رمان های آنلاین via @like
💛 @online_romans❤️
نام رمان : #آرزوی_عروسک
آرزوی عروسک
نویسنده : شبنم
خلاصه رمان:
سارا دختری با روحیه ی لطیف وظاهری آروم.. ناخواسته و به اجبار پا به دنیایی میذاره که باید گرگ بودن رو در آن تجربه کرد... دنیایی پراز اتفاق های تلخ وشیرین!
وآرش پسری هوس باز، بدجنس و بی احساس که موقعیت خانوادگی وشرایط زندگیش ازش آدمی ساخته که نمیشه اسمشو آدم گذاشت!! دست سرنوشت آرش و سارا رو سر راهم قرار میده و اتفاق های جالبی میوفته که باهم شاهد خوندن آن هستیم...
ژانر: #عاشقانه #ازدواج_اجباری
https://tttttt.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نام رمان : #آرزوی_عروسک
آرزوی عروسک
نویسنده : شبنم
خلاصه رمان:
سارا دختری با روحیه ی لطیف وظاهری آروم.. ناخواسته و به اجبار پا به دنیایی میذاره که باید گرگ بودن رو در آن تجربه کرد... دنیایی پراز اتفاق های تلخ وشیرین!
وآرش پسری هوس باز، بدجنس و بی احساس که موقعیت خانوادگی وشرایط زندگیش ازش آدمی ساخته که نمیشه اسمشو آدم گذاشت!! دست سرنوشت آرش و سارا رو سر راهم قرار میده و اتفاق های جالبی میوفته که باهم شاهد خوندن آن هستیم...
ژانر: #عاشقانه #ازدواج_اجباری
https://tttttt.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
رمان های آنلاین via @like
💛 @online_romans❤️
نام رمان: #ماه_نشان
ماه نشان
نویسنده: گلوریا
خلاصه:
اصلان پادشاه قدرتمند و خشن گرگینهها سالها جذب هیچ دختری نمیشد و هیچ جفتی برای خودش انتخاب نمیکرد؛ اما با دیدن دختری ریزه میزه و خجالتی دلش لرزید...خواست جفتش بشه ، ملکهاش بشه ولی نمیدونست که اون دختر در واقع...🔞
#ممنوعه #باستانی #دارایمحدودیتسنی
https://tttttt.me/+WSwKIUNk0KNiNTdk
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نام رمان: #ماه_نشان
ماه نشان
نویسنده: گلوریا
خلاصه:
اصلان پادشاه قدرتمند و خشن گرگینهها سالها جذب هیچ دختری نمیشد و هیچ جفتی برای خودش انتخاب نمیکرد؛ اما با دیدن دختری ریزه میزه و خجالتی دلش لرزید...خواست جفتش بشه ، ملکهاش بشه ولی نمیدونست که اون دختر در واقع...🔞
#ممنوعه #باستانی #دارایمحدودیتسنی
https://tttttt.me/+WSwKIUNk0KNiNTdk
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from رمان های آنلاین (🇸 🇴 🇳 🇮 🇾 🇦)
#پادشاه_عقربها
#نویسنده_گلوریا
خلاصه رمان جذابمون♥🔥
طبق افسانه ای باستانی از تمدن ِ بابِل اولین
نیمه خدا حاصل پیوند دختر پادشاه و خدای عقرب بوجود اومد...نیمه خدایی که به پادشاه عقربها معروف شد و شهری عظیم و پیشرفته در بیابانی پهناور بنا نهاد که از دید انسانهای فانی مخفی بود...
پادشاهی قدرتمند و پُرابهت که با مرگ همسر محبوبش ، قلب خودشم همراهش دفن میکنه
و هزاران سال بدون عواطف و احساسات به فرمانرواییش ادامه میده تا اینکه ارتعاشات قلب دفن شده دختری صاف و زلال رو به سمت خودش میکشونه...
https://tttttt.me/+ioNvK65B9A80Nzg0
#ممنوعه #باستانی #تناسخ #فول_عاشقانه
#نویسنده_گلوریا
خلاصه رمان جذابمون♥🔥
طبق افسانه ای باستانی از تمدن ِ بابِل اولین
نیمه خدا حاصل پیوند دختر پادشاه و خدای عقرب بوجود اومد...نیمه خدایی که به پادشاه عقربها معروف شد و شهری عظیم و پیشرفته در بیابانی پهناور بنا نهاد که از دید انسانهای فانی مخفی بود...
پادشاهی قدرتمند و پُرابهت که با مرگ همسر محبوبش ، قلب خودشم همراهش دفن میکنه
و هزاران سال بدون عواطف و احساسات به فرمانرواییش ادامه میده تا اینکه ارتعاشات قلب دفن شده دختری صاف و زلال رو به سمت خودش میکشونه...
https://tttttt.me/+ioNvK65B9A80Nzg0
#ممنوعه #باستانی #تناسخ #فول_عاشقانه
رمان های آنلاین via @like
💛 @online_romans❤️
نام رمان : #از_غروب_تا_غرب
از غروب تا غرب
نویسنده : نیلوفر رستمی
خلاصه :
رمان درمورد سرنوشت معراج و کیمیا و وریاست که با نخی سرخ به هم مربوط شدن. قاتلی سریالی منصوب به «شکارچی» پنج سالی میشه که چهارده مَرد رو به روشهای مختلف به قتل رسونده. پانزدهمین قربانی، در کرمانشاه به قتل میرسه و برخلاف قبلی، این بار مقتول یک زن است!
بازرس معراج افضلی مسئول پروندهست و با تحقیقاتش به نتایج جدیدی میرسه اما مافوقش اون رو تهدید میکنه که پرونده رو کنار بذاره و دخالتی نکنه! معراج اما دست بردار نیست و همین لجبازی به تعلیق و اخراجش ختم میشه. در همین حین، همسر سابق وریا رو به عنوان متهم پرونده دستگیر میکنن و وریا به کلیدهایی میرسه که فکر میکنه باید به اون بازرسِ تعلیق شده بگه... کلیدهایی که گامهای پرونده رو برای وریا و معراج میسازن و هردو کاملا خودسرانه و غیرقانونی، راهیِ کرمانشاه میشن که معما رو حل کنن! معمایی که ربط پیدا میکنه به گذشتهی تاریکِ وریا و تنها مقتولِ زن و مشکوکش؛ مادرِ دختری با موهای حنایی به اسم کیمیاست...
https://tttttt.me/+zptfSspnWUxkN2Yx
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
نام رمان : #از_غروب_تا_غرب
از غروب تا غرب
نویسنده : نیلوفر رستمی
خلاصه :
رمان درمورد سرنوشت معراج و کیمیا و وریاست که با نخی سرخ به هم مربوط شدن. قاتلی سریالی منصوب به «شکارچی» پنج سالی میشه که چهارده مَرد رو به روشهای مختلف به قتل رسونده. پانزدهمین قربانی، در کرمانشاه به قتل میرسه و برخلاف قبلی، این بار مقتول یک زن است!
بازرس معراج افضلی مسئول پروندهست و با تحقیقاتش به نتایج جدیدی میرسه اما مافوقش اون رو تهدید میکنه که پرونده رو کنار بذاره و دخالتی نکنه! معراج اما دست بردار نیست و همین لجبازی به تعلیق و اخراجش ختم میشه. در همین حین، همسر سابق وریا رو به عنوان متهم پرونده دستگیر میکنن و وریا به کلیدهایی میرسه که فکر میکنه باید به اون بازرسِ تعلیق شده بگه... کلیدهایی که گامهای پرونده رو برای وریا و معراج میسازن و هردو کاملا خودسرانه و غیرقانونی، راهیِ کرمانشاه میشن که معما رو حل کنن! معمایی که ربط پیدا میکنه به گذشتهی تاریکِ وریا و تنها مقتولِ زن و مشکوکش؛ مادرِ دختری با موهای حنایی به اسم کیمیاست...
https://tttttt.me/+zptfSspnWUxkN2Yx
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
رمان های آنلاین via @like
💛 @online_romans❤️
نام رمان: #آقا_شاه
آقا شاه
نویسنده: آزاده امانی
خلاصه:
من یه دختر کله پزم....خیلیها اعتقاد دارن اینکار مختص مردهاس ولی من خوب از پسش بر میام اما درست از روزی که باشگاه کنار کله پزی و یکی خرید همچی تغییر کرد اون یه مرد گنده و عظیم و جسه و شیک و پیک ضد کله پاچهست که میخواد هر طور شده در مغازهی من و تخته کنه؛ اما...
https://tttttt.me/+hFgXMDu4A2xjYzI0
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
نام رمان: #آقا_شاه
آقا شاه
نویسنده: آزاده امانی
خلاصه:
من یه دختر کله پزم....خیلیها اعتقاد دارن اینکار مختص مردهاس ولی من خوب از پسش بر میام اما درست از روزی که باشگاه کنار کله پزی و یکی خرید همچی تغییر کرد اون یه مرد گنده و عظیم و جسه و شیک و پیک ضد کله پاچهست که میخواد هر طور شده در مغازهی من و تخته کنه؛ اما...
https://tttttt.me/+hFgXMDu4A2xjYzI0
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
سلام عزیزان
سازنده کانال، سونیا صحبت میکنه 😅😊❤️
یه سوال واجب دارم
کی چند ساله لنگرود زندگی میکنه؟؟؟
لطفا بهم پیام بده
@Designer_soniyaa
سازنده کانال، سونیا صحبت میکنه 😅😊❤️
یه سوال واجب دارم
کی چند ساله لنگرود زندگی میکنه؟؟؟
لطفا بهم پیام بده
@Designer_soniyaa
رمان های آنلاین via @like
💛 @online_romans❤️
نام رمان : #میخواهم_حوایت_باشم
میخواهم حوایت باشم
نویسنده: شهلا خودی زاده
خلاصه :
دختره پاک دیوونهاس بخاطر اینکه زن پسری که تایید باباش نشه. روز خواستگاری می ره گریم زشت میکنه.ولی نمیدونه محمد از خودش دیوونه تره و با این حال میگه من همین زشت خانوم رو میخوام.
https://tttttt.me/+fFNseS_JcPkwYzQ0
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
نام رمان : #میخواهم_حوایت_باشم
میخواهم حوایت باشم
نویسنده: شهلا خودی زاده
خلاصه :
دختره پاک دیوونهاس بخاطر اینکه زن پسری که تایید باباش نشه. روز خواستگاری می ره گریم زشت میکنه.ولی نمیدونه محمد از خودش دیوونه تره و با این حال میگه من همین زشت خانوم رو میخوام.
https://tttttt.me/+fFNseS_JcPkwYzQ0
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
Forwarded from تب لیستی سایه♥️
لیستی از برترین رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️
🍓رمان های چاپی رو با نصف قیمت بخر
🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست
🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🍒عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.
🥥دوست داشتنش ساده نیست
🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه
🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🍉عشق تا بینهایت
🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید
🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتیگیرِ شیطون!
🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..
🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!
🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !
🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
🥝انتقام گذشتهای که هرگز فراموش نمیشد.
🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش
🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...
🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🍋🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت
🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم
🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود
🫐من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...
🥭دختر بیوه بعد مرگ شوهرش میفهمه که شوهرش...
🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🍎عشقم بهم خیانت کرد
🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
🍓رمان های چاپی رو با نصف قیمت بخر
🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست
🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🍒عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.
🥥دوست داشتنش ساده نیست
🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه
🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🍉عشق تا بینهایت
🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید
🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتیگیرِ شیطون!
🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..
🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!
🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !
🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
🥝انتقام گذشتهای که هرگز فراموش نمیشد.
🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش
🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...
🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🍋🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت
🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم
🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود
🫐من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...
🥭دختر بیوه بعد مرگ شوهرش میفهمه که شوهرش...
🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🍎عشقم بهم خیانت کرد
🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
دوتا رمان عالی آوردم برای شما عزیزان😍
این دو رمان پارت گذاری منظم دارند و توصیه ویژه ادمین هستند☺️
بن بست واهیلا
https://tttttt.me/+RO3OxGFh06JiZmI0
بی گناه
https://tttttt.me/+gld2nS4gq7lmOTRk
این دو رمان پارت گذاری منظم دارند و توصیه ویژه ادمین هستند☺️
بن بست واهیلا
https://tttttt.me/+RO3OxGFh06JiZmI0
بی گناه
https://tttttt.me/+gld2nS4gq7lmOTRk
رمان های آنلاین via @like
💛 @online_romans❤️
نام رمان: #آهو
آهو
نویسنده: نوشین گوگوچانی
خلاصه : سرگذشت زندگی آهو جریان دختر بچه ایه که بخاطر خرج خانوادش سر چهارراه کبریت میفروشه..یه روز باعث میشه بتونه وارد عمارتی بشه کارکنه.... پسر ارباب عاشقش میشه.....فقط این نیست
داستان ادامه دارد...
https://tttttt.me/roman_aaho
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
نام رمان: #آهو
آهو
نویسنده: نوشین گوگوچانی
خلاصه : سرگذشت زندگی آهو جریان دختر بچه ایه که بخاطر خرج خانوادش سر چهارراه کبریت میفروشه..یه روز باعث میشه بتونه وارد عمارتی بشه کارکنه.... پسر ارباب عاشقش میشه.....فقط این نیست
داستان ادامه دارد...
https://tttttt.me/roman_aaho
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فروش ویلای مستقل در گیلان
۳۴۰ متر زمین
۱۰۰ متر بنا
سربندی ویلایی و بهارخواب
درختان میوه و مرکبات بصورت رویایی
۲ خواب و ۱ پذیرایی
انباری ۱۲ متری در حیاط
حمام و سرویس جدا از هم
سرسبزترین محله و نزدیک به شهر
با قیمت و تخفیف عالی
برای اطلاعات بیشتر با این شماره تماس بگیرید:
09016958578
۳۴۰ متر زمین
۱۰۰ متر بنا
سربندی ویلایی و بهارخواب
درختان میوه و مرکبات بصورت رویایی
۲ خواب و ۱ پذیرایی
انباری ۱۲ متری در حیاط
حمام و سرویس جدا از هم
سرسبزترین محله و نزدیک به شهر
با قیمت و تخفیف عالی
برای اطلاعات بیشتر با این شماره تماس بگیرید:
09016958578
Forwarded from تب لیستی سایه♥️
لیستی از برترین رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️
🍓رمان های چاپی رو با نصف قیمت بخر
🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست
🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🍒عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.
🥥دوست داشتنش ساده نیست
🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه
🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🍉عشق تا بینهایت
🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید
🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتیگیرِ شیطون!
🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..
🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!
🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !
🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
🥝انتقام گذشتهای که هرگز فراموش نمیشد.
🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش
🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...
🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🍋🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت
🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم
🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود
🫐من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...
🥭دختر بیوه بعد مرگ شوهرش میفهمه که شوهرش...
🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🍎عشقم بهم خیانت کرد
🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
🍓رمان های چاپی رو با نصف قیمت بخر
🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست
🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🍒عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.
🥥دوست داشتنش ساده نیست
🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه
🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🍉عشق تا بینهایت
🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید
🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتیگیرِ شیطون!
🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..
🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!
🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !
🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
🥝انتقام گذشتهای که هرگز فراموش نمیشد.
🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش
🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...
🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🍋🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت
🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم
🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود
🫐من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...
🥭دختر بیوه بعد مرگ شوهرش میفهمه که شوهرش...
🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🍎عشقم بهم خیانت کرد
🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
Forwarded from .
-به اندازه ی یه شهر پشتت حرف و حدیثه! یه روزی با آصف بودی و سر و گوشت اون قدر جنبید که سهراب پات رو از خونه ش برید و حتی آصف هم دیگه حاضر نشد قبولت کنه ... یه روز برای پسر خام و ساده ی من دام پهن کردی و یه روز دیگه پای یه بی ناموس قاتل رو به خونه ی پسر من باز کردی و باعث مرگش شدی و اون وقت با وقاحت توی صورت من نگاه می کنی و می گی محرم حبیب بودی و ازش حامله ای!؟
توان گوهر تا همان جا بود. کوه هم اگر بود زیر بار فشار توهین و تهمت های عنایت خان فرو می ریخت، گوهر تنها و کم سن و سال و بی تجربه که جای خود داشت!
سقوط کرد روی سنگ های سرد و سفید خانه و با هق هق سعی کرد از شرافت و نجابت لکه دار شده اش دفاع کند:
-دروغه! دارین تهمت می زنین ... به همون خدایی که می پرستین، به روح مامانم قسم می خورم که همش دروغه! من نه اون مرد رو می شناختم نه هیچ وقت خطایی کردم ... تنها گناه من این بود که عاشق حبیب شدم و بهش دل دادم ... به خداوندی خدا که سهراب و آصف دروغ می گن ...
-سهراب دروغ می گه ... آصف دروغ می گه ... تو اون بی ناموس حرومزاده رو نمی شناختی ... این برگه مال چند ماه پیشه و تو توقع داری باور کنم محرم حبیب بودی و از پسر جوون مرگ شده ی من حامله ای!
مکث کرد و نفسی گرفت و بعد سرش را کمی پایین آورد تا با گوهر چشم در چشم شود. خیره در نگاه تر گوهر جویده جویده و با حرص اتمام حجت کرد:
-داغ حبیب کمرم رو خم کرده درست! اما هنوز اون قدر خرفت نشدم که اراجیف تو رو باور کنم و تو یه الف بچه بخوای هرز پریدنات رو به پای پسر جوون مرگ شده ی من بنویسی و خودت هم این وسط به نون و نوایی برسی دختر شاپور!
https://tttttt.me/+4kmAEKGjtlhkMzQ0
روزی که باهاش پا به محضر گذاشتم باورم نمیشد یه روزی به خاطر جنینی که ازش توی بطنم داشتم مجبور به شنیدن بدترین تهدید و تهمت ها بشم...
ماجرا اما به همین جا ختم نشد... یه مرد پا به زندگیم گذاشت و راه نجاتم از بی آبرویی رو نشونم داد اما اون یه شرط داشت... یه شرط داشت و من چاره ای نداشتم جز قبول شرطش....
https://tttttt.me/+4kmAEKGjtlhkMzQ0
توان گوهر تا همان جا بود. کوه هم اگر بود زیر بار فشار توهین و تهمت های عنایت خان فرو می ریخت، گوهر تنها و کم سن و سال و بی تجربه که جای خود داشت!
سقوط کرد روی سنگ های سرد و سفید خانه و با هق هق سعی کرد از شرافت و نجابت لکه دار شده اش دفاع کند:
-دروغه! دارین تهمت می زنین ... به همون خدایی که می پرستین، به روح مامانم قسم می خورم که همش دروغه! من نه اون مرد رو می شناختم نه هیچ وقت خطایی کردم ... تنها گناه من این بود که عاشق حبیب شدم و بهش دل دادم ... به خداوندی خدا که سهراب و آصف دروغ می گن ...
-سهراب دروغ می گه ... آصف دروغ می گه ... تو اون بی ناموس حرومزاده رو نمی شناختی ... این برگه مال چند ماه پیشه و تو توقع داری باور کنم محرم حبیب بودی و از پسر جوون مرگ شده ی من حامله ای!
مکث کرد و نفسی گرفت و بعد سرش را کمی پایین آورد تا با گوهر چشم در چشم شود. خیره در نگاه تر گوهر جویده جویده و با حرص اتمام حجت کرد:
-داغ حبیب کمرم رو خم کرده درست! اما هنوز اون قدر خرفت نشدم که اراجیف تو رو باور کنم و تو یه الف بچه بخوای هرز پریدنات رو به پای پسر جوون مرگ شده ی من بنویسی و خودت هم این وسط به نون و نوایی برسی دختر شاپور!
https://tttttt.me/+4kmAEKGjtlhkMzQ0
روزی که باهاش پا به محضر گذاشتم باورم نمیشد یه روزی به خاطر جنینی که ازش توی بطنم داشتم مجبور به شنیدن بدترین تهدید و تهمت ها بشم...
ماجرا اما به همین جا ختم نشد... یه مرد پا به زندگیم گذاشت و راه نجاتم از بی آبرویی رو نشونم داد اما اون یه شرط داشت... یه شرط داشت و من چاره ای نداشتم جز قبول شرطش....
https://tttttt.me/+4kmAEKGjtlhkMzQ0
Forwarded from تب لیستی سایه♥️
لیستی از برترین رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️
🍓رمان های چاپی رو با نصف قیمت بخر
🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست
🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🍒عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.
🥥دوست داشتنش ساده نیست
🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه
🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🍉عشق تا بینهایت
🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید
🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتیگیرِ شیطون!
🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..
🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!
🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !
🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
🥝انتقام گذشتهای که هرگز فراموش نمیشد.
🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش
🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...
🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🍋🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت
🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم
🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود
🫐من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...
🥭دختر بیوه بعد مرگ شوهرش میفهمه که شوهرش...
🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🍎عشقم بهم خیانت کرد
🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
🍓رمان های چاپی رو با نصف قیمت بخر
🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست
🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🍒عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.
🥥دوست داشتنش ساده نیست
🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه
🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🍉عشق تا بینهایت
🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید
🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتیگیرِ شیطون!
🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..
🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!
🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !
🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
🥝انتقام گذشتهای که هرگز فراموش نمیشد.
🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش
🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...
🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🍋🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت
🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم
🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود
🫐من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...
🥭دختر بیوه بعد مرگ شوهرش میفهمه که شوهرش...
🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🍎عشقم بهم خیانت کرد
🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
Forwarded from .
بنر واقعی
- سوار ماشین اون مردتیکه شدی بعد بهم میگی خونه ام؟
نگار بغض کرده نگاهش کرد و ارسلان مشتش را به دیوار کوبید، فریاد بعدی اش نگار را از جا پراند:
- جواب منو بده!
نگار به سختی گفت:
- اونجوری که فکر میکنی نیست.
ارسلان نیش خند زد:
- اونجوری که فکر میکنم نیست؟! پس چطوریه؟! فقط اون لاشی یه کوچلو عشق سابقت بوده و یه ذره هم خواستگارت! چیا بینتون بوده که بعد از این همه سال وقتی می بینیش چشمات برق میزنه؟
اشک نگار چکید:
- به خدا داری اشتباه میکنی.
- چطور باور کنم وقتی یه نمونه از دروغ هات رو با چشم خودم دیدم؟
نگاه نگار میان چشم های به خون نشسته او چرخید، دیگر بی فایده بود هر چه میگفت باورش نمیکرد و انگار باید فاتحه عشقی که تازه جوانه زده بود را میخواند.
یک قدم به عقب برداشت:
- آره تو راست میگی من هنوز هم اونو دوست دارم و تو فقط برام یه جایگزین بودی.
اشک دیگری از چشم نگار چکید، باورش نمیشد این دروغ را گفته و انگار قلب خودش بود که زیر پا گذاشته و له میکرد.
ارسلان اما نفسش بالا نمیآمد و دم و باز دمش کند شده بود، اتفاقی که از آن میترسید افتاده و نگار بالاخره اعتراف کرده بود.
جلو رفت، کاش کسی جلودارش میشد وگرنه خون به پا میکرد. یقه نگار را چسبید و او را به طرف خودش کشید، اختیار رفتارش دست خودش نبود و با دیوانه فرقی نداشت.
در یک سانتی او از میان دندان های کلید شده گفت:
- که جایگزین بودم آره؟ باشه، قبول بدم نیست، الان نقشش رو از خودش بهتر برات بازی میکنم.
جلو رفت و فاصله را به صفر رساند و نگار تسلیم شده پلک هایش را روی هم گذاشت.
شاید بدون انعطاف بود بوسه ای که ماه ها انتظارش را میکشید، شاید در شرایط درستی نبود، شاید ارسلان با فکر مسمومش لذت را از خودش سلب کرده، اما برای خودش این اولین بوسه از کسی بود که عاشقانه دوست داشت حتی اگر صاحب آن بوسه باورش نداشت و بی اعتماد بود...
https://tttttt.me/+3S_g6szZReNiYzRk
https://tttttt.me/+3S_g6szZReNiYzRk
نگار بعد از شکستی که از حسام میخوره تصمیم میگیره دیگه به هیچ مردی اجازه نده قلب و احساس رو صاحب بشه اما ناخواسته اتفاقاتی میوفته که تسلیم ارسلان فاتحی میشه و...
- سوار ماشین اون مردتیکه شدی بعد بهم میگی خونه ام؟
نگار بغض کرده نگاهش کرد و ارسلان مشتش را به دیوار کوبید، فریاد بعدی اش نگار را از جا پراند:
- جواب منو بده!
نگار به سختی گفت:
- اونجوری که فکر میکنی نیست.
ارسلان نیش خند زد:
- اونجوری که فکر میکنم نیست؟! پس چطوریه؟! فقط اون لاشی یه کوچلو عشق سابقت بوده و یه ذره هم خواستگارت! چیا بینتون بوده که بعد از این همه سال وقتی می بینیش چشمات برق میزنه؟
اشک نگار چکید:
- به خدا داری اشتباه میکنی.
- چطور باور کنم وقتی یه نمونه از دروغ هات رو با چشم خودم دیدم؟
نگاه نگار میان چشم های به خون نشسته او چرخید، دیگر بی فایده بود هر چه میگفت باورش نمیکرد و انگار باید فاتحه عشقی که تازه جوانه زده بود را میخواند.
یک قدم به عقب برداشت:
- آره تو راست میگی من هنوز هم اونو دوست دارم و تو فقط برام یه جایگزین بودی.
اشک دیگری از چشم نگار چکید، باورش نمیشد این دروغ را گفته و انگار قلب خودش بود که زیر پا گذاشته و له میکرد.
ارسلان اما نفسش بالا نمیآمد و دم و باز دمش کند شده بود، اتفاقی که از آن میترسید افتاده و نگار بالاخره اعتراف کرده بود.
جلو رفت، کاش کسی جلودارش میشد وگرنه خون به پا میکرد. یقه نگار را چسبید و او را به طرف خودش کشید، اختیار رفتارش دست خودش نبود و با دیوانه فرقی نداشت.
در یک سانتی او از میان دندان های کلید شده گفت:
- که جایگزین بودم آره؟ باشه، قبول بدم نیست، الان نقشش رو از خودش بهتر برات بازی میکنم.
جلو رفت و فاصله را به صفر رساند و نگار تسلیم شده پلک هایش را روی هم گذاشت.
شاید بدون انعطاف بود بوسه ای که ماه ها انتظارش را میکشید، شاید در شرایط درستی نبود، شاید ارسلان با فکر مسمومش لذت را از خودش سلب کرده، اما برای خودش این اولین بوسه از کسی بود که عاشقانه دوست داشت حتی اگر صاحب آن بوسه باورش نداشت و بی اعتماد بود...
https://tttttt.me/+3S_g6szZReNiYzRk
https://tttttt.me/+3S_g6szZReNiYzRk
نگار بعد از شکستی که از حسام میخوره تصمیم میگیره دیگه به هیچ مردی اجازه نده قلب و احساس رو صاحب بشه اما ناخواسته اتفاقاتی میوفته که تسلیم ارسلان فاتحی میشه و...
_سلام ......نگفتی که زنگم نزن ، فقط گفتی نمیخوای منو ببینی
ساکت میشه و صدای نفسی که سنگین بیرون میده توی گوشم میپیچه
_گوش میکنی شريعتی
شریعتی گفتنش رو دوست دارم و همین هم ناخواسته لبخندی میشه روی لبم
_فکر نمیکردم جوابم رو بدی
با لبخندی که دارم میگم
_خاله ترلان اینجاست.....تنها نیستم
بلند میخنده و بعد از چند لحظه با صدایی که هنوز هم رگههایی از مهربونی و خنده داره ، میگه
_آهان ....همون ترلان اونجاست که جواب دادی .....یعنی هنوز دلخوری
مکث میکنه .......و صدای باز و بسته شدن دری میاد و متعاقب اون صدای پر از شیطنتش که میگه
_خوبه دیگه هم کتک میزنی همم که قهر میکنی ..... اصلا فکرشم نمیکردم که دست بزن داشته باشی
نفسی عمیقی میکشه
_با اینکه دستت سنگینه ولی حقم بود
نگاهم رو به کف دستم میدوزم که از یادآوری سیلی دیشب کف دستم میسوزه ، با ناراحتی چشم میبندم و دستم رو مشت میکنم
_شاهینه
رو به خاله ترلان که نگاهم میکنه سری تکون میدم که میگه
_بهش سلام برسون
بیتوجه به گلایهاش با لحنی که از یادآوری حرفهاش کمی تلخ و دلخور شده میگم
_خاله ترلان سلام میرسونه
_سلامت باشه بهش بگو یکم دیگه باشه تا من فرصت کنم حرفام رو بهت بزنم ...باشه عزيزم
باز هم سکوت و صدای نفسهای خسته و کلافه اش .....عزیزم گفتنش هم خوشاینده اگر صادقانه باشه
_آیلار جان
با نگاهی به خاله ترلان که مشغول حرف زدن با تلفنش شده بلند میشم و وارد آشپزخانه میشم
_گوش میدی بهم
درحالیکه به کابینت تکیه میدم با دلخوری میگم
_میشنوم.....حرفت رو بگو
_معذرت میخوام
ناخواسته پوزخندی میزنم و میگم
_بهم گفتی گول ثروت پدرت رو خوردم .....گفتی با اونا همدستم
_عصبانی بودم ..... حالم خوب نبود ......تو ببخش
نگاهم رو به قل قل آب چایساز میدم و میگم
_یعنی قراره هر وقت حالت خوب نبود بهم تهمت بزنی و..
وسط حرفم میاد و با پریشانی میگه
_نمیشه.....دیگه تکرار نمیشه بهت قول میدم
https://tttttt.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
https://tttttt.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
https://tttttt.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
آیلار شریعتی دختر قوی و خودساخته ای که نامزد پسرعموی خودش سرگرد هامون شریعتیِ ، ولی فقط چند روز مانده به روز عروسی شون ، توی یک مهمانی اتفاقی میافته که ایلار رو مجبور میکنه تا ......
نویسنده هستم دوستان این چند روز پیوی من و ادمینا پر شده از درخواستهای شما برای یک رمان جذاب و عالی و
حالا من شخصا اومدم بگم بهتون ، این رمان یه رمان پلیسی و عاشقانه ی جذاب و پر از معما و رازه که تم همخونه ای و ازدواج اجباری داره
یه سرگرد بداخلاق که از عالم و آدم طلبکاره ،دیر اومده ولی میخواد زودم بره و یه دختری که خوب بلده چطوری این پسره رو سرجاش بشونه😂 والا! تو این رمان خبری از دخترای توسری خور نیست😎 والا دیگه دوره ی بزن در رو تموم شده .یکی بگی ده تاشو میشنوی😊
https://tttttt.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
https://tttttt.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
یه رمان محشر و ناااااب ،معمایی با عاشقانه های دلبررر
فقط زودتر جوین شین که لینکش خصوصیه و خیلی زود باطل میشه
ساکت میشه و صدای نفسی که سنگین بیرون میده توی گوشم میپیچه
_گوش میکنی شريعتی
شریعتی گفتنش رو دوست دارم و همین هم ناخواسته لبخندی میشه روی لبم
_فکر نمیکردم جوابم رو بدی
با لبخندی که دارم میگم
_خاله ترلان اینجاست.....تنها نیستم
بلند میخنده و بعد از چند لحظه با صدایی که هنوز هم رگههایی از مهربونی و خنده داره ، میگه
_آهان ....همون ترلان اونجاست که جواب دادی .....یعنی هنوز دلخوری
مکث میکنه .......و صدای باز و بسته شدن دری میاد و متعاقب اون صدای پر از شیطنتش که میگه
_خوبه دیگه هم کتک میزنی همم که قهر میکنی ..... اصلا فکرشم نمیکردم که دست بزن داشته باشی
نفسی عمیقی میکشه
_با اینکه دستت سنگینه ولی حقم بود
نگاهم رو به کف دستم میدوزم که از یادآوری سیلی دیشب کف دستم میسوزه ، با ناراحتی چشم میبندم و دستم رو مشت میکنم
_شاهینه
رو به خاله ترلان که نگاهم میکنه سری تکون میدم که میگه
_بهش سلام برسون
بیتوجه به گلایهاش با لحنی که از یادآوری حرفهاش کمی تلخ و دلخور شده میگم
_خاله ترلان سلام میرسونه
_سلامت باشه بهش بگو یکم دیگه باشه تا من فرصت کنم حرفام رو بهت بزنم ...باشه عزيزم
باز هم سکوت و صدای نفسهای خسته و کلافه اش .....عزیزم گفتنش هم خوشاینده اگر صادقانه باشه
_آیلار جان
با نگاهی به خاله ترلان که مشغول حرف زدن با تلفنش شده بلند میشم و وارد آشپزخانه میشم
_گوش میدی بهم
درحالیکه به کابینت تکیه میدم با دلخوری میگم
_میشنوم.....حرفت رو بگو
_معذرت میخوام
ناخواسته پوزخندی میزنم و میگم
_بهم گفتی گول ثروت پدرت رو خوردم .....گفتی با اونا همدستم
_عصبانی بودم ..... حالم خوب نبود ......تو ببخش
نگاهم رو به قل قل آب چایساز میدم و میگم
_یعنی قراره هر وقت حالت خوب نبود بهم تهمت بزنی و..
وسط حرفم میاد و با پریشانی میگه
_نمیشه.....دیگه تکرار نمیشه بهت قول میدم
https://tttttt.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
https://tttttt.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
https://tttttt.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
آیلار شریعتی دختر قوی و خودساخته ای که نامزد پسرعموی خودش سرگرد هامون شریعتیِ ، ولی فقط چند روز مانده به روز عروسی شون ، توی یک مهمانی اتفاقی میافته که ایلار رو مجبور میکنه تا ......
نویسنده هستم دوستان این چند روز پیوی من و ادمینا پر شده از درخواستهای شما برای یک رمان جذاب و عالی و
حالا من شخصا اومدم بگم بهتون ، این رمان یه رمان پلیسی و عاشقانه ی جذاب و پر از معما و رازه که تم همخونه ای و ازدواج اجباری داره
یه سرگرد بداخلاق که از عالم و آدم طلبکاره ،دیر اومده ولی میخواد زودم بره و یه دختری که خوب بلده چطوری این پسره رو سرجاش بشونه😂 والا! تو این رمان خبری از دخترای توسری خور نیست😎 والا دیگه دوره ی بزن در رو تموم شده .یکی بگی ده تاشو میشنوی😊
https://tttttt.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
https://tttttt.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
یه رمان محشر و ناااااب ،معمایی با عاشقانه های دلبررر
فقط زودتر جوین شین که لینکش خصوصیه و خیلی زود باطل میشه
همه باهم درگیر کل کل بودن که یهو گشت پیداش میشه همه رو با یه کیف کوکایین دستگیر میکنه 😂😂
با دخترا به انتظار اومدن آلا توی پارک نشسته بودیم و یکسره از سوز آفتاب نق میزدیم
_بخورمتون
سر هر ۵ نفرمون به سمت صدا چرخید
درسته ، سه تا پسر عجق وجق تیکه پرون بودن
آوا پرید زری زد که همه با خاک یکسان شدن : گو نخور
و در عرض چند لحظه قیافهی همه پوکر فیس شد
قیافه ی کلاغ توی آسمون
اون سه تا پسر
ما 5 تا
و پیرمرد رفتگری که وجود نداشت
الان به ما توهین شد یا به اونا؟
چرا همه رو اجماعا خراب کرد
صدای قهقهه ی اون سه تا عدس مزاحم به هوا رفت
- چقدر شما با نمکین
دلی : با نمک نیستیم
شوریم
بپا حلقتو ریش نکنیم
توی دلم خاک بر سر مجددی نثار دوستام کردم
_ باهم آشنا شیم؟
آیدا: برو پی کارت تا شخصیت نداشتتو تخریب نکردیم
ـ شما تخریب شخصیتیت هم قشنگه عجیجم
دلی : برو برو اینقدر دلبری نکن عاشقت میشیم
ما بیخیال شدیم اما اون سه تا سمج تر از این حرفا بودن
اونقدر تیکه انداختن که دیگه اعصاب دلی خورد شد
بلند شد که یه حرکت رزمیِ « تایچی چوان» نشونشون بده
دلی : مرتیکه عنتر مگه خودت ناموس نداری
همه بلند شدیم
- صداتو بیار پایین
مملکت رو خبر کردی
دلی :خبر میکنم بریزن سرت خشتکتو آویزون دماغت کنن
- نه اینو باید ادب کرد
دور ورداشته زنیکه
دلی : بیا برو تو کوو..
و آوا برای پیشگیری از فحش مثبت هجده دلی فریاد زد : چه های شهر رو میگه
کوچه های شهر رو میگه
دست دلی رو کشیدیم و خوشبختانه موفق شدیم متقاعدش کنیم که کوتاه بیاد
میخواستیم بریم که یهو یکی از اون سه مزاحم سد راهمون شد
دلی : بکش کنار یابو
میزنم دک و پوزتو میارم پایین گمشو کنار میگم
دست دلی رو کشید : من تورو ادبت کنم جوجو
آوا داد زد: نه تو چه غلطی کردی مرتیکه ی طالبی
به دوست من دست زدی؟
گوه اضافی خوردی ؟
دلی مثل چغندر قرمز شد و خواست به طرف حمله ور بشه
اما یه مرتبه کسی از ناکجا آباد ظاهر شد که طالبی رو چرخوند و سرش عربده زد : شماها سر منو شیره مالیدین؟ هان
چشمهام از دیدنش مثل مگس ریز شدن
اون باراد نبود ؟
اونا دوستاش نبودن ؟
یا خدا
اینا کسایی نیستن که چند روز پیش شش نفره دزدکی از دیوار خونهشون بالا رفته بودیم و توی هچل افتادیم ؟
اینا اون اکیپ پسر نیستن ؟
رهام به زور دوستش باراد رو از طالبی جدا کرد
ما ۵ تا هم همینطور هاج و واج به اون شیشتا نگاه میکردیم
رهام رو به طالبی گفت: شمارهی رایبد رو بگیر باهاش حرف بزنم
ما باهاش معامله کردیم ، طبق معامله پیش نرفته
الان این شیش نفر با این سه تا مزاحم معامله داشتن ؟ چه معامله ای ؟
رهام نگاهی سر سری به سمت ما انداخت و رو گرفت
اما انگار تازه ذهنش متوجه ما شد که دوباره بهت زده به سمت ما چرخید
دلی : اگه اجازه بدین میخواستم جفت پا برم تو شکم این طالبی
چرا همش یهو ظهور میکنین شماها
حالا سر همگیشون به سمت ما چرخید
طالبی پوزخندی به دلی زد : تو چی میگی
رهام که از شوک دیدن ما بیرون اومد یکه خورده از ما پرسید : میشناسین اینو ؟
متوجه سوالش نشدم چون دلی به سمت طالبی خیز برداشته بود و ما باهم به مهار کردنش مشغول شدیم
دلی رو ساکت کردیم ولی طالبی مگه دهنشو میبست : جوجه رو ببینا
ولش کنین جفت پا بیاد تو شکمم
آوا حرصی جیغ کشید: چرا گاله ی گشادتر از باسنتو نمیبندی عنتر
خفه شو از جلوی چشمام
پلشت بی مایهی احمق نسناس
دیگه چیزی جا ننداختم ؟
من : بی تربیت
آوا : نه این با فحش کلاسه احمق
اینبار طالبی خواست به این سمت هجوم بیاره
که آراد اون مزاحم بیریخت طلبکار رو هل داد و توپید : دستت هرز بره خشتکتو پاپیون گردنت کردم
چشم و چال ما از تعجب این حمایت گرد شد
آراد روبه ما پرسید: مزاحمه؟
آیلین : آره خیلی هم بیشخصیته تازه فحش هم داد اسفل السافلین
آیدا که تا الان به طالبی خیره بود ناغافل گفت: فهمیدم تورو کجا دیدم
با تعجب از حرف غیر منتظرهش نگاهش کردم
آیدا : تحت تعقیبی یارو
شخصا عکستو روی دیوار کلانتری دیدم
صبر کن 110 رو بگیرم
دوست طالبی گفت: چی میگی کوچولو
دلی : کوچولو اونجاته
آیلین زد زیر خنده و دلی با حرص داد زد : دارم مغزشو میگم منحرف
و آیدا گوشی روی گوش حرف میزنه : الو ، من یه بی شئور تروریست عنتر پیدا کردم که مزاحم نوامیس مردم شده
تازه تو پارک مواد میفروشه ولی حتما باید به ما باید جایزه ی نقدی بدین
گوشی از دستش کشیده شد
توسط رادمان
یکی از اون شش نفری که سعادت دزدی از خونهشون رو داشتیم
تماس رو قطع کرد گفت: کار ما هنوز باهاش تموم نشده
آیدا : این به من چه ربطی داره؟
باهم چشم توی چشم بودن که یهو صدای آژیر پلیس اومد و همگی جا خورده به سمت صدا برگشتیم
گشت بود ؟ یا خدا
https://tttttt.me/+EKDrdB7JaFFkMjFk
پارت خود رمانه 😌 #پارت62
تازه خیلی مفصل تر از این بنره😂 گشت واقعا میگیرتشون🙈
با دخترا به انتظار اومدن آلا توی پارک نشسته بودیم و یکسره از سوز آفتاب نق میزدیم
_بخورمتون
سر هر ۵ نفرمون به سمت صدا چرخید
درسته ، سه تا پسر عجق وجق تیکه پرون بودن
آوا پرید زری زد که همه با خاک یکسان شدن : گو نخور
و در عرض چند لحظه قیافهی همه پوکر فیس شد
قیافه ی کلاغ توی آسمون
اون سه تا پسر
ما 5 تا
و پیرمرد رفتگری که وجود نداشت
الان به ما توهین شد یا به اونا؟
چرا همه رو اجماعا خراب کرد
صدای قهقهه ی اون سه تا عدس مزاحم به هوا رفت
- چقدر شما با نمکین
دلی : با نمک نیستیم
شوریم
بپا حلقتو ریش نکنیم
توی دلم خاک بر سر مجددی نثار دوستام کردم
_ باهم آشنا شیم؟
آیدا: برو پی کارت تا شخصیت نداشتتو تخریب نکردیم
ـ شما تخریب شخصیتیت هم قشنگه عجیجم
دلی : برو برو اینقدر دلبری نکن عاشقت میشیم
ما بیخیال شدیم اما اون سه تا سمج تر از این حرفا بودن
اونقدر تیکه انداختن که دیگه اعصاب دلی خورد شد
بلند شد که یه حرکت رزمیِ « تایچی چوان» نشونشون بده
دلی : مرتیکه عنتر مگه خودت ناموس نداری
همه بلند شدیم
- صداتو بیار پایین
مملکت رو خبر کردی
دلی :خبر میکنم بریزن سرت خشتکتو آویزون دماغت کنن
- نه اینو باید ادب کرد
دور ورداشته زنیکه
دلی : بیا برو تو کوو..
و آوا برای پیشگیری از فحش مثبت هجده دلی فریاد زد : چه های شهر رو میگه
کوچه های شهر رو میگه
دست دلی رو کشیدیم و خوشبختانه موفق شدیم متقاعدش کنیم که کوتاه بیاد
میخواستیم بریم که یهو یکی از اون سه مزاحم سد راهمون شد
دلی : بکش کنار یابو
میزنم دک و پوزتو میارم پایین گمشو کنار میگم
دست دلی رو کشید : من تورو ادبت کنم جوجو
آوا داد زد: نه تو چه غلطی کردی مرتیکه ی طالبی
به دوست من دست زدی؟
گوه اضافی خوردی ؟
دلی مثل چغندر قرمز شد و خواست به طرف حمله ور بشه
اما یه مرتبه کسی از ناکجا آباد ظاهر شد که طالبی رو چرخوند و سرش عربده زد : شماها سر منو شیره مالیدین؟ هان
چشمهام از دیدنش مثل مگس ریز شدن
اون باراد نبود ؟
اونا دوستاش نبودن ؟
یا خدا
اینا کسایی نیستن که چند روز پیش شش نفره دزدکی از دیوار خونهشون بالا رفته بودیم و توی هچل افتادیم ؟
اینا اون اکیپ پسر نیستن ؟
رهام به زور دوستش باراد رو از طالبی جدا کرد
ما ۵ تا هم همینطور هاج و واج به اون شیشتا نگاه میکردیم
رهام رو به طالبی گفت: شمارهی رایبد رو بگیر باهاش حرف بزنم
ما باهاش معامله کردیم ، طبق معامله پیش نرفته
الان این شیش نفر با این سه تا مزاحم معامله داشتن ؟ چه معامله ای ؟
رهام نگاهی سر سری به سمت ما انداخت و رو گرفت
اما انگار تازه ذهنش متوجه ما شد که دوباره بهت زده به سمت ما چرخید
دلی : اگه اجازه بدین میخواستم جفت پا برم تو شکم این طالبی
چرا همش یهو ظهور میکنین شماها
حالا سر همگیشون به سمت ما چرخید
طالبی پوزخندی به دلی زد : تو چی میگی
رهام که از شوک دیدن ما بیرون اومد یکه خورده از ما پرسید : میشناسین اینو ؟
متوجه سوالش نشدم چون دلی به سمت طالبی خیز برداشته بود و ما باهم به مهار کردنش مشغول شدیم
دلی رو ساکت کردیم ولی طالبی مگه دهنشو میبست : جوجه رو ببینا
ولش کنین جفت پا بیاد تو شکمم
آوا حرصی جیغ کشید: چرا گاله ی گشادتر از باسنتو نمیبندی عنتر
خفه شو از جلوی چشمام
پلشت بی مایهی احمق نسناس
دیگه چیزی جا ننداختم ؟
من : بی تربیت
آوا : نه این با فحش کلاسه احمق
اینبار طالبی خواست به این سمت هجوم بیاره
که آراد اون مزاحم بیریخت طلبکار رو هل داد و توپید : دستت هرز بره خشتکتو پاپیون گردنت کردم
چشم و چال ما از تعجب این حمایت گرد شد
آراد روبه ما پرسید: مزاحمه؟
آیلین : آره خیلی هم بیشخصیته تازه فحش هم داد اسفل السافلین
آیدا که تا الان به طالبی خیره بود ناغافل گفت: فهمیدم تورو کجا دیدم
با تعجب از حرف غیر منتظرهش نگاهش کردم
آیدا : تحت تعقیبی یارو
شخصا عکستو روی دیوار کلانتری دیدم
صبر کن 110 رو بگیرم
دوست طالبی گفت: چی میگی کوچولو
دلی : کوچولو اونجاته
آیلین زد زیر خنده و دلی با حرص داد زد : دارم مغزشو میگم منحرف
و آیدا گوشی روی گوش حرف میزنه : الو ، من یه بی شئور تروریست عنتر پیدا کردم که مزاحم نوامیس مردم شده
تازه تو پارک مواد میفروشه ولی حتما باید به ما باید جایزه ی نقدی بدین
گوشی از دستش کشیده شد
توسط رادمان
یکی از اون شش نفری که سعادت دزدی از خونهشون رو داشتیم
تماس رو قطع کرد گفت: کار ما هنوز باهاش تموم نشده
آیدا : این به من چه ربطی داره؟
باهم چشم توی چشم بودن که یهو صدای آژیر پلیس اومد و همگی جا خورده به سمت صدا برگشتیم
گشت بود ؟ یا خدا
https://tttttt.me/+EKDrdB7JaFFkMjFk
پارت خود رمانه 😌 #پارت62
تازه خیلی مفصل تر از این بنره😂 گشت واقعا میگیرتشون🙈