درست مثلِ گلِ آفتاب_گردان بود
و بر مدارِ گلِ آفتاب، گردان بود
زلالِ عاطفه اش چشمهچشمه میجوشید
اگر چه پشتِ غبارِ زمانه پنهان بود
شمیمِ طرزِ نگاهش، دمی که میپیچید
میانِ کوچه ی آیینه ها، بهاران بود
مرا رساند به ادارکِ مبهمِ یک سیب
بلوغِ بکرِ گناهی که غرقِ عصیان بود
عبور داد مرا از هزارهی ققنوس
حقیقتی که فراسویِ کفر و ایمان بود
مرا کشاند به آغازِ عصرِ بیرنگی
به بامدادِ نخستین، که عشق عریان بود
مرا رساند به مرز ِ پرنده و فانوس
در آن غروب که خورشید رو به پایان بود
#حسن_نصر
https://telegram.me/nimaasakk
و بر مدارِ گلِ آفتاب، گردان بود
زلالِ عاطفه اش چشمهچشمه میجوشید
اگر چه پشتِ غبارِ زمانه پنهان بود
شمیمِ طرزِ نگاهش، دمی که میپیچید
میانِ کوچه ی آیینه ها، بهاران بود
مرا رساند به ادارکِ مبهمِ یک سیب
بلوغِ بکرِ گناهی که غرقِ عصیان بود
عبور داد مرا از هزارهی ققنوس
حقیقتی که فراسویِ کفر و ایمان بود
مرا کشاند به آغازِ عصرِ بیرنگی
به بامدادِ نخستین، که عشق عریان بود
مرا رساند به مرز ِ پرنده و فانوس
در آن غروب که خورشید رو به پایان بود
#حسن_نصر
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak