#حکایت 👓 📙
مرد ثروتمندی پسری عیاش داشت. هرچه پدر نصیحت می کرد که با این دوستان ناباب معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد تا اینکه لحظه مرگ پدرفرا می رسد.
پسرش را خواسته و میگوید فرزند با تو وصیتی دارم، من ازدنیا می روم ولی درمطبخ (آشپزخانه) را قفل کردم و کلید آن را به تو می دهم، آنجا یک طناب از سقف آویزان است و هر وقت از زندگی ناامید شدی و راه به جایی نبردی برو و خودت را دار بزن.
پدراز دنیا می رود و پسر در معاشرت با دوستان ناباب و زنان آنقدرافراط می کند که بعد از مدتی تمام ماترک و ثروت بجا مانده به پایان میرسد.
کم کم دوستانش که وضع را چنین می بینند از دوراو پراکنده می شوند. پسر در بهت و حیرت فرومی رود و به یاد نصیحت های پدرمی افتد و پشیمان می شود اما سودی نداشت.
روزی در حالی که برای ناهار گرده نانی داشت کناری می نشیند تا سد جوع (رفع گرسنگی) کند، در همان لحظه کلاغی از آسمان به زیر آمده و نان را برداشته و میرود.
پسرناراحت و افسرده با شکم گرسنه به راه میافتد و در گذری دوستانش را میبیند که مشغول خنده و شوخی هستند. نزد آنها رفته سلام میکند و آنها به سردی جواب او را میدهند.
سرصحبت را باز می کند ومی گوید گرده نانی داشتم کلاغی آن را برداشت وحال آمدم که روزخود را با شما بگذرانم. رفقایش قاه قاه خندیدند و مسخره اش کردند.
پسر ناراحت و دلشکسته راهی منزل می شود و در راه به یاد حرف های پدرمی افتد کلید مطبخ را برداشته قفل آن را باز میکند و به درون میرود. چشمش به طناب داری میافتد که از سقف آویزان است.
چهارپایه ای آورده طناب را روی گردنش می اندازد و با لگدی چهارپایه را به کناری پرت میکند که در همان لحظه طناب از سقف کنده شده او با گچ و خاک به همراه کیسه ای کف زمین می افتد.
با تعجب کیسه را باز کرده درون آن پراز جواهر و سکه طلا میبنید. به روح پدر رحمت فرستاده و از فردای آن روز با لباسهای گرانقیمت در محل حاضر میشود و دوستانش همدیگر را خبر کرده و یکی یکی از راه میرسند و گردش را گرفته و شروع به چاپلوسی میکنند.
او هم وعده گرفته و آنها را برای صرف غذا به منزل دعوت کرده و از طرفی ده نفر گردن کلفت با چماق در گوشه ای پنهان میکند و وقتی همه آنها جمع میشوند به آنها میگوید:
دوستان بزغاله ای برای شما خریده بودم که ناگهان کلاغی از آسمان بزیر آمد و بزغاله را برداشت و فرار کرد. دوستان ضمن تائید حرف او دلداریش دادند که مهم نیست از این پیش آمدها میشود و امروز ناهار بازار را میخوریم که در این لحظه پسر فریاد میزند:
فلان فلان شده ها در روزگار فقر و محنت بشما گفتم نان مرا کلاغ برد به من خندیدید، حال چطور باور میکنید که کلاغ بزغاله ای را برده است؟
و چماق دارها را خبر می کند و آنها هجوم آورده کتک مفصلی به رفقایش می زنند و از آن روز به بعد طریق درست زندگی را پیش میگیرد.
📚 @mybookshelf1
مرد ثروتمندی پسری عیاش داشت. هرچه پدر نصیحت می کرد که با این دوستان ناباب معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد تا اینکه لحظه مرگ پدرفرا می رسد.
پسرش را خواسته و میگوید فرزند با تو وصیتی دارم، من ازدنیا می روم ولی درمطبخ (آشپزخانه) را قفل کردم و کلید آن را به تو می دهم، آنجا یک طناب از سقف آویزان است و هر وقت از زندگی ناامید شدی و راه به جایی نبردی برو و خودت را دار بزن.
پدراز دنیا می رود و پسر در معاشرت با دوستان ناباب و زنان آنقدرافراط می کند که بعد از مدتی تمام ماترک و ثروت بجا مانده به پایان میرسد.
کم کم دوستانش که وضع را چنین می بینند از دوراو پراکنده می شوند. پسر در بهت و حیرت فرومی رود و به یاد نصیحت های پدرمی افتد و پشیمان می شود اما سودی نداشت.
روزی در حالی که برای ناهار گرده نانی داشت کناری می نشیند تا سد جوع (رفع گرسنگی) کند، در همان لحظه کلاغی از آسمان به زیر آمده و نان را برداشته و میرود.
پسرناراحت و افسرده با شکم گرسنه به راه میافتد و در گذری دوستانش را میبیند که مشغول خنده و شوخی هستند. نزد آنها رفته سلام میکند و آنها به سردی جواب او را میدهند.
سرصحبت را باز می کند ومی گوید گرده نانی داشتم کلاغی آن را برداشت وحال آمدم که روزخود را با شما بگذرانم. رفقایش قاه قاه خندیدند و مسخره اش کردند.
پسر ناراحت و دلشکسته راهی منزل می شود و در راه به یاد حرف های پدرمی افتد کلید مطبخ را برداشته قفل آن را باز میکند و به درون میرود. چشمش به طناب داری میافتد که از سقف آویزان است.
چهارپایه ای آورده طناب را روی گردنش می اندازد و با لگدی چهارپایه را به کناری پرت میکند که در همان لحظه طناب از سقف کنده شده او با گچ و خاک به همراه کیسه ای کف زمین می افتد.
با تعجب کیسه را باز کرده درون آن پراز جواهر و سکه طلا میبنید. به روح پدر رحمت فرستاده و از فردای آن روز با لباسهای گرانقیمت در محل حاضر میشود و دوستانش همدیگر را خبر کرده و یکی یکی از راه میرسند و گردش را گرفته و شروع به چاپلوسی میکنند.
او هم وعده گرفته و آنها را برای صرف غذا به منزل دعوت کرده و از طرفی ده نفر گردن کلفت با چماق در گوشه ای پنهان میکند و وقتی همه آنها جمع میشوند به آنها میگوید:
دوستان بزغاله ای برای شما خریده بودم که ناگهان کلاغی از آسمان بزیر آمد و بزغاله را برداشت و فرار کرد. دوستان ضمن تائید حرف او دلداریش دادند که مهم نیست از این پیش آمدها میشود و امروز ناهار بازار را میخوریم که در این لحظه پسر فریاد میزند:
فلان فلان شده ها در روزگار فقر و محنت بشما گفتم نان مرا کلاغ برد به من خندیدید، حال چطور باور میکنید که کلاغ بزغاله ای را برده است؟
و چماق دارها را خبر می کند و آنها هجوم آورده کتک مفصلی به رفقایش می زنند و از آن روز به بعد طریق درست زندگی را پیش میگیرد.
📚 @mybookshelf1
#یک_دقیقه_مطالعه 📖👓
💥 این حکایت : ریسمان نامرئی از شیوانا 💥
⛓ شيوانا به همراه تعداد زيادي از شاگردان خود صبح زود عازم معبدي در آنسوي كوهستان شدند. ساعتي كه راه رفتند به تعدادي دختر و پسر جوان رسيدند كه در كنار جاده مشغول استراحت بودند. دختران و پسران كنار جاده وقتي چشمشان به گروه شيوانا افتاد شروع كردند به مسخره كردن آنها و براي هر يك از اعضاي گروه اسم حيواني را درست كردند و با صداي بلند اين اسامي ناشايست را تكرار كردند. شيوانا سكوت كرد و هيچ نگفت. وقتي شبانگاه گروه به آنسوي كوهستان رسيدند و در معبد شروع به استراحت نمودند. شيوانا در جمع شاگردان سوالي مطرح كرد و از آنها خواست تا اثر گذار ترين خاطره اين سفر يك روزه را براي جمع بازگو كنند. تقريبا تمام اعضاي گروه مسخره كردن صبحگاهي جوانان كنار جاده را به شكل بازگو كردند و در پايان خاطره ، از اين عده به صورت جوانان خام و ساده لوح ياد كردند.
شيوانا تبسمي كرد و گفت : "شما اين جوانان را از صبح با خود حمل كرديد و در تمام مسير با اين انديشه كلنجار رفتيد كه چرا در آن لحظه واكنش مناسبي را از خود ارائه نداديد!؟ شما همگي از اين جوانان با صفت ساده لوح و خام ياد كرديد اما از اين نكته كليدي غافل بوديد كه همين افراد ساده لوح و بي ارزش تمام روز شما را هدر دادند و حتي همين الآن هم بخش اعظم فكر و خيال شما را اشغال كردند. اگر حيواني كه وسايل ما را حمل مي كرد توسط افساري كه به گردنش انداخته شده بود طول مسير را با ما همراهي كرد. آن جوانان با يك ريسمان نامريي كه خود سازنده آن بوديد در تمام طول مسير به شما وصل بودند . بارها و بارها خاطره صبح و تك تك جملات را مرور كرديد و آن صحنه ها را براي خود بارها در ذهن خويش تكرار كرديد. شما با ريسمان نامريي كه ديده نمي شود ولي وجود داشت و دارد، از صبح با جملات و كلمات آن جوانان بازي خورده ايد. و آنقدر اسير اين بازي بوده ايد كه هدف اصلي از اين سفر معرفتي را از ياد برده ايد. من به جرات مي توانم بگويم كه آن جوانان از شما قوي تر بوده اند چرا كه با يك اَدا و اَطوار ساده همه شما را تحت كنترل خود قرارداده اند و مادامي كه شما خاطره صبح را در ذهن خود يدك بكشيد هرگز نمي توانيد ادعاي آزادي و استقلال فكري داشته باشيد و در نتيجه خود را شايسته نور معرفت بدانيد. يادبگيريد كه در زندگي همه اتفاقات چه خوب و چه بد را در زمان خود به حال خود رها كنيد و در هر لحظه فقط به خاطرات همان لحظه بيانديشيد. اگر غير از اين عمل كنيد. به مرور زمان حجم خاطراتي كه با خود يدك مي كشيد آنقدر زياد مي شود كه ديگر حتي فرصت يك لحظه تماشاي دنيا را نيز از دست خواهيد داد .
📚 @mybookshelf1
💥 این حکایت : ریسمان نامرئی از شیوانا 💥
⛓ شيوانا به همراه تعداد زيادي از شاگردان خود صبح زود عازم معبدي در آنسوي كوهستان شدند. ساعتي كه راه رفتند به تعدادي دختر و پسر جوان رسيدند كه در كنار جاده مشغول استراحت بودند. دختران و پسران كنار جاده وقتي چشمشان به گروه شيوانا افتاد شروع كردند به مسخره كردن آنها و براي هر يك از اعضاي گروه اسم حيواني را درست كردند و با صداي بلند اين اسامي ناشايست را تكرار كردند. شيوانا سكوت كرد و هيچ نگفت. وقتي شبانگاه گروه به آنسوي كوهستان رسيدند و در معبد شروع به استراحت نمودند. شيوانا در جمع شاگردان سوالي مطرح كرد و از آنها خواست تا اثر گذار ترين خاطره اين سفر يك روزه را براي جمع بازگو كنند. تقريبا تمام اعضاي گروه مسخره كردن صبحگاهي جوانان كنار جاده را به شكل بازگو كردند و در پايان خاطره ، از اين عده به صورت جوانان خام و ساده لوح ياد كردند.
شيوانا تبسمي كرد و گفت : "شما اين جوانان را از صبح با خود حمل كرديد و در تمام مسير با اين انديشه كلنجار رفتيد كه چرا در آن لحظه واكنش مناسبي را از خود ارائه نداديد!؟ شما همگي از اين جوانان با صفت ساده لوح و خام ياد كرديد اما از اين نكته كليدي غافل بوديد كه همين افراد ساده لوح و بي ارزش تمام روز شما را هدر دادند و حتي همين الآن هم بخش اعظم فكر و خيال شما را اشغال كردند. اگر حيواني كه وسايل ما را حمل مي كرد توسط افساري كه به گردنش انداخته شده بود طول مسير را با ما همراهي كرد. آن جوانان با يك ريسمان نامريي كه خود سازنده آن بوديد در تمام طول مسير به شما وصل بودند . بارها و بارها خاطره صبح و تك تك جملات را مرور كرديد و آن صحنه ها را براي خود بارها در ذهن خويش تكرار كرديد. شما با ريسمان نامريي كه ديده نمي شود ولي وجود داشت و دارد، از صبح با جملات و كلمات آن جوانان بازي خورده ايد. و آنقدر اسير اين بازي بوده ايد كه هدف اصلي از اين سفر معرفتي را از ياد برده ايد. من به جرات مي توانم بگويم كه آن جوانان از شما قوي تر بوده اند چرا كه با يك اَدا و اَطوار ساده همه شما را تحت كنترل خود قرارداده اند و مادامي كه شما خاطره صبح را در ذهن خود يدك بكشيد هرگز نمي توانيد ادعاي آزادي و استقلال فكري داشته باشيد و در نتيجه خود را شايسته نور معرفت بدانيد. يادبگيريد كه در زندگي همه اتفاقات چه خوب و چه بد را در زمان خود به حال خود رها كنيد و در هر لحظه فقط به خاطرات همان لحظه بيانديشيد. اگر غير از اين عمل كنيد. به مرور زمان حجم خاطراتي كه با خود يدك مي كشيد آنقدر زياد مي شود كه ديگر حتي فرصت يك لحظه تماشاي دنيا را نيز از دست خواهيد داد .
📚 @mybookshelf1
#چندراه_برای_اینکه_شاد_زندگی_کنیم
چگونه همیشه شاد زندگی کنیم و آرامش داشته باشیم؟ راههای مهم و موثر در شاد بودن و شاد زندگی کردن کدامند؟ در این بخش خواهید خواند که چگونه با وجود مشکلات شاد زندگی کنیم.
برای اینکه شاد زندگی کنیم باید چند اصل مهم را رعایت کنیم که اولین اصل آن اهمیت دادن به خود و سلامت جسم و روح است که برای سلامتی جسم باید:
🚰آب فراوان بنوشید.
🍽مثل یک پادشاه صبحانه بخورید، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخورید.
🥬از سبزیجات بیش تر استفاده کنید تا غذاهای فراوری شده.
🧘♀از یوگا، نماز و دعا کمک بگیرید.
🏄♂بیش تر بازی کنید.
📔بیش تر از سال گذشته کتاب بخوانید.
🙊روزانه 10 دقیقه سکوت کنید و به تفکر بپردازید.
😴7 الی 8 ساعت بخوابید.
🏃♀هر روز 10 تا 30 دقیقه پیاده روی کنید و در حین پیاده روی، لبخند بزنید.
📚 @mybookshelf1
چگونه همیشه شاد زندگی کنیم و آرامش داشته باشیم؟ راههای مهم و موثر در شاد بودن و شاد زندگی کردن کدامند؟ در این بخش خواهید خواند که چگونه با وجود مشکلات شاد زندگی کنیم.
برای اینکه شاد زندگی کنیم باید چند اصل مهم را رعایت کنیم که اولین اصل آن اهمیت دادن به خود و سلامت جسم و روح است که برای سلامتی جسم باید:
🚰آب فراوان بنوشید.
🍽مثل یک پادشاه صبحانه بخورید، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخورید.
🥬از سبزیجات بیش تر استفاده کنید تا غذاهای فراوری شده.
🧘♀از یوگا، نماز و دعا کمک بگیرید.
🏄♂بیش تر بازی کنید.
📔بیش تر از سال گذشته کتاب بخوانید.
🙊روزانه 10 دقیقه سکوت کنید و به تفکر بپردازید.
😴7 الی 8 ساعت بخوابید.
🏃♀هر روز 10 تا 30 دقیقه پیاده روی کنید و در حین پیاده روی، لبخند بزنید.
📚 @mybookshelf1
امروز، 10 مرداد ماه، چهلمين روز از شروع فصل تابستونه، كه در تقویم کهن ایرانی، ايرانيان اين روز را مثل یلدا (شب چله) جشن ميگرفتند و اسم این جشن را چله تابستون يا چله تموز گذاشته بودند!مرداد گرمترین ماه سال بود و این روز گرمتررررین روز سال! در این روز همه ی گلهای نیلوفر شکفته بودند و دنیا زیباتر از همیشه بود. به همین بهونه، گرمای عشق را، به خونه ها می بردند و دور هم خوشحال بودند❤️ بعد از رد شدن چله ی تابستون، هوا شروع به خنک شدن میکنه.
❤️چله تابستونتون مباررك❤️
📚 @mybookshelf1
❤️چله تابستونتون مباررك❤️
📚 @mybookshelf1
کسی که هیچکس را بر آشفته نکند انسان خوبی است.
کسی که توسط هیچکس بر آشفته نشود خدا انسان است.
مهر بابا
📚 @mybookshelf1
کسی که توسط هیچکس بر آشفته نشود خدا انسان است.
مهر بابا
📚 @mybookshelf1
حالا دیگر وقت فکر کردن به چیزهایی که با خودت نیاورده ای نیست…
به این فکر باش که با آنچه داری چه میتوانی بکنی…
#پیرمرد_و_دریا 📖
#ارنست_همینگوی 🖋
📚 @mybookshelf1
به این فکر باش که با آنچه داری چه میتوانی بکنی…
#پیرمرد_و_دریا 📖
#ارنست_همینگوی 🖋
📚 @mybookshelf1
منتظر نمانید تا اقساط خانه یا اتومبیل تان بازپرداخت شود، تا خانه یا اتومبیل جدیدی بخرید، تا فرزندانتان از خانه شما بروند و مستقل شوند، تا دوباره به دانشگاه بروید، تا دانشگاه را تمام کنید، تا ده کیلو وزن کم کنید، تا ده کیلو وزن اضافه کنید، تا ازدواج کنید، تا طلاق بگیرید، تا بچه دار شوید، تا بازنشسته شوید، تا تابستان فرا برسد، تا زمستان فرا برسد، تا پاییز فرا برسد، تا بمیرید...
منتظر نمانید، زندگی کنید!
📚 @mybookshelf1
#جان_سی_مکسول
منتظر نمانید، زندگی کنید!
📚 @mybookshelf1
#جان_سی_مکسول
همه چیز را به خداوند واگذار کنید.
علت شماره یک این که در تنش هستید این است که
با خداوند در تقابل هستید. شما تلاش میکنید چیزهایی را
کنترل کنید که فقط خداوند میتواند
آنها را کنترل کند.
شما نمیتوانید همسر، فرزندان، شغل، آینده یا گذشته
یا چیزهایی از این قبیل را کنترل کنید و به میل خود در آورید.
شما میخواهید نقش خدا را بازی کنید.
نه تنها این بازی را میبازید بلکه خسته هم میشوید.
اقتدار وقتی به دست میآید که همه آن چیزهایی را که
سعی میکردید کنترل کنید، به خدا تسلیم کنید و بسپارید.
#ریک_وارِن
📚 @mybookshelf1
علت شماره یک این که در تنش هستید این است که
با خداوند در تقابل هستید. شما تلاش میکنید چیزهایی را
کنترل کنید که فقط خداوند میتواند
آنها را کنترل کند.
شما نمیتوانید همسر، فرزندان، شغل، آینده یا گذشته
یا چیزهایی از این قبیل را کنترل کنید و به میل خود در آورید.
شما میخواهید نقش خدا را بازی کنید.
نه تنها این بازی را میبازید بلکه خسته هم میشوید.
اقتدار وقتی به دست میآید که همه آن چیزهایی را که
سعی میکردید کنترل کنید، به خدا تسلیم کنید و بسپارید.
#ریک_وارِن
📚 @mybookshelf1
Forwarded from پیوند نگار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چه چیز در دستتان دارید؟
سخنرانی زیبای #ریک_وارن ( نویسنده کتاب پرفروش « زندگی هدفمند» )
📚 @mybookshelf1
سخنرانی زیبای #ریک_وارن ( نویسنده کتاب پرفروش « زندگی هدفمند» )
📚 @mybookshelf1
موفقیت یعنی آنطور که
دل خودتان می خواهد زندگی کنید؛
کاری که خودتان دوستش دارید را انجام دهید؛
آدمی که خودتان دوستش دارید را دوست بدارید؛
لباسی که خودتان می پسندید را به تن کنید؛
در راهی که خودتان انتخاب کردید قدم بردارید...
به تعبیری با تمام تاسف
"ما بیشتر می پسندیم که خوشبخت نباشیم اما دیگران ما را خوشبخت بدانند تا این که خوشبخت باشیم اما دیگران ما را بدبخت بدانند..."
#آنتونی_رابینز 🖋
📚 @mybookshelf1
دل خودتان می خواهد زندگی کنید؛
کاری که خودتان دوستش دارید را انجام دهید؛
آدمی که خودتان دوستش دارید را دوست بدارید؛
لباسی که خودتان می پسندید را به تن کنید؛
در راهی که خودتان انتخاب کردید قدم بردارید...
به تعبیری با تمام تاسف
"ما بیشتر می پسندیم که خوشبخت نباشیم اما دیگران ما را خوشبخت بدانند تا این که خوشبخت باشیم اما دیگران ما را بدبخت بدانند..."
#آنتونی_رابینز 🖋
📚 @mybookshelf1
📚درسی از زندگی ....
زندگی نمیگذارد ، خام بیایی و خام بروی
تو را میپزد و نرم میکند.
با زندگی نمیتوانی دست و پنجه نرم کنی
تو جزئی و برای کل نمیتوانی تصمیم بگیری.
این کل است که برایت تصمیم میگیرد
تو فقط یک کار میتوانی انجام دهی تسلیم بودن.
رها کردن و لذت بردن.
پذیرش رویدادها.
بیواکنش بودن.
انعطاف پذیری و نرم بودن.
تمام هستی به این شکل هست.
فقط تو متفاوت هستی!
میپرسی چرا؟
چون صدای سرت را بت کردی.
چون صدای سرت اربابت شده.
چون افکارت را جدی گرفتی.
چون میخواهی بگوئی ، هستی.
چون خودت را فکر میپنداری.
چون از ارتعاش زندگی محروم شدهای
چون بازیچه اندیشه شدهای.
چون خود را با نقشها یکی میپنداری.
چون سخت و سفت و شکننده شدهای.
چون چسبیدهای به صدای سرت و ولش نمیکنی. ....
رها کن و به شیوه آبها زندگی کن.
مانند آبها انعطاف پذیر باش
آبگون زندگی کن.
آب که شدی زندگی میکنی.
آب که شدی جاری میشوی.
📚 @mybookshelf1
زندگی نمیگذارد ، خام بیایی و خام بروی
تو را میپزد و نرم میکند.
با زندگی نمیتوانی دست و پنجه نرم کنی
تو جزئی و برای کل نمیتوانی تصمیم بگیری.
این کل است که برایت تصمیم میگیرد
تو فقط یک کار میتوانی انجام دهی تسلیم بودن.
رها کردن و لذت بردن.
پذیرش رویدادها.
بیواکنش بودن.
انعطاف پذیری و نرم بودن.
تمام هستی به این شکل هست.
فقط تو متفاوت هستی!
میپرسی چرا؟
چون صدای سرت را بت کردی.
چون صدای سرت اربابت شده.
چون افکارت را جدی گرفتی.
چون میخواهی بگوئی ، هستی.
چون خودت را فکر میپنداری.
چون از ارتعاش زندگی محروم شدهای
چون بازیچه اندیشه شدهای.
چون خود را با نقشها یکی میپنداری.
چون سخت و سفت و شکننده شدهای.
چون چسبیدهای به صدای سرت و ولش نمیکنی. ....
رها کن و به شیوه آبها زندگی کن.
مانند آبها انعطاف پذیر باش
آبگون زندگی کن.
آب که شدی زندگی میکنی.
آب که شدی جاری میشوی.
📚 @mybookshelf1
برشی از یک کتاب 📚
چه کارهایی که میبایست بکنیم و هرگز نکردیم! برای اینکه به ملاحظاتی پایبند بودیم، فرصتی مناسب را انتظار میکشیدیم، تنبلی میکردیم و برای اینکه مدام به خود میگفتیم: «چیزی نیست، همیشه فرصت خواهیم داشت.» زیرا نمیدانستیم هر روزی که میگذرد بی جانشین و هر لحظه نایافتنی است. تصمیمگیری، تلاش و عشقورزی را به وقتی دیگر وا نهاده بودیم.
#مائدههای_زمینی 📖
آندره_ژید 🖋
📚 @mybookshelf1
چه کارهایی که میبایست بکنیم و هرگز نکردیم! برای اینکه به ملاحظاتی پایبند بودیم، فرصتی مناسب را انتظار میکشیدیم، تنبلی میکردیم و برای اینکه مدام به خود میگفتیم: «چیزی نیست، همیشه فرصت خواهیم داشت.» زیرا نمیدانستیم هر روزی که میگذرد بی جانشین و هر لحظه نایافتنی است. تصمیمگیری، تلاش و عشقورزی را به وقتی دیگر وا نهاده بودیم.
#مائدههای_زمینی 📖
آندره_ژید 🖋
📚 @mybookshelf1
افلاطون معتقد بود که عدالت واقعی از خود ما آغاز میشود یعنی باید خودمان را آنقدر خوب بشناسیم که بتوانیم در صحبتها، اعمال و انتخابهایمان نسبت به خودمان عادلانه رفتار کنیم. اگر فکر کنیم چه کسی هستیم، از زندگی چه میخواهیم و مایلیم زندگیمان را چه طور بگذرانیم، خودمان را میشناسیم و میتوانیم نکاتی دربارهی ماهیت عدالت کشف کنیم...
#دیوید_وایت 🖋
📚 @mybookshelf1
#دیوید_وایت 🖋
📚 @mybookshelf1
Forwarded from پیوند نگار
T.N.T.pdf
4.8 MB
#دانلود
کتابی که پیش رو دارید آماده است تا هر لحظه در ذهن شما انفجاری ایجاد کند. (99صفحه)
📚 @mybookshelf1
کتابی که پیش رو دارید آماده است تا هر لحظه در ذهن شما انفجاری ایجاد کند. (99صفحه)
📚 @mybookshelf1
در کنار آنهایی باش که نور می آورند و جادو می کنند، آنها که با چوب جادویی کلام ، گفتار ، نگاه ، رفتار و منشِ ویژه خودشان تو و جهان را متحول می کنند و همه بازی ها را به هم می زنند. کسانی که قصه های زیبا می گویند و تو را به چالش می کشند و تغییرت می دهند. کسانی که به تو اجازه نمی دهند که خودت را دست کم بگیری و افق زندگی ات را کوچک بپنداری. این جادوگران با قلبهای تپنده و پر شور ، قبیله اصلی تو هستند و باید کنارشان بمانی.
#ويلفرد_پترسون 🖋
📚 @mybookshelf1
#ويلفرد_پترسون 🖋
📚 @mybookshelf1
واحد اندازه گیری کتاب خواندن،
تعداد صفحه یا دقیقه در روز نیست،
بلکه مقدار تغییری است که
در شناخت از هویت خودمان
و یا ماهیت جهان اطراف مان
ایجاد شده است...
📚 @mybookshelf1
تعداد صفحه یا دقیقه در روز نیست،
بلکه مقدار تغییری است که
در شناخت از هویت خودمان
و یا ماهیت جهان اطراف مان
ایجاد شده است...
📚 @mybookshelf1
در کنار آنهایی باش
که نور میآورند و جادو میکنند.
کسانی که قصههای زیبا میگویند
و تو را به چالش میکشند
و تغییرت میدهند.
📚 @mybookshelf1
که نور میآورند و جادو میکنند.
کسانی که قصههای زیبا میگویند
و تو را به چالش میکشند
و تغییرت میدهند.
📚 @mybookshelf1
رد پاى خورشيد در ميان آسمان
پيام نورانى و جاودانهاش را به جاى میگذارد
درخشان و نيرو دهنده
وجود ما را گرما مى بخشد
و به ما نشان میدهد تنها نيستيم!
ما تنها نيستيم و هنوز زندهایم
و اين آتش، آتش ما
نبايد بميرد.
#نیایش_سرخپوستی
📚 @mybookshf1
پيام نورانى و جاودانهاش را به جاى میگذارد
درخشان و نيرو دهنده
وجود ما را گرما مى بخشد
و به ما نشان میدهد تنها نيستيم!
ما تنها نيستيم و هنوز زندهایم
و اين آتش، آتش ما
نبايد بميرد.
#نیایش_سرخپوستی
📚 @mybookshf1
او معتقد است انسان، همواره با چالش دست و پنجره نرم خواهد کرد. اگر چه چالشهایش هم مانند خودش رشد و تکامل و تغییر را تجربه میکنند.
#انسان_خردمند 📖
یووال نوح حراری ✒️
📚 @mybookshelf1
#انسان_خردمند 📖
یووال نوح حراری ✒️
📚 @mybookshelf1