#دلنوشته_همســـــــر
#شهید_محسن_فانوسی :
وقتی خبر #شهادتت به گوشم رسید
#آشوبی وجودم را فرا گرفت
ک هیچ #پناهگاه امنی #آرامم نمیکرد
یاد #حرفت افتادم که لحظه #وداع گفتی :
باور کن #آیه ی
#انا لله وانا الیه راجعون را
همه ما #مسافریم وباید روزی به #مقصد برسیم
پس #چه زیبا
با #کوله باری #سبک و با #عزت مرگ را در آغوش بگیرم و زیبای #شهادت را #لمس کنیم
#لحظه ای که میگویند
#شهدا زنده هستند و نزد #پروردگارشان #روزی میخورند و در #زندگی جریان دارند
.
.
#دلگیر می شوم
وقتی #عده ای #تو و #هدفت را #نشانه میگیرند
مگر آنها #نمیدانند
#فاصله #دهان تا #گوش #یک وجب بیشتر #نیست
از لحظه ای که #زبان باز میکنند تا به #گوش برسد
#خدا میشنود و #میبیند
#چرا با این حرف ها #دل امام زمان را #خون میکنند
#چرا باور #ندارند #تو و #دوستانت #مدافعان عشق هستید
#مدافع حرم
واژه ای #ساده
اما #بیان کاری #بزرگ است
که #رهبرم فرمود
چند #صبای دیگر #مردم میفهمند این #شهدا که #جز اولیاء #به حساب میایند ودر دیار #غربت جان میدهند
#ثابت کردن که
ما به #عهد خود #وفا کردیم
.
.
.
#تو حتی از #عزیز ترین هایت #فاطمه زهرا_و_محمدمهدے گذشتی
#نه به این خاطر که #تو وابسته #نبودی
#نه
تو# عاشق عزیزانت بودی
و #عاشق برای #معشوقش به هر# آب #آتشی میزند که او در #راحتی
و #آرامش باشد
ولحظه ای #ترس نداشته باشد
.
#تو رفتی
اما #افتخاری بر #پیشانی عزیزانت شدی که# فردای قیامت
همه با #عزت در پیشگاه #حق تعالی #سربلند کنیم
و#بگوییم
#هر کدام از ما# تکلیفی به دوش داشتیم
#لحظه ای که# یزیدیان زمان
در پی #تکرار عاشورا و# جسارتی دگر به# خیمه بی بی زینب بودند
ما با #تمام توان و #هستی مان #ایستادیم
و#گوش به فرمان #حسین زمانمان
و# نائب بر حق ولیعصر(عج)
#سید علی
#گوش به فرمان شدیم
و #اجازه تکرار_عاشورا را
#ندادیم
🌸 @modafeharam_zeynab🌸
#شهید_محسن_فانوسی :
وقتی خبر #شهادتت به گوشم رسید
#آشوبی وجودم را فرا گرفت
ک هیچ #پناهگاه امنی #آرامم نمیکرد
یاد #حرفت افتادم که لحظه #وداع گفتی :
باور کن #آیه ی
#انا لله وانا الیه راجعون را
همه ما #مسافریم وباید روزی به #مقصد برسیم
پس #چه زیبا
با #کوله باری #سبک و با #عزت مرگ را در آغوش بگیرم و زیبای #شهادت را #لمس کنیم
#لحظه ای که میگویند
#شهدا زنده هستند و نزد #پروردگارشان #روزی میخورند و در #زندگی جریان دارند
.
.
#دلگیر می شوم
وقتی #عده ای #تو و #هدفت را #نشانه میگیرند
مگر آنها #نمیدانند
#فاصله #دهان تا #گوش #یک وجب بیشتر #نیست
از لحظه ای که #زبان باز میکنند تا به #گوش برسد
#خدا میشنود و #میبیند
#چرا با این حرف ها #دل امام زمان را #خون میکنند
#چرا باور #ندارند #تو و #دوستانت #مدافعان عشق هستید
#مدافع حرم
واژه ای #ساده
اما #بیان کاری #بزرگ است
که #رهبرم فرمود
چند #صبای دیگر #مردم میفهمند این #شهدا که #جز اولیاء #به حساب میایند ودر دیار #غربت جان میدهند
#ثابت کردن که
ما به #عهد خود #وفا کردیم
.
.
.
#تو حتی از #عزیز ترین هایت #فاطمه زهرا_و_محمدمهدے گذشتی
#نه به این خاطر که #تو وابسته #نبودی
#نه
تو# عاشق عزیزانت بودی
و #عاشق برای #معشوقش به هر# آب #آتشی میزند که او در #راحتی
و #آرامش باشد
ولحظه ای #ترس نداشته باشد
.
#تو رفتی
اما #افتخاری بر #پیشانی عزیزانت شدی که# فردای قیامت
همه با #عزت در پیشگاه #حق تعالی #سربلند کنیم
و#بگوییم
#هر کدام از ما# تکلیفی به دوش داشتیم
#لحظه ای که# یزیدیان زمان
در پی #تکرار عاشورا و# جسارتی دگر به# خیمه بی بی زینب بودند
ما با #تمام توان و #هستی مان #ایستادیم
و#گوش به فرمان #حسین زمانمان
و# نائب بر حق ولیعصر(عج)
#سید علی
#گوش به فرمان شدیم
و #اجازه تکرار_عاشورا را
#ندادیم
🌸 @modafeharam_zeynab🌸
💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
🔰یا رفیق من لا رفیق له...🔰
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
🌷 #فصل_اول #چرا_ابراهیم_هادی؟🌷
🌺راوی:نویسنده ی کتاب
🌻 #قسمت_اول
✳️تابستان سال 1386 بود. در مسجد امين الدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشاء بودم.
✳️حالت عجيبي بود! تمام نمازگزاران از علماء و بزرگان بودند. من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ايستاده بودم.
✳️بعد از نماز مغرب، وقتي به اطراف خود نگاه كردم، با کمال تعجب ديدم
اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته!
🌸درست مثل اينكه مسجد، جزيره اي در ميان درياست!
✳️امام جماعت پيرمردي نوراني با عمامه اي سفيد بود. از جا برخاست و رو به سمت جمعيت شروع به صحبت كرد.
✳️از پيرمردي كه در كنارم بود
پرسيدم: امام جماعت را ميشناسي؟
جواب داد:
🌸حاج شيخ محمد حسين زاهد هستند. استاد حاج آقا حق
شناس و حاج آقا مجتهدي.
✳️من كه از عظمت روحي و بزرگواري شيخ حسين زاهد بسيار شنيده بودم با دقت تمام به سخنانش گوش ميكردم.
🔘سكوت عجيبي بود. همه به ايشان نگاه مي كردند...
✳️ايشان ضمن بيان مطالبي
در مورد عرفان و اخلاق فرمودند:دوستان، رفقا، مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق مي دانند و...
🌸اما رفقاي عزيز، بزرگان اخلاق و عرفان عملي اين ها هستند.
✳️بعد تصوير بزرگي را در دست گرفت. از جاي خود نيم خيز شدم تا بتوانم خوب نگاه کنم.
🌸تصوير، چهره مردي با محاسن بلند را نشان ميداد كه بلوز
قهوه اي بر تنش بود.
✳️خوب به عكس خيره شدم. كاملاً او را شناختم. من چهره او را بارها ديده
بودم.
🌸شك نداشتم كه خودش است.ابراهيم بود، ابراهيم هادي!!
✳️سخنان او براي من بسيار عجيب بود.
🌸شيخ حسين زاهد، استاد عرفان و اخلاق كه علماي بسياري در محضرش شاگردي كرد ه اند چنين سخني ميگويد!؟
✳️او ابراهيم را استاد اخلاق عملي معرفي كرد!؟
در همين حال با خودم گفتم: شيخ حسين زاهدكه... او كه سال ها قبل ازدنيا رفته!!
🌸هيجان زده ازخواب پريدم. ساعت سه بامداد روز بيستم مرداد 1386
مطابق با بيست و هفتم رجب و مبعث حضرت رسول اكرم(ص)بود.
🔘اين خواب روياي صادقه اي بود که لرزه بر اندامم انداخت. كاغذي
برداشتم و به سرعت آنچه را ديده وشنيده بودم نوشتم.
🔘ادامه دارد...
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@modafeharam_zeynab
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
🔰یا رفیق من لا رفیق له...🔰
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
🌷 #فصل_اول #چرا_ابراهیم_هادی؟🌷
🌺راوی:نویسنده ی کتاب
🌻 #قسمت_اول
✳️تابستان سال 1386 بود. در مسجد امين الدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشاء بودم.
✳️حالت عجيبي بود! تمام نمازگزاران از علماء و بزرگان بودند. من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ايستاده بودم.
✳️بعد از نماز مغرب، وقتي به اطراف خود نگاه كردم، با کمال تعجب ديدم
اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته!
🌸درست مثل اينكه مسجد، جزيره اي در ميان درياست!
✳️امام جماعت پيرمردي نوراني با عمامه اي سفيد بود. از جا برخاست و رو به سمت جمعيت شروع به صحبت كرد.
✳️از پيرمردي كه در كنارم بود
پرسيدم: امام جماعت را ميشناسي؟
جواب داد:
🌸حاج شيخ محمد حسين زاهد هستند. استاد حاج آقا حق
شناس و حاج آقا مجتهدي.
✳️من كه از عظمت روحي و بزرگواري شيخ حسين زاهد بسيار شنيده بودم با دقت تمام به سخنانش گوش ميكردم.
🔘سكوت عجيبي بود. همه به ايشان نگاه مي كردند...
✳️ايشان ضمن بيان مطالبي
در مورد عرفان و اخلاق فرمودند:دوستان، رفقا، مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق مي دانند و...
🌸اما رفقاي عزيز، بزرگان اخلاق و عرفان عملي اين ها هستند.
✳️بعد تصوير بزرگي را در دست گرفت. از جاي خود نيم خيز شدم تا بتوانم خوب نگاه کنم.
🌸تصوير، چهره مردي با محاسن بلند را نشان ميداد كه بلوز
قهوه اي بر تنش بود.
✳️خوب به عكس خيره شدم. كاملاً او را شناختم. من چهره او را بارها ديده
بودم.
🌸شك نداشتم كه خودش است.ابراهيم بود، ابراهيم هادي!!
✳️سخنان او براي من بسيار عجيب بود.
🌸شيخ حسين زاهد، استاد عرفان و اخلاق كه علماي بسياري در محضرش شاگردي كرد ه اند چنين سخني ميگويد!؟
✳️او ابراهيم را استاد اخلاق عملي معرفي كرد!؟
در همين حال با خودم گفتم: شيخ حسين زاهدكه... او كه سال ها قبل ازدنيا رفته!!
🌸هيجان زده ازخواب پريدم. ساعت سه بامداد روز بيستم مرداد 1386
مطابق با بيست و هفتم رجب و مبعث حضرت رسول اكرم(ص)بود.
🔘اين خواب روياي صادقه اي بود که لرزه بر اندامم انداخت. كاغذي
برداشتم و به سرعت آنچه را ديده وشنيده بودم نوشتم.
🔘ادامه دارد...
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@modafeharam_zeynab
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
مدافعان حرم بی بی زینب (س)
💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 🔰یا رفیق من لا رفیق له...🔰 #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🌷 #فصل_اول #چرا_ابراهیم_هادی؟🌷 🌺راوی:نویسنده ی کتاب 🌻 #قسمت_اول ✳️تابستان سال 1386 بود. در مسجد امين الدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشاء…
💠بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
🔰یا رفیق من لا رفیق له...🔰
🔳 #سلام_بر_ابراهیم🔳
🌷 #فصل_اول #چرا_ابراهیم_هادی🌷
🌺راوی : نویسنده کتاب
🌻 #قسمت_دوم
🔘اين خواب روياي صادقه اي بود که لرزه بر اندامم انداخت. كاغذي
برداشتم و به سرعت آنچه را ديده وشنيده بودم نوشتم.
✳️ديگر خواب به چشمانم نمي آمد. در ذهن، خاطراتي كه از ابراهيم هادي شنيده بودم مرور كردم.
٭٭٭
✳️فراموش نمي كنم. آخرين شب ماه رمضان سال 1373 در مسجدالشهداء
بودم. به همراه بچه هاي قديمي جنگ به منزل شهيد ابراهيم هادي رفتيم.
✳️مراسم بخاطر فوت مادر اين شهيد بود. منزلشان پشت مسجد، داخل كوچه شهيد موافق قرار داشت.
✳️حاج حسين ا لله كرم در مورد شهيد هادي شروع به صحبت كرد.
خاطرات ايشان عجيب بود. من تا آن زمان از هيچكس شبيه آن را نشنيده بودم!
🔘آن شب لطف خدا شامل حال من شد. من كه جنگ را نديده بودم. من
كه در زمان شهادت ايشان فقط هفت سال داشتم، اما خدا خواست در آن
جلسه حضور داشته باشم تا يكي از بندگان خالصش را بشناسم.
🌸اين صحبت ها سا لها ذهن مرا به خود مشغول كرد.
✳️باورم نميشد، يك
رزمنده اينقدر حماسه آفريده و تا اين اندازه گمنام باشد!
🌸عجيب تر آنكه خودش از خدا خواسته بود که گمنام بماند!
🌸و با گذشت
سال ها هنوز هم پيكرش پيدا نشده و مطلبي هم از او نقل نگرديده!
🔵و من در همه كلاس هاي درس و براي همه بچه ها از او مي گفتم.
٭٭٭
✳️هنوز تا اذان صبح فرصت باقي است. خواب از چشمانم پريده. خيلي دوست
دارم بدانم چرا شيخ زاهد، ابراهيم را الگوي اخلاق عملي معرفي كرده؟
✳️فرداي آن روز بر سر مزار شيخ حسين زاهد در قبرستان ابن بابويه رفتم.
🌸با ديدن چهره او كاملاً بر صدق رويائي كه ديده بودم اطمينان پيدا كردم.
🌸ديگر شک نداشتم که عارفان را نه درکوه ها و نه در پستوخانه هاي خانقاه
بايد جست ، بلکه آنان در کنار ما و از ما هستند.
✳️همان روز به سراغ يكي از رفقاي شهيد هادي رفتم. آدرس و تلفن دوستان نزديك شهيد را از او گرفتم.
تصميم خودم را گرفتم.
🌸بايد بهتر و كامل تر از قبل ابراهيم را بشناسم. از
خدا هم توفيق خواستم.
🔵شايد اين رسالتي است که حضرت حق براي شناخته شدن بندگان مخلصش بر عهده ما نهاده است...
🔘ادامه دارد...
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEFE4CoGVeWs1aPLaQ
🔰یا رفیق من لا رفیق له...🔰
🔳 #سلام_بر_ابراهیم🔳
🌷 #فصل_اول #چرا_ابراهیم_هادی🌷
🌺راوی : نویسنده کتاب
🌻 #قسمت_دوم
🔘اين خواب روياي صادقه اي بود که لرزه بر اندامم انداخت. كاغذي
برداشتم و به سرعت آنچه را ديده وشنيده بودم نوشتم.
✳️ديگر خواب به چشمانم نمي آمد. در ذهن، خاطراتي كه از ابراهيم هادي شنيده بودم مرور كردم.
٭٭٭
✳️فراموش نمي كنم. آخرين شب ماه رمضان سال 1373 در مسجدالشهداء
بودم. به همراه بچه هاي قديمي جنگ به منزل شهيد ابراهيم هادي رفتيم.
✳️مراسم بخاطر فوت مادر اين شهيد بود. منزلشان پشت مسجد، داخل كوچه شهيد موافق قرار داشت.
✳️حاج حسين ا لله كرم در مورد شهيد هادي شروع به صحبت كرد.
خاطرات ايشان عجيب بود. من تا آن زمان از هيچكس شبيه آن را نشنيده بودم!
🔘آن شب لطف خدا شامل حال من شد. من كه جنگ را نديده بودم. من
كه در زمان شهادت ايشان فقط هفت سال داشتم، اما خدا خواست در آن
جلسه حضور داشته باشم تا يكي از بندگان خالصش را بشناسم.
🌸اين صحبت ها سا لها ذهن مرا به خود مشغول كرد.
✳️باورم نميشد، يك
رزمنده اينقدر حماسه آفريده و تا اين اندازه گمنام باشد!
🌸عجيب تر آنكه خودش از خدا خواسته بود که گمنام بماند!
🌸و با گذشت
سال ها هنوز هم پيكرش پيدا نشده و مطلبي هم از او نقل نگرديده!
🔵و من در همه كلاس هاي درس و براي همه بچه ها از او مي گفتم.
٭٭٭
✳️هنوز تا اذان صبح فرصت باقي است. خواب از چشمانم پريده. خيلي دوست
دارم بدانم چرا شيخ زاهد، ابراهيم را الگوي اخلاق عملي معرفي كرده؟
✳️فرداي آن روز بر سر مزار شيخ حسين زاهد در قبرستان ابن بابويه رفتم.
🌸با ديدن چهره او كاملاً بر صدق رويائي كه ديده بودم اطمينان پيدا كردم.
🌸ديگر شک نداشتم که عارفان را نه درکوه ها و نه در پستوخانه هاي خانقاه
بايد جست ، بلکه آنان در کنار ما و از ما هستند.
✳️همان روز به سراغ يكي از رفقاي شهيد هادي رفتم. آدرس و تلفن دوستان نزديك شهيد را از او گرفتم.
تصميم خودم را گرفتم.
🌸بايد بهتر و كامل تر از قبل ابراهيم را بشناسم. از
خدا هم توفيق خواستم.
🔵شايد اين رسالتي است که حضرت حق براي شناخته شدن بندگان مخلصش بر عهده ما نهاده است...
🔘ادامه دارد...
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEFE4CoGVeWs1aPLaQ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#چرا_رنگ_پرچم_گنبد_معصومین
#متفاوت_است❗️
چرا گنبد امام علی (ع)پرچم ندارد؟
چراپرچم گنبد #امام_حسین قرمز است؟
چراحرم حضرت #زینب پرچم دارد؟
🌷💔🥀🕌✋
#متفاوت_است❗️
چرا گنبد امام علی (ع)پرچم ندارد؟
چراپرچم گنبد #امام_حسین قرمز است؟
چراحرم حضرت #زینب پرچم دارد؟
🌷💔🥀🕌✋