#شلمچه
.
#آه که دلم چقدر هوای #شلمچه کرده است...
.
انگار پایم از این کفش ها و #خیابان ها #خسته شده!
کمی #خاک شلمچه می خواهم؛
#ساده و پا برهنه راه بروم...
.
فضای غبار آلود این #شهر دلم را به کنج #قفسی فرستاده!
#اسیر شده ام...
.
رهایم کنید از #بند اسارت!
#آی_شهدا
.
می خواهم #پرواز کنم؛
دلم #آسمان می خواهد...
.
.
.
🔶 روایت #حاج_حسین_یکتا
هنوز خاک شلمچه جنون به دل دارد . . .
.
.
🌅 @modafeharam_zeynab
.
.
.
#آه که دلم چقدر هوای #شلمچه کرده است...
.
انگار پایم از این کفش ها و #خیابان ها #خسته شده!
کمی #خاک شلمچه می خواهم؛
#ساده و پا برهنه راه بروم...
.
فضای غبار آلود این #شهر دلم را به کنج #قفسی فرستاده!
#اسیر شده ام...
.
رهایم کنید از #بند اسارت!
#آی_شهدا
.
می خواهم #پرواز کنم؛
دلم #آسمان می خواهد...
.
.
.
🔶 روایت #حاج_حسین_یکتا
هنوز خاک شلمچه جنون به دل دارد . . .
.
.
🌅 @modafeharam_zeynab
.
.
💚عاشقانه اے به سبک شهـــدا💚
#عشق_گمشده...
وقتی بابام...
درباره مهریه ازم پرسید...
گفتم که میخوام سنت شکنی کنم...
مهریهم کلت کمری آقامهدی و یه جلد قرآن کریم بود...!
از فردای اون روز سادگی زندگی بدون تشریفات...
مهریه،جشن عقد و عروسیمون...💕
شده بود زبونزد همه مردم و منبر علمای شهر....
چند ماه بعد ازدواجمون...💕
بهم گفت:
"میخوام برم جنوب...
تو هم باهام میای...؟"
منم واسه اینکه نزدیکش باشم...💕
قبول کردم و باهاش رفتم...
تنها چیزی که تو این چند سال زندگی مشترک آزارم میداد...
دلتنگی بود...❤️
.
#بیقرار_تو_امو_در_دل_تنگم_گله_هاست...
#آه_بی_تاب_شدن_عادت_کم_حوصله_ها_ست...
.
وقتی شبا با خستگی میومد خونه...
از فرط خستگی خوابش میبرد...
میشِستم و نگاش ميكردم...💕
حتی وقتی تو خواب پهلو به پهلو میشد...
ميرفتم سمت دیگه میشستم...
تا بتونم سير تماشاش كنم...❤️
.
#لذت_دیدن_رویت_به_دلم_می_چسبد...
#دوست_دارم_که_فقط_سیر_نگاهت_بکنم...
.
زندگیمون همش دوری و اضطراب بود...
وقتی شهید شد...
گفتم دلم میخواد،تو مسیر تشییع…
تو آمبولانس کنارش باشم...💕
ولی با سکوت دوست آقامهدی مواجه شدم...
دلم هرّی ریخت...💔
پیش خودم گفتم...
نکنه مهدی باکری هم...
مثه علی و حمید باکری...
جنازهای نداره...؟!💔
آخرشم...
حسرت دیدنش به دلم موند...💔
.
#حسرتی_گر_به_دلم_هست_همان_دیدن_توست...
.
دلتنگش که میشدم...
جلوی قاب عکسش میایستادم و...
باهاش درد دل میکردم...💕
گاهی ساعتها مقابل عکسش اشک میریختم...
تا کمی آروم شم...💔
اگه یه روزی زمان به عقب برگرده و...
مهدی باکری دوباره ازم خواستگاری کنه...💕
حاضرم همون زندگی رو که باهاش تجربه کردم رو...
بازم داشته باشم...❤️
(همسر شهید،مهدی باکری)
#سالروز_شهادت💔
@modafeharam_zeynab
#عشق_گمشده...
وقتی بابام...
درباره مهریه ازم پرسید...
گفتم که میخوام سنت شکنی کنم...
مهریهم کلت کمری آقامهدی و یه جلد قرآن کریم بود...!
از فردای اون روز سادگی زندگی بدون تشریفات...
مهریه،جشن عقد و عروسیمون...💕
شده بود زبونزد همه مردم و منبر علمای شهر....
چند ماه بعد ازدواجمون...💕
بهم گفت:
"میخوام برم جنوب...
تو هم باهام میای...؟"
منم واسه اینکه نزدیکش باشم...💕
قبول کردم و باهاش رفتم...
تنها چیزی که تو این چند سال زندگی مشترک آزارم میداد...
دلتنگی بود...❤️
.
#بیقرار_تو_امو_در_دل_تنگم_گله_هاست...
#آه_بی_تاب_شدن_عادت_کم_حوصله_ها_ست...
.
وقتی شبا با خستگی میومد خونه...
از فرط خستگی خوابش میبرد...
میشِستم و نگاش ميكردم...💕
حتی وقتی تو خواب پهلو به پهلو میشد...
ميرفتم سمت دیگه میشستم...
تا بتونم سير تماشاش كنم...❤️
.
#لذت_دیدن_رویت_به_دلم_می_چسبد...
#دوست_دارم_که_فقط_سیر_نگاهت_بکنم...
.
زندگیمون همش دوری و اضطراب بود...
وقتی شهید شد...
گفتم دلم میخواد،تو مسیر تشییع…
تو آمبولانس کنارش باشم...💕
ولی با سکوت دوست آقامهدی مواجه شدم...
دلم هرّی ریخت...💔
پیش خودم گفتم...
نکنه مهدی باکری هم...
مثه علی و حمید باکری...
جنازهای نداره...؟!💔
آخرشم...
حسرت دیدنش به دلم موند...💔
.
#حسرتی_گر_به_دلم_هست_همان_دیدن_توست...
.
دلتنگش که میشدم...
جلوی قاب عکسش میایستادم و...
باهاش درد دل میکردم...💕
گاهی ساعتها مقابل عکسش اشک میریختم...
تا کمی آروم شم...💔
اگه یه روزی زمان به عقب برگرده و...
مهدی باکری دوباره ازم خواستگاری کنه...💕
حاضرم همون زندگی رو که باهاش تجربه کردم رو...
بازم داشته باشم...❤️
(همسر شهید،مهدی باکری)
#سالروز_شهادت💔
@modafeharam_zeynab