Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
وقتی یکجا همه رودعوت میکنه بری تو حرمش😭
"اولین ورود"
"اذن دخول"
#بازتاب
#بزرگترین_اردوی_دخترانه_کشور
#مشهد_۹۶
#گروه_فرهنگی_فانوس
#نایب_الزیاره
🔹🔹🔷▫️⬜️▫️🔷🔹🔹
@mojaradan🌷جوانان انقلابی
"اولین ورود"
"اذن دخول"
#بازتاب
#بزرگترین_اردوی_دخترانه_کشور
#مشهد_۹۶
#گروه_فرهنگی_فانوس
#نایب_الزیاره
🔹🔹🔷▫️⬜️▫️🔷🔹🔹
@mojaradan🌷جوانان انقلابی
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#چطوری_شانس_ازدواجمون💍_رو_بیشتر_کنیم؟
💠اگر توی #سن ازدواج هستین ولی اون #خواستگاری💐 که #مد نظرتون هست #هنوز براتون پیدا نشده، یکی از #راه هاش اینه که دیگران شما رو #بشناسن. بدونن که همچین #دختری🧕 با فلان ويژگی 👌ها هم هست و اتفاقا شاید #کسی در اطراف شما باشه که در به در🔍 دنبال #دختری مثل شما👆 بگرده ولی چون نمی دونه🤔 شما چه جوری هستین و یا شاید #اصلا ندونه که شما #مجردین و #قصد ازدواج دارین، #بهتون فکر هم نمی کنه!
✅برای اینکه این #اتفاق بیافته اولا محيط هايی که توش هستین رو از #ابعاد مختلف در #نظر بگیرین. #محیط دانشگاه👩🎓، سرکار👩🏫، خانوادگي👨👩👦👦 و...
🔷سعی کنین با #گروه های مختلف #رفت_و_آمد داشته باشین. یعني چی؟... يعنی اگه #مثلا توی محیط کار شما توي #قسمت الف مشغول به کار هستین با #اعضای قسمت "ب" #هم سلام و احوال پرسی👥 کنین. اینجوري هم خيلي خانم تر و خيلی خوش برخورد به نظر میاین و هم اینکه #گستره ی آشنايی هاتون هم با افراد زیاد تر می شه وهمین #احتمال ازدواج💍💐 شما رو افزایش میده... البته با #رعایت حریم با نامحرم.😉
🔶توی گستره #خانوادگی تون #گوشه گیر نباشین. #مهمونی های مختلفی که برگزار میشه رو #حتما برین و اونجا خیلی #خوش زبون و خوش صحبت و با #ظاهر آراسته 😉ظاهر بشین.
🔻توی این جمع ها #دخترونه رفتار کنین و لباس👗 بپوشین. #لباستون به طوری زنونه نباشه. #رفتارهاتون حیا و #نجابت دخترونه🧥🥿 توش باشه. این#خيلي مهمه.👌
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#چطوری_شانس_ازدواجمون💍_رو_بیشتر_کنیم؟
💠اگر توی #سن ازدواج هستین ولی اون #خواستگاری💐 که #مد نظرتون هست #هنوز براتون پیدا نشده، یکی از #راه هاش اینه که دیگران شما رو #بشناسن. بدونن که همچین #دختری🧕 با فلان ويژگی 👌ها هم هست و اتفاقا شاید #کسی در اطراف شما باشه که در به در🔍 دنبال #دختری مثل شما👆 بگرده ولی چون نمی دونه🤔 شما چه جوری هستین و یا شاید #اصلا ندونه که شما #مجردین و #قصد ازدواج دارین، #بهتون فکر هم نمی کنه!
✅برای اینکه این #اتفاق بیافته اولا محيط هايی که توش هستین رو از #ابعاد مختلف در #نظر بگیرین. #محیط دانشگاه👩🎓، سرکار👩🏫، خانوادگي👨👩👦👦 و...
🔷سعی کنین با #گروه های مختلف #رفت_و_آمد داشته باشین. یعني چی؟... يعنی اگه #مثلا توی محیط کار شما توي #قسمت الف مشغول به کار هستین با #اعضای قسمت "ب" #هم سلام و احوال پرسی👥 کنین. اینجوري هم خيلي خانم تر و خيلی خوش برخورد به نظر میاین و هم اینکه #گستره ی آشنايی هاتون هم با افراد زیاد تر می شه وهمین #احتمال ازدواج💍💐 شما رو افزایش میده... البته با #رعایت حریم با نامحرم.😉
🔶توی گستره #خانوادگی تون #گوشه گیر نباشین. #مهمونی های مختلفی که برگزار میشه رو #حتما برین و اونجا خیلی #خوش زبون و خوش صحبت و با #ظاهر آراسته 😉ظاهر بشین.
🔻توی این جمع ها #دخترونه رفتار کنین و لباس👗 بپوشین. #لباستون به طوری زنونه نباشه. #رفتارهاتون حیا و #نجابت دخترونه🧥🥿 توش باشه. این#خيلي مهمه.👌
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#زندگی_به_سبک_شهدا. #اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
#شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
#شهید سید مرتضی دادگر🌷
#می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
#علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء #حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های #تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
#یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، #خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
#یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق #مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، #از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
#تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های #تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... #آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و #من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
#با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
#بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
#شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
#فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... #گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
#استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی #شهید به من سپرده شد تا برای #استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
#قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که #مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به #بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، #دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
#با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای #شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
#این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... #راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
#دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
#وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من #کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به #همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام #پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
#لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... #به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
#بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به #میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز #پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... #خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر #بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
#وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا #جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های #حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
#جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در #دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا #سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
#همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را #پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
#کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان #مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
#نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...#مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
#شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🍃🌸 @mojaradan
#شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
#شهید سید مرتضی دادگر🌷
#می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
#علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء #حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های #تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
#یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، #خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
#یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق #مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، #از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
#تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های #تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... #آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و #من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
#با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
#بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
#شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
#فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... #گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
#استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی #شهید به من سپرده شد تا برای #استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
#قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که #مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به #بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، #دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
#با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای #شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
#این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... #راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
#دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
#وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من #کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به #همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام #پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
#لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... #به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
#بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به #میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز #پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... #خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر #بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
#وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا #جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های #حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
#جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در #دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا #سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
#همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را #پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
#کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان #مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
#نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...#مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
#شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🍃🌸 @mojaradan
Forwarded from مجردان انقلا✌بی (عالم محضر خداست)
《 #بِسْمِ_اللَّهِ_الرَّحْمَنِ_الرَّحِيمِ 》
#گروه_بسیجیان_سیدعلی ۱
@basyji_ir
#گروه_بسیجیان_سیدعلی ۲
@basiji_rahbari_ir
#متحدین 👇
فرزندان انقلاب @farzandanee_enghelab
سایبری همت @Margbarezasha
انقلابیون @anghelabyoon
﷽َ #سردار﷽ّ
#ارتباط @HADAF_SAKHT
☫ #گردان_امنیتی_سایبری_سردارشهیدابراهیم_همت ☫
@MARGBaRezasha
#خادم_بسیجی_سردار
@BASIJISARDAR
#خادم_سردار
@HADAF_SAKHT
@c_y_b_e_r_b_m
#آتش_به_اختیاربه_امرولی_فقیه
#تیم_ویژه_افسران_سایبری
#جنگ_روانی_هک_نفوذ
#هشداربه_منافقین_سایبری_نما
https://tttttt.me/joinchat/SgVIjbhThz8Qah-m
#گروه_بسیجیان_سیدعلی ۱
@basyji_ir
#گروه_بسیجیان_سیدعلی ۲
@basiji_rahbari_ir
#متحدین 👇
فرزندان انقلاب @farzandanee_enghelab
سایبری همت @Margbarezasha
انقلابیون @anghelabyoon
﷽َ #سردار﷽ّ
#ارتباط @HADAF_SAKHT
☫ #گردان_امنیتی_سایبری_سردارشهیدابراهیم_همت ☫
@MARGBaRezasha
#خادم_بسیجی_سردار
@BASIJISARDAR
#خادم_سردار
@HADAF_SAKHT
@c_y_b_e_r_b_m
#آتش_به_اختیاربه_امرولی_فقیه
#تیم_ویژه_افسران_سایبری
#جنگ_روانی_هک_نفوذ
#هشداربه_منافقین_سایبری_نما
https://tttttt.me/joinchat/SgVIjbhThz8Qah-m
Forwarded from گروه سرود اوج
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🤩همایش بزرگ سلام فرمانده🤩
توسط مجموعه فرهنگی و هنری اوج
و حوزه مقاومت بسیج ۷ مقداد
با اجرای ویژه ی گروه سرود اوج
مجری:امیر رشیدیان
صدابردار:جلال رفیعی
شعرخوانی:مهدیار خراسانی
مهمان:جناب سرهنگ قوی پنجه
فرمانده محترم ناحیه مقاومت بسیج مقداد مشهد
ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
https://www.instagram.com/original__owj
#سلام_فرمانده
#سلام_فرمانده_مجموعه_اوج
#گروه_سرود_اوج
#مجموعه_فرهنگی_هنری_اوج
#مهدیار_خراسانی
@original_owj
🤩همایش بزرگ سلام فرمانده🤩
توسط مجموعه فرهنگی و هنری اوج
و حوزه مقاومت بسیج ۷ مقداد
با اجرای ویژه ی گروه سرود اوج
مجری:امیر رشیدیان
صدابردار:جلال رفیعی
شعرخوانی:مهدیار خراسانی
مهمان:جناب سرهنگ قوی پنجه
فرمانده محترم ناحیه مقاومت بسیج مقداد مشهد
ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
https://www.instagram.com/original__owj
#سلام_فرمانده
#سلام_فرمانده_مجموعه_اوج
#گروه_سرود_اوج
#مجموعه_فرهنگی_هنری_اوج
#مهدیار_خراسانی
@original_owj