#غزل۱۰
با جوانی، سر، خوش است این پیر بی تدبیر را
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را
من که با مویی به قوت برنیایم، ای عجب!
با یکی افتادهام کاو بُگسِلد زنجیر را
چون کمان در بازو آرد سروقدِ سیمتن
آرزویم میکند کآماج باشم تیر را
میرود تا در کمند افتد به پای خویشتن
گر بر آن دست و کمان چشم اوفتد نخجیر را
کس ندیدهست آدمیزاد از تو شیرینتر سخن
شِکَّر از پستان مادر خوردهای یا شیر را؟
روز بازار جوانی پنجروزی بیش نیست
نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را
ای که گفتی دیده از دیدار بترویان بدوز
هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را
زهدِ پیدا، کفرِ پنهان بود چندین روزگار
پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را
سعدیا! در پای جانان گر به خدمت سر نهی
همچنان عذرت بباید خواستن تقصیر را
شعر:
#سعدی
خوانش:
#قاسم_فرخی
https://telegram.me/nimaasakk
با جوانی، سر، خوش است این پیر بی تدبیر را
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را
من که با مویی به قوت برنیایم، ای عجب!
با یکی افتادهام کاو بُگسِلد زنجیر را
چون کمان در بازو آرد سروقدِ سیمتن
آرزویم میکند کآماج باشم تیر را
میرود تا در کمند افتد به پای خویشتن
گر بر آن دست و کمان چشم اوفتد نخجیر را
کس ندیدهست آدمیزاد از تو شیرینتر سخن
شِکَّر از پستان مادر خوردهای یا شیر را؟
روز بازار جوانی پنجروزی بیش نیست
نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را
ای که گفتی دیده از دیدار بترویان بدوز
هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را
زهدِ پیدا، کفرِ پنهان بود چندین روزگار
پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را
سعدیا! در پای جانان گر به خدمت سر نهی
همچنان عذرت بباید خواستن تقصیر را
شعر:
#سعدی
خوانش:
#قاسم_فرخی
https://telegram.me/nimaasakk