بسوخت جانِ من، این دیدۀ جمالپرست
ز دست رفت دلِ هرزهگردِ حالپرست
چگونه زینهمه حسرت بوَد امیدِ نجات
مرا که هست همین چشمِ خط و خال پرست
نوازش نفست با من است در همهحال
چه میگریزی از این شاعرِ محالپرست
شبی خیال تو از دشت خواب من بگذشت
دگر به خواب نرفت این دل خیالپرست
شُکوه حُزن تو را نازم ای بهارِ ملول
که الفتیست تو را با منِ ملالپرست
بهار من به خموشی کنار سایه گذشت
چمن سپرده به مرغان قیلوقالپرست
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
ز دست رفت دلِ هرزهگردِ حالپرست
چگونه زینهمه حسرت بوَد امیدِ نجات
مرا که هست همین چشمِ خط و خال پرست
نوازش نفست با من است در همهحال
چه میگریزی از این شاعرِ محالپرست
شبی خیال تو از دشت خواب من بگذشت
دگر به خواب نرفت این دل خیالپرست
شُکوه حُزن تو را نازم ای بهارِ ملول
که الفتیست تو را با منِ ملالپرست
بهار من به خموشی کنار سایه گذشت
چمن سپرده به مرغان قیلوقالپرست
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
چـو از بنفشهی شب بوی صبح بـرخیزد
هــزار وسوسه در جـان مـن بـرانـگـیـزد
کـبـوتـرِ دلـم از شـوق مـیگـشـایـد بــال
که چون سپیده به آغوش صبح بگریزد
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
هــزار وسوسه در جـان مـن بـرانـگـیـزد
کـبـوتـرِ دلـم از شـوق مـیگـشـایـد بــال
که چون سپیده به آغوش صبح بگریزد
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
باری، اگر روزی کسی از من بپرسد
«چندی که در روی زمین بودی چه کردی؟»
من می گشایم پیش رویش دفترم را
گریان و خندان، بر میافرازم سرم را
آنگاه میگویم که بذری نوفشاندهست
تا بشکفد، تا بر دهد، بسیار ماندهست.
در زیر این نیلی سپهر بیکرانه
چندان که یارا داشتم، در هر ترانه
نام بلند عشق را تکرار کردم
با این صدای خسته، شاید، خفتهای را
در چارسوی این جهان بیدار کردم
من مهربانی را ستودم
من با بدی پیکار کردم
«پژمردن یک شاخه گل» را رنج بردم
«مرگ قناری در قفس» را غصه خوردم
وز غصهی مردم، شبی صد بار مردم.
شرمنده از خود نیستم گر چون مسیحا
آنجا که فریاد از جگر باید کشیدن
من، با صبوری، بر جگر دندان فشردم!
اما اگر پیکار با نابخردان را
شمشیر باید میگرفتم
بر من نگیری، من به راه مهر رفتم.
در چشم من، شمشیر در مشت
یعنی کسی را میتوان کشت!
در راه باریکی که از آن میگذشتیم،
تاریکی بی دانشی بیداد میکرد!
ایمان به انسان، شبچراغ راه من بود!
شمشیر دست اهرمن بود!
تنها سلاح من درین میدان، سخن بود!
شعرم اگر در خاطری آتش نیفروخت
اما دلم چون چوب تر، از هر دو سر سوخت
برگی از این دفتر بخوان، شاید بگویی:
-آیا که از این میتواند بیشتر سوخت!؟
شبهای بی پایان نخفتم
پیغام انسان را به انسان، باز گفتم
حرفم نسیمی از دیار آشتی
در خارزار دشمنیها
شاید که توفانی گران بایست میبود
تا برکند بنیان این اهریمنیها.
پیران پیش از ما نصیحتوار گفتند:
«...دیرست...دیرست...
تاریکی روح زمین را
نیروی صد چون ما، ندایی در کویرست!»
«نوحی دگر میباید و توفان دیگر»
«دنیای دیگر ساخت باید
وز نو در آن انسان دیگر»!
اما هنوز این مرد تنهای شکیبا
با کوله بار شوق خود ره میسپارد
تا از دل این تیرگی نوری برآرد
در هر کناری شمع شعری میگذارد.
اعجاز انسان را هنوز امّید دارد
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
«چندی که در روی زمین بودی چه کردی؟»
من می گشایم پیش رویش دفترم را
گریان و خندان، بر میافرازم سرم را
آنگاه میگویم که بذری نوفشاندهست
تا بشکفد، تا بر دهد، بسیار ماندهست.
در زیر این نیلی سپهر بیکرانه
چندان که یارا داشتم، در هر ترانه
نام بلند عشق را تکرار کردم
با این صدای خسته، شاید، خفتهای را
در چارسوی این جهان بیدار کردم
من مهربانی را ستودم
من با بدی پیکار کردم
«پژمردن یک شاخه گل» را رنج بردم
«مرگ قناری در قفس» را غصه خوردم
وز غصهی مردم، شبی صد بار مردم.
شرمنده از خود نیستم گر چون مسیحا
آنجا که فریاد از جگر باید کشیدن
من، با صبوری، بر جگر دندان فشردم!
اما اگر پیکار با نابخردان را
شمشیر باید میگرفتم
بر من نگیری، من به راه مهر رفتم.
در چشم من، شمشیر در مشت
یعنی کسی را میتوان کشت!
در راه باریکی که از آن میگذشتیم،
تاریکی بی دانشی بیداد میکرد!
ایمان به انسان، شبچراغ راه من بود!
شمشیر دست اهرمن بود!
تنها سلاح من درین میدان، سخن بود!
شعرم اگر در خاطری آتش نیفروخت
اما دلم چون چوب تر، از هر دو سر سوخت
برگی از این دفتر بخوان، شاید بگویی:
-آیا که از این میتواند بیشتر سوخت!؟
شبهای بی پایان نخفتم
پیغام انسان را به انسان، باز گفتم
حرفم نسیمی از دیار آشتی
در خارزار دشمنیها
شاید که توفانی گران بایست میبود
تا برکند بنیان این اهریمنیها.
پیران پیش از ما نصیحتوار گفتند:
«...دیرست...دیرست...
تاریکی روح زمین را
نیروی صد چون ما، ندایی در کویرست!»
«نوحی دگر میباید و توفان دیگر»
«دنیای دیگر ساخت باید
وز نو در آن انسان دیگر»!
اما هنوز این مرد تنهای شکیبا
با کوله بار شوق خود ره میسپارد
تا از دل این تیرگی نوری برآرد
در هر کناری شمع شعری میگذارد.
اعجاز انسان را هنوز امّید دارد
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
در زلال لاجوردین سحرگاهی
پیش از آنی که شوند از خواب خوش بیدار
مرغ یا ماهی
من در ایوان سرای خویشتن
تشنهکامی خسته را مانم درست:
جان به در برده زِ صحراهای وهم آلود خواب
تن برون آورده از چنگ هیولاهای شب
دور مانده قرنها از آفتاب
پیش چشمم آسمان: دریای گوهربار
از شراب زندگی بخشندهای سرشار
دستها را میگشایم، میگشایم بیشتر
آسمان را چون قدح در دست میگیرم
و آن زلالِ ناب را سر میکشم
سر میکشم
تا قطرهی آخر
میشوم از روشنی سیراب
نور
اینک نور در رگهای من جاریست
آه اگر فریادم از این خانه تا کوی و گذر میرفت
بانگ برمی داشتم:
ای خفتگان!
هنگام بیداریست
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
پیش از آنی که شوند از خواب خوش بیدار
مرغ یا ماهی
من در ایوان سرای خویشتن
تشنهکامی خسته را مانم درست:
جان به در برده زِ صحراهای وهم آلود خواب
تن برون آورده از چنگ هیولاهای شب
دور مانده قرنها از آفتاب
پیش چشمم آسمان: دریای گوهربار
از شراب زندگی بخشندهای سرشار
دستها را میگشایم، میگشایم بیشتر
آسمان را چون قدح در دست میگیرم
و آن زلالِ ناب را سر میکشم
سر میکشم
تا قطرهی آخر
میشوم از روشنی سیراب
نور
اینک نور در رگهای من جاریست
آه اگر فریادم از این خانه تا کوی و گذر میرفت
بانگ برمی داشتم:
ای خفتگان!
هنگام بیداریست
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
ای همه گلهای از سرما کبود
خندههاتان را كه از لبها ربود؟
مهر هرگز اين چنين غمگين نتافت
باغ هرگز اين چنين تنها نبود
روزگاری شامِ غمگينِ خزان
خوشتر از صبحِ بهارم مینمود
اين زمان حالِ شما حال من است
ای همه گلهای از سرما كبود!
روزگاری چشم پوشيدم ز خواب
تا بخوانم قصهی مهتاب را
اين زمان دور از ملامتهای ماه
چشم میبندم كه جويم خواب را
روزگاری يک تبسم، يک نگاه
خوشتر از گرمای صد آغوش بود
اين زمان بر هر كه دل بستم، دريغ!
آتشِ آغوش او خاموش بود
تاجِ عشقم عاقبت بر سر شكست
خندهام را اشکِ غم از لب ربود
زندگی در لای رگهايم فسرد
ای همه گلهای از سرما كبود ...!
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
خندههاتان را كه از لبها ربود؟
مهر هرگز اين چنين غمگين نتافت
باغ هرگز اين چنين تنها نبود
روزگاری شامِ غمگينِ خزان
خوشتر از صبحِ بهارم مینمود
اين زمان حالِ شما حال من است
ای همه گلهای از سرما كبود!
روزگاری چشم پوشيدم ز خواب
تا بخوانم قصهی مهتاب را
اين زمان دور از ملامتهای ماه
چشم میبندم كه جويم خواب را
روزگاری يک تبسم، يک نگاه
خوشتر از گرمای صد آغوش بود
اين زمان بر هر كه دل بستم، دريغ!
آتشِ آغوش او خاموش بود
تاجِ عشقم عاقبت بر سر شكست
خندهام را اشکِ غم از لب ربود
زندگی در لای رگهايم فسرد
ای همه گلهای از سرما كبود ...!
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
مشت میکوبم بر در
پنجه میسایم بر پنجرهها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمدهام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی!
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی میگردم
لب بامی
سر کوهی دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
میخواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد
مشت میکوبد بر در
پنجه میساید بر پنجرهها
محتاجم
من هوارم را سر خواهم داد
چارهی درد مرا باید این داد کند
از شما خفتهی چند
چه کسی میآید با من فریاد کند؟
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
پنجه میسایم بر پنجرهها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمدهام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی!
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی میگردم
لب بامی
سر کوهی دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
میخواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد
مشت میکوبد بر در
پنجه میساید بر پنجرهها
محتاجم
من هوارم را سر خواهم داد
چارهی درد مرا باید این داد کند
از شما خفتهی چند
چه کسی میآید با من فریاد کند؟
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
ریشه در اعماق اقیانوس دارد -شاید-
این گیسو پریشان كرده بید وحشی باران
یا نه دریاییست گویی واژگونه بر فراز شهر
شهر سوگواران
هر زمانی كه فرو میبارد از حد بیش
ریشه در من میدواند پرسشی پیگیر
با تشویش
رنگ این شبهای وحشت را
تواند شست آیا از دل یاران
چشمها و چشمهها خشکاند
روشنیها محو در تاریكی دلتنگ
همچنانكه نامها در ننگ
هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد
آه باران!
ای امید جان بیداران!
بر پلیدیها كه ما عمریست در گرداب آن غرقیم
آیا
چیره خواهی شد؟
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
این گیسو پریشان كرده بید وحشی باران
یا نه دریاییست گویی واژگونه بر فراز شهر
شهر سوگواران
هر زمانی كه فرو میبارد از حد بیش
ریشه در من میدواند پرسشی پیگیر
با تشویش
رنگ این شبهای وحشت را
تواند شست آیا از دل یاران
چشمها و چشمهها خشکاند
روشنیها محو در تاریكی دلتنگ
همچنانكه نامها در ننگ
هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد
آه باران!
ای امید جان بیداران!
بر پلیدیها كه ما عمریست در گرداب آن غرقیم
آیا
چیره خواهی شد؟
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
چمن دلکش، زمین خرم، هوا تـر
نشستن پـای گـنـدمزار خـوشـتـر
امــیـد تــازه را دریـاب و دریـاب
غــم دیـریـنـه را بـگـذار و بـگـذر
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
نشستن پـای گـنـدمزار خـوشـتـر
امــیـد تــازه را دریـاب و دریـاب
غــم دیـریـنـه را بـگـذار و بـگـذر
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
جام دریا
از شراب بوسهی خورشید لبریز است
جنگل شب تا سحر تن شسته در باران
خیال انگیز
ما به قدر جام چشمان خود از افسون این خمخانه سرمستیم
در من این احساس؛
مهر میورزیم
پس هستیم...!
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakkْ
از شراب بوسهی خورشید لبریز است
جنگل شب تا سحر تن شسته در باران
خیال انگیز
ما به قدر جام چشمان خود از افسون این خمخانه سرمستیم
در من این احساس؛
مهر میورزیم
پس هستیم...!
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakkْ
اى خشم به جان تاخته، توفان شرر شو
ای بغض گلانداخته، فریاد خطر شو!
اى روى برافروخته، خود پرچم ره باش
اى مشت برافراخته، افراختهتر شو
اى حافظ جان وطن، از خانه برون آى
از خانه برون چیست که از خویش به در شو
گر شعله فرو ریزد، بشتاب و میندیش
ور تیغ فرو بارد، اى سینه سپر شو
خاک پدران است که دست دگران است
هان اى پسرم، خانه نگهدار پدر شو
دیوار مصیبتکدهى حوصله بشکن
شرم آیدم از این همه صبر تو، ظفر شو
تا خود جگر روبهکان را بدرانى
چون شیر درین بیشه سراپاى جگر شو
مسپار وطن را به قضا و قدر اى دوست
خود بر سر آن تن به قضا داده، قَدَر شو
فریاد به فریاد بیفزاى، که وقت است
در یک نفس تازه اثرهاست، اثر شو
ایرانى آزاده! جهان چشم به راه است
ایران کهن در خطر افتاده، خبر شو
مشتى خس و خارند، به یک شعله بسوزان
بر ظلمت این شام سیهفام، سحر شو
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
ای بغض گلانداخته، فریاد خطر شو!
اى روى برافروخته، خود پرچم ره باش
اى مشت برافراخته، افراختهتر شو
اى حافظ جان وطن، از خانه برون آى
از خانه برون چیست که از خویش به در شو
گر شعله فرو ریزد، بشتاب و میندیش
ور تیغ فرو بارد، اى سینه سپر شو
خاک پدران است که دست دگران است
هان اى پسرم، خانه نگهدار پدر شو
دیوار مصیبتکدهى حوصله بشکن
شرم آیدم از این همه صبر تو، ظفر شو
تا خود جگر روبهکان را بدرانى
چون شیر درین بیشه سراپاى جگر شو
مسپار وطن را به قضا و قدر اى دوست
خود بر سر آن تن به قضا داده، قَدَر شو
فریاد به فریاد بیفزاى، که وقت است
در یک نفس تازه اثرهاست، اثر شو
ایرانى آزاده! جهان چشم به راه است
ایران کهن در خطر افتاده، خبر شو
مشتى خس و خارند، به یک شعله بسوزان
بر ظلمت این شام سیهفام، سحر شو
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
چـو از بنفشهی شب بوی صبح برخیزد
هـزار وسوسه در جان من برانگیزد
کـبـوتـر دلم از شوق میگشاید بال
که چون سپیده به آغوش صبح بگریزد
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
هـزار وسوسه در جان من برانگیزد
کـبـوتـر دلم از شوق میگشاید بال
که چون سپیده به آغوش صبح بگریزد
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
رقص این چلچلهها، وین همه آوا و نوا
همه گویند که از راه رسیدهست بهار
کاروانِ گل و زیبایی و شادی در راه
سخت در جلگهی پُربرف دویدهست بهار
عشق و شادابی و نور و نفس و شور و امید
همه را بهر تو بر دوش کشیدهست بهار
ارمغانیست که هر سال به ایثار و نثار
مهربانانه سر راه تو چیدهست بهار
بیدبُن غرق جوانهست و به رقص آمده است
از در و بام و هوا بس که شنیدهست بهار
خیز و آغوش در آغوش لطیفش بگشای
روح هستیست که جانبخش وزیدهست بهار
چشم بیدار بر این تلخی ایام ببند
خوابهای شکرین بهر تو دیدهست بهار
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
همه گویند که از راه رسیدهست بهار
کاروانِ گل و زیبایی و شادی در راه
سخت در جلگهی پُربرف دویدهست بهار
عشق و شادابی و نور و نفس و شور و امید
همه را بهر تو بر دوش کشیدهست بهار
ارمغانیست که هر سال به ایثار و نثار
مهربانانه سر راه تو چیدهست بهار
بیدبُن غرق جوانهست و به رقص آمده است
از در و بام و هوا بس که شنیدهست بهار
خیز و آغوش در آغوش لطیفش بگشای
روح هستیست که جانبخش وزیدهست بهار
چشم بیدار بر این تلخی ایام ببند
خوابهای شکرین بهر تو دیدهست بهار
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak