناگهان طوطی گفت: ای مرد کچل , چرا شیشه روغن را شکستی و کچل شدی ؟ مردم از مقایسه طوطی خندیدند. او فکر می‌کرد هر که کچل باشد. روغن ریخته است.

منبع #مثنوی_معنوی

@parniyaneh💐
از همه اوهام و
تصویرات دور

نور نور نور نور نور نور

#مثنوی_مولانا
parniyaneh💐
" مال و منصب ناکسی آرد به دست
طالب رسوایی خویش او شده است "

#مثنوی_مولانا


📘اگر فرد بی مقداری به پول و مقام دست پیدا کند , با اینها به بدکرداری می پردازد و آبروی خویش را نیز می برد ...

@parniyaneh💐
نیایش #حضرت_مولانا با خداوند بابت نعمت حس هایی که به ما داده:

در میانِ خون و روده فَهْم و عقل
جُز زِ اِکْرامِ تو نَتْوان کرد نَقْل

از دو پاره پیهْ این نور روان
موج نورش می‌زند بر آسْمان

گوشت‌پاره که زبان آمد ازو
می‌رود سیلاب حکمت همچو جو

سوی سوراخی که نامش گوش‌هاست
تا به باغِ جان که میوه‌ش هوش‌هاست

#مثنوی_مولانا


📘خداوندی که در میان مقداری رگ و خون، عقل ایجاد کرده، و این چیزی نیست به جز محبت و بزرگواری تو ای خداوند.

چشمی که از دو تکه چربی درست شده و نور با آن دیده می شود و موج نورش تا آسمان می رود.

زبانی که از یک تکه گوشت درست شده و سیلابی از حکمت از آن جاری می شود.
(و این صدای تولید شده از زبان) به سمت سوراخی می رود که نامش گوش است و از آنجا به باغی وارد می شود که میوه اش هوشمندی و دانایی است.

خدایا! برای تمام نعمت هایی که به ما دادی و برای ما عادی شده شُکر🙏
#حکایت ✏️

جالینوس روزی از راهی می گذشت، دیوانه ای او را دید مدتی به رخسارش نگریست و سپس به او چشمک زد و آستینش را کشید. جالینوس وقتی به پیش یاران و شاگردان خود آمد گفت : "یکی از شما داروی بهبود دیوانگی به من دهد." یکی از آنان گفت : "ای دانای هنرمند داروی دیوانگی به چه کارت آیدت ؟"

جالینوس پاسخ داد :"امروز آمده دیوانه ای به رخسارم نگریست و خندید و آستینم را کشید. او از من خوشش آمده بود."
شاگرد گفت : "این چه ربطی به دیوانگی  تو دارد ؟"

جالینوس گفت :"این مرد دیوانه از میان همه شما از من خوشش آمد ، آخر دیوانه از دیوانه خوشش می آید. و من امروز فهمیدم كه یا دیوانه ام یا عقل درست و حسابی ندارم!"


گر ندیدی جنس خود کی آمدی
کی بغیر جنس خود را بر زدی
چون دو کس بر هم زند بی‌هیچ شک
در میانشان هست قدر مشترک




منبع :#مثنوی_معنوی


@parniyaneh💐
#دمی_با_مولانا 📔

مگسی بر پرکاهی نشسته بود و آن پرکاه بر ادرار خری روان بود
مگس مغرورانه بر ادرار خر کشتی می‌راند و می‌گفت:
من بسیار تفکر کرده ام و علم دریانوردی خوانده ام
ببینید این دریا و این کشتی را و مرا که چگونه کشتی می‌رانم

در ذهن کوچک او آن ادرار، دریای بی‌ساحل به نظرش می‌آمد و آن پر کاه کشتی بزرگ،
"جهان هر کس به اندازه بینش اوست".

در این تمثیل مگس، احوال سرمستان از باده غرور است. آنانی که در عین حقارت و کوته فکری ، خود را بزرگ و دانا می پندارند .
انسان گاه بر اثر غلبه اوهام و خودبینی، خویشتن را بر موج علم و معرفت و اوج قدرت و سلطنت می بیند .

آن مگس بر برگ کاه و بول خر   
همچو کشتیبان همی افراشت سر

گفت من دریا و کشتی خوانده‌ام   
مدتی در فکر آن می‌مانده‌ام

اینک این دریا و این کشتی و من   
مرد کشتیبان و اهل و رای زن

گر مگس تاویل بگذارد به رای
آن مگس را بخت گرداند همای


#مثنوی/دفتر اول

@parniyaneh💐
مگسی بر پرِكاهی نشست كه آن پركاه بر ادرار خری روان بود.
مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی می‌راند و می‌گفت:
من علم دريانوردی و كشتیرانی خوانده‌ام.
در اين كار بسيار تفکر کرده ام.
ببينيد اين دريا و اين كشتی را و مرا كه چگونه كشتی می‌رانم.
او در ذهن حقیر خود بر دريا كشتی می‌راند
آن ادرار، دريای بی‌ساحل به نظرش می‌آمد، و آن برگ كاه، كشتی بزرگ. زيرا آگاهی و بينش او حقیر و اندک بود.

جهان هر كس به اندازه درک و بينش اوست.
آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درک ادرار الاغ و برگ كاه...

#مثنوی_معنوی
#مولانا


@parniyaneh💐
قندِ شادی
میوهٔ باغِ غم است.

#مثنوی_مولانا

برای رسیدن به شادی باید از ظلمات غم رد شد. همانطور که عاقل از انگور، مِی می‌بیند و عاشق از عدم، هستی.

@parniyaneh💐
گَر شدی عَطشانِ بَحر معنوی
فُرجه‌یی کُن در جزیره‌یْ مثنوی

فُرجه کُن چندان که اندر هر نَفَس
مثنوی را معنوی بینیّ و بس

#مثنوی_مولانا
♥️🌻

اگر در وجود تو عطش معنویت وجود دارد، مدتی را در جزیره مثنوی توقف کن تا ببینی که در هر نفسی که می کشی، مثنوی سرتاسر معنوی است.
@parniyaneh💐
🔰 آدمی را چگونه باید شناخت؟

اگر مرد سخن گوید همان ساعتش بشناسم
و اگر سخن نگوید در سه روزش بشناسم

#شمس_تبریزی

آدمی را خواهی که بشناسی
او را در سخن آر.
از سخنِ او، او را بدانی.

#فیه_ما_فیه مولانا



گفت دانم مَرد را در حین زِ پوز
وَر نگوید دانَمَش اَنْدَر سه روز

وان دِگَر گفت اَرْ بگویَد دانَمَش
وَرْ نگوید در سُخَن پیچانَمَش

گفت اگر این مَکْر بِشْنیده بُوَد
لب بِبَندد در خَموشی دَر رَوَد

#مثنوی_مولانا
@parniyaneh💐
من همی‌بینم جهان را پر نعیم
آبها از چشمه‌ها جوشان مقیم

بانگ آبش می‌رسد در گوش من
مست می‌گردد ضمیر و هوش من

شاخه‌ها رقصان شده چون تایبان
برگ‌ها کف زن مثال مطربان

#مثنوی

@parniyaneh💐
مگسی بر پرِكاهی نشست كه آن پركاه بر ادرار خری روان بود.
مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی می‌راند و می‌گفت:
من علم دريانوردی و كشتیرانی خوانده‌ام.
در اين كار بسيار تفکر کرده ام.
ببينيد اين دريا و اين كشتی را و مرا كه چگونه كشتی می‌رانم.
او در ذهن حقیر خود بر دريا كشتی می‌راند
آن ادرار، دريای بی‌ساحل به نظرش می‌آمد، و آن برگ كاه، كشتی بزرگ. زيرا آگاهی و بينش او حقیر و اندک بود.

جهان هر كس به اندازه درک و بينش اوست.
آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درک ادرار الاغ و برگ كاه...

#مثنوی_معنوی
#مولانا


@parniyaneh💐
آنکه تخم خار کارد در جهان
هان و هان او را مجو در گلسِتان

#مثنوی_مولانا دفتردوم


📘کسی که در جهان بذر بدی بیفشاند,
   خود در میان بوستان خوش آب و
   رنگ نخواهد زیست...
🔰 آدمی را چگونه باید شناخت؟

اگر مرد سخن گوید همان ساعتش بشناسم
و اگر سخن نگوید در سه روزش بشناسم

#شمس_تبریزی

آدمی را خواهی که بشناسی
او را در سخن آر.
از سخنِ او، او را بدانی.

#فیه_ما_فیه مولانا



گفت دانم مَرد را در حین زِ پوز
وَر نگوید دانَمَش اَنْدَر سه روز

وان دِگَر گفت اَرْ بگویَد دانَمَش
وَرْ نگوید در سُخَن پیچانَمَش

گفت اگر این مَکْر بِشْنیده بُوَد
لب بِبَندد در خَموشی دَر رَوَد

#مثنوی_مولانا
@parniyaneh💐
🔰 آدمی را چگونه باید شناخت؟

اگر مرد سخن گوید همان ساعتش بشناسم
و اگر سخن نگوید در سه روزش بشناسم

#شمس_تبریزی

آدمی را خواهی که بشناسی
او را در سخن آر.
از سخنِ او، او را بدانی.

#فیه_ما_فیه مولانا



گفت دانم مَرد را در حین زِ پوز
وَر نگوید دانَمَش اَنْدَر سه روز

وان دِگَر گفت اَرْ بگویَد دانَمَش
وَرْ نگوید در سُخَن پیچانَمَش

گفت اگر این مَکْر بِشْنیده بُوَد
لب بِبَندد در خَموشی دَر رَوَد

#مثنوی_مولانا
@parniyaneh💐