دومان
169 subscribers
500 photos
67 videos
243 files
3.41K links
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
Download Telegram
از یکدگر رمیده و بیگانه مانده‌ایم

وین درد، درد زندگی و روزگار ماست

#نادر_نادرپور

https://telegram.me/nimaasakk
در مرگ عاشقانه‌ی نیلوفران صبح
در رقص صوفیانه‌ی اشباح و سایه‌ها
در گریه‌های سرخ شفق بر غروب زرد

در کوهپایه‌ها
در زیر لاجورد غم انگیز آسمان
در چهره‌ی زمان

در چشمه‌سار گرم و کف آلود آفتاب
در قطره‌های آب

در سایه‌های بیشه‌ی انبوه دوردست
در آبشار مست

در آفتاب گرم و گدازان ریگزار
در پرده غبار

در گیسوان نرم و پریشان بادها
در بامدادها
در سرزمین گمشده‌ای بی نشان و نام
در مرز و بوم دور و پری‌وارِ یادها

در نوشخند روز
در زهرخند جام
در خال‌های سرخ و کبود ستارگان
در موج پرنیان

در چهره سراب
در اشک‌ها که می‌چکد از چشم آسمان
در خنجر شهاب

در خط سبز موج
در دیده حباب
در عطر زلف او
در حلقه های مو

در بوسه‌ای که می‌شکند بر لبان من
در خنده‌ای که می‌شکفد بر لبان او

در هرچه هست و نیست
در هر چه بود و هست

در شعله شراب
در گریه‌های مست
در هر کجا که می‌گذرد سایه حیات
سرمست و پر نشاط
آن پیک ناشناخته می‌خوانَدَم به گوش
خاموش و پر خروش
کانجا که مرد می‌سِتُرد نام سرنوشت
و آنجا که کار می‌شکند پشت بندگی

رو کن به سوی عشق
رو کن به سوی چهره خندان زندگی

#نادر_نادرپور

https://telegram.me/nimaasakk
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ پیکرتراش پیرم و با تیشه‌ی خیال
یک شب تو را ز مرمر شعر آفریده‌ام
تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه را خریده‌ام

برقامتت‌ که‌وسوسه‌ی‌ شست‌وشو‌ در‌اوست
پاشیده‌ام شراب کف آلود ماه را
تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم
دزدیده‌ام ز چشم حسودان نگاه را

تا پیچ و تاب قد تو را دلنشین کنم
دست از سر نیاز به هر سو گشوده‌ام
از هر زنی، تراش تنی وام کرده‌ام
از هر قدی کرشمه‌ی رقصی ربوده‌ام

اما تو چون بُتی که به بت‌ساز ننگرد
در پیش پای خویش به خاکم فکنده‌ای
مست از می غروری و دور از غم منی
گویی‌ دل‌از‌کسی‌ که‌تو‌را‌ساخت‌ کنده‌ای

هشدار! زانکه در پس این پرده‌ی نیاز
آن بت‌تراشِ بوالهوسِ چشم‌بسته‌ام
یک شب که خشم عشق تو دیوانه‌ام کند
بینند سایه‌ها که تو را هم شکسته‌ام!

#نادر_نادرپور

https://telegram.me/nimaasakk
من آن درخت زمستانی، بر آستان بهارانم
که جز به طعنه نمی‌خندد، شکوفه بر تن عریانم

زِ نوشخند سحرگاهان، خبر چگونه توانم داشت
 منی که در شب بی‌پایان، گواه گریه‌ی بارانم

شکوه سبز بهاران را، بر این کرانه نخواهم دید
که رنگ زرد خزان دارد، همیشه خاطر ویرانم

چنان ز خشم خداوندی، سرای کودکی‌ام لرزید
که خاک خفته مبدل شد، به گاهواره‌ی جنبانم

در این دیار غریب ای دل، نشان ره ز چه‌کس پرسم؟
 که همچو برگ زمین‌خورده، اسیر پنجه‌ی توفانم

 میان نیک‌ و‌ بدِ ایام ، تفاوتی نتوانم یافت
که روزِ من به شبم ماند، بهارِ من به زمستانم

نه آرزوی سفر دارد، نه اشتیاق خطر کردن
 دلی که می‌تپد از وحشت، در اندرون پریشانم

 غلام همت خورشیدم، که چون دریچه فرو بندد
 نه از هراس من اندیشد، نه از سیاهی زندانم

کجاست باد سحرگاهان، که در صفای پس از باران
 کند به یاد تو، ای ایران! به بوی خاک تو مهمانم

#نادر_نادرپور

https://telegram.me/nimaasakk
تو آن پرنده‌ی رنگین آسمان بودی
که از دیارِ غریب آمدی به لانه‌ی من
چو موجِ باد که در پرده‌ی حریر افتد
طنینِ بال تو پیچید در ترانه‌ی من


پَرَت ز نور گریزان صبح، ‌گلگون بود
تنت حرارت خورشید و بوی باران داشت
نسیمِ بالِ تو عطرِ گل ارمغانم کرد
که ره چو باد به گنجینه‌ی بهاران داشت


چو از تو مژده‌ی دیدارِ آفتاب شنید
دلم تپید و به خود وعده‌ی رهایی داد
چراغی از پسِ نیزارِ آسمان رویید
که آشیان مرا رنگ روشنایی داد


تورا شناختم ای مرغ بیشه‌های غریب
ولی چه سود، که چون پرتویی گذر کردی
چه شد که دیر در این آشیان نپاییدی
چه شد که زود از این آسمان سفر کردی


به گاه رفتنت، ای میهمان بی‌غمِ من
خموش ماندم و منقار زیر پر بردم
چو تاجِ کاج، طلایی شد از طلیعه‌ی صبح
پناه سوی درختان دورتر بردم


غم گریز تو نازم، که همچو شعله‌ی پاک
مرا در آتش سوزنده زیستن آموخت
ملال دوری‌ات ای پرکشیده از دل من
به من طریقه‌ی تنها گریستن آموخت

#نادر_نادرپور

https://telegram.me/nimaasakk
تو هر غروب، نظر می‌کنی به خانه‌ی من
دريغ! پنجره خاموش و خانه تاريک است
هنوز ياد مرا پشت شيشه می‌بينی
که از تو دور، ولی با دل تو نزديک است

هنوز، پرده تکان می‌خورد زِ بازی باد
ولی دريغ که در پشت پرده نيست کسی
در آن اجاق کهن، آتشی نمی‌سوزد
در آن اتاق تهی‌، پَر نمی‌زند مگسی

هنوز بر سرِ رَف، برگ‌های خشکيده
نشان آن همه گل‌های رفته‌ بر‌ باد است
هنوز روی زمين،‌ پاره‌عکس‌های قديم
گواه آن همه ايام رفته‌ از‌ ياد است

درخت پيچک ايوان ما، رميده زِ ما
گشوده سوی درختان دوردست آغوش
ستاره‌ها، همه در قاب شيشه محبوس‌اند
قناريان، همه در گوشه‌ی قفس خاموش

درون خانه‌ی ما‌،‌ گرمی نفس‌ها نيست
درون خانه‌ی ما‌، سردی جدايی‌هاست
درون خانه‌ی ما، جشن دوستی‌ها نيست
درون خانه‌ی ما، مرگ آشنايی‌هاست

چه شد، چگونه‌شد ای بی‌نشان‌کبوترِ‌بخت!
که خواب ما به سبک‌بالی سپيده گذشت؟
جهان‌کر‌است‌و‌من‌آن‌گنگ‌خواب‌ديده‌هنوز*
چه‌ها که در دل اين گنگ خواب‌ديده گذشت

به گوش می‌شنوم هر شب از هجوم خيال
صدای گرم تو را در سکوت خانه هنوز
برای کودک گريان ترانه می‌خواندی
مرا ز خواب برانگيزد آن ترانه هنوز

تو هر غروب، نظر می‌کنی به خانه‌ی من
دريغ! پنجره خاموش و خانه تاريک است
خيال کيست در آن سوی شيشه‌های کبود
که از تو دور، ولی با دل تو نزديک است

من از دريچه، تو را در خيال می‌بينم
که خيره می‌نگری ماه شامگاهی را
سپس به اشک جگرسوز خويش، می‌شویی
ز چشم کودکم اندوه بی‌پناهی را...


#نادر_نادرپور
پ.ن:
* من گنگ خواب‌دیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

#میرزا_محمد‌خان_لواسانی

https://telegram.me/nimaasakk
من آن سنگِ مغرور ساحل‌نشینم
که می‌رانم از خویشتن موج‌ها را
خموشم ولی در کف آماده دارم
کلافِ پریشانِ صدها صدا را

چنان سهمناکم که از هیبتِ من
نیایند سگ‌ماهیان در پناهم
چنان تیز‌چشمم که زاغانِ وحشی
حذر می‌کنند از گزندِ نگاهم

چنان تند‌خشمم که هنگامِ بازی
نریزند مرغابیان سایه بر من
مبادا که خوابِ من آشفته گردد
لهیبِ غضب برکشد شعله در من

نپوشانَدَم جامه‌پردازِ دریا
از آن پیرهن‌های نرمِ حریرش
از آن مخملِ خواب و بیدارِ سبزش
از آن اطلسِ روشنایی‌پذیرش

صدف‌ها و کف‌ها و شن‌های ساحل
به مرداب رو می‌نهند از هراسم
من آن سنگم آن سنگ آن سنگ تنها
که هم آشنایم که هم ناشناسم

غبار مرا گرچه دریا بشوید
ولی زنگِ غم دارد آیینه‌ی من
مرا سنگ خوانند و دریا نداند
که چون شیشه قلبی‌ست در سینه‌ی من

#نادر_نادرپور

https://telegram.me/nimaasakk
اینجا
به رغم خلوت دریا و آسمان
شهر از صدا پُر است ولی از سخن، تهی...!

#نادر_نادرپور

https://telegram.me/nimaasakk
من آن درخت زمستانی، بر آستان بهارانم
که جز به طعنه نمی‌خندد،‌ شکوفه بر تنِ عریانم

ز نوشخند سحرگاهان،‌ خبر چگونه توانم داشت
منی که در شبِ بی‌پایان، گواه گریه‌ی بارانم

شکوه سبز بهاران را،‌ بر این کرانه نخواهم دید
که رنگِ زردِ خزان دارد، همیشه خاطرِ ویرانم

چنان ز خشمِ خداوندی،‌ سرای کودکی‌ام لرزید
که خاکِ خفته مبدل شد، به گاهواره‌ی جنبانم

در این دیار غریب ای دل،‌ نشانِ ره ز چه کس پرسم؟
که همچو برگِ زمین‌خورده، اسیر پنجه‌ی توفانم

میان نیک و بدِ ایام، تفاوتی نتوانم یافت
که روزِ من به شبم ماند،‌ بهارِ من به زمستانم

نه آرزوی سفر دارد، نه اشتیاقِ خطر کردن
دلی که می‌تپد از وحشت، در اندرون پریشانم

غلام همت خورشیدم، که چون دریچه فروبندد
نه از هراس من اندیشد، نه از سیاهی زندانم

کجاست باد سحرگاهان،‌ که در صفای پس از باران
کند به یاد تو ای ایران!‌ به بوی خاکِ تو مهمانم؟

#نادر_نادرپور

https://telegram.me/nimaasakk
آسمان بی‌ماه بود آن شب
بغض باران در گلویش بود
ناودان با خویش نجوا داشت
کوچه گرم از گفتگویش بود

باد در شهر تهی می‌ریخت
بوی شب‌های بیابان را
تک چراغی خال می‌کوبید
گونه‌ی خیس خیابان را

من تهی بودم، تهی از خویش
من پر از اندوه او بودم
با خیال دور و نزدیکش
همچنان در گفتگو بودم

دیدم از حسرت فرو لغزید
اشک بر سیمای غمناکش
روزهای رفته را دیدم
در فضای چشم نمناکش

کوچه‌ی میعاد ما هر شب
چون رگی از خون ما پُر بود
خنده‌ها طعمی گوارا داشت
بوسه‌ها گرم و نفس‌بُر بود

بوی باران خورده‌ی دیوار
پلک سنگین مرا می‌بست
عطر زلفش در هوا می‌گشت
تا به بوی خاک می‌پیوست

ناگه از رفتن فرو می‌ماند
تن چو پیچک بر تنم می‌دوخت
تا از آن مستی به هوش آیم
بوسه لب‌های مرا می‌سوخت

راستی ای مونس دیرین
یاد از آن شب‌ها که می‌دانی
کوچه‌های پیج‌پیجِ شهر
روزهای سردِ بارانی

آسمان، امشب ندارد ماه
بغض باران در گلوی اوست
ناودان با خویش در نجواست
کوچه گرم از گفتگوی اوست

#نادر_نادرپور

https://telegram.me/nimaasakk
ابر گريان غروبم که به خونابه‌ی اشک
می‌کشم در دل خود آتش اندوهی را
سينه‌ی تنگ من از بار غمی سنگين است
پاره ابرم که نهان ساخته‌ام کوهی را

آسمان گريه‌ی مستانه کند بر سر خاک
بی‌نوا من که درين گريه‌ی من مستی نيست
همچو مه، کاهش من از غم بی‌فردایی ست
همچو نی، وحشتم از باد تهيدستی نيست

آسمان، بستری افکنده ز خاکستر ابر
آتش ماه درين بستر سرد افتاده ست
دل خونين مرا بستر غم خوابگه است
خال سرخی‌ست که بر گونه‌ی زرد افتاده‌ست

در دل اين شب تاريک، تو فانوس منی
گِرد تو، خرمن باران‌زده‌ی هاله‌ی توست
آبی و ناله‌ی تو يخ زده در سينه‌ی سنگ
چشمه‌ی خشک دلم منتظر ناله‌ی توست

ای که در خلوت من بوی تو پيچيده هنوز
ياد شيرين تو تا مرگ هم‌آغوشم باد
ابر تاريکم و از گريه‌ی اندوه پرم
حسرت ديدن خورشيد فراموشم باد

#نادر_نادرپور

https://telegram.me/nimaasakk
 ......《 خون و خاکستر》......

آن زلزله‌ای که خانه را لرزاند
یک شب همه چیز را دگرگون کرد
چون شعله جهان خفته را سوزاند
خاکسترِ صبح را پر از خون کرد

او بود که شیشه‌های رنگین را
از پنجره‌های دل به خاک انداخت
رخسار زنان و رنگ گل‌ها را
در پشت غبار کینه پنهان ساخت
گهواره ی مرگ را بجنبانید
چون گور به خوردن کسان پرداخت
در زیر رواق کهنه ی تاریخ
بر سنگ مزار شهر یاران تاخت
تندیس هنروران پیشین را
بشکست و بهای کارشان نشناخت
آنگاه ترانه‌های فتحش را
با شیون شوم باد موزون کرد

او راه وصال عاشقان را بست
فانوس خیال شاعران را کشت
رگ‌های صدای ساز را بگسست
پیشانی جام را به خون آغُشت
گنجینه ی روزهای شیرین را
در خاک غم گذشته مدفون کرد

تالار بزرگ خانه خالی شد
از پیکره‌های مرده و زنده
دیگر نه کبوتری که از بامش
پرواز کند به سوی آینده
در ذهن من از گذشته یادی ماند
غمناک و گسسته و پراکنده
با خانه و خاطرات من ای دوست
آن زلزله کار صد شبیخون کرد

ناگاه به هر طرف که رو کردم
دیدم همه وحشت است و ویرانی
عزم سفرم به پیشواز آمد
تا پشت کنم بر آن پریشانی
اما غم ترک آشیان گفتن
چشمان مرا که جای خورشید است
همچون افق غروب گلگون کرد

چون روی به سوی غربت آوردم
غم بار دگر به دیدنم آمد
من برده‌ی پیر آسمان بودم
زنجیر بلا به گردنم آمد
من خانه‌ی خود به غیر نسپردم
تقدیر مرا ز خانه بیرون کرد

اکنون که دیار آشنایی را
چون سایه‌ی خویش در قفا دارم
بینم که هنوز و همچنان با او
در خواب و خیال ماجرا دارم
این عشق کهن که در دلم باقی‌ست
بنگر که مرا چگونه مجنون کرد

اینجا که منم کرانه‌ی نیلی
از پنجره ی مقابلم پیداست
خورشید برهنه‌ی سحرگاهش
هم‌بستر آسمانی دریاست
گاهی به دلم امید می‌بخشم
کان وادی سبز آرزو اینجاست
افسوس که این امید بی‌حاصل
اندوه مرا هماره افزون کرد

اینجا که منم بهشت جاوید است
اما چه کنم که خانه‌ی من نیست
دریای زلال لاجوردینش
آیینه ی بی‌کرانه‌ی من نیست
تاب هوس‌آفرین امواجش
گهواره‌ی کودکانه‌ی من نیست
ماهی که برین کرانه می‌تابد
آن نیست که از بلندی البرز
تابید و مرا همیشه افسون کرد

اینجاست که من جبین پیری را
در آینه‌ی پیاله می‌بینم
اوراق کتاب سرگذشتم را
در ظرف پر از زباله می‌بینم
خود را به گناه کشتنِ ایام
جلاد هزارساله می بینم
اما به کدام کس توانم گفت
این بازی تازه را که گردون کرد

هربار که رو نهم به کاشانه
در شهرِ غریب و در شبِ دلگیر
هر بار که سایه‌ی سیاه من
-در نور چراغ کوچه‌ای گمنام
بر پشت دری به رنگ تنهایی-
آوارگی مرا کند تصویر
با کهنه کلید خویش می‌گویم
کای حلقه‌به‌گوشِ مانده در زنجیر
اینجا نه همان سرای دیرین است
در این در بسته کی کنی تأثیر
کاشانه‌ی نو کلید نو خواهد
در قلب جوان اثر ندارد پیر
از پنجه‌ی سرد من چه می‌خواهی
سودی ندهد ستیزه با تقدیر
وقتی که خروس مرگ می‌خواند
دیرست برای در گشودن دیر
آن زلزله‌ای که خانه را لرزاند
گفتن نتوان که با دلم چون کرد

#نادر_نادرپور

https://telegram.me/nimaasakk