دومان
173 subscribers
500 photos
67 videos
242 files
3.4K links
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
Download Telegram
بوی آن گمشده گُل را ز چه گلبن خواهم؟
که چو باد از همه سو می دوم و گمراهم

همه سر چشمم و از دیدن او محرومم
همه تن دستم و از دامن او کوتاهم...!

#مهدی_اخوان‌ثالث

https://telegram.me/nimaasakk
خوان هشتم

یادم آمد هان
داشتم می‌گفتم: آن شب نیز
سورت سرمای دی بیدادها می‌کرد
و چه سرمایی، چه سرمایی
بادبرف و سوز وحشتناک
لیک آخر سرپناهی یافتم جایی
گرچه بیرون تیره بود و سرد، همچون ترس
قهوه‌خانه گرم و روشن بود، همچون شرم
همگنان را خون گرمی بود
قهوه‌خانه گرم و روشن، مرد نقال آتشین پیغام
راستی کانون گرمی بود
مرد نقال –آن صدایش گرم نایش گرم
آن سکوتش ساکت و گیرا
و دمش، چونان حدیث آشنایش گرم-
راه می‌رفت و سخن می‌گفت.
چوبدستی منتشا مانند در دستش
مستِ شور و گرمِ گفتن بود
صحنه‌ی میدانک خود را
تند و گاه آرام می‌پیمود
همگنان خاموش
گِرد بر گِردش، به کردار صدف بر گِردِ مروارید
پای تا سر گوش:
هفت‌خوان را زاد سروِ مرو
یا به قولی "ماخ سالار " آن گرامی‌مرد
آن هریوه‌ی خوب و پاک‌آیین، روایت کرد:
خوان هشتم را
من روایت می‌کنم اکنون
همچنان می‌رفت و می‌آمد.
همچنان می‌گفت و می‌گفت و قدم می‌زد:
قصه است این، قصه، آری قصه‌ی درد است
شعر نیست
این عیار مهر و کین و مرد و نامرد است
بی عیار و شعر محض خوب و خالی نیست
هیچ -همچون پوچ- عالی نیست
این گلیم تیره بختی‌هاست
خیسِ خونِ داغ رستم با سیاوش‌ها
روکش تابوت تختی‌هاست
اندکی اِستاد و خامُش ماند
پس هم‌آوای خروشِ خشم
با صدایی مرتعش، لحنی رجز مانند و دردآلود، خواند:
آه! دیگر اکنون آن عماد تکیه و امیدِ ایرانشهر
شیرمردِ عرصه‌ی ناوردهای هول
پورِ زال زر جهان پَهلَو
آن خداوند و سوار رخشِ بی‌مانند
آن که هرگز چون کلید گنج مروارید
گم نمی‌شد از لبش لبخند
خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان
خواه روز جنگ و خورده بهر کین سوگند
آری اکنون شیرِ ایرانشهر
تهمتن گُرد سجستانی
کوه‌کوهان، مرد مردستان، رستم دستان ،
در تگ تاریک ژرف چاه پهناور
کشته هرسو بر کف و دیوارهایش نیزه و خنجر
چاه غَدر ناجوانمردان
چاه پَستان، چاه بی‌دردان
چاه چونان ژرفی و پهناش، بی شرمیش ناباور
و غم‌انگیز و شگفت‌آور
آری اکنون تهمتن با رخشِ غیرتمند
در بُنِ این چاهِ آبش زهر شمشیر و سنان گُم بود
پهلوان هفت‌خوان اکنون
طعمه‌ی دام و دهانِ خوانِ هشتم بود
و می‌اندیشید
که نباید که بگوید هیچ
بس که بی‌شرمانه و پست است این تزویر
چشم را باید ببندد تا نبیند هیچ
بعدِ چندی که گشودش چشم
رخش خود را دید
بس که خونش رفته بود از تن
بس که زهر زخم‌ها کاریش
گویی از تن حس و هوشش رفته بود و داشت می‌خوابید
او از تن خود
- بس بتر از رخش–
بی‌خبر بود و نبودش اعتنا با خویش
رخش را می پایید
رخش، آن طاق عزیز، آن تای بی همتا
رخش رخشنده
به هزاران یادهای روشن و زنده
گفت در دل: "رخش! طفلک رخش‌! آه!"
این نخستین بار شاید بود
کان کلیدِ گنجِ مرواریدِ او گم شد
ناگهان انگار
بر لب آن چاه
سایه‌ای دید
او شغاد، آن نابرادر بود
که درون چَه نگه می‌کرد و می‌خندید
و صدای شوم و نامردانه‌اش در چاهسارِ گوش می‌پیچید
باز چشم او به رخش افتاد اما وای!
دید
رخشِ زیبا، رخشِ غیرتمند، رخشِ بی‌مانند
با هزارش یادبود خوب
خوابیده‌ست
آنچنان که راستی گویی
آن هزاران یادبود خوب را در خواب می‌دیده‌ست
بعد از آن تا مدتی دیر
یال و رویش را
هی نوازش کرد، هی بویید، هی بوسید
رو به یال و چشم او مالید
مرد نقال از صدایش ضجه می‌بارید
و نگاهش مثل خنجر بود:
و نشست آرام، یال رخش در دستش،
باز با آن آخرین اندیشه ها سرگرم:
جنگ بود این یا شکار؟ آیا
میزبانی بود یا تزویر؟
قصه می‌گوید که بی‌شک می‌توانست او اگر می‌خواست
که شغاد نابرادر را بدوزد
–همچنان که دوخت-
با تیر و کمان
بر درختی که به زیرش ایستاده بود
و بر آن
تکیه داده بود
و درون چََه نگه می‌کرد
قصه می‌گوید
این برایش سخت آسان بود و ساده بود
همچنان که می‌توانست او اگر می‌خواست
کان کمند شصت‌خَمّ خویش بگشاید
و بیندازد به بالا بر درختی، گیره‌ای سنگی
و فراز آید
ور بپرسی راست، گویم راست
قصه بی‌شک راست می‌گوید
می توانست او اگر می خواست
لیک...

#مهدی_اخوان‌ثالث

https://telegram.me/nimaasakk
بداهه‌سرایی در گروهی ادبی
با
مطلعی پیشنهادی
از
#مهدی_اخوان‌ثالث👇👇

🍁🍁🍁🍁🍁

با آرزوی تو ای دوست عمری‌ست در جست‌وجویم
اما چه دور است دردا دست من از آرزویم


دور از تو در التهابم، حسرت‌نصیبم، خرابم
کاشا تو را من بیابم، زیباترین آرزویم

آن‌سوتری از خیالم، بی‌تابم آشفته‌حالم
می‌خواهم امشب بنالم، بسته‌ست دستی گلویم

زیباست لعل لبانت، بگذار تا که ببوسم
گیراست عطر دهانت، بگذار تا که ببویم

امشب شکسته غرورم، خون می‌چکد از چگورم
تب کرده‌ام، در تنورم، از باده پر کن سبویم

ساقی بیا همرهی کن، جامی نصیبِ رهی کن
پُر کن زِ غم هی تَهی کن، لطفا نریز آبرویم

#قاسم_فرخی
#بداهه

https://telegram.me/nimaasakk