Forwarded from اتچ بات
Telegram
attach 📎
ما در تیمارستان شلوغی در لس آنجلس
عاشق هم شدیم
تو علاقه ی زیادی به گوگرد داشتی
و من به چهارشنبه ها،
آتش زدن خانه ها، زباله ها، و اطلاعیه ها
تفریح مان بود
وقتی سلام کردی
به جد و آباد مادرقحبه ات لعنت فرستادم
حوصله ی آشنایی تازه ای نداشتم
تو خندیدی و گفتی که دو قطب داری
و من حتماً چند...
قرص هایمان را بعد از صرف هر وعده
تقسیم می کردیم
آبی ها و صورتی ها و سفیدها
گَردها و کپسول ها و قطره ها،
حال مان زیاد تغییر نمی کرد
اما هر از گاهی
به برج ها و طناب ها و تیغ ها
کمتر بها می دادیم.
تو انقلاب کرده بودی و عاقبت
چریک شکست خورده ای شدی
من در هشت سالگی
بقایای ضد هوایی ها را جمع می کردم
و موشک کاغذی ام را به ماه می فرستادم.
تو آنقدر دیوانه شدی
که کارَت به شوک های الکتریکی رسید
من آنقدر دیوانه شدم
که کارم به برق گرفتگی و انتحار.
گاهی از مادر خبیث ات می گفتی
من از پدر خائنم
تو دائی حاجی ات پدوفیل بود
و من عموی مطلقه ام، دزد
برادر معتادت با گلوله ای به مغزش مرده بود
و خواهر بزرگترم
با موهای ریخته و پوستی گچ
دور سوم شیمی درمانی اش را
هرگز تمام نکرد!
من یکی از قطب هایم
شبیه اسب بالداری بود
که کتاب های مقدس را از حفظ می خواند،
تو یکی از عوارض ات گفتگو با ارواح بود
و برهنه پریدن از روی بوته ها و جدول خیابان ها.
روانپزشکی با مدرک هاروارد
پوزخند کجی زد و گفت:
Welcome to reality!
گفتیم که لیتیوم چاق مان کرده بود
دیگر از کاج ها بالا نمی رفتیم
روی چمن ها غلت می خوردیم
روی همین خاک ها
همین زمین ها
و زمان ساعت گِرد بی مصرفی بود
که تنها دوبار در شبانه روز
راستش را می گفت.
ما در تیمارستان شلوغی در لس آنجلس
عاشق هم شدیم
بچه مان پلنگ کوچکی بود
که از آغوش پرستارها نمی ترسید
تو پیشانی اش را سفت می بوسیدی
و من با دم کوتاهش بازی می کردم
حالا
سال ها از آن روزگار گذشته ست
از آن جیغ های نیمه شب و مبل های روانکاوی
از آن اعتصاب های گروهی و تخت های فنری
از آن دوازده گام ناتمام،
این روزها هم
وقتی که از خواب بلند می شوی
ملافه ات را مچاله می کنی
و می گویی که نیچه گه زیادی خورده بود
و خدا
هنوز هم زنده ست
و با چشم های من
تو را همیشه تعقیب می کند
تا ته آشپزخانه
تا سردر ایوان
و حتی تا کناره ی خزر،
همان جایی که چهل سال است
ندیده ای.
#لیلا_فرجامی
https://telegram.me/nimaasakk
عاشق هم شدیم
تو علاقه ی زیادی به گوگرد داشتی
و من به چهارشنبه ها،
آتش زدن خانه ها، زباله ها، و اطلاعیه ها
تفریح مان بود
وقتی سلام کردی
به جد و آباد مادرقحبه ات لعنت فرستادم
حوصله ی آشنایی تازه ای نداشتم
تو خندیدی و گفتی که دو قطب داری
و من حتماً چند...
قرص هایمان را بعد از صرف هر وعده
تقسیم می کردیم
آبی ها و صورتی ها و سفیدها
گَردها و کپسول ها و قطره ها،
حال مان زیاد تغییر نمی کرد
اما هر از گاهی
به برج ها و طناب ها و تیغ ها
کمتر بها می دادیم.
تو انقلاب کرده بودی و عاقبت
چریک شکست خورده ای شدی
من در هشت سالگی
بقایای ضد هوایی ها را جمع می کردم
و موشک کاغذی ام را به ماه می فرستادم.
تو آنقدر دیوانه شدی
که کارَت به شوک های الکتریکی رسید
من آنقدر دیوانه شدم
که کارم به برق گرفتگی و انتحار.
گاهی از مادر خبیث ات می گفتی
من از پدر خائنم
تو دائی حاجی ات پدوفیل بود
و من عموی مطلقه ام، دزد
برادر معتادت با گلوله ای به مغزش مرده بود
و خواهر بزرگترم
با موهای ریخته و پوستی گچ
دور سوم شیمی درمانی اش را
هرگز تمام نکرد!
من یکی از قطب هایم
شبیه اسب بالداری بود
که کتاب های مقدس را از حفظ می خواند،
تو یکی از عوارض ات گفتگو با ارواح بود
و برهنه پریدن از روی بوته ها و جدول خیابان ها.
روانپزشکی با مدرک هاروارد
پوزخند کجی زد و گفت:
Welcome to reality!
گفتیم که لیتیوم چاق مان کرده بود
دیگر از کاج ها بالا نمی رفتیم
روی چمن ها غلت می خوردیم
روی همین خاک ها
همین زمین ها
و زمان ساعت گِرد بی مصرفی بود
که تنها دوبار در شبانه روز
راستش را می گفت.
ما در تیمارستان شلوغی در لس آنجلس
عاشق هم شدیم
بچه مان پلنگ کوچکی بود
که از آغوش پرستارها نمی ترسید
تو پیشانی اش را سفت می بوسیدی
و من با دم کوتاهش بازی می کردم
حالا
سال ها از آن روزگار گذشته ست
از آن جیغ های نیمه شب و مبل های روانکاوی
از آن اعتصاب های گروهی و تخت های فنری
از آن دوازده گام ناتمام،
این روزها هم
وقتی که از خواب بلند می شوی
ملافه ات را مچاله می کنی
و می گویی که نیچه گه زیادی خورده بود
و خدا
هنوز هم زنده ست
و با چشم های من
تو را همیشه تعقیب می کند
تا ته آشپزخانه
تا سردر ایوان
و حتی تا کناره ی خزر،
همان جایی که چهل سال است
ندیده ای.
#لیلا_فرجامی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
Forwarded from اتچ بات
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
Telegram
attach 📎
تکیهگاهی نیست غیر از شانهی دیوارها
خانهی دنیا پُر است از حیلهی کفتارها
خستهام از ضربههای خنجرِ جهل و جنون
بیخودی کِز کردهام در سایهی آوارها
از میانِ پردهی چشمانِ دنیا خون چکید
لحظهی اکرانِ مرگِ باور و ایثارها
هرشب اینجا جارچیها غمفروشی میکنند
آفتِ جهل است میپاشند بر پندارها
من خودم دیدم زنی از دردِ بینانیِ خویش
تنفروشی میکند در گوشهی بازارها
ماندهام تنها میانِ باتلاقِ خشمِ خود
عنکبوتانه به دورِ خود تنیدم تارها
باید از چشمانِ قاضی درد را پنهان کنم
میبرم افکارِ تلخمْ را به سوی دارها
#لیلا_طاهرمیرزایی
https://telegram.me/nimaasakk
خانهی دنیا پُر است از حیلهی کفتارها
خستهام از ضربههای خنجرِ جهل و جنون
بیخودی کِز کردهام در سایهی آوارها
از میانِ پردهی چشمانِ دنیا خون چکید
لحظهی اکرانِ مرگِ باور و ایثارها
هرشب اینجا جارچیها غمفروشی میکنند
آفتِ جهل است میپاشند بر پندارها
من خودم دیدم زنی از دردِ بینانیِ خویش
تنفروشی میکند در گوشهی بازارها
ماندهام تنها میانِ باتلاقِ خشمِ خود
عنکبوتانه به دورِ خود تنیدم تارها
باید از چشمانِ قاضی درد را پنهان کنم
میبرم افکارِ تلخمْ را به سوی دارها
#لیلا_طاهرمیرزایی
https://telegram.me/nimaasakk