کتابخانه من 📚
2.47K subscribers
355 photos
6 videos
105 files
140 links
یک فنجان کتاب و انرژی

مهمان ما باشید💐🌹
Download Telegram
#یک_دقیقه_مطالعه 📚

افراد یاد می‌گیرند یک کار را چطور انجام دهند اما هیچوقت انجامش نمی‌دهند.
متاسفانه تعداد کمی از آدم‌ها طوری زندگی می‌کنند که به آن موفقیتی که همیشه در رویاهایشان بوده دست پیدا کنند. و این یک دلیل ساده دارد :
هیچوقت وارد عمل نمی‌شوند!
علم‌آموزی به این معنا نیست که رشد می‌کنید. رشد زمانی اتفاق می‌افتد که چیزهایی که می‌دانید زندگیتان را تغییر دهند. بیشتر آدم‌ها در سردرگمی کاملند. درواقع آنها زندگی نمی‌کنند. فقط روزها را می‌گذرانند و هیچوقت کاری که لازم است را انجام نمی‌دهند—یعنی دنبال کردن آرزوهایشان.
مهم نیست که نابغه باشید یا دکترای فیزیک کوانتوم داشته باشید، اگر عمل نکنید نمی‌توانید کوچکترین تغییری در زندگیتان ایجاد کنید. بین دانستن خالی و دانستن و عمل کردن تفاوت زیادی وجود دارد. دانش و هوش بدون عمل هر دو بی‌ارزش هستند. به همین سادگی!

#به_همین_سادگی 📖
#نشر_نازلی

📚 @mybookshelf1
#یک_دقیقه_مطالعه 📚

در زندگی بعدی، کاش می شد مسیر را وارونه طی کنم. در آغاز، پیکری بیجان و مرده باشم و آنگاه راه آغاز شود.
در خانه ای از انسانهای سالمند، زندگی را آغاز کنم و هرروز همه چیز، بهتر و بهتر شود. به خاطرِ بیش از حد سالم بودن، از خانه بیرونم کنند. بروم و حقوق بازنشستگی ام را جمع کنم.و سپس، کار کردن را آغاز کنم.
روز اول، یک ساعتِ طلایی خواهم خرید و به مهمانی و پایکوبی خواهم رفت. سپس چهل سال پیوسته کار خواهم کرد و هرروز ، جوان تر خواهم شد. آنگاه برای دبیرستان آماده ام؛ و سپس به دبستان می روم و آنگاه کودک می شوم و بازی می کنم. هیچ مسئولیتی نخواهم داشت. آنقدر جوان و جوان تر می شوم تا به یک نوزاد تبدیل شوم. و آنگاه نه ماه ، در محیطی زیبا و لوکس ، چیزی شبیه استخر ، غوطه ور خواهم شد ... و سپس با یک لحظه برانگیختگیِ شورانگیز ، زندگی را در اوج به پایان برسانم !

مرگ در می زند 📖
#وودی_آلن 🖋

📚 @mybookshelf1
#یک_دقیقه_مطالعه 📚

مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید. هر دو حاضر شدند. سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد. مرد تلاش می‌کرد تا خود را رها کند اما سقراط قوی‌تر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت. سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود. سقراط از او پرسید: «در آن وضعیت تنها چیزی که می‌خواستی چه بود؟»

پسر جواب داد: «هوا»

سقراط گفت: «این راز موفقیت است! اگر همان طور که هوا را می‌خواستی در جستجوی موفقیت هم باشی به دستش خواهی آورد. رمز دیگری وجود ندارد.»

📚 @mybookshelf1
#یک_دقیقه_مطالعه 📖👓


💥 این حکایت : ریسمان نامرئی از شیوانا 💥

شيوانا به همراه تعداد زيادي از شاگردان خود صبح زود عازم معبدي در آنسوي كوهستان شدند. ساعتي كه راه رفتند به تعدادي دختر و پسر جوان رسيدند كه در كنار جاده مشغول استراحت بودند. دختران و پسران كنار جاده وقتي چشمشان به گروه شيوانا افتاد شروع كردند به مسخره كردن آنها و براي هر يك از اعضاي گروه اسم حيواني را درست كردند و با صداي بلند اين اسامي ناشايست را تكرار كردند. شيوانا سكوت كرد و هيچ نگفت. وقتي شبانگاه گروه به آنسوي كوهستان رسيدند و در معبد شروع به استراحت نمودند. شيوانا در جمع شاگردان سوالي مطرح كرد و از آنها خواست تا اثر گذار ترين خاطره اين سفر يك روزه را براي جمع بازگو كنند. تقريبا تمام اعضاي گروه مسخره كردن صبحگاهي جوانان كنار جاده را به شكل بازگو كردند و در پايان خاطره ، از اين عده به صورت جوانان خام و ساده لوح ياد كردند.
شيوانا تبسمي كرد و گفت : "شما اين جوانان را از صبح با خود حمل كرديد و در تمام مسير با اين انديشه كلنجار رفتيد كه چرا در آن لحظه واكنش مناسبي را از خود ارائه نداديد!؟ شما همگي از اين جوانان با صفت ساده لوح و خام ياد كرديد اما از اين نكته كليدي غافل بوديد كه همين افراد ساده لوح و بي ارزش تمام روز شما را هدر دادند و حتي همين الآن هم بخش اعظم فكر و خيال شما را اشغال كردند. اگر حيواني كه وسايل ما را حمل مي كرد توسط افساري كه به گردنش انداخته شده بود طول مسير را با ما همراهي كرد. آن جوانان با يك ريسمان نامريي كه خود سازنده آن بوديد در تمام طول مسير به شما وصل بودند . بارها و بارها خاطره صبح و تك تك جملات را مرور كرديد و آن صحنه ها را براي خود بارها در ذهن خويش تكرار كرديد. شما با ريسمان نامريي كه ديده نمي شود ولي وجود داشت و دارد، از صبح با جملات و كلمات آن جوانان بازي خورده ايد. و آنقدر اسير اين بازي بوده ايد كه هدف اصلي از اين سفر معرفتي را از ياد برده ايد. من به جرات مي توانم بگويم كه آن جوانان از شما قوي تر بوده اند چرا كه با يك اَدا و اَطوار ساده همه شما را تحت كنترل خود قرارداده اند و مادامي كه شما خاطره صبح را در ذهن خود يدك بكشيد هرگز نمي توانيد ادعاي آزادي و استقلال فكري داشته باشيد و در نتيجه خود را شايسته نور معرفت بدانيد. يادبگيريد كه در زندگي همه اتفاقات چه خوب و چه بد را در زمان خود به حال خود رها كنيد و در هر لحظه فقط به خاطرات همان لحظه بيانديشيد. اگر غير از اين عمل كنيد. به مرور زمان حجم خاطراتي كه با خود يدك مي كشيد آنقدر زياد مي شود كه ديگر حتي فرصت يك لحظه تماشاي دنيا را نيز از دست خواهيد داد .
📚 @mybookshelf1