دومان
169 subscribers
500 photos
67 videos
242 files
3.4K links
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
Download Telegram
پرتو شعله ی عصیان زمانی
سایه!

هرچه خوانند تو را برتر از
آنی سایه!


چشم بد دور ازین شعبده
در کار هنر

آفتابی تو که در سایه نهانی
سایه!

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

https://telegram.me/nimaasakk
شب به خیر ای دو دریای خاموش!
شب به خیر ای دو دریای روشن!
شب به خیر ای نگاه پُر آزرم!
باز امشب
در کدامین خلیج شمایان
بادبان سحر می گشاید؟
آه دیری ست
دیری ست
دیری ست
من درین سوی این تُرعه ی خون
تو در آن سوی آن باغ آتش
وز دگر سوی
ابر و باران
ابر و باران و تنهایی من
راه، باریک و
شب ژرف و تاریک
هیچ نشناختم با که بودم
هیچ نشناختی با که بودی
لیک می دانم
اینجا
در شمار شهیدان این باغ
یک تنم
ارغوانی شکسته
هر چه هستم همانم که بودم
هر چه بودم همینم که هستم
شب به خیر ای دو دریای خاموش!
شب به خیر ای دو دریای روشن!
می رود باد، باران، ستاره
می رود آب
آیینه ی عمر
می روی تو
سوی آفاق تاریک مغرب
آسمان را بگویم که امشب
یاس های رهِ کهکشان را
بر سر رهگذارت فشاند
یک سبد لاله
از تازه تر باغ سرخ شفق
در نخستین سحرگاه هستی
تا درین راه تنها نباشی
در کنارت نشاند
شب به خیر ای دو دریای روشن!
شب به خیر ای دو دریای خاموش!
گاه می پرسم از خویش بی خویش
شاید آنجا در آن سوی سیلاب
خواب بی گریه‌ی سبز مرداب
برگ را با نسیم سحرگاه
گفت‌وگویی نبود و نبوده‌ست
باز می‌گویم
ای چشم بیدار
پس درین خشک سال ترانه
آن همه واژگان پر آزرم
بر لب لاله برگان صحرا
ترجمان کدامین سرود است؟
شب به خیر ای دو دریای خاموش!
شب به خیر ای دو دریای روشن!
شب به خیر ای نگاه پر آزرم!
این سرود درود است و بدرود

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

https://telegram.me/nimaasakk
..............《مرثیه درخت》.............

دیگر کدام روزنه، دیگر کدام صبح
خواب بلند و تیره ی دریا را
- آشفته و عبوس -
تعبیر می کند ؟
من می شنیدم از لب برگ
- این زبان سبز -
در خواب نیم شب که سرودش را
در آب جویبار، بدین گونه شسته بود:
- در سوكت ای درخت تناور!
ای آیت خجسته ی در خویش زیستن!
ما را
حتی امان گریه ندادند.
من، اولین سپیده ي بیدار باغ را
- آمیخته به خون طراوت -
در خواب برگ های تو دیدم
من، اولین ترنم ِ مرغان صبح را
- بیدار ِ روشنایی ِ رویان ِ رودبار -
در گل افشانی تو شنیدم.
دیدند بادها،
کان شاخ و برگ های مقدس
- این سال و سالیان که شبی مرگواره بود -
در سایه ی حصار تو پوسید
دیوار،
دیوار ِ بی کرانی ِ تنهایی تو -
یا
دیوار باستانی ِ تردیدهای من
نگذاشت شاخه های تو دیگر
در خنده ی سپیده ببالند
حتی،
نگذاشت قمریان پریشان
( اینان که مرگ یک گل نرگس را
یک ماه پیش تر
آن سان گریستند )
در سوك ِ ساکت ِ تو بنالند.
گیرم،
بیرون ازین حصار کسی نیست
گیرم در آن کرانه نگویند
کاین موج روشنایی مشرق
- بر نخل های تشنه ی صحرا، يمن، عدن...
یا آب های ِ ساحلی ِ نیل -
از بخشش ِ کدام سپیده ست
اما،
من از نگاه آینه
- هر چند تیره ، تار -
شرمنده ام که: آه
در سوکت ای درخت تناور،
ای آیت خجسته ی در خویش زیستن،
بالیدن و شکفتن،
در خویش بارور شدن از خویش،
در خاک خویش ریشه دواندن
ما را
حتی امان گریه ندادند!

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

https://telegram.me/nimaasakk
Forwarded from اتچ بات
ای غوک‌ها که موج برآشفته خوابتان
وافکنده در تلاطم شطّ شتابتان

خوش یافتید این خزۀ سبز را پناه
روزی دو، گر امان بدهد آفتابتان

دم از زلال خضر زنید و مسلّم است
کز این لجن‌کده‌ست همه نان و آبتان

بی‌شرم‌تر ز جمع شمایان نیافرید
ایزد که آفرید برای عذابتان

کوتاه‌بین و تنگ‌نظر گرچه چشم‌ها
از کاسه‌خانه جسته برون چون حبابتان

در خاک، رنگ خاکی و در سبزه، سبز رنگ
رنگ محیط بوده، هماره مآبتان

از بیخ گوش نعره زنانید و گوش خلق
کر شد ازین مکابرۀ بی‌حسابتان

یک شب نشد کزین همه بیداد بس‌کنید
وین سیم بگسلد ز چگور و ربابتان

تسبیح ایزد است به پندار عامیان
آن شوم‌شیون چو نعیب غرابتان

هنگام قول، آمر معروف و در عمل
از هیچ منکری نبود اجتنابتان

بسیار ازین نفیر نفس‌گیرتان گذشت
کو افعی‌ای که نعره زند در جوابتان؟

داند جهان که در همۀ عمر بوده است
روزی ز بال پشه و خون ذبابتان

جز جیغ و ویغ و شیون و فریاد و همهمه
کاری دگر نیامده از شیخ و شابتان

تکرار یک ترانه و یک شوم‌نوحه است
سر تا به سر تمام سطور کتابتان

چون است و چون که از دل گندابۀ قرون
ناگه گرفته است تب انقلابتان

وز ژاژ ژنده خنده به خورشید می‌زند
شمع تمام‌کاستۀ نیم‌تابتان

مانان گمان برید که ایزد به فضل خویش
کرده است بهر فتح جهان انتخابتان

یا خود زمان و گردش افلاک کرده است
بر جملۀ ممالک، مالک‌رقابتان

گر جمع «مادران به خطا»، نامتان نهیم
هرگز نکرده‌ایم خطا در خطابتان

نی اصلتان به قاعده نی نسلتان درست
دانسته نیست سلسلۀ انتسابتان

جز این حقیقتی که یکی ابر جادوی
آورد و بر فشاند بر این خاک و آبتان

پروردتان به نم‌نم باران خویشتن
تا بر گذشت حد نصیب از نصابتان

این آبگیر گند که آبشخور شماست
وین سان بود به کام ایاب و ذهابتان

سیلی دمنده بود ز کهسار خشم خلق
کاین گونه گشته بستر آرام و خوابتان

تسبیح‌تان دعای بقای لجن‌کده است
بادا که این دعا نشود مستجابتان

ای مشت چنگلوک زمین‌گیر پشه‌خوار
شرم‌آور است دعوی اوج عقابتان

گاهی درون خشکی و گاهی درون آب
تا چند از این دو زیستن کامیابتان!

چون‌صبح، روشن‌است‌که‌خواهد ز دست‌رفت
فردا عنان دولت پا در رکابتان

چندان که آفتاب تموزی شود پدید
این جلبکان سبز نگردد حجابتان

این آبگیر عرصۀ این جنگ و دار و گیر
گردد بخار و سر دهد اندر سرابتان

وانگاه دیوباد دمانی رسد ز راه
بپراکند به هر طرفی با شتابتان

وز یال دیو‌باد در افتید و در زمان
بینم خموش و خسته و خرد و خرابتان

وین غوک‌جامه‌های چو دستار تازیان
یک‌یک شود به گردن نازک طنابتان

وان مار را گمارد ایزد که بشکرد
آسودگی‌طلب‌_تن خوش‌خورد‌و‌خوابتان

وز چشم مار رو به خموشی نهید و مار
باری درین مجاوبه سازد مجابتان

نک، خوابتان به پهنۀ مرداب نیم‌شب
خوش باد تا سحر بدمد آفتابتان

با این همه گزند که دیدیم دلخوشیم
تا بوکه خلق در نگرد بی‌نقابتان

شعر:
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
دکلمه:
#قاسم_فرخی


https://telegram.me/nimaasakk
تو درخت روشنایی، گل مِهر برگ و بارت
تو شمیم آشنایی، همه شوق ها نثارت
تو سرود ابر و باران و طراوت بهاران
همه دشت، انتظارت.
هله، ای نسیم اشراقِ کرانه های قدسی!
بگشا به روی من پنجره ای ز باغ فردا
که شنیدم از لب شب
نفس ستاره ها را.
دلم آشیان دریا شد و نغمه‌ی صبوحم
گل و نکهت ستاره
همه لحظه‌هام محراب نیایش محبت
تو بمان که جمله هستی به صفای تو بماند!
شب اگر سیاه و خاموش چه غم که صبح ما را
نفس نسیم بندد به چراغ لاله آذین
به سحر که می سراید ملکوت دشت ها را.
اگر این کبود خاموش سراچه‌ی شیاطین
تن زهرگین به گلبرگ ستارگانش آراست
وَگرَم نسیم این شب
به درنگ نیلگون خواند
به نگاه آهوان
        - بر لب چشمه سار - سوگند
                                          که نشنوم حدیثی
چه سپیده‌های رویان
که در آستین فرداست.
بهل ای شکوه دریا که ز جوکنار ایام
ننهد به باغ ما گام سرود جویباران
چو نگاه روشنت هست چه غم که برگ ها را
به سحرگهان نشویند به روشنانِ باران.
 
به ستاره برگ ناهید
                         نوشتم این غزل را
که برین رواق خاموش
                           به یادگار ماند
ز زبان سرخ آلاله شنیدم این ترانه:
که اگر جهان بر آب است
                              ترنم تو بادا و
                                     شکوه جاودانه!    
                                                                
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

https://telegram.me/nimaasakk
در آینه دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
باز آن سرود سرخ اناالحق
ورد زبان اوست
تو در نماز عشق چه خواندی؟
که سال‌هاست
بالای دار رفتی و این شحنه‌های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند
 نام تو را به رمز
 رندان سینه‌چاک نشابور
در لحظه های مستی
 مستی و راستی
 آهسته زیر لب
 تکرار می کنند
وقتی تو
 روی چوبه ی دارت
خموش و مات
 بودی
 ما
 انبوه کرکسان تماشا
 با شحنه های مامور
مامورهای معذور
هم‌سان و هم‌سکوت ماندیم
خاکستر تو را
باد سحرگهان
هر جا که برد
مردی ز خاک رویید
در کوچه باغ‌های نشابور
 مستان نیم‌شب به ترنم
آوازهای سرخ تو را باز
ترجیع وار
زمزمه کردند
نامت هنوز ورد زبان هاست

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

https://telegram.me/nimaasakk
هان ای بهار خسته که از راه‌های دور
موج صدای پای تو می‌آیدم به گوش
وز پشت بیشه‌های بلورین صبح‌دم
رو کرده‌ای به دامن این شهر بی‌خروش

برگرد ای مسافر گم‌کرده راهِ خویش
از نیمه‌راه خسته و لب‌تشنه بازگرد
اینجا میا...میا تو هم افسرده می‌شوی
در پنجه‌ی ستمگر این شام‌گاه سرد

برگرد ای بهار!‌ که در باغ‌های شهر
جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
جز عقده‌های بسته‌ی یک رنج دیرپای
بر شاخه‌های خشک درختان جوانه نیست

برگرد و راه خویش بگردان از این دیار
بگریز از سیاهی این شام جاودان
رو سوی دشت‌های دگر نه که در رهت
گسترده‌اند بستر مواج پرنیان

این شهر سرد یخ‌زده در بستر سکوت
جای تو ای مسافر آزرده‌پای‌! نیست
بند است و وحشت است و در این دشت بی‌کران
جز سایه‌ی خموش غمی دیر‌پای نیست

دژخیم مرگ‌زای زمستان جاودان
بر بوستان خاطره‌ها سایه‌گستر است
گل‌های آرزو همه افسرده و کبود
شاخ امید‌ها همه بی‌برگ و بی‌بر است

برگرد از این دیار که هنگام بازگشت
وقتی به سرزمین دگر رو نهی خموش
غیر از سرشک درد نبینی به ارمغان
در کوله‌بار ابر که افکنده‌ای به دوش

آن‌جا برو که لرزش هر شاخه، گاهِ رقص
از خنده‌ی سپیده‌دمان گفت‌و‌گو کند
آن‌جا برو که جنبش موج نسیم و آب
جان را پر از شمیمِ گلِ آرزو کند

آن‌جا که دسته‌های پرستو سحرگهان
آهنگ‌های شادی خود ساز می‌کنند
پروانگان مست، پرافشان به بامداد
آزاد در پناه تو پرواز می‌کنند

آن‌جا برو که از سرِ هر شاخسار سبز
مست سرود و نغمه‌ی شبگیر می‌شوی
برگرد ای مسافر از این راه پرخطر
این‌جا میا که بسته به زنجیر می‌شوی

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

https://telegram.me/nimaasakk
ای نگاهت خنده ی مهتاب‌ها!
بر پَرَندِ رنگ‌رنگِ خواب‌ها

ای صفای جاودانِ هرچه هست
باغ‌ها، گل‌ها، سَحَرها، آب‌ها

ای نگاهت جاودان افروخته
شمع‌ها، خورشیدها، مهتاب‌ها

ای طلوع بی‌زوالِ آرزو!
در صفای روشنِ محراب‌ها

ناز نوشینی تو و دیدار توست
خنده‌ی مهتاب در مرداب‌ها

در خرامِ نازنینت جلوه کرد
رقصِ ماهی‌ها و پیچ‌وتاب‌ها

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

https://telegram.me/nimaasakk
تبارنامه‌ی خونین این قبیله کجاست
که بر کرانه
شهیدی دگر بیفزایند؟
کسی
به کاهن این معبدِ شگفت نگفت
بخور آتش و قربانیان پی در پی
هنوز
خشم خدا را فرو نیاورده ست؟

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

https://telegram.me/nimaasakk
 آنجا هزار ققنوس
آتش گرفته است
 اما صدای بال زدن‌شان را
در اوج
 اوج مردن
 اوج دوباره زادن
 نشنیده‌ام
هرگز!

وقتی که با شکستن یک شیشه
مُردابَک صبوری یک شهر را
یکباره می‌توانی بر هم زد
ای دست‌های خالی!
از چیست حیرانی؟

 گویا
 گل‌های گرمسیری خونین را
 در سردسیر این باغ
بیهوده کاشتند
 آب و هوای این شهر
زین سرخ‌بوته هیچ نمی‌پرورد
 اما
 تو
آتش شفق را
در آب جویبار
در کوچه‌باغ‌ها
به چه تفسیر می‌کنی!؟

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

https://telegram.me/nimaasakk
در بامداد رجعت تاتار
 دیوارهای پست نشابور
 تسلیم نیزه‌های بلند است
 در هر کرانه‌ای
 فواره‌های
خون

 دیگر در این دیار
گویا
 خیل قلندران جوان را
غیر از شرابخانه پناهی نیست

 ای تاک‌های مستی خیام!
بر داربست کهنه‌ی پاییز
من با زبان مرده‌ی نسلی
که هر کتیبه‌اش
 زیر هزار خروار خاکستر دروغ
 مدفون شده‌ست
با که بگویم:
طفلان ما
به لهجه‌ی تاتاری
 تاریخ پر شکوه نیاکان را
 می‌آموزند

 اهل کدام ساحل خشکی
ای قاصد محبت باران!

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

https://telegram.me/nimaasakk
خلوت‌نشینِ خاطر دیوانه‌ی منی
افسونگری و گرمی افسانه‌ی منی

بودیم با تو همسفرِ عشق سال‌ها
ای آشنا‌نگاه که بیگانه‌ی منی

هر چند شمع بزم کسانی ولی هنوز
آتش فروزِ خرمن پروانه‌ی منی

چون موج سر به صخره‌ی غم کوفتم زِ درد
دور از تو ای که گوهر یکدانه‌ی منی

خالی مباد ساغر نازت که جاودان
شورافکنی و ساقی میخانه‌ی منی

آنجا که سرگذشت غم شاعران بُوَد
نازم تو را که گرمیِ افسانه‌ی منی

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

https://telegram.me/nimaasakk