گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخمدار است
با ریشه چه می کنید؟
گیرم که بر سر این بام
بنشسته در کمینِ پرنده ای
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟
گیرم که باد هرزه ی شبگرد
با های و هوی نعره ی مستانه در گذر باشد
با صبح روشنِ پُرترانه چه می کنید؟
گیرم که می زنید
گیرم که می بُرید
گیرم که می کشید
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟
#شهریار_دادور
https://telegram.me/nimaasakk
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخمدار است
با ریشه چه می کنید؟
گیرم که بر سر این بام
بنشسته در کمینِ پرنده ای
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟
گیرم که باد هرزه ی شبگرد
با های و هوی نعره ی مستانه در گذر باشد
با صبح روشنِ پُرترانه چه می کنید؟
گیرم که می زنید
گیرم که می بُرید
گیرم که می کشید
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟
#شهریار_دادور
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
Forwarded from اتچ بات
Telegram
attach 📎
به هر چمن که رسیدی بگو به ابر بهاری
که پیش پای تو اشکی به یاد من بفشاند
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
که پیش پای تو اشکی به یاد من بفشاند
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
جان مژده دادهام که چو جان در برآرمت
تا شویمت از آن گلِ عارض غبارِ راه
ابری شدم ز شوق که اشگی ببارمت
عمری دلم به سینه فشردی در انتظار
تا درکشم به سینه و در بر فشارمت
این سان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق
ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت
داغ فراق بین که طرب_نامهی وصال
ای لالهرخ! به خون جگر مینگارمت
چند است نرخ بوسه به شهر شما که من
عمریست کز دو دیده گهر میشمارمت
دستی که در فراق تو میکوفتم به سر
باور نداشتم که به گردن درآرمت
ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی
باری چو میروی به خدا میسپارمت
روزی که رفتی از بر بالین شهریار
گفتم که نالهای کنم و بر سر آرمت
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
جان مژده دادهام که چو جان در برآرمت
تا شویمت از آن گلِ عارض غبارِ راه
ابری شدم ز شوق که اشگی ببارمت
عمری دلم به سینه فشردی در انتظار
تا درکشم به سینه و در بر فشارمت
این سان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق
ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت
داغ فراق بین که طرب_نامهی وصال
ای لالهرخ! به خون جگر مینگارمت
چند است نرخ بوسه به شهر شما که من
عمریست کز دو دیده گهر میشمارمت
دستی که در فراق تو میکوفتم به سر
باور نداشتم که به گردن درآرمت
ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی
باری چو میروی به خدا میسپارمت
روزی که رفتی از بر بالین شهریار
گفتم که نالهای کنم و بر سر آرمت
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل، نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سالها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
چو بلبل نغمهخوانم تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کُشتی
بمیرم یا بمانم پادشاها! چیست فرمانت!؟
شبی با دل به هجرانِ تو ای سلطانِ مُلکِ دل
میان گریه میگفتم که کو ای مُلک، سلطانت
چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی که مهتاب رُخَت بینم در ایوانت
به گردنبند لعلی داشتی چون چشمِ من خونین
نباشد خون مظلومان، که میگیرد گریبانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
به شعرت شهریارا! بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سالها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
چو بلبل نغمهخوانم تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کُشتی
بمیرم یا بمانم پادشاها! چیست فرمانت!؟
شبی با دل به هجرانِ تو ای سلطانِ مُلکِ دل
میان گریه میگفتم که کو ای مُلک، سلطانت
چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی که مهتاب رُخَت بینم در ایوانت
به گردنبند لعلی داشتی چون چشمِ من خونین
نباشد خون مظلومان، که میگیرد گریبانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
به شعرت شهریارا! بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
چه شعبدهست که در چشمکانِ آبی تو
نـهـفـتـهانـد شـبِ مـاهـتـابِ دریـا را...!
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
نـهـفـتـهانـد شـبِ مـاهـتـابِ دریـا را...!
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا
که این دو فتنه به هم می زنند دنیا را
چه شعبدهست که در چشمکانِ آبی تو
نهفتهاند شبِ ماهتابِ دریا را
تو خود به جامهی خوابی و ساقیانِ صبوح
به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را
کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
که چشم، مانده به ره، آهوان صحرا را
به شهر ما چه غزالان که بادهپیمایند
چه جای عشوه غزالان بادپیما را
فریب عشق به دعوی اشک و آه مخور
که درد و داغ بُوَد عاشقان شیدا را
هنوز زین همه نقاش ماهواختر، نیست
شبیهسازتر از اشکِ من ثریا را
اشارهی غزل خواجه با غزالهی تُست
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
به یارِ ما نتوان یافت شهریارا عیب
جز اینقَدَر که فراموش میکند ما را
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
که این دو فتنه به هم می زنند دنیا را
چه شعبدهست که در چشمکانِ آبی تو
نهفتهاند شبِ ماهتابِ دریا را
تو خود به جامهی خوابی و ساقیانِ صبوح
به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را
کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
که چشم، مانده به ره، آهوان صحرا را
به شهر ما چه غزالان که بادهپیمایند
چه جای عشوه غزالان بادپیما را
فریب عشق به دعوی اشک و آه مخور
که درد و داغ بُوَد عاشقان شیدا را
هنوز زین همه نقاش ماهواختر، نیست
شبیهسازتر از اشکِ من ثریا را
اشارهی غزل خواجه با غزالهی تُست
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
به یارِ ما نتوان یافت شهریارا عیب
جز اینقَدَر که فراموش میکند ما را
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
دو چشم مست تو را باده در سبوست هنوز
سبوی کام مرا گریه در گلوست هنوز
صفا شد آینه و اشک را، میانه و، آه
زِ دست آینهرویی که کینهجوست هنوز!
تنورِ لاله زِ شبنم فرو نشست و مرا
به دل ز لالهرُخی داغ آرزوست هنوز
مشو ز چشم تَرَم ای سرشک، نقشِ نگار
خدای را که شقایق به طرف جوست هنوز!
رواق منظر مردم هلال ابروییست
نگاه ماست که در کار جستوجوست هنوز
همان به چشم تَرَم نقش روی دلکش توست
بهار، طی شد و گل در کنار جوست هنوز
تو را هنوز سَرِ گفتگوی با من نیست
که از من و تو در آفاق گفتگوست هنوز
چو آبروی تو بود اشک من، نریختمش
چو غنچه پردگی از پاس آبروست هنوز
من از تو گل، به تماشای خنده شادم و بس
رقیب سفله به سودای رنگ و بوست هنوز
کسی به لعل تواَش داده نسبتی وقتی
ز شوق، پسته نگنجد میان پوست هنوز
کسی نماند که دشمن ز دوست نشناسد
تویی و من که به هم دشمنیم و دوست هنوز
به جای من همه جز نیکویی نخواهی کرد
بیا که زشت تو در چشم من نکوست هنوز
تو تندخوی، بِرانی گدا و در عجبم
که شهریار، گدایِ تو تندخوست هنوز
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
سبوی کام مرا گریه در گلوست هنوز
صفا شد آینه و اشک را، میانه و، آه
زِ دست آینهرویی که کینهجوست هنوز!
تنورِ لاله زِ شبنم فرو نشست و مرا
به دل ز لالهرُخی داغ آرزوست هنوز
مشو ز چشم تَرَم ای سرشک، نقشِ نگار
خدای را که شقایق به طرف جوست هنوز!
رواق منظر مردم هلال ابروییست
نگاه ماست که در کار جستوجوست هنوز
همان به چشم تَرَم نقش روی دلکش توست
بهار، طی شد و گل در کنار جوست هنوز
تو را هنوز سَرِ گفتگوی با من نیست
که از من و تو در آفاق گفتگوست هنوز
چو آبروی تو بود اشک من، نریختمش
چو غنچه پردگی از پاس آبروست هنوز
من از تو گل، به تماشای خنده شادم و بس
رقیب سفله به سودای رنگ و بوست هنوز
کسی به لعل تواَش داده نسبتی وقتی
ز شوق، پسته نگنجد میان پوست هنوز
کسی نماند که دشمن ز دوست نشناسد
تویی و من که به هم دشمنیم و دوست هنوز
به جای من همه جز نیکویی نخواهی کرد
بیا که زشت تو در چشم من نکوست هنوز
تو تندخوی، بِرانی گدا و در عجبم
که شهریار، گدایِ تو تندخوست هنوز
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
گاهی گر از ملال محبت بخوانمت
دوری چنان مکن که به شیون برانمت
چون آه من به راه کدورت مرو که اشک
پیک شفاعتیست که از پی دَوانمت
تو گوهر سرشکی و دردانهی صفا
مژگان فشانمت که به دامن نشانمت
سروِ بلند من که به دادم نمیرسی
دستم اگر رسد به خدا میرسانمت
پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من!
تن نیستی که جان دهم و وارهانمت
ماتمسرای عشق به آتش چه میکشی
فردا به خاکِ سوختگان میکشانمت
تو ترکِ آبخورد محبت نمیکنی
اینقدر بیحقوق هم ای دل، ندانمت
ای غنچهی گلی که لب از خنده بستهای
بازآ که چون صبا به دمی بِشکُفانمت
یک شب به رغمِ صبح به زندان من بتاب
تا من به رغمِ شمع سر و جان فشانمت
چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب
دارم، غزالِ چشمسیه! میچرانمت
لبخند کن معاوضه با جانِ شهریار
تا من به شوق، این دهم و آن ستانمت
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
دوری چنان مکن که به شیون برانمت
چون آه من به راه کدورت مرو که اشک
پیک شفاعتیست که از پی دَوانمت
تو گوهر سرشکی و دردانهی صفا
مژگان فشانمت که به دامن نشانمت
سروِ بلند من که به دادم نمیرسی
دستم اگر رسد به خدا میرسانمت
پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من!
تن نیستی که جان دهم و وارهانمت
ماتمسرای عشق به آتش چه میکشی
فردا به خاکِ سوختگان میکشانمت
تو ترکِ آبخورد محبت نمیکنی
اینقدر بیحقوق هم ای دل، ندانمت
ای غنچهی گلی که لب از خنده بستهای
بازآ که چون صبا به دمی بِشکُفانمت
یک شب به رغمِ صبح به زندان من بتاب
تا من به رغمِ شمع سر و جان فشانمت
چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب
دارم، غزالِ چشمسیه! میچرانمت
لبخند کن معاوضه با جانِ شهریار
تا من به شوق، این دهم و آن ستانمت
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
ﺑﻪﺳﺘﺎرهای ﺳﺤﺮ ﮐﻦ ره وادی
ﺷﺐ ﻣﻦ
ﮐﻪ ﺳﭙﯿﺪه ﺳــﺮ ﺑﺮ آرم ﺑﻪ دﯾﺎر
روﺷﻨﺎﯾﯽ
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
ﺷﺐ ﻣﻦ
ﮐﻪ ﺳﭙﯿﺪه ﺳــﺮ ﺑﺮ آرم ﺑﻪ دﯾﺎر
روﺷﻨﺎﯾﯽ
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
اهل دردی که زبانِ دلِ من داند نیست
دردمندم من و یاران همه بیدردانند!
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
دردمندم من و یاران همه بیدردانند!
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
چه آغازی؟
چه انجامی؟
چه بايد بود و بايد شد
در اين گردابِ وحشتزا
چه اميدی؟
چه پيغامی؟
كدامين قصهی شيرين
برای كودك فردا
زمين از غصه میميرد
گُل از باد زمستانی
شعورِ شعر ناپيدا
در اين مرداب انسانی
همهجا سايهی وحشت
همهجا چكمهی قدرت
گلوی هر قناری را
بُريدند از سرِ نفرت
به جای شستن گلها
به باغ سبز انسانی
شكفته بوتهی آتش
نشسته جغد ويرانی
چه آغازی؟
چه انجامی؟
چه بايد بود و بايد شد
در اين گردابِ وحشتزا
كه میگويد كه میگويد
جهانی اينچنين زيباست
جهانی اينچنين رسوا
كجا شايستهی روياست
چه آغازی؟
چه انجامی؟
چه اميدی؟
چه پيغامی؟
سوالی مانده بر لبها
كه میپرسم من از دنيا
به تكرارِ غمِ نيما
كجای اين شب تيره
بياويزم بياويزم
قبای ژندهی خود را
قبای ژندهی خود را
#شهریار_کهنزاد
https://telegram.me/nimaasakk
چه انجامی؟
چه بايد بود و بايد شد
در اين گردابِ وحشتزا
چه اميدی؟
چه پيغامی؟
كدامين قصهی شيرين
برای كودك فردا
زمين از غصه میميرد
گُل از باد زمستانی
شعورِ شعر ناپيدا
در اين مرداب انسانی
همهجا سايهی وحشت
همهجا چكمهی قدرت
گلوی هر قناری را
بُريدند از سرِ نفرت
به جای شستن گلها
به باغ سبز انسانی
شكفته بوتهی آتش
نشسته جغد ويرانی
چه آغازی؟
چه انجامی؟
چه بايد بود و بايد شد
در اين گردابِ وحشتزا
كه میگويد كه میگويد
جهانی اينچنين زيباست
جهانی اينچنين رسوا
كجا شايستهی روياست
چه آغازی؟
چه انجامی؟
چه اميدی؟
چه پيغامی؟
سوالی مانده بر لبها
كه میپرسم من از دنيا
به تكرارِ غمِ نيما
كجای اين شب تيره
بياويزم بياويزم
قبای ژندهی خود را
قبای ژندهی خود را
#شهریار_کهنزاد
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
طـبع مـن گـر همه سـرچـشـمهی مینو باشد
بر سرش سایهی سرویست که دلجو باشد
خـلوت بـاغ بـهشـت اسـت خـیـال تـو پـری!
کـه پـر از عـشـوهی قـرقـاول و تـیـهـو باشد
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
بر سرش سایهی سرویست که دلجو باشد
خـلوت بـاغ بـهشـت اسـت خـیـال تـو پـری!
کـه پـر از عـشـوهی قـرقـاول و تـیـهـو باشد
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
شعری از شهریار
که در دیوانهای چاپ شده از او بعد از انقلاب حذف شده است:
🍁🍁🍁🍁🍁
بفکن ز آتشین رُخَت ای مه نقاب را
تا از خجالت آب کنی آفتاب را
ای خفته زیر پرچم زلف تو، انقلاب
برخیز و برفراز عَلَمِ انقلاب را
زینتفروشِ زشت، نقابش، نهفته عیب
ای گل! بپوش زینت و بفکن نقاب را
شیخ از سیاهرختی زن شد سپیدبخت
عنوان روسیاهی از آن شد حجاب را
از گریهی سحاب غرض خندهی گل است
تا تیغ آفتاب بِدرّد سحاب را
روزی که زن سوال کند از حقوق خویش
آن شیرمرد کیست که گوید جواب را
با شیخ از شراب حکایت مکن که شیخ
تا خون خلق هست ننوشد شراب را
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
که در دیوانهای چاپ شده از او بعد از انقلاب حذف شده است:
🍁🍁🍁🍁🍁
بفکن ز آتشین رُخَت ای مه نقاب را
تا از خجالت آب کنی آفتاب را
ای خفته زیر پرچم زلف تو، انقلاب
برخیز و برفراز عَلَمِ انقلاب را
زینتفروشِ زشت، نقابش، نهفته عیب
ای گل! بپوش زینت و بفکن نقاب را
شیخ از سیاهرختی زن شد سپیدبخت
عنوان روسیاهی از آن شد حجاب را
از گریهی سحاب غرض خندهی گل است
تا تیغ آفتاب بِدرّد سحاب را
روزی که زن سوال کند از حقوق خویش
آن شیرمرد کیست که گوید جواب را
با شیخ از شراب حکایت مکن که شیخ
تا خون خلق هست ننوشد شراب را
#شهریار
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak