دوش چون نیلوفر از غم پیچ و تابی داشتم
هر نفس چون شمع لرزان اضطرابی داشتم
اشکِ سیمینم به دامن بود بی سیمین تنی
چشمِ بی خوابی ز چشمِ نیم خوابی داشتم
سایهٔ اندوه بر جانم فرو افتاده بود
خاطری همرنگِ شب، بی آفتابی داشتم
خانه از سیلاب اشکم همچو دریا بود و من
خوابگه از موج دریا چون حبابی داشتم
محفلم چون مرغِ شب از نالهٔ دل گرم بود
چون شفق از گریهٔ خونین، شرابی داشتم
شِکوه تنها از شبِ دوشین ندارم کز نخست
بخت ناساز و دل ناکامیابی داشتم
نیست ما را پای رفتن از گران_جانی چو کوه
کاش کز فیض اجل عمر شهابی داشتم
شادی از ماتم_سرای خاک می جستم رهی!
انتظار چشمهٔ نوش از سرابی داشتم
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
هر نفس چون شمع لرزان اضطرابی داشتم
اشکِ سیمینم به دامن بود بی سیمین تنی
چشمِ بی خوابی ز چشمِ نیم خوابی داشتم
سایهٔ اندوه بر جانم فرو افتاده بود
خاطری همرنگِ شب، بی آفتابی داشتم
خانه از سیلاب اشکم همچو دریا بود و من
خوابگه از موج دریا چون حبابی داشتم
محفلم چون مرغِ شب از نالهٔ دل گرم بود
چون شفق از گریهٔ خونین، شرابی داشتم
شِکوه تنها از شبِ دوشین ندارم کز نخست
بخت ناساز و دل ناکامیابی داشتم
نیست ما را پای رفتن از گران_جانی چو کوه
کاش کز فیض اجل عمر شهابی داشتم
شادی از ماتم_سرای خاک می جستم رهی!
انتظار چشمهٔ نوش از سرابی داشتم
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
لاله داغدیده را مانم
کشت آفت رسیده را مانم
دست تقدیر از تو دورم کرد
گل از شاخ چیده را مانم
نتوان بر گرفتنم از خاک
اشک از رخ چکیده را مانم
پیش خوبانم اعتباری نیست
جنس ارزان خریده را مانم
برق آفت در انتظار من است
سبزهٔ نو دمیده را مانم
تو غزال رمیده را مانی
من کمان خمیده را مانم
به من افتادگی صفا بخشید
سایهٔ آرمیده را مانم
در نهادم سیاهکاری نیست
پرتو افشان سپیده را مانم
گفتمش ای پری که را مانی؟
گفت : بخت رمیده را مانم
دلم از داغ او گداخت رهی
لالهٔ داغدیده را مانم
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
کشت آفت رسیده را مانم
دست تقدیر از تو دورم کرد
گل از شاخ چیده را مانم
نتوان بر گرفتنم از خاک
اشک از رخ چکیده را مانم
پیش خوبانم اعتباری نیست
جنس ارزان خریده را مانم
برق آفت در انتظار من است
سبزهٔ نو دمیده را مانم
تو غزال رمیده را مانی
من کمان خمیده را مانم
به من افتادگی صفا بخشید
سایهٔ آرمیده را مانم
در نهادم سیاهکاری نیست
پرتو افشان سپیده را مانم
گفتمش ای پری که را مانی؟
گفت : بخت رمیده را مانم
دلم از داغ او گداخت رهی
لالهٔ داغدیده را مانم
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
دوش تا آتش می از دل پیمانه دمید
نیمشب صبح جهانتاب ز میخانه دمید
روشنیبخش حریق مه و خورشید نبود
آتشی بود که از بادهی مستانه دمید
چه غم ار شمع فرومرد که از پرتو عشق
نور مهتاب ز خاکستر پروانه دمید
عقل کوته نظر آهنگ نظر بازی کرد
تا پریزاد من امشب ز پریخانه دمید
جلوه ها کردم و نشناخت مرا اهل دلی
منم آن سوسن وحشی که به ویرانه دمید
آتش انگیز بُوَد باده نوشین گویی
نفس گرم رهی از دل پیمانه دمید
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
نیمشب صبح جهانتاب ز میخانه دمید
روشنیبخش حریق مه و خورشید نبود
آتشی بود که از بادهی مستانه دمید
چه غم ار شمع فرومرد که از پرتو عشق
نور مهتاب ز خاکستر پروانه دمید
عقل کوته نظر آهنگ نظر بازی کرد
تا پریزاد من امشب ز پریخانه دمید
جلوه ها کردم و نشناخت مرا اهل دلی
منم آن سوسن وحشی که به ویرانه دمید
آتش انگیز بُوَد باده نوشین گویی
نفس گرم رهی از دل پیمانه دمید
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
نه دل، مفتون دلبندی، نه جان، مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی، نه بر لب های من آهی
نه جان بی نصیبم را، پیامی از دلارامی
نه شام بی فروغم را، نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی، نه از شمعی، نه از جمعی
ندارد خاطرم اُلفت، نه با مِهری، نه با ماهی
به دیدار اجل باشد، اگر شادی کنم روزی
به بخت واژگون باشد، اگر خندان شوم گاهی
کیم من؟ آرزوگمکردهای تنها و سرگردان
نه آرامی، نه امیدی، نه همدردی، نه همراهی
زِ نیک و بد گریزم، چون شهاب آسمان گردی
به کوی و در شتابم، چون سرشک آرزوخواهی
گهی افتان و خیزان چون غباری دربیابانی
گهی خاموش و حیران چون نگاهی بر نظرگاهی
رهی! تا چند سوزم در دل شبها، چو کوکبها
به اقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
نه بر مژگان من اشکی، نه بر لب های من آهی
نه جان بی نصیبم را، پیامی از دلارامی
نه شام بی فروغم را، نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی، نه از شمعی، نه از جمعی
ندارد خاطرم اُلفت، نه با مِهری، نه با ماهی
به دیدار اجل باشد، اگر شادی کنم روزی
به بخت واژگون باشد، اگر خندان شوم گاهی
کیم من؟ آرزوگمکردهای تنها و سرگردان
نه آرامی، نه امیدی، نه همدردی، نه همراهی
زِ نیک و بد گریزم، چون شهاب آسمان گردی
به کوی و در شتابم، چون سرشک آرزوخواهی
گهی افتان و خیزان چون غباری دربیابانی
گهی خاموش و حیران چون نگاهی بر نظرگاهی
رهی! تا چند سوزم در دل شبها، چو کوکبها
به اقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
در چمن چون شاخ گل نازک تنی افتاده است
سایهی نیلوفری بر سوسنی افتاده است
چون مه روشن که تابد از حریر ابرها
ساقِ سیمینی برون از دامنی افتاده است
یک جهان دل بین که از گیسوی او آویخته
یک چمن گل بین که در پیراهنی افتاده است
روی گرمی، شعله ای در جان ما افروخته
خانمان سوز آتشی در خرمنی افتاده است
دیگرم بخت رهایی از کمند عشق نیست
کار صید خسته با صید افکنی افتاده است
نور عشق از رخنهٔ دل بر سرای جان دمید
پرتوی در کلبه ام از روزنی افتاده است
چون نسیم، اندام او را بوسه باران کن رهی
کز هوسناکی چو گل در گلشنی افتاده است
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
سایهی نیلوفری بر سوسنی افتاده است
چون مه روشن که تابد از حریر ابرها
ساقِ سیمینی برون از دامنی افتاده است
یک جهان دل بین که از گیسوی او آویخته
یک چمن گل بین که در پیراهنی افتاده است
روی گرمی، شعله ای در جان ما افروخته
خانمان سوز آتشی در خرمنی افتاده است
دیگرم بخت رهایی از کمند عشق نیست
کار صید خسته با صید افکنی افتاده است
نور عشق از رخنهٔ دل بر سرای جان دمید
پرتوی در کلبه ام از روزنی افتاده است
چون نسیم، اندام او را بوسه باران کن رهی
کز هوسناکی چو گل در گلشنی افتاده است
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
الا ای رهگذر، کز راه یاری
قدم بر تربت ما میگذاری
در اینجا، شاعری غمناک خفته ست
رهی در سینه ی این خاک خفته ست
فرو خفته چو گل، با سینهی چاک
فروزان آتشی، در سینه ی خاک
بِنِه مرهم زِ اشکی داغ ما را
بزن آبی بر این آتش خدا را
به شبها، شمع بزم افروز بودیم
که از روشندلی چون روز بودیم
کنون شمع مزاری نیست ما را
چراغ شام تاری نیست ما را
سراغی کن زجان دردناکی
برافکن پرتوی، بر تیره خاکی
زسوز سینه، با ما همرهی کن
چو بینی عاشقی، یاد رهی کن
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
قدم بر تربت ما میگذاری
در اینجا، شاعری غمناک خفته ست
رهی در سینه ی این خاک خفته ست
فرو خفته چو گل، با سینهی چاک
فروزان آتشی، در سینه ی خاک
بِنِه مرهم زِ اشکی داغ ما را
بزن آبی بر این آتش خدا را
به شبها، شمع بزم افروز بودیم
که از روشندلی چون روز بودیم
کنون شمع مزاری نیست ما را
چراغ شام تاری نیست ما را
سراغی کن زجان دردناکی
برافکن پرتوی، بر تیره خاکی
زسوز سینه، با ما همرهی کن
چو بینی عاشقی، یاد رهی کن
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
نوایی آسمانی آید از گلبانگ رود امشب
بیا ساقی که رفت از دل غم بود و نبود امشب
فراز چرخ نیلی نالهی مستانه ای دارد
دل از بام فلک دیگر نمیآید فرود امشب
که بود آن آهوی وحشی چه بود آن سایه مژگان؟
که تاب از من ستاند امروز و خواب از من ربود امشب
به یاد غنچهی خاموشِ او سر در گریبانم
ندارم با نسیمِ گل سرِ گفت و شنود امشب
ز بس بر تربت صائب عنانِ گریه سر دادم
رهی! از چشمهٔ چشمم خجل شد زنده رود امشب
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
بیا ساقی که رفت از دل غم بود و نبود امشب
فراز چرخ نیلی نالهی مستانه ای دارد
دل از بام فلک دیگر نمیآید فرود امشب
که بود آن آهوی وحشی چه بود آن سایه مژگان؟
که تاب از من ستاند امروز و خواب از من ربود امشب
به یاد غنچهی خاموشِ او سر در گریبانم
ندارم با نسیمِ گل سرِ گفت و شنود امشب
ز بس بر تربت صائب عنانِ گریه سر دادم
رهی! از چشمهٔ چشمم خجل شد زنده رود امشب
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی
مرا گفتی: که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی؟
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی
مرا گفتی: که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی؟
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
4_6028224274836226863.mp4
5.7 MB
آسودگی از مَحَن ندارد مادر
آسایش جان و تن ندارد مادر
دارد غمواندوه جگرگوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
آسایش جان و تن ندارد مادر
دارد غمواندوه جگرگوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
بهار میگذرد، خيز و دست دلبر گير
به پای لاله و گل، دور عشرت از سر گير
کنون که بادِ صبا چنگ زد به دامنِ سرو
تو نيز دامنِ آن سروِ نازپرور گير
به رغمِ خاطرِ غم، همچو غنچه خندان باش
به شادی رخِ گل، همچو لاله ساغر گير
به يک دو جام، اگر در نيامد از پا عقل
ز دستِ يارِ پریچهره، جامِ ديگر گير
نسيم از رخ گل، دادِ خويشتن بستاند
تو نيز از لبِ معشوق، کامِ دل برگير
ببوس از سرِ آن سرو سيمتن تا پای
به پای او چو رسی، اين رويه از سر گير
چو شرم چيره شود، باده را پياپي زن
چو دست مست شود، بوسه را مکرر گير
دلا به پای امل راه خوشدلی بسپار
رهی به دستِ طرب بار غم زِ دل برگير
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
به پای لاله و گل، دور عشرت از سر گير
کنون که بادِ صبا چنگ زد به دامنِ سرو
تو نيز دامنِ آن سروِ نازپرور گير
به رغمِ خاطرِ غم، همچو غنچه خندان باش
به شادی رخِ گل، همچو لاله ساغر گير
به يک دو جام، اگر در نيامد از پا عقل
ز دستِ يارِ پریچهره، جامِ ديگر گير
نسيم از رخ گل، دادِ خويشتن بستاند
تو نيز از لبِ معشوق، کامِ دل برگير
ببوس از سرِ آن سرو سيمتن تا پای
به پای او چو رسی، اين رويه از سر گير
چو شرم چيره شود، باده را پياپي زن
چو دست مست شود، بوسه را مکرر گير
دلا به پای امل راه خوشدلی بسپار
رهی به دستِ طرب بار غم زِ دل برگير
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
به سوی ما گذار مردم دنیا نمیافتد
کسی غیر از غم دیرین به یاد ما نمیافتد
منم مرغی که جز در خلوت شبها نمینالد
منم اشکی که جز بر خرمن دلها نمیافتد
ز بس چون غنچه از پاس حیا سر در گریبانم
نگاه من به چشم آن سهی بالا نمیافتد
به پای گلبنی جان دادهام اما نمیدانم
که میافتد به خاکم سایهٔ گل یا نمیافتد
رود هر ذرهٔ خاکم به دنبال پریرویی
غبار من به صحرای طلب از پا نمیافتد
مراد آسان به دست آید ولی نوشینلبی جز او
پسندِ خاطرِ مشکلپسندِ ما نمیافتد
تو هم با سروبالایی سری داری و سودایی
کمند آرزو برجان من تنها نمیافتد
نصیب ساغر می شد لب جانانه بوسیدن
رهی دامان این دولت به دست ما نمیافتد
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
کسی غیر از غم دیرین به یاد ما نمیافتد
منم مرغی که جز در خلوت شبها نمینالد
منم اشکی که جز بر خرمن دلها نمیافتد
ز بس چون غنچه از پاس حیا سر در گریبانم
نگاه من به چشم آن سهی بالا نمیافتد
به پای گلبنی جان دادهام اما نمیدانم
که میافتد به خاکم سایهٔ گل یا نمیافتد
رود هر ذرهٔ خاکم به دنبال پریرویی
غبار من به صحرای طلب از پا نمیافتد
مراد آسان به دست آید ولی نوشینلبی جز او
پسندِ خاطرِ مشکلپسندِ ما نمیافتد
تو هم با سروبالایی سری داری و سودایی
کمند آرزو برجان من تنها نمیافتد
نصیب ساغر می شد لب جانانه بوسیدن
رهی دامان این دولت به دست ما نمیافتد
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
قطرهی اشکمْ، زِ چشمِ روزگار افتادهام
شبنمَم، از دستِ گُل در پای خار افتادهام
#جلالالدین_همایی
با دلِ روشن در این ظلمتسَرا افتادهام
نورِ مهتابمْ که در ویرانهها افتادهام
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
شبنمَم، از دستِ گُل در پای خار افتادهام
#جلالالدین_همایی
با دلِ روشن در این ظلمتسَرا افتادهام
نورِ مهتابمْ که در ویرانهها افتادهام
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
چون شفق گر چه مرا باده زِ خون جگر است
دل آزادهام از صبح طربناکتر است
عاشقی مایهی شادی بُوَد و گنجِ مراد
دلِ خالی زِ محبت صدف بیگُهر است
جلوهی برق شتابنده بُوَد جلوه عمر
مگذر از بادهی مستانه که شب در گذر است
لب فروبستهام از ناله و فریاد ولی
دل ماتمزده در سینهی من نوحهگر است
گریه و خندهی آهسته و پیوستهی من
همچو شمع سَحَر آمیخته با یکدگر است
داغِ جانسوزِ من از خندهی خونین پیداست
ای بسا خنده که از گریه غمانگیزتر است
خاک شیراز که سرمنزل عشق است و امید
قبلهی مردمِ صاحبدل و صاحبنظر است
سرخوش از نالهی مستانهی سعدیست رهی
همه گویند ولی گفتهی سعدی دگر است
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
دل آزادهام از صبح طربناکتر است
عاشقی مایهی شادی بُوَد و گنجِ مراد
دلِ خالی زِ محبت صدف بیگُهر است
جلوهی برق شتابنده بُوَد جلوه عمر
مگذر از بادهی مستانه که شب در گذر است
لب فروبستهام از ناله و فریاد ولی
دل ماتمزده در سینهی من نوحهگر است
گریه و خندهی آهسته و پیوستهی من
همچو شمع سَحَر آمیخته با یکدگر است
داغِ جانسوزِ من از خندهی خونین پیداست
ای بسا خنده که از گریه غمانگیزتر است
خاک شیراز که سرمنزل عشق است و امید
قبلهی مردمِ صاحبدل و صاحبنظر است
سرخوش از نالهی مستانهی سعدیست رهی
همه گویند ولی گفتهی سعدی دگر است
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
عروس چمن مریم تابناک
گرو برده از نوعروسان خاک
که او را به جز سادگی مایه نیست
نکوروی، محتاج پیرایه نیست
به رخ نور محض و به تن سیم ناب
به صافی چو اشک و به پاکی چو آب
به روشندلی قطرهی شبنم است
به پاکیزگی دامنِ مریم است
چنان نازکاندام و سیمینهتن
که سیمینتنِ نازکاندامِ من
سخنها کند با من از روی دوست
ز گیسوی او بشنوم بوی دوست
به رخساره چون نازنین من است
نشانی ز نازآفرین من است
بود جان ما سرخوش از جام او
که ما را گلی هست همنام او
گل من نه تنها بدان رنگ و بوست
که پاکیزه دامان و پاکیزهخوست
قضا چون زند جام عمرم به سنگ
به داغم شود دیدهها لالهرنگ
به خاک سیه چون شود منزلم
بُوَد داغ آن سیمتن بر دلم
بهاران چو گل از چمن بردمد
گل مریم از خاک من بردمد
نوازد دل و جان غمناک را
پر از بوی مریم کند خاک را
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
گرو برده از نوعروسان خاک
که او را به جز سادگی مایه نیست
نکوروی، محتاج پیرایه نیست
به رخ نور محض و به تن سیم ناب
به صافی چو اشک و به پاکی چو آب
به روشندلی قطرهی شبنم است
به پاکیزگی دامنِ مریم است
چنان نازکاندام و سیمینهتن
که سیمینتنِ نازکاندامِ من
سخنها کند با من از روی دوست
ز گیسوی او بشنوم بوی دوست
به رخساره چون نازنین من است
نشانی ز نازآفرین من است
بود جان ما سرخوش از جام او
که ما را گلی هست همنام او
گل من نه تنها بدان رنگ و بوست
که پاکیزه دامان و پاکیزهخوست
قضا چون زند جام عمرم به سنگ
به داغم شود دیدهها لالهرنگ
به خاک سیه چون شود منزلم
بُوَد داغ آن سیمتن بر دلم
بهاران چو گل از چمن بردمد
گل مریم از خاک من بردمد
نوازد دل و جان غمناک را
پر از بوی مریم کند خاک را
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
آتشینخوی مرا پاس دل من نیست، نیست
برقِ عالمسوز را پروای خرمن نیست، نیست
مشتِ خاشاکی کجا بندد ره سیلاب را؟
پایداری پیشِ اشکم کار دامن نیست، نیست
آنقَدَر بنشین که برخیزد غبار از خاطرم
پایتاسرنازِ من! هنگام رفتن نیست، نیست
قصهی امواج دریا را ز دریادیده پرس
هر دلی آگه ز توفانِ دلِ من نیست، نیست
همچو نرگس تا گشودم چشم پیوستم به خاک
گل دو روزی بیشتر مهمانِ گلشن نیست، نیست
ناگزیر از نالهام در ماتم دل چون کنم؟
مرهمِ داغِ عزیزان غیرِ شیون نیست، نیست
در پناه می ز عقلِ مصلحتبین فارغیم
در کنار دوست بیم از طعن دشمن نیست، نیست
بر دل پاکان نیفتد سایهی آلودگی
داغ ظلمت بر جبین صبح روشن نیست، نیست
نیست در خاطر مرا اندیشه از گردون رهی!
رهروِ آزاده را پروای رهزن نیست، نیست
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
برقِ عالمسوز را پروای خرمن نیست، نیست
مشتِ خاشاکی کجا بندد ره سیلاب را؟
پایداری پیشِ اشکم کار دامن نیست، نیست
آنقَدَر بنشین که برخیزد غبار از خاطرم
پایتاسرنازِ من! هنگام رفتن نیست، نیست
قصهی امواج دریا را ز دریادیده پرس
هر دلی آگه ز توفانِ دلِ من نیست، نیست
همچو نرگس تا گشودم چشم پیوستم به خاک
گل دو روزی بیشتر مهمانِ گلشن نیست، نیست
ناگزیر از نالهام در ماتم دل چون کنم؟
مرهمِ داغِ عزیزان غیرِ شیون نیست، نیست
در پناه می ز عقلِ مصلحتبین فارغیم
در کنار دوست بیم از طعن دشمن نیست، نیست
بر دل پاکان نیفتد سایهی آلودگی
داغ ظلمت بر جبین صبح روشن نیست، نیست
نیست در خاطر مرا اندیشه از گردون رهی!
رهروِ آزاده را پروای رهزن نیست، نیست
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
به خواب از آن نرود چشم خستهام تا صبح
که همچو مرغ شب افسانهگوی خویشتنم!
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
که همچو مرغ شب افسانهگوی خویشتنم!
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
مـهـربـان مـادر چو شاخ گُل مرا
در سرای آب و گِل پرورده است
مـیفـشـانـم خون دل در پای او
کو مرا با خونِ دل پرورده است
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
در سرای آب و گِل پرورده است
مـیفـشـانـم خون دل در پای او
کو مرا با خونِ دل پرورده است
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
4_5816656621081727072.mp4
1.4 MB
نسیم وصل به افسردگان چه خواهد کرد؟
بهار تازه به برگ خزان چه خواهد کرد؟
به من که سوختم از داغ مهربانی خویش
فراق و وصل تو نامهربان چه خواهد کرد؟
سرای خانهبهدوشی حصار عافیت است
صبا به طایر بیآشیان چه خواهد کرد؟
ز فیض ابر چه حاصل گیاه سوخته را؟
شراب با من افسردهجان چه خواهد کرد؟
مکن تلاش که نتوان گرفت دامن عمر
غبار بادیه با کاروان چه خواهد کرد؟
به باغ خُلد نیاسود جان عِلوی ما
به حیرتم که در این خاکدان چه خواهد کرد؟
صفای بادهی روشن ز جوش سینهی اوست
تو چارهساز خودی، آسمان چه خواهد کرد؟
به من که از دو جهان فارغم به دولت عشق
رهی! ملامت اهل جهان چه خواهد کرد؟
شعر
و
دکلمه:
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
بهار تازه به برگ خزان چه خواهد کرد؟
به من که سوختم از داغ مهربانی خویش
فراق و وصل تو نامهربان چه خواهد کرد؟
سرای خانهبهدوشی حصار عافیت است
صبا به طایر بیآشیان چه خواهد کرد؟
ز فیض ابر چه حاصل گیاه سوخته را؟
شراب با من افسردهجان چه خواهد کرد؟
مکن تلاش که نتوان گرفت دامن عمر
غبار بادیه با کاروان چه خواهد کرد؟
به باغ خُلد نیاسود جان عِلوی ما
به حیرتم که در این خاکدان چه خواهد کرد؟
صفای بادهی روشن ز جوش سینهی اوست
تو چارهساز خودی، آسمان چه خواهد کرد؟
به من که از دو جهان فارغم به دولت عشق
رهی! ملامت اهل جهان چه خواهد کرد؟
شعر
و
دکلمه:
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk