دومان
173 subscribers
500 photos
67 videos
242 files
3.4K links
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
Download Telegram
کز می کنم هر شب در آغوش خودم بی تو

می ترسم از شب های خاموش خودم بی تو

مانند تاکی که ندارد تکیه گاه، از بغض

سر می گذارم بر سر دوش خودم بی تو

مثل همین آئینه های گیج سرگردان

لبریزم از تصویر مدهوش خودم بی تو

جا می گذارم گاه خود را در خیابان ها

یا می شوم گاهی فراموش خودم بی تو

هر شب کنار این همه آوار تنهایی

گم می شوم در حجم تن_پوش خودم بی تو

از تلخ و شیرین و جنون و بغض لبریزم

هم نیشم و هم زخم و هم نوش خودم بی تو

گاهی شبیه رعشه ای ها می گریزم از

آوازهای مانده در گوش خودم بی تو

یک روز دیدی از هجوم این همه هذیان

آتش زدم در جان خاموش خود و بی تو...

#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk
کسی در باد می خواند به نام گیسوانت شعر

و می جوشد ز دریای نگاه بی کرانت شعر

اگر -تندیس زیبای غزل!- آغوش بگـــــــشایی

شبی فواره خواهد زد میان بازوانت شـــعر

تویی مهمان ناخوانده که در رؤیای من یک شب

نهادی پا به دنیای دلم، با ارمغانت: شـــــــــــعر!

تو حافظ، شمس، مولانا، تو بیدل، صائب و خیام

که زانو می زند هر روز و شب در آستانت شعر

تو شعر خلقتی آری، که در آیینـــــــــــه می باری

نگاهت شعر، چشمت شعر، گیسو شعر و جانت شعر

زمان افسانه خواهد کرد ما را در جـــــــــــــــــــنون روزی

مرا با داستانم -تو!- تو را با داستانت -شـــــــــــعر!-

بیا گیسو رها کن تا شود توفانی از مضـــــــــمون

و در آییـــــــــــنه ها پیچد به دور بازوانت شعر

#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk
هر چند جهان چو باتلاقی تازه ست

در سینه ی من تب اجاقی تازه ست

تو رویش روی ماه در مردابی

چشمان تو شرح اتفاقی تازه ست

#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk
آیینه ز رخساره ی ماهت جاری ست

آتشکده ای ز هرم آهت جاری ست

در عصر قفس، سکوت، شب، میله و بند

یک رود پرنده در نگاهت جاری ست

#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk
آینه می‌فهمد این آه بلاتکلیف را
این عطش_بغضِ شبانگاه بلاتکلیف را

کاش آهنگ قدم‌های تو روشن می‌نمود
سرنوشت این همه راه بلاتکلیف را

پس کجایند این برادرها که با یوسف‌کُشی
پر کنند این روزها چاه بلاتکلیف را!؟

یک نفر روشن کند تکلیف من، تکلیف من؛
با دلم، این مست خودخواه بلاتکلیف را!

بعد تو بر زانوان خویشتن خواهم گریست
بغض‌های گاه و بیگاه بلاتکلیف را

خنده‌ی خورشید روی تو شبی خواهد گذاشت
روی دست شب، همین ماه بلاتکلیف را

قلعه‌ها پشت‌سرِهم می‌روند از دست و نیست
هیچ‌کس...یاری کند شاه بلاتکلیف را

#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk
تمشک از لب انار از گونه گیلاس از بناگوشت
شکوفا‌شد دو‌خورشید از گریبان غزل_پوشت

تو چون رؤیا پَری داری، جنون دلبری داری
پُر از من می‌شود هرشب انارستان آغوشت

لبت جامی پر از مستی، نگاهت رونق هستی
تمام هستی و مستی سراپا مست و مدهوشت

گریبان می‌گشایی، ماه کامل از افق پیداست
نگاهم مست کندوهای عریان عسل_جوشت

تحمل می‌کنم صدها هزاران سال آتش را
به شوق سایه‌ای از آبشاران بر و دوشت

چنان می‌پیچم از آغاز تا انجام در جانت
که ممکن نیست با مردن جدا گردم از آغوشت

تو دوری از من و هر شب به دشت خواب و رؤیاها
پُرم از حسرت شب‌های شیرین عطش_نوشت

نمی‌خواهم نگاهت مثل آئینه زلال و_ بعد
چو برگیری نگاه از من شود نقشم فراموشت

تو در خوابی و امشب هم جنون زین‌کرده اسبم را
و لب‌های مرا چسبانده بر لب‌های خاموشت

#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk
تا کاسه به دست هوس ابر نباشیم

چون لاله ی وارونه، سرازیر شکفتیم...!

#امین_شیرزادی

@nimaasakk
تو را و چشم تو را با دو قهوهٔ
روشن

خدا برای غزل های من‌ فرستاده ‌ست

#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk
سکوت کردی آتش درنگ ها شروع شد
شکستن غرور تخته سنگ ها شروع شد

به شوق خودکشی کنار ساحل نگاه تو
جدال عاشقانه ی نهنگ ها شروع شد

به محض اینکه ماهتاب روی تو طلوع کرد
کنار قله، قصه ی پلنگ ها شروع شد

شب شهود فال قهوه ی نگاه تو رسید
و کشف راز سر به مهر رنگ ها شروع شد

شکست بغض آسمان و باد، مست گریه شد
و رقص آینه به روی سنگ ها شروع شد

تو آمدی حسادت زمین دوباره گر گرفت
تو مرز آسمان شدی و جنگ ها شروع شد

سکوت می وزید در شب هزار عقربه
تو آمدی صدای ضرب زنگ ها شروع شد

غزال دشت شعر من! برقص مثل آن شبی
که در دلم حکایت پلنگ ها شروع شد!
‍ ‍ ‍ ‍
#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk
دم کرده دلم، هوا به دستم برسان
یا حنجره‌ای رها به دستم برسان

در سینه‌ی من سکوت تلخی مانده‌ست
امروز کمی صدا به دستم برسان...!

#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk
انگار سدهای جهان در من شکسته‌ست
سقف زمین و آسمان در من شکسته‌ست

قاب غریب و کهنه‌ای هستم که عمری‌ست
تصویر یک مرد جوان در من شکسته‌ست

دردی کهن‌سالم که درمانی ندارد
درگیر دردم، استخوان در من شکسته‌ست

هر استخوانِ پیکرم خطی شکسته
انگار دشتی خیزران در من شکسته‌ست

این گریه‌ها، این گریه‌ها دست خودم نیست
تُنگی شبیه آسمان در من شکسته‌ست

جا مانده ام از ایل و تاریخ تبارم
انگار پاهای زمان در من شکسته‌ست

بغض تمام بردگان بسته در بند
دور از نگاهت ناگهان در من شکسته‌ست

چون ساحلی دور و غریب و ناشناسم
بال هزاران بادبان در من شکسته‌ست

دیوار چین هستم که با تکرار هر سنگ
صدبار خواب بردگان در من شکسته‌ست

از شانه های تو مدد می‌خواهم امشب
امشب که بغضی بی‌کران در من شکسته‌ست

#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk
یادش به خیر آن‌ روزهای خوب، آیینه لبریزِ تبسم بود
بر شانه‌های دخترانِ ده، صد بافه عشق و درد و هیزم بود

وقتی صدای خش خش باران، در کوچه‌های قریه می‌پیچید!
صدها حکایت از تب رویش، تکرارِ رقصِ داس و گندم بود

وقتی حضور گله‌ها هر روز، می‌ریخت در من شورِ دیرین را
وقتی صدای هی‌هیِ چوپان، در های‌وهوی بره‌ها گم بود!

پای تنوری از غم و غربت، دستان مادر بوی آتش داشت
در امتدادِ ظهرِ آبادی، تا بود بوی نانِ گندم بود

من یادگارِ دردِ این ایلم، زخمی که بر هر شانه‌ای مانده‌ست
من واژه‌ای از شعرِ بارانم، نامی که روزی شعر مردم بود!

اینک منم با خاطراتی گنگ، مردی که باور کرد غربت را
آوار غربت از کجا آمد؟ فصل شکستن فصل چندم بود؟

#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk
انگار دنیا هم نمی گردد امشب به کامِ جنگلِ سرسبز
توفان بنا دارد بگیرد از، دِه انتقامِ جنگلِ سرسبز

پر کرده مِه چشمان دریا را، کوه از حضورِ ابر لبریز است
در هاله‌ی ابهام پنهان است، امشب تمامِ جنگلِ سرسبز

این صاعقه از ریشه سوزانده، هرچه نهال است و کهن‌سال است
حالا تبر سهمِ کمی دارد، در قتل‌عامِ جنگلِ سرسبز

یک کلبه دارد تلخ می‌سوزد، سرشاخه‌های سبز می‌لرزند
پر می‌شود از دود و از آتش، امشب مشامِ جنگلِ سرسبز

هر شاخه‌ای یک مشعلِ سرخ است، در پنجه‌های پُرتوانِ مرگ
وقتی به دستِ باد می‌رقصد، امشب به بامِ جنگلِ سرسبز

دودی که در دامانِ این دشت است، آهی عجیب از جنسِ نفرین است
با سازِ بادِ هزره می‌رقصد، امشب پیامِ جنگلِ سرسبز

#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk
کز می‌کنم هر شب در آغوشِ خودم بی‌تو
می‌ترسم از شب‌های خاموشِ خودم بی‌تو

مانند تاکی که ندارد تکیه گاه، از بغض
سر می‌گذارم بر سرِ دوشِ خودم بی‌تو

مثلِ همین آیینه‌های گیجِ سرگردان
لبریزم از تصویرِ مدهوشِ خودم بی‌تو

جا می‌گذارم گاه خود را در خیابان‌ها
یا می‌شوم گاهی فراموشِ خودم بی‌تو

هر شب کنار این‌همه آوارِ تنهایی
گم می‌شوم در حجم تن‌پوشِ خودم بی‌تو

از تلخ و شیرین و جنون و بغض لبریزم
هم نیشم و هم زخم و هم نوشِ خودم بی‌تو

گاهی شبیه رعشه‌ای‌ها می‌گریزم از
آوازهای مانده در گوشِ خودم بی‌تو

یک‌روز دیدی از هجومِ این‌همه هذیان
آتش زدم در جانِ خاموشِ خود و بی‌تو...

#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk
مثل رودِ سر به راهی سمتِ دریا جاری‌ام
خفته صدها موج در هر لحظه‌ی بیداری‌ام

هیچ‌گاه این‌قدر توفانی نبوده چشمِ من
داری از چشمِ کدامین آسمان می‌باری‌ام!؟

من امان می‌خواستم، بار امانت نیستم
تا که بر دوشِ زمین و آسمان بگذاری‌ام

مثل ابری که نمی‌بارد بجز نفرین به خاک
رعد و برق است آخرین محصولِ ناهنجاری‌ام

شاید آن‌قدری که می‌گویند سهل و ساده نیست
کشفِ بغضی که گره خورده زِ سهل‌انگاری‌ام

من همان موجم که می‌آشفت اقیانوس را
لُنگ می‌انداخت دریا، گاهِ میدان‌داری ام!

اینک اما ناگزیر از شیبِ تندِ درّه‌ها
مثل رودِ سربه‌راهی سمتِ دریا جاری‌ام

#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk
رودِ تو از ده ما رد شد و راهی شد و رفت
دهِ ما بعدِ تو درگیر تباهی شد و رفت

هرشبِ دهکده پر بود، پر از جلوه‌ی ماه
ماه افتاد به تور تو و ماهی شد و رفت

بعد تو هیچ‌کسی هم‌_نفسِ نور نشد
بی تو ایام همه، رنگ سیاهی شد و رفت

گفته بودند پس از پیرهنش می‌آید
یوسفم خاطره شد، کفتر چاهی شد و رفت

یوسفم بازنگشت آینه‌ی یونس شد
این یکی چاهی و آن طعمه‌ی ماهی شد و رفت

این‌چنین بود که بعدِ تو تمام دهِ ما
غرقِ گرداب‌ترین خشمِ الهی شد و رفت

شک ندارم دل تو میل به برگشتن داشت
گرچه درگیر بخواهی‌ونخواهی شد و رفت

#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk
تو نیستی، به جنگل و به جاده اعتماد نیست
به پُل که با عطش دهان گشاده اعتماد نیست

به دست‌های مانده در خیالِ دست‌های تو
به این دو پای خسته‌ی پیاده اعتماد نیست

تو نیستی، پُر از هراس سایه‌های جنگلم
به این درخت‌های بی‌اراده اعتماد نیست

بدون تو تمام زنده‌ها شبیه مُرده‌اند
به این جنازه‌های ایستاده اعتماد نیست

کویر از دو چشم من گرفته سوی و بعد از این
به این نگاه از نفس فتاده اعتماد نیست

به ماهتاب، آن چراغ روشنِ شبانِ تار
که پلکِ خستگی به هم نهاده اعتماد نیست

زمینی ام، ولی همیشه گفته‌ام: همیشه به
کسی که دل به آسمان نداده اعتماد نیست

#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk
پریشان گشت گیسویش، من از گیسو پریشان‌تر
پریشان بودم از دیدارش اما او پریشان‌تر

کدامین صید می‌میرد به‌شوق دام صیادش؟
پلنگ من! کجا دیدی از این آهو پریشان‌تر؟

دهان پل پر از خونابه‌ی سیل و در این آشوب
من از امواج دریا، زورق از پارو پریشان‌تر

دلم دالان تاریکی پر ازبغض است و تنهایی
نگاهم از شبِ این بغضِ تودرتو  پریشان‌تر

مگر گیسوت پیچیده ست در دامان گل‌ها که
عسل از گُل، گُل از شیدایی کندو پریشان‌تر!

پریشان می‌زند نبضم، نَفَسم‌هایم پریشان است
بگو کافی‌ست، یا باشم از این؛ بانو! پریشان‌تر؟

به دست موج گیسوی تو داده هستی خود را
بگو دریا کجا دیده از این جاشو پریشان‌تر!؟

مرا با قهوه ی چشم خودت آشفته کن امشب!
که روحم می‌شود از خوردن دارو پریشان‌تر

شعر:
#امین_شیرزادی 

دکلمه:
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk