دومان
169 subscribers
500 photos
67 videos
243 files
3.41K links
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
Download Telegram
نارونی بود به هندوستان
زاغچه‌ای داشت در آن آشیان

خاطرش از بندگی آزاد بود
جایگهش ایمن و آباد بود

نه غم آب و نه غم دانه داشت
بود گدا، دولت شاهانه داشت

نه گِله‌ایش از فلک نیل_فام
نه غم صیاد و نه پروای دام

از همه بیگانه و از خویش نه
در دل خردش، غم و تشویش نه

عاقبت، آن مرغک عزلت گزین
گشت بسی خسته و اندوهگین

گفت، بهار است و همه دوستان
رخت کشیدند سوی بوستان

من نه بهار و نه خزان دیده‌ام
خسته و فرسوده و رنجیده‌ام

چند کُنم خانه درین نارون
چند بَرَم حسرت باغ و چمن

چند در این لانه، نشیمن کنم
خیزم و پرواز به گلشن کنم

نغمه زنم بر سر دیوار باغ
خوش کنم از بوی ریاحین دِماغ

هم_نفس قمری و بلبل شوم
شانه کشِ گیسوی سنبل شوم

رفت به گلزار و به‌ شاخی نشست
دید خرامان دو سه طاووس مست

جمله، به سر چتر نگارین زده
طعنه به صورت‌گری چین زده

زاغچه گردید گرفتارشان
خواست شود پیرو رفتارشان

باغ بکاوید و بهر سو شتافت
تا دو سه دانه پرِ طاووس یافت

بست دو بر دُم، یکِ دیگر به‌سر
گفت، مرا کس نشناسد دگر

گشت دُمم، چون پَرم آراسته
کس نخریده‌ست چنین خواسته

زیور طاووس به سر بسته‌ام
از پرِ زیباش به پر بسته‌ام

بال بیاراست، پریدن گرفت
همره طاووس، چمیدن گرفت

دید چو طاووس در آن خودپسند
بال و پر عاریتش را بکند

گفت که ای زاغ سیه روزگار
پرِّ تو خالی‌ست ز نقش و نگار

زیور ما، روی تو نیکو نکرد
ما و تو را همسر و همخو نکرد

گرچه پر ما، همه پیرایه بود
لیک نه بهر تو فرومایه بود

سیر و خرام تو، چه حاصل به‌باغ
زاغی و طاووس نماند به زاغ

هر چه کنی، هر چه ببندی به پر
گاهِ روش، تو دگری، ما دگر

#پروین_اعتصامی

https://telegram.me/nimaasakk
برد دزدی را سوی قاضی عَسَس
خلقِ بسیاری روان از پیش و پس

گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود؟
دزد گفت از مردم آزاری چه سود؟

گفت، بدکردار را بد کیفر است
گفت، بدکار از منافق بهتر است

گفت، هان برگوی شغل خویشتن؟
گفت، هستم همچو قاضی راهزن

گفت، آن زرها که بردستی کجاست؟
گفت، در همیان تلبیس شماست

گفت، آن لعل بدخشانی چه شد؟
گفت، می‌دانیم و می‌دانی چه شد

گفت، پیش کیست آن روشن نگین؟
گفت، بیرون آر دست از آستین

دزدی پنهان و پیدا، کار تُست
مال دزدی، جمله در انبار تُست

تو قلم بر حکم داور می‌بری
من زِ دیوار و تو از در می‌بری

حد به گردن داری و حد می‌زنی
گر یکی باید زدن، صد می‌زنی

می‌زنم گر من ره خلق، ای رفیق
در ره شرعی تو قطاع الطریق

می‌برم من جامه‌ی درویش عور
تو رِبا و رِشوه می‌گیری به زور

دست من بستی برای یک گلیم
خود گرفتی خانه از دست یتیم

من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سیه‌دل مدرک و حکم و سند

دزد جاهل، گر یکی اِبریق برد
دزد عارف، دفتر تحقیق برد

دیده‌های عقل، گر بینا شوند
خودفروشان زودتر رسوا شوند

دزد زر بستند و دزد دین رهید
شحنه ما را دید و قاضی را ندید

من به‌ راه خود ندیدم چاه را
تو بدیدی، کج نکردی راه را

می‌زدی خود، پشت پا بر راستی
راستی از دیگران می‌خواستی

دیگر ای گندم نمای جو فروش!
با رَدای عُجب، عیبِ خود مپوش

چیره‌دستان می‌ربایند آنچه هست
می‌بُرند آنگه زِ دزدِ کاه، دست

در دل ما حرص، آلایش فزود
نیت پاکان چرا آلوده بود!؟

دزد اگر شب، گرم یغما کردن است
دزدی حکام، روز روشن است

حاجت اَر ما را زِ راه راست برد
دیو، قاضی را به هرجا خواست برد

#پروین_اعتصامی

https://telegram.me/nimaasakk
بلبل آهسته به گل گفت شبی
که مرا از تو تمنایی هست

من به پیوند تو یک رای شدم
گر تو را نیز چنین رایی هست

گفت فردا به گلستان باز آی
تا ببینی چه تماشایی هست

گر که منظور تو زیبایی ماست
هر طرف چهره‌ی زیبایی هست

پا به هرجا که نهی برگ گلی‌ست
همه جا شاهد رعنایی هست

باغبانان همگی بیدارند
چمن و جوی مصفایی هست

قدح از لاله بگیرد نرگس
همه جا ساغر و صهبایی هست

نه ز مرغان چمن گمشده‌ای‌ست
نه زِ زاغ و زغن آوایی هست

نه ز گلچین حوادث خبری‌ست
نه به گلشن اثر پایی هست

هیچ‌کس را سر بدخویی نیست
همه را میل مدارایی هست

گفت رازی که نهان است ببین
اگرت دیده ی بینایی هست

هم از امروز سخن باید گفت
که خبر داشت که فردایی هست

#پروین_اعتصامی

https://telegram.me/nimaasakk
زن در ایران، پیش از این گویی که ایرانی نبود
پیشه‌اش جز تیره‌روزی و پریشانی نبود

زندگی و مرگش اندر کنج عُزلت می‌گذشت
زن چه بود آن روزها، گر زانکه زندانی نبود!؟

کس چو زن اندر سیاهی قرن‌ها منزل نکرد
کس چو زن در معبد سالوس، قربانی نبود

در عدالت‌خانه‌ی انصاف زن شاهد نداشت
در دبستان فضیلت، زن دبستانی نبود

دادخواهی‌های زن می‌ماند عمری بی‌جواب
آشکارا بود این بیداد، پنهانی نبود

بس کسان را جامه و چوب شبانی بود، لیک
در نهاد جمله گرگی بود، چوپانی نبود

از برای زن به میدان فراخ زندگی
سرنوشت و قسمتی جز تنگ‌میدانی نبود

نور دانش را ز چشم زن نهان می‌داشتند
این ندانستن، ز پستی و گران‌جانی نبود

زن کجا بافنده می‌شد، بی نخ و دوکِ هنر
خرمن و حاصل نبود، آنجا که دهقانی نبود

میوه‌های دکّه‌ی دانش فراوان بود، لیک
بهر زن هرگز نصیبی زین فراوانی نبود

در قفس می‌آرمید و در قفس می‌داد جان
در گلستان، نام ازاین مرغ گلستانی نبود

بهر زن تقلید، تیه فتنه و چاه بلاست
زیرک آن زن، کو رهش این راه ظلمانی نبود

آب و رنگ از علم می‌بایست، شرط برتری
با زمرد یاره و لعل بدخشانی نبود

جلوه‌ی صد پرنیان، چون یک قبای ساده نیست
عزت از شایستگی بود از هوس‌رانی نبود

ارزش پوشانده، کفش و جامه را ارزنده کرد
قدر و پستی، با گرانی و به ارزانی نبود

سادگی و پاکی و پرهیز یک‌یک گوهرند
گوهر تابنده تنها گوهر کانی نبود

از زر و زیور چه سود آنجا که نادان است زن!؟
زیور و زر، پرده‌پوشِ عیبِ نادانی نبود

عیب‌ها را جامه‌ی پرهیز پوشانده‌ست و بس
جامه‌ی عُجب و هوی بهتر زِ عریانی نبود

زن، سبکساری نبیند تا گران‌سنگ است و بس
پاک را آسیبی از آلوده‌دامانی نبود

زن چوگنجور‌است و عفت، گنج و حرص‌وآز دزد
وای اگر آگه ز آیین نگهبانی نبود

اهرمن بر سفره‌ی تقوی نمی‌شد میهمان
زانکه می‌دانست کآنجا جای مهمانی نبود

پا به راه راست باید داشت، کاندر راه کج
توشه‌ای و رهنوردی جز پشیمانی نبود

چشم و دل را پرده می‌بایست اما از عِفاف
چادر پوسیده، بنیادِ مسلمانی نبود

خسروا! دست توانای تو آسان کرد کار
ورنه در این کار سخت امید آسانی نبود

شه نمی‌شد گر‌ در این گمگشته‌کشتی‌ ناخدای
ساحلی پیدا از این دریای توفانی نبود

باید این انوار را پروین به چشم عقل دید
مِهر رخشان را نشاید گفت نورانی نبود
 
#پروین_اعتصامی

https://telegram.me/nimaasakk
«شکایت پیرزن»
سروده‌ی
پروین اعتصامی

روز شکار پیرزنی با قباد گفت
کز آتش فساد تو جز دود آه نیست

روزی بیا به کلبه‌ی ما از ره شکار
تحقیق حال گوشه‌نشینان گناه نیست

هنگام چاشت سفره‌ی بی نان ما ببین
تا بنگری که نام و نشان از رفاه نیست

دزدم لحاف برد و شبان گاو پس نداد
دیگر به کشور تو امان و پناه نیست

از تشنگی کدوبنم امسال خشک شد
آب قنات بردی و آبی به چاه نیست

سنگینی خراج به ما عرصه تنگ کرد
گندم تراست حاصل ما غیر کاه نیست

در دامن تو دیده جز آلودگی ندید
بر عیب‌های روشن خویشت نگاه نیست

حکم دروغ دادی و گفتی حقیقت است
کار تباه کردی و گفتی تباه نیست

صد جور دیدم از سگ و دربان به درگهت
جز سفله و بخیل در این بارگاه نیست

ویرانه شد ز ظلم تو هر مسکن و دهی
یغماگر است چون تو کسی پادشاه نیست

مردی در آن زمان که شدی صید گرگ آز
از بهر مرده حاجت تخت و کلاه نیست

یک دوست از برای تو نگذاشت دشمنی
یک مرد رزمجوی ترا در سپاه نیست

جمعی سیاه‌روز سیه‌کاری تواند
باور مکن که بهر تو روز سیاه نیست

مزدور خفته را ندهد مزد هیچکس
میدان همّت است جهان خوابگاه نیست

تقویم عمر ماست جهان هر چه می‌کنیم
بیرون ز دفتر کهن سال و ماه نیست

سختی کشی ز دهر چو سختی دهی به خلق
در کیفر فلک غلط و اشتباه نیست

#پروین_اعتصامی

https://telegram.me/nimaasakk