دومان
173 subscribers
500 photos
67 videos
242 files
3.4K links
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
Download Telegram
ز خال گوشه ی ابروی یار می ترسم

از این ستاره ی دنباله دار می ترسم

#صائب_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk
یک صبحدم زِ طرفِ گلستان گذشته ای

شبنم هنوز بر رخِ گل آب می زند

#صائب_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk
چشم عاشق خاک کوی دلستان بیند به خواب
هر چه هر کس در نظر دارد، همان بیند به خواب

گل که در بیداریِ دولت غم بلبل نخورد
ناله مستانه اش را در خزان بیند به خواب

هر کسی را صبح امیدی است در دل های شب
تشنه آب و خواجه زر، سگ، استخوان بیند به خواب

دل ز یاد زلف زد بر کوچه ی دیوانگی
مست گردد فیل چون هندوستان بیند به خواب

جان چنان وحشت نکرد از تن که رو واپس کند
گَردِ یوسف را دگر این کاروان بیند به خواب

از دلِ بیدار، عارف می کند سیر بهشت
زاهدِ کوتاه بین، باغ جنان، بیند به خواب

نیست سیرابی ز خون خلق، ظالم را به مرگ
هر که خسبد تشنه لب، آب روان بیند به خواب

در خیال خویشتن هر دورگردی واصل است
ذره با خورشید خود را هم_عنان بیند به خواب

بلبلی کز فکرِ گلشن غنچه سازد خویش را
در قفس خود را همان در گلستان بیند به خواب

نیست ممکن جان روشن را ز حق غافل شدن
قطره‌ی روشن محیط بیکران بیند به خواب

نعمت دنیای دون خواب و خیالی بیش نیست
نیست ممکن سیر گردد هر که نان بیند به خواب

عشق جای عقل شد فرمانروای کاینات
بعد ازین آسودگی را آسمان، بیند به خواب!

#صائب_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk
عمری ست حلقه‌ی درِ میخانه ایم ما
در حلقه‌ی تصرف ِ پیمانه ایم ما

مقصودِ ما زِ خوردنِ می، نیست بی‌غمی
از تشنگانِ گریه‌ی مستانه ایم ما

در چشمِ ناقصانِ جهان گر چه نارسیم
چون باده، جوشِ سینه‌ی میخانه ایم ما

عشاق را به تیغِ زبان گرم می کنیم
چون شمع، تازیانه‌ی پروانه ایم ما

گر از ستاره_سوختگان عمارتیم
چون جغد، خالِ گوشه ویرانه ایم ما

عمری ست رفته ایم ازین خاکدان برون
بی درد را خیال که در خانه ایم ما

چون خواب اگر چه رَختِ اقامت فکنده ایم
تا چشم می زنی به هم، افسانه ایم ما

از نورسیدگانِ خرابات نیستیم
چون خشت، پا شکسته‌ی میخانه ایم ما

جز جست‌وجوی رزق نداریم هیچ کار
چون آسیا به گرد، پی دانه ایم ما

در مشورت اگر چه گشادِ جهان زِ ماست
سرگشته تر ز سبحه‌ی صد دانه ایم ما

از ما زبانِ خامه‌ی تکلیف کوته است
این شُکر چون کنیم که دیوانه ایم ما

مِهرِ بتان در آب و گِلِ ما سرشته اند
صائب! خمیر مایه‌ی بتخانه ایم ما

#صائب_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk
ما گر چه در بلندیِ فطرت یگانه‌ایم
صد پله خاک‌سارتر از آستانه‌ایم

دیدیم اگر چه سنگ در او بارها گداخت
ما غافل از گداز، در این شیشه‌خانه‌ایم

در گلشنی که خرمنِ گل می‌رود به باد
در فکرِ جمعِ خار و خسِ آشیانه‌ایم

از ما مپرس حاصلِ مرگ و حیات را
در زندگی به خواب و به مردن فسانه‌ایم

چون صبح، زیر خیمه‌ی دلگیرِ آسمان
در آرزوی یک نفسِ بی‌غمانه‌ایم

چون زلف، هر که را که فتد کار در گره
با دستِ خشک عقده‌گشا همچو شانه‌ایم

دائم کمان چرخ بُوَد در کمین ما
در خاکدانِ دهر، همانا نشانه‌ایم

آنجاست آدمی که دلش سیر می کند
ما در میانِ خلق همان بر کرانه‌ایم

ما را زبانِ شِکوه زِ بیدادِ یار نیست
هر چند آتشیم ولی بی‌زبانه‌ایم

گر تو گلِ همیشه بهاری زمانه را
ما بلبلِ همیشه بهارِ زمانه‌ایم

در محفلی که روی تو عِرضِ صفا دهد
سرگشته‌تر ز طوطیِ آیینه‌خانه‌ایم

صائب! گرفته‌ایم کناری زِ مردمان
آسوده از کشاکشِ اهلِ زمانه‌ایم

#صائب_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk
عـالمی را آه دردآلود من دیوانه کـرد
هیچ کافر نشنود بوی کباب عشق را!

شعر:
#صائب_تبریزی

خط:
#احمد_نودهی

https://telegram.me/nimaasakk
به نسیمی زِ هم اوراق دلم می‌ریزد
به تأمل گذر از نخل خزان‌دیده‌ی من

#صائب_تبریزی

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

صورت نبست در دلِ ما کینه‌ی کسی
آیینه هر چه دید فراموش می‌کند

#سلیم_تهرانی

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

لب از گفتن چنان بستم که گویی
دهان بر چهره، زخمی بود و بِه شد

#طالب_آملی

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

ستاره نیست نمایان بر آسمان، که فلک
به قصد شیشهٔ ما دامنش پر از سنگ است

#ذبیحی_یزدی

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

چشم، زخمی بود بی رویِ تو بر رخساره‌ام
سوزن مژگان گرفتم، دیده بر هم دوختم

#منصف_تهرانی

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

چو عکس ماه که افتد درون چشمه‌ی روشن
به چشمِ من همه نزدیکی و زِ من همه دوری

#قاآنی_شیرازی

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

‌گهی گل ریزَدَم در بَر، گهی سنگم زند بر سر
بلی می‌زیبد از مستان چنین دیوانه‌آرایی!

#نظیری_نیشابوری

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

نگاه وحشی لیلی چه افسون ‌کرد صحرا را
که ‌نقش پای آهو چشم ‌مجنون ‌کرد صحرا را

#بیدل

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

چه آتشی تو -ندانیم- و این چه تأثیر است
که هر که دورتر از توست بیشتر سوزد!؟

#روشنی_همدانی

https://telegram.me/nimaasakk
سـخـنـی کــز دل بـی‌تـاب بُـوَد پَـر دارد

نامه‌ی شوق چه حاجت به کبوتر دارد؟

#صائب_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk
نه بوسه‌ای، نه شکرخنده ای، نه دشنامی

به هیچ وجه مرا روزی از دهان تو نیست

#صائب_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk
دلِ آزاده از طول اَمَل بسیار می‌پیچد
که مصحف بر خود از شیرازه‌ی زُنّار می‌پیچد

کدامین بی‌ادب زد حلقه بر در، این گلستان را؟
که هر شاخ گلی بر خویشتن چون مار می‌پیچد

حجاب آب و گل گردیده سنگ راه یکتایی
وگرنه رشته‌ی تسبیح بر زُنّار می‌پیچد

به این بی‌ناخنی چون می‌خراشم سینه‌ی خود را
صدای تیشه‌ی فرهاد در کُهسار می‌پیچد

نمی دانم چه می‌ریزد زِ کلک نامه‌پردازم
که هر سطری به خود از درد چون طومار می‌پیچد

ازین بُستان‌سرا با دست خالی می‌رود بیرون
سبک‌دستی که بر هر دامنی چون خار می‌پیچد

به دور چشم او انگشت زنهاری‌ست هر مژگان
که از بیمارِ بدخو روز و شب غمخوار می‌پیچد

مخور صائب فریبِ فضل از عمامه‌ی زاهد
که در گنبد ز بی‌مغزی صدا بسیار می‌پیچد

#صائب_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk
از زاهــد شـیـاد مــجـو مـغـز کــه ایــن پــوچ

ریش است و همین جُبّه و دستار و دگر هیچ!

#صائب_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk
کجا رسد به تو مکتوب گریه‌آلودم
که باد هم نبرد کاغذی که نم دارد
🔹️

تویی در دیده‌ام چون نور و محرومم ز دیدارت
نمی‌دانم ز نزدیکی کنم فریاد، یا دوری
🔹️

چنان به فکرِ تو در خویشتن فرورفتیم
که خشک شد چو سبو دستِ زیرِ سر
ما را
🔹️

پیوسته است سلسله موج‌ها به هم
خود را شکسته، هر که دل ما شکسته است
🔹️

دیده از اشک و دل از داغ و لب از آه، پر است
عشق در هر گذری، رنگ دگر می‌ریزد
🔹️

لطافت آنقدر دارد که هنگام خرامیدن
توان از پشت پایش دید نقش روی قالی را

🔹️

بازآ که از جدایی تیغ تو زخم‌ها
چون ماهیانِ تشنه دهن باز کرده‌اند
🔹️

در هیچ پرده نیست، نباشد نوای تو
عالم پُر است از تو و خالی‌ست جای تو
🔹️

حلقه‌ی دام گرفتاری دهن وا کردن است
ماهی لب‌بسته را قلاب نتواند گرفت

#صائب‌_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk
ما کار دل به آن خَمِ ابرو گذاشتیم
سر چون کمانِ حلقه به زانو گذاشتیم

بستیم لب به شهد خموشی زِ گفتگو
شکّر به طوطیانِ سخنگو گذاشتیم

حاشا که تیغِ صبحِ قیامت جدا کند
از فکر او سری که به زانو گذاشتیم

شُستیم دست خود زِ ثمر پاک همچو سرو
روزی که پای بر لب این جو گذاشتیم

کردند همچو سرو، نَفَس راست بلبلان
تا از چمن به کنجِ قفس رو گذاشتیم

از جرم ما مپرس چه مقدار و چند بود
ما کوه قاف را به ترازو گذاشتیم

نتوان دریغ داشت زِ مَستان کباب را
دل را به آن دو نرگس جادو گذاشتیم

صائب! شدیم مرکزِ پرگارِ آسمان
از دست تا عنان تکاپو گذاشتیم

#صائب_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk
نمی‌دانم چه می‌ریزد زِ کلک نامه پردازم

که‌هرسطری‌به‌خودازدردچون‌طومار‌می‌پیچد

#صائب_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk
شکر، لعل لبش، در تلخی دشنام
می‌پیچد

ز شیرینی زبانش بوسه در پیغام
می‌پیچد

#صائب_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk
فـروغ آفـتابم، سرکشی از من نمی‌آید

اگر بر آسمان باشم نظر بر آستان دارم

#صائب_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk
به غیر دل که عزیز و نگاه‌داشتنی‌ست
جهان و هر چه در او هست، واگذاشتنی‌ست

نظر به هر چه گشایی درین فسوس‌آباد
دریغ و درد بر اطراف او نگاشتنی است

چه بسته‌ای به زمین و زمان دل خود را؟
گذشتنی‌ست زمان و زمین گذاشتنی‌ست

تو را به خاک زند هر چه را برافرازی
به غیر رایت آهی که برفراشتنی‌ست

همین سرشک ندامت بود دل شب‌ها
در این زمین سیه، دانه‌ای که کاشتنی‌ست

به شکر این که تو را چشم دل گشاده شده‌ست
به هر چه هست، ز عبرت نظر گماشتنی‌ست

کسی که درد دلش را فشرده می داند
که دردنامه‌ی صائب به خون نگاشتنی‌ست

اگر به خون ننویسی، به آب زر بنویس
که عزت سخن اهل درد، داشتنی‌ست

#صائب_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk
ما گرچه در بلندیِ فطرت یگانه‌ایم
صد پِله خاکسارتر از آستانه‌ایم

دیدیم‌ اگرچه‌ سنگ‌ در او بارها گداخت
ما غافل‌ از گداز، در این‌ شیشه‌خانه‌ایم

در گلشنی‌که خرمنِ گل می‌رود به‌ باد
در فکر جمع خار و خسِ آشیانه‌ایم

از ما مپرس حاصل مرگ و حیات را
در زندگی‌ به‌ خواب‌ و به‌ مردن‌ فسانه‌ایم

چون صبح زیر خیمه‌ی دلگیر آسمان
در آرزوی یک نفسِ بی‌غمانه‌ایم

چون زلف، هرکه‌‌‌را که‌ فتد کار در گره
با دست‌ خشک‌ عقده‌گشا همچو شانه‌ایم

دائم کمانِ چرخ بُوَد در کمین‌ ما
در خاکدانِ دهر همانا نشانه‌ایم

آن‌جاست‌ آدمی که‌ دلش سِیر میکند
ما در میان خلق همان بر کرانه‌ایم

ما را زبان شِکوهِ ز بیداد یار نیست
هرچند آتشیم ولی بی‌زبانه‌ایم

گر تو گل همیشه‌بهاری  زمانه را
ما  بلبل  همیشه‌بهار  زمانه‌ایم

در محفلی‌که‌ روی‌ تو عرض‌ صفا دهد
سرگشته‌تر ز طوطی‌‌ِ آیینه‌خانه‌ایم

صائب گرفته‌ایم  کناری ز مردمان
آسوده از کشاکشِ اهل زمانه‌ایم

#صائب_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk
زِ شیرینی عتاب او شکرخند است پنداری
زبان در کام او بادام در قند است پنداری

به پیچ و تاب طی می‌گردد ایام حیات من
رگ جانم به آن موی میان، بند است پنداری

چو شاخ گُل به هر جا از سراپایش نظر افتد
چو آن لب‌های شیرین در شکرخند است پنداری

کند چون حلقه‌های دام، وحشت از نظربازان
نگاه او غزالِ جَسته از بند است پنداری

به عیب خود نیفتد دیده هرگز عیب‌جویان را
به چشم بی‌بصیرت عیب، فرزند است پنداری

پَر کاهی زِ احسان سبک‌مغزانِ بی‌حاصل
به چشم غیرت من کوه الوند است پنداری

به استقبال لیلی برنمی‌خیزد ز جای خود
ز چشم آهوان مجنون، نظربند است پنداری

ندارد بی پرِ پروانه آب و تاب در محفل
نهال شمع، سبز از برگ پیوند است پنداری

به چشم هر که پوشیده‌ست چشم از عالم امکان
فلک بر طاق نسیان شیشه‌ای چند است پنداری

نمی‌آید به چشم موشکافان صائب از تنگی
دهان تنگ او رزقِ هنرمند است پنداری

#صائب_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk