❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_136 واقعا نمی دونم. دلم هم نمی خواد که بدونم. می ترسم جواب سوالم مثبت باشه و بیشتر داغون…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943
#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_137
دوست ندارم نامزدم ناراحت بشه. من عاشق همسر آیندم هستم. با آشنایی با نامزدم تونستم معنی عشق واقعی رو درک کنم. الان می فهمم که در گذشته چقدر اشتباه کردم و چقدر به خطا رفتم.
»دلم بشکنه حرفی نیست، اگه تو یار و همراشی.
ولی می شد بمونی و کمی هم عاشقم باشی«.
زمزمه وار می گم:
ـ »مهسا چی می شد دعوتم نمی کردی؟ من که به همین زندگی کوفتی راضی بودم، پس چرا همین زندگی رو هم به کامم تلخ میکنید؟«
حواسم می ره به بقیه آهنگ .
ـ »نمی دونم کجا بود که دلت رو دادی دست اون.
خودت خورشید شدی بی من، منم دلتنگی بارون«
موندن تو واسه ی هممون عذابه! ترنم ای کاش هیچ وقت نمی دیدمت!
»همه فکرش شده چشمات، گاهی دستاتو می گیره«.
یاد حرف ترانه میفتم. هر وقت دلت گرفت و کسی رو نداشتی واسه ی خودت بنویس.
زیرلب می گم:
ـ ترانه، ای کاش بودی.
از روی تختم بلند می شم. امروز که هیچ کس رو ندارم واسه ی خودم درد و دل می کنم. نوشته هام رو روی کاغذ میارم تا یه خرده سبک بشم و فردا می سوزونمش که به دست هیچ کس نیفته. با این فکر لبخندی رو لبام می شینه
ـ »یه وقت تنهاش نذاری که، مث من می شه می میره.
با شنیدن این مصراع زمزمه وار می گم:
ـ »سروش لااقل به این یکی اعتماد کن. با من که خوب تا نکردی، با عشق جدیدت خوب تا کن«.
بعد از تموم شدن حرفم آهی می کشم و به سمت میزم می رم. کشوی میز رو باز می کنم. یه سر رسید رو که برای سال گذشته هست از کشو خارج می کنم. یه برگه ازش جدا می کنم و یه خودکار هم از روی میزم بر می دارم.
»دلم بشکنه حرفی نیست، فقط کاش لایقت باشه«.
پشت میز می شینم و کاغذ رو جلوم می ذارم و این جور شروع می کنم .
ـ »با سر انگشتان لرزان می نویسم نامه ای
تا بخوانی قصه ی پر غصه ی دیوانه ای
جای پای اشک ها بر هر سطور نامه ام
با جوابت چل چراغان می شود ویرانه ای«.
و بعد شروع می کنم به نوشتن
»می رم از قلب تو بیرون، که عشقش تو دلت جا شه«.
🔞 پیشنهاد ویژه: رمان زیبا و فوق هیجانی #من_بازنده_نیستم رو خوندین؟ 😳👇
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA
🔴 حتما دنبال کنین 👆 #بی_سانسور
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943
#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_137
دوست ندارم نامزدم ناراحت بشه. من عاشق همسر آیندم هستم. با آشنایی با نامزدم تونستم معنی عشق واقعی رو درک کنم. الان می فهمم که در گذشته چقدر اشتباه کردم و چقدر به خطا رفتم.
»دلم بشکنه حرفی نیست، اگه تو یار و همراشی.
ولی می شد بمونی و کمی هم عاشقم باشی«.
زمزمه وار می گم:
ـ »مهسا چی می شد دعوتم نمی کردی؟ من که به همین زندگی کوفتی راضی بودم، پس چرا همین زندگی رو هم به کامم تلخ میکنید؟«
حواسم می ره به بقیه آهنگ .
ـ »نمی دونم کجا بود که دلت رو دادی دست اون.
خودت خورشید شدی بی من، منم دلتنگی بارون«
موندن تو واسه ی هممون عذابه! ترنم ای کاش هیچ وقت نمی دیدمت!
»همه فکرش شده چشمات، گاهی دستاتو می گیره«.
یاد حرف ترانه میفتم. هر وقت دلت گرفت و کسی رو نداشتی واسه ی خودت بنویس.
زیرلب می گم:
ـ ترانه، ای کاش بودی.
از روی تختم بلند می شم. امروز که هیچ کس رو ندارم واسه ی خودم درد و دل می کنم. نوشته هام رو روی کاغذ میارم تا یه خرده سبک بشم و فردا می سوزونمش که به دست هیچ کس نیفته. با این فکر لبخندی رو لبام می شینه
ـ »یه وقت تنهاش نذاری که، مث من می شه می میره.
با شنیدن این مصراع زمزمه وار می گم:
ـ »سروش لااقل به این یکی اعتماد کن. با من که خوب تا نکردی، با عشق جدیدت خوب تا کن«.
بعد از تموم شدن حرفم آهی می کشم و به سمت میزم می رم. کشوی میز رو باز می کنم. یه سر رسید رو که برای سال گذشته هست از کشو خارج می کنم. یه برگه ازش جدا می کنم و یه خودکار هم از روی میزم بر می دارم.
»دلم بشکنه حرفی نیست، فقط کاش لایقت باشه«.
پشت میز می شینم و کاغذ رو جلوم می ذارم و این جور شروع می کنم .
ـ »با سر انگشتان لرزان می نویسم نامه ای
تا بخوانی قصه ی پر غصه ی دیوانه ای
جای پای اشک ها بر هر سطور نامه ام
با جوابت چل چراغان می شود ویرانه ای«.
و بعد شروع می کنم به نوشتن
»می رم از قلب تو بیرون، که عشقش تو دلت جا شه«.
🔞 پیشنهاد ویژه: رمان زیبا و فوق هیجانی #من_بازنده_نیستم رو خوندین؟ 😳👇
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEWfRFR5RBBlC2B5DA
🔴 حتما دنبال کنین 👆 #بی_سانسور
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_136 البته قبل از رفتنش هم قبولش داشتی. حالا که دیگه فوق العاده شده به سردي گفتم: - چرا خودتون…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/237794
#اسطــوره_ #قسمت_137
با خشم دستم را بیرون کشیدم و گفتم:
- چی می خواي؟
در تاریکی وهم انگیز حیاط بزرگ و پر درخت نزدیکم شد و چشمان آسمانی زیبایش را به صورتم دوخت و گفت:
- دلم واست تنگ شده.
گرماي تنش به تک تک سلول هایم گسترش یافت. عضلاتم را منقبض کردم و عقب کشیدم و به تلخی گفتم:
- واسه دلتنگی دیر شده.
دستش را روي بازویم گذاشت و گفت:
- دیاکو! من به خاطر تو برگشتم.
خندیدم و گفتم:
- جدي؟
انگشتانش را روي پوستم لغزاند و گفت:
- به چی قسم بخورم که باور کنی؟
با خشونت دستش را پس زدم و گفتم:
- اگه خاطر من واست مهم بود نمی رفتی.
کف دستانش را روي سینه ام گذاشت و گفت:
- اگه نمی رفتم، اگه اون موقع ازدواج می کردیم، الان یه زن افسرده بودم با کلی احساسات بد و مخرب، احساس عقب
ماندگی، درماندگی! اما الان که اومدم یه زن کاملم با کلی تجربه، با کلی حرف! کسی که بتونی بهش افتخار کنی. کسی که
بتونه سربلندت کنه. کسی که بتونه راضیت کنه. یکی که حوصلت رو با حرفاي الکی و کسل کننده سر نبره. زنی که وقتی بر
می گردي خونه به جز آشپزي و خونه داري کلی ماجرا واسه تعریف کردن داشته باشه. شونه به شونت کار کنه و باعث
پیشرفتت بشه، اما اون موقع چی بودم؟ یه دختر بی تجربه و ساده که نهایت هنرش پیاده کردن چهار تا خط کج و معوج روي
بوم نقاشی بود. من نمی خواستم تو اون مقطع در جا بزنم به خاطر هر دو مون. آخه زنی که فقط بشوره و بپزه و بچه داري کنه
چه جذابیتی داره؟ به خدا بعد از یه مدت ازم خسته می شدي! زده می شدي.
مچ دست هایش را گرفتم و گفتم:
- شاید زنی که فقط بشوره و بسابه واسم جذابیت نداشته باشه، اما ترجیحش میدم به زنی که به راحتی از من گذشته و نمی
دونم چهار سال تو یه کشور اروپایی چه غلطی کرده.
سد راهم شد و گفت:
- به خدا دست از پا خطا نکردم. اصلا با وجود تو مگه می تونستم اشتباهی بکنم؟ گذشته از این که می دونستم چه تعصباتی
داري، کسی به جز تو به چشمم نمی اومد. من دوست دارم دیاکو!
نگاهی به سر تا پایش کردم و گفتم:
- می دونی چه تعصباتی دارم و این طوري می گردي؟! تو ایران این جوري هستی، اونجا چطوري بودي؟
کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/237794
#اسطــوره_ #قسمت_137
با خشم دستم را بیرون کشیدم و گفتم:
- چی می خواي؟
در تاریکی وهم انگیز حیاط بزرگ و پر درخت نزدیکم شد و چشمان آسمانی زیبایش را به صورتم دوخت و گفت:
- دلم واست تنگ شده.
گرماي تنش به تک تک سلول هایم گسترش یافت. عضلاتم را منقبض کردم و عقب کشیدم و به تلخی گفتم:
- واسه دلتنگی دیر شده.
دستش را روي بازویم گذاشت و گفت:
- دیاکو! من به خاطر تو برگشتم.
خندیدم و گفتم:
- جدي؟
انگشتانش را روي پوستم لغزاند و گفت:
- به چی قسم بخورم که باور کنی؟
با خشونت دستش را پس زدم و گفتم:
- اگه خاطر من واست مهم بود نمی رفتی.
کف دستانش را روي سینه ام گذاشت و گفت:
- اگه نمی رفتم، اگه اون موقع ازدواج می کردیم، الان یه زن افسرده بودم با کلی احساسات بد و مخرب، احساس عقب
ماندگی، درماندگی! اما الان که اومدم یه زن کاملم با کلی تجربه، با کلی حرف! کسی که بتونی بهش افتخار کنی. کسی که
بتونه سربلندت کنه. کسی که بتونه راضیت کنه. یکی که حوصلت رو با حرفاي الکی و کسل کننده سر نبره. زنی که وقتی بر
می گردي خونه به جز آشپزي و خونه داري کلی ماجرا واسه تعریف کردن داشته باشه. شونه به شونت کار کنه و باعث
پیشرفتت بشه، اما اون موقع چی بودم؟ یه دختر بی تجربه و ساده که نهایت هنرش پیاده کردن چهار تا خط کج و معوج روي
بوم نقاشی بود. من نمی خواستم تو اون مقطع در جا بزنم به خاطر هر دو مون. آخه زنی که فقط بشوره و بپزه و بچه داري کنه
چه جذابیتی داره؟ به خدا بعد از یه مدت ازم خسته می شدي! زده می شدي.
مچ دست هایش را گرفتم و گفتم:
- شاید زنی که فقط بشوره و بسابه واسم جذابیت نداشته باشه، اما ترجیحش میدم به زنی که به راحتی از من گذشته و نمی
دونم چهار سال تو یه کشور اروپایی چه غلطی کرده.
سد راهم شد و گفت:
- به خدا دست از پا خطا نکردم. اصلا با وجود تو مگه می تونستم اشتباهی بکنم؟ گذشته از این که می دونستم چه تعصباتی
داري، کسی به جز تو به چشمم نمی اومد. من دوست دارم دیاکو!
نگاهی به سر تا پایش کردم و گفتم:
- می دونی چه تعصباتی دارم و این طوري می گردي؟! تو ایران این جوري هستی، اونجا چطوري بودي؟
کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_136 آرايش صورتم در عين سادگي و ملاحت خيلي چهرمو تغيير داده بود و در كل هردومون از آرايشگاه راضي اومديم بيرون ... ساعت نزديكاي سه بود…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/278116
#کیانا_ #قسمت_137
از سد بقيه اقوام كه
بعضياشون به گرمي ولي با نگاه هاي ترحم انگيز و بعضياشونم با تعجب باهام سلام عليك كردن به راختي بگذرم...
...با كتي يه گوشه ی سالن رو انتخاب كرديم و نشستيم ...نميدونم چرا ولي هر لحظه منتظر ورود محمد و زنش يا حداقل مادر و خواهرش بودم
...انتظارم خيلي به طول نيانجاميد كه مادرش بعدشم خواهرشو دختر عموش وارد شدن خوشبتانه خودش گويا نيومده بود ولي
مطمئنا براي عروسي ميومد ...
بر خلاف انتظار مادر و خواهرش بلافاصله بعد از ديدن من اومدن سمتم و سلام عليك گرمي باهام كردن به وضوح ميشد تعجب
توي تك تك نگاه هاي اطرافيان ديد ..و اين حالت موقعي به اوج خودش رسيد كه مامان محمد منو كشيد تو بغلش و بوسيد و
آروم جوري كه فقط خودم بشنوم گفت :
- كيانا جون منو حلال كن ...
لبخندي بهش زدم و گفتم :
- اين حرفا چيه ...
بعدم رو كردم به خواهرش و زن محمد و گفتم :
- بفرماييد بشينيد .. خيلي خوش آمديد ...
خواهرش لبخند مهربوني زد ولي الهام زن محمد پشت چشمي نازك كرد و به يه سلام سرد اكتفا كرد بعدم دنبال مادر شوهر و
خواهر شوهرش رفت و همگي نشستن توي يه قسمت سالن كه توي زاويه ي ديد من نبود...
نزديكاي ساعت 5 بود كه عروس و داماد وارد شدن .. از دم در شروع به سلام و احوالپرسي كردن تا رسيدن به ما ... فريبا هم مثل
مادرش با لحن سردي با من سلام عليك كرد و لي خوشبختانه بر خلاف قبل اصلا خودومو نباختم... و عادي برخورد كردم ... بالا
خره عاقد اومد و همه ي خانوما رفتن به سمت اتاق عقد به تبعيت از بقيه منو كتيم اين كار رو كرديم اما تا اومدم وارد شم خالم
كه جلوي در وايساده بود با لحن بدي رو كرد بهم و با صداي تقريبا بلندي گفت :
- كيانا جون ... ببخشيدا خاله جون ولي مامانت نگفته بهت دختره مطلقه شگون نداره پاي سفره ي عقد باشه ؟؟
نميدونم چرا يه بغض بدي چنگ انداخت به گلوم ... يعني من مطلقه محسوب ميشدم ؟؟!من كه حتي اسم محمدم توي شناسنامم
نرفته بود ... نگاهي به خاله انداختم و بدون اينكه حرفي بزنم برگشتم سر جام ... مامان و كتيم كه حرف خالرو شنيده بودن اومدن
کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/278116
#کیانا_ #قسمت_137
از سد بقيه اقوام كه
بعضياشون به گرمي ولي با نگاه هاي ترحم انگيز و بعضياشونم با تعجب باهام سلام عليك كردن به راختي بگذرم...
...با كتي يه گوشه ی سالن رو انتخاب كرديم و نشستيم ...نميدونم چرا ولي هر لحظه منتظر ورود محمد و زنش يا حداقل مادر و خواهرش بودم
...انتظارم خيلي به طول نيانجاميد كه مادرش بعدشم خواهرشو دختر عموش وارد شدن خوشبتانه خودش گويا نيومده بود ولي
مطمئنا براي عروسي ميومد ...
بر خلاف انتظار مادر و خواهرش بلافاصله بعد از ديدن من اومدن سمتم و سلام عليك گرمي باهام كردن به وضوح ميشد تعجب
توي تك تك نگاه هاي اطرافيان ديد ..و اين حالت موقعي به اوج خودش رسيد كه مامان محمد منو كشيد تو بغلش و بوسيد و
آروم جوري كه فقط خودم بشنوم گفت :
- كيانا جون منو حلال كن ...
لبخندي بهش زدم و گفتم :
- اين حرفا چيه ...
بعدم رو كردم به خواهرش و زن محمد و گفتم :
- بفرماييد بشينيد .. خيلي خوش آمديد ...
خواهرش لبخند مهربوني زد ولي الهام زن محمد پشت چشمي نازك كرد و به يه سلام سرد اكتفا كرد بعدم دنبال مادر شوهر و
خواهر شوهرش رفت و همگي نشستن توي يه قسمت سالن كه توي زاويه ي ديد من نبود...
نزديكاي ساعت 5 بود كه عروس و داماد وارد شدن .. از دم در شروع به سلام و احوالپرسي كردن تا رسيدن به ما ... فريبا هم مثل
مادرش با لحن سردي با من سلام عليك كرد و لي خوشبختانه بر خلاف قبل اصلا خودومو نباختم... و عادي برخورد كردم ... بالا
خره عاقد اومد و همه ي خانوما رفتن به سمت اتاق عقد به تبعيت از بقيه منو كتيم اين كار رو كرديم اما تا اومدم وارد شم خالم
كه جلوي در وايساده بود با لحن بدي رو كرد بهم و با صداي تقريبا بلندي گفت :
- كيانا جون ... ببخشيدا خاله جون ولي مامانت نگفته بهت دختره مطلقه شگون نداره پاي سفره ي عقد باشه ؟؟
نميدونم چرا يه بغض بدي چنگ انداخت به گلوم ... يعني من مطلقه محسوب ميشدم ؟؟!من كه حتي اسم محمدم توي شناسنامم
نرفته بود ... نگاهي به خاله انداختم و بدون اينكه حرفي بزنم برگشتم سر جام ... مامان و كتيم كه حرف خالرو شنيده بودن اومدن
کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اشک های من ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/288693 #اشکهای_من❤️ #قسمت_136 چقد زیادن این پلاستیکا مگه چند تیکه بود؟ توشو نگاه کن یه چیزی خریدم ببین خوشت میاد؟ حس کنجکاویم گل کرد و بدون معطلی…
😍 رمان زیبای [اشک های من ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/288693
#اشکهای_من❤️ #قسمت_137
درسته که خیلی
صورتمو دستکاری نمیکردم ولی دوست نداشتم با ابروهای پاچه بزی و
سیبیل شلخته و زشت بنظر بیام.
یه سایه ی صورتی خیلی کم حال زدم که با رنگ لباسم همخونی داشت . رژ
بنفش خیلی بهم میومد.برش داشتم تا توی مهمونی بزنم و تمدیدش کنم .
موهام خودش حالت داشت ،منم که قرارنبود موهام باز باشه چون شال
میزاشتم واسه همین محکم دم اسبی بالا بستم.
ابروهام و چشمام وقتی موهام رو باال میبستم کشیده تر بنظر میومد و جذابیت
خاصی به صورتم میبخشید.
بعد از این که أرایشم رو با یکم رژ گونه تکمیل کردم رفتم سراغ لباسام ،
مامان هنوز از لباسام خبر نداشت.
پوشیدمشون ، خیلییییی قشنگ بود هم با کلاس هم مناسب.
شال حریرمو آزاد انداختم روی سرم.
یه لاك بادمجونی رنگ هم زدم .
اوف خسته شدم تو عمرم انقدر رو خودم کار نکردم.
یه نگاهی تو آینه به خودم انداختم و واسه خودم بوس فرستادم ،بنظرم
خیلی خوب شدم .برم آرایشگر بشم فکر کنم استعدادشو داشته باشم.
دلم میخواست نظرمامان رو هم بدونم از اتاقم اومدم بیرون .صدای ترق توروق مامان از اتاق خواب خودشون میومد.
هرچی میخواستم بی سروصدا برم که مامانو غافلگیرش کنم اما انقدر پاشنه هام بلند بود که صداش کل خونه رو برداشته بود.
قبل ازین که به جلوی در اتاق برسم مامان خودش خارج شد .دستش رو
دستگیره در که نیمه باز بود موند و همینجوری زل زد بهم
خوب شدم مامان؟
یه نگاه به سر تا پام انداخت و گفت:
لباسارو از کجا اوردی؟
لبخند دندون نمایی زدم :
سوران برام خرید.
مشخص بود مامان هم خوشش اومده
آفرین به سوران ،سلیقش کلا خوبه انگار
(با دست بهم اشاره کرد)خوشگلارو جدا میکنه.
نگفتی مامان خوب شدم؟
اره خیلی ،چهرت عوض شده .
ولی آرام من اصلا دلم راضی نمیشه تو تنها بری این مهمونی.
اوفففف ،مامان تورو قرآن باز شروع نکن دیگه ،مامان جان پارتی و بچه بازی
که نیست .مهمونی کاریه!
کلی ادم حسابی اونجاست .بعدشم سوران هست تنها نیستم.
شونه ای بالا انداخت و گفت :باشه خود دانی.
من دارم میرم دنبال آراد از کلاس بیارمش.تو کی میری؟
منم تا شیش سوران میاد دنبالم.
اومد که از کنارم رد بشه و بره شونه به شونم ایستاد لبخندی زد و گفت :
خیلی خوشگل شدی ارام مواظب خودت باش.
غلیظ گفتم:
چشممممممم مامان گلم.
مامان رفت ، ساعت پنج و نیم بود یکم دیگه با سرو صورتم ور رفتم و بیکاری
هامو با سلفی گرفتن از خودم پر کردم.
انقدر سرگرم بودم نفهمیدم کی ساعت شیش شد.با تک زنگی که به گوشیم
خورد ،مثل فشنگ از جام پریدم و یه مانتو رو لباسام پوشیدم و اینکه دکمه
هاشو ببندم اومدم بیرون.
با این کفشا اصلا نمیتونستم راه برم ،اوف ما دختراهم بدبختیما اخه مگه چی
میشه با کتونی بری مهمونی ؟!
از فکر خودم خندم گرفته بود فکر کن با این
لباسا کتونی بپوشم برم بچسبم به
سوران،اونم سوت بزنه بگه این با من نیست.
این خانوم زیبا به چی میخنده؟
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/288693
#اشکهای_من❤️ #قسمت_137
درسته که خیلی
صورتمو دستکاری نمیکردم ولی دوست نداشتم با ابروهای پاچه بزی و
سیبیل شلخته و زشت بنظر بیام.
یه سایه ی صورتی خیلی کم حال زدم که با رنگ لباسم همخونی داشت . رژ
بنفش خیلی بهم میومد.برش داشتم تا توی مهمونی بزنم و تمدیدش کنم .
موهام خودش حالت داشت ،منم که قرارنبود موهام باز باشه چون شال
میزاشتم واسه همین محکم دم اسبی بالا بستم.
ابروهام و چشمام وقتی موهام رو باال میبستم کشیده تر بنظر میومد و جذابیت
خاصی به صورتم میبخشید.
بعد از این که أرایشم رو با یکم رژ گونه تکمیل کردم رفتم سراغ لباسام ،
مامان هنوز از لباسام خبر نداشت.
پوشیدمشون ، خیلییییی قشنگ بود هم با کلاس هم مناسب.
شال حریرمو آزاد انداختم روی سرم.
یه لاك بادمجونی رنگ هم زدم .
اوف خسته شدم تو عمرم انقدر رو خودم کار نکردم.
یه نگاهی تو آینه به خودم انداختم و واسه خودم بوس فرستادم ،بنظرم
خیلی خوب شدم .برم آرایشگر بشم فکر کنم استعدادشو داشته باشم.
دلم میخواست نظرمامان رو هم بدونم از اتاقم اومدم بیرون .صدای ترق توروق مامان از اتاق خواب خودشون میومد.
هرچی میخواستم بی سروصدا برم که مامانو غافلگیرش کنم اما انقدر پاشنه هام بلند بود که صداش کل خونه رو برداشته بود.
قبل ازین که به جلوی در اتاق برسم مامان خودش خارج شد .دستش رو
دستگیره در که نیمه باز بود موند و همینجوری زل زد بهم
خوب شدم مامان؟
یه نگاه به سر تا پام انداخت و گفت:
لباسارو از کجا اوردی؟
لبخند دندون نمایی زدم :
سوران برام خرید.
مشخص بود مامان هم خوشش اومده
آفرین به سوران ،سلیقش کلا خوبه انگار
(با دست بهم اشاره کرد)خوشگلارو جدا میکنه.
نگفتی مامان خوب شدم؟
اره خیلی ،چهرت عوض شده .
ولی آرام من اصلا دلم راضی نمیشه تو تنها بری این مهمونی.
اوفففف ،مامان تورو قرآن باز شروع نکن دیگه ،مامان جان پارتی و بچه بازی
که نیست .مهمونی کاریه!
کلی ادم حسابی اونجاست .بعدشم سوران هست تنها نیستم.
شونه ای بالا انداخت و گفت :باشه خود دانی.
من دارم میرم دنبال آراد از کلاس بیارمش.تو کی میری؟
منم تا شیش سوران میاد دنبالم.
اومد که از کنارم رد بشه و بره شونه به شونم ایستاد لبخندی زد و گفت :
خیلی خوشگل شدی ارام مواظب خودت باش.
غلیظ گفتم:
چشممممممم مامان گلم.
مامان رفت ، ساعت پنج و نیم بود یکم دیگه با سرو صورتم ور رفتم و بیکاری
هامو با سلفی گرفتن از خودم پر کردم.
انقدر سرگرم بودم نفهمیدم کی ساعت شیش شد.با تک زنگی که به گوشیم
خورد ،مثل فشنگ از جام پریدم و یه مانتو رو لباسام پوشیدم و اینکه دکمه
هاشو ببندم اومدم بیرون.
با این کفشا اصلا نمیتونستم راه برم ،اوف ما دختراهم بدبختیما اخه مگه چی
میشه با کتونی بری مهمونی ؟!
از فکر خودم خندم گرفته بود فکر کن با این
لباسا کتونی بپوشم برم بچسبم به
سوران،اونم سوت بزنه بگه این با من نیست.
این خانوم زیبا به چی میخنده؟
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای کی گفته من شیطونم هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/296944 #کی_گفته_من_شیطونم #قسمت_136 اسم گل پسرمون رو گذاشتیم ارمان .... سوگل خیلی ارمان رو دوست داشت ولی ارمان از بچه گیش هم مغرور بود و هیچ کی رو…
😍 رمان زیبای کی گفته من شیطونم
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/296944
#کی_گفته_من_شیطونم #قسمت_137
ایی دست هات گوسفندیه برو دوست هاتو بشور بعدش بیا ....- خاله !!! لپش رو کشید ... - جون خاله ؟ اول دست بعد بغل .... رفت شلنگ اب رو باز کرد دست هاشو قشنگ چند بار شست ..... گوسفنده هی از خودش صدا در میاورد انگار اونم از دانیال خوشش اومده بود ..... صدای زنگ اومد برگشتنم دیدم ماشینه ارمانه ...... با لبخند رفتم استقبال سوگل ....... حالا الان خیالم راحت راحت بود ..... حس خیلی خوبی داشتم از این که ارمان عاشق یه نفر شده اونم من بودم .....
رفتم جلو تر سوگل و شوهرش از ماشین پیدا شدن ... دخترش هم بغل ارمان بود .. وای باور نمیشه دخترش کپیه ارمان بود فقط قیافه ی دخترونه اش ..... سوگل بهم لبخند زد رفتم جلو با هاش روبوسی کردم خیلی خودمونی برخورد کرد .... - خوبی عزیزم فکر نمیکردم ان قدر خوشگل باشی ها ..... - مرسی لطف دارید .... برگشت یه نگاهی به ارمان کرد .... - واقعا شرمنده ام بابت اون تلفن ها .... تلفن ها منظورش چی بود ؟؟؟؟؟ با تعجب گفتم : - کدوم تلفن ها .... اومد جواب بده که ارمان سر رسید .... - ای ای سوگل خانم چی داری میگی ؟سوگل بهم چشمک زد که یعنی بعدا میگه ..... - تو فوضولی اخه من داشتم با زن داداش گلم حرف میزدم ...... بچه ی سوگل بیتابی میکرد از بغل ارمان پرید تو بغل مامانش .... سوگل و شوهرش که رفتند تو ارمان بهم نزدیک تر شد .... طوری که نفس هاش میخورد به صورتم ..... - خوبی جوجو ؟ چه بوی خوبی میدی ؟به چند قدم رفتم عقب تر باز داشت میرفت توی حال دیگه حالا میخواد یه شب اخری رو ابرومون رو ببره ..... - ارمان برو عقب چرا به من چسبیدی ؟اخم کرد ..... - ساحل تو چه قدر ضد حالی مگه نامحرمتم که میگی برو عقب ... - عزیزم یه امشبو تحمل کن از فردا هر کاری دوست داشتی بکن ....با شیطنت گفت : - هر کاری ؟- نه خیر هر کاری که من گفتم حالا هم بیا بریم بالا زشته جلوی سوگل ..... دانیال باز رفته بود کنار گوسفنده داشت باهاش حرف میزد ..... ارمان با صدای بلندی خندید .... - دانیال دیوانه شده ؟زدم تو بازوش ...- ای پسر منو مسخره نکن ها ....... - ای به چشم خانم ..... رفتیم تو زن عمو چشم هاش پر اشک بود الهی بمیرم چه قدر سختی کشیده از دست این دو تا بچه .... - ارمان اسم دختر سوگل چیه ؟ خیلی شبیه تو.... منتظر جوابش شدم یه ذره مکث کرد بعد جواب داد ..... - اسمش سارگل خوشگله نه ؟ خواهش میکنم بله دیگه به دایی خوشگلش رفته ... چه اسم قشنگی داره واقعا هم به چهره اش میومد خیلی ناز بود فکر کنم همسن دانیال بود یا شایدم کوچکتر ...- خوبه خوبه کم از خودت تعریف کن ..... نشستیم روی مبل دو نفره کنار سوگل .... دریا خیلی زود با سوگل جور شد و سر صحبت رو باز کرد .... فرزاد هم همین طور .... به نظر میومد شوهرش پسر خوبی بود با اینکه یه چند سالی از خودش بزرگ تر بود ولی خیلی صمیمی با فرزاد حرف میزد ... ارمان اروم زیر گوشم گفت : - پاشو بریم بالا من شارژ مقدمه ام تموم شده باید شارژش کنی ؟ - خیلی بی ادبی ارمان برو لب هاتو بچسبون به پریز برق شارژ بشی .... خودشو بیشتر چسبوند بهم ....- دلت میاد میدونی همه ی دختر های دانشگاه ارزو داشتند فقط بیان نزدیک من ...... اینو که راست میگفت هر چی باشه منم توی همون کلاس بدونم و میشنیدم دختر ها چی میگفتن ....... - خیلی خوبه پاشو برو از همون دختر های داشنگاه لب ...... از جام بلند شدم رفتم کنار زن ... اخم های ارمان رفت تو هم ... - چی شده دخترم ؟ - هیچی مادر جون بهتر شدید ؟- اره عزیزم بهتر شدم چرا ارمان اخم هاش رفت تو هم .... از این که ارمان یه کاری میکرد ادم دروغ بگه ناراحت بودم- نمیدونم والا چرا دفعه اینطوری شد ... - من بچم رو میشناسم پاشو برو بالا یه ذره بهش برس اون وقت بندری میرقصه .... خاک بر سرت نکنه ببین همه فهمیدن چی دلت میخواد ..... - مادر جون ؟- الهی قربونت برم پاشو هیچی کس حواسش نبود خیالت راحت .... ارمان رو صدا کرد ارمان با اون هیکل گنده اش از روی مبل بلند شد و با اخم اومد طرف مادر جون . - جانم مامان ؟یه نگاهی به من کرد و سرش رو انداخت پایین ..... - ساحل رو ببر بالا انگار سرش درد میاد ... به تعجب نگاه کردم ..... ارمان اومد نزدیکم دستش رو گذاشت روی پیشونیم .... - اره سرت درد میاد .... سعی کردم جلوی خنده ام رو بگیرم این زن عمو هم عجب بلایی بود ....- اره یک خورده .... - من بهم میگم بیا بریم بالا تو میگی نه با یه حرکت جالب من خوبت میکنم ..... زن عمو زد زیر خنده .... - پاشو دختر قشنگم برو بالا شاید به قول ارمان با یه حرکت خوب بشی ...به راهرو که رسیدیم .... دستم رو سفت گرفت ...... - چرا سرت درد میاد ؟ناخوداگاه خندیدم چه زود رفت بود سر کار ... - منو گذاشتی سرکار ؟با عشوه گفتم : - اره عزیزم رفتی سرکار اونم چه جوری
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/296944
#کی_گفته_من_شیطونم #قسمت_137
ایی دست هات گوسفندیه برو دوست هاتو بشور بعدش بیا ....- خاله !!! لپش رو کشید ... - جون خاله ؟ اول دست بعد بغل .... رفت شلنگ اب رو باز کرد دست هاشو قشنگ چند بار شست ..... گوسفنده هی از خودش صدا در میاورد انگار اونم از دانیال خوشش اومده بود ..... صدای زنگ اومد برگشتنم دیدم ماشینه ارمانه ...... با لبخند رفتم استقبال سوگل ....... حالا الان خیالم راحت راحت بود ..... حس خیلی خوبی داشتم از این که ارمان عاشق یه نفر شده اونم من بودم .....
رفتم جلو تر سوگل و شوهرش از ماشین پیدا شدن ... دخترش هم بغل ارمان بود .. وای باور نمیشه دخترش کپیه ارمان بود فقط قیافه ی دخترونه اش ..... سوگل بهم لبخند زد رفتم جلو با هاش روبوسی کردم خیلی خودمونی برخورد کرد .... - خوبی عزیزم فکر نمیکردم ان قدر خوشگل باشی ها ..... - مرسی لطف دارید .... برگشت یه نگاهی به ارمان کرد .... - واقعا شرمنده ام بابت اون تلفن ها .... تلفن ها منظورش چی بود ؟؟؟؟؟ با تعجب گفتم : - کدوم تلفن ها .... اومد جواب بده که ارمان سر رسید .... - ای ای سوگل خانم چی داری میگی ؟سوگل بهم چشمک زد که یعنی بعدا میگه ..... - تو فوضولی اخه من داشتم با زن داداش گلم حرف میزدم ...... بچه ی سوگل بیتابی میکرد از بغل ارمان پرید تو بغل مامانش .... سوگل و شوهرش که رفتند تو ارمان بهم نزدیک تر شد .... طوری که نفس هاش میخورد به صورتم ..... - خوبی جوجو ؟ چه بوی خوبی میدی ؟به چند قدم رفتم عقب تر باز داشت میرفت توی حال دیگه حالا میخواد یه شب اخری رو ابرومون رو ببره ..... - ارمان برو عقب چرا به من چسبیدی ؟اخم کرد ..... - ساحل تو چه قدر ضد حالی مگه نامحرمتم که میگی برو عقب ... - عزیزم یه امشبو تحمل کن از فردا هر کاری دوست داشتی بکن ....با شیطنت گفت : - هر کاری ؟- نه خیر هر کاری که من گفتم حالا هم بیا بریم بالا زشته جلوی سوگل ..... دانیال باز رفته بود کنار گوسفنده داشت باهاش حرف میزد ..... ارمان با صدای بلندی خندید .... - دانیال دیوانه شده ؟زدم تو بازوش ...- ای پسر منو مسخره نکن ها ....... - ای به چشم خانم ..... رفتیم تو زن عمو چشم هاش پر اشک بود الهی بمیرم چه قدر سختی کشیده از دست این دو تا بچه .... - ارمان اسم دختر سوگل چیه ؟ خیلی شبیه تو.... منتظر جوابش شدم یه ذره مکث کرد بعد جواب داد ..... - اسمش سارگل خوشگله نه ؟ خواهش میکنم بله دیگه به دایی خوشگلش رفته ... چه اسم قشنگی داره واقعا هم به چهره اش میومد خیلی ناز بود فکر کنم همسن دانیال بود یا شایدم کوچکتر ...- خوبه خوبه کم از خودت تعریف کن ..... نشستیم روی مبل دو نفره کنار سوگل .... دریا خیلی زود با سوگل جور شد و سر صحبت رو باز کرد .... فرزاد هم همین طور .... به نظر میومد شوهرش پسر خوبی بود با اینکه یه چند سالی از خودش بزرگ تر بود ولی خیلی صمیمی با فرزاد حرف میزد ... ارمان اروم زیر گوشم گفت : - پاشو بریم بالا من شارژ مقدمه ام تموم شده باید شارژش کنی ؟ - خیلی بی ادبی ارمان برو لب هاتو بچسبون به پریز برق شارژ بشی .... خودشو بیشتر چسبوند بهم ....- دلت میاد میدونی همه ی دختر های دانشگاه ارزو داشتند فقط بیان نزدیک من ...... اینو که راست میگفت هر چی باشه منم توی همون کلاس بدونم و میشنیدم دختر ها چی میگفتن ....... - خیلی خوبه پاشو برو از همون دختر های داشنگاه لب ...... از جام بلند شدم رفتم کنار زن ... اخم های ارمان رفت تو هم ... - چی شده دخترم ؟ - هیچی مادر جون بهتر شدید ؟- اره عزیزم بهتر شدم چرا ارمان اخم هاش رفت تو هم .... از این که ارمان یه کاری میکرد ادم دروغ بگه ناراحت بودم- نمیدونم والا چرا دفعه اینطوری شد ... - من بچم رو میشناسم پاشو برو بالا یه ذره بهش برس اون وقت بندری میرقصه .... خاک بر سرت نکنه ببین همه فهمیدن چی دلت میخواد ..... - مادر جون ؟- الهی قربونت برم پاشو هیچی کس حواسش نبود خیالت راحت .... ارمان رو صدا کرد ارمان با اون هیکل گنده اش از روی مبل بلند شد و با اخم اومد طرف مادر جون . - جانم مامان ؟یه نگاهی به من کرد و سرش رو انداخت پایین ..... - ساحل رو ببر بالا انگار سرش درد میاد ... به تعجب نگاه کردم ..... ارمان اومد نزدیکم دستش رو گذاشت روی پیشونیم .... - اره سرت درد میاد .... سعی کردم جلوی خنده ام رو بگیرم این زن عمو هم عجب بلایی بود ....- اره یک خورده .... - من بهم میگم بیا بریم بالا تو میگی نه با یه حرکت جالب من خوبت میکنم ..... زن عمو زد زیر خنده .... - پاشو دختر قشنگم برو بالا شاید به قول ارمان با یه حرکت خوب بشی ...به راهرو که رسیدیم .... دستم رو سفت گرفت ...... - چرا سرت درد میاد ؟ناخوداگاه خندیدم چه زود رفت بود سر کار ... - منو گذاشتی سرکار ؟با عشوه گفتم : - اره عزیزم رفتی سرکار اونم چه جوری
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/303068 #مهــــــا❤️ #قسمت_136 آرزو زير بازويم را گرفت و گفت: ـ چی شده مها،حالت بد است؟پدرام بدو يك كمی آب بياور. دستش را كنار زدم و گفتم: ـ نه،حالم…
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/303068
#مهــــــا❤️ #قسمت_137
- نه شوخی نبود.كاملا جدی گفتم.اگر تو با قلب و احساس خودت مشكلی داری،من ندارم.
آنقدر عصبانی شدم كه صدايم را بالا بردم و گفتم:
ـ تو مشكل نداری،واقعا!ولی اينطور به نظر نمی رسد.تو حتی با خودت هم درگيری.وقتی پوريا آنقدر بهت اصرار می كرد
و تو هيچ نمی گفتی،داشتم پيش مهمانها از خجالت می مردم.نديدی چقدر حالم بد شد.من آن را به حساب موقعيت پيش
امده گذاشتم.پس لازم نيست فكر كنی باور كردم.
ـ پس تو هم...
ـ من هم چی؟فكر می كنی به خاطر چی آن كارها را كردم؟خيلی بی رحمی.عين موم در دستت نرم بودم و هر تقاضايی داشتی،
نه نمی گفتم،اما تو چه كار كردی.كاش اصلا آن جمله ی لعنتی را به زبان دوست دارم همه ی اين ماجراها،هرچه
زودتر تمام شود.
ـ يعنی چه؟!
ـ يعنی هر چه زودتر،ديگر خسته شدم از بس ب مادرم دروغ گفتم.تمامش كن.
ـ تو اشتباه می كنی مها.
ـ آره اشتباه كردم،يك اشتباه بزرگ،ديگر نمی خواهم دروغ بگويم از اينكه هيچ كدام از كارها و حرفهايت درست نيست،ديوانه شدم.
- چرا بايد دروغ باشد؟چرا فكر نمی كنی راست گفتم؟
ـ چون راست نبود.
ـ چرا بود.از وقتی فهميدم تو هم به من علاقه داری...
به ميان كلامش پريدم:
ـ من هيچ علاقه ای به تو نداشتم و ندارم.
عصبانی شد و فرياد كشيد:
ـ دروغ می گويی.كاملا واضح است.وقتی دست سردت در دست من گرم می شد.وقتی در مقابل من و نگاهم،دست و پايت
را گم می كردی و نمی توانستی حرف بزنی،وقتی به خاطر من هر كاری می كردی،
می فهميدم كه تو هم دوستم داری.
پس چرا بايد به هم دروغ بگوييم؟باور كن هيچ كدام از حرفهايم دروغ نبود.حتی آن جمله،شايد راست ترين
حرفی باشد كه تا حالا زده ام.
ـ چرا می خواهی باور كنم.
ـ چون دوستت دارم.می فهمی دوستت دارم.بدون ترس،بدون سوال به جان كی قسم بخورم.
تا خواستم پياده شوم،دستم را محكم گرفت.چهره اش از خشم برافروخته بود.هرچه كردم نتوانستم دستم را از دستش
بيرون بياورم،درعين غضب خنديد و گفت:
ـ نمی توانی دستم را رها كنی،چون نمی خواهی.ديدی تو هم دوستم داری.مها من واقعا عاشقت هستم.
با عجز ناليدم:
ـ خواهش می كنم دستم را فشار نده.دارد می سوزد.
اين بار از ته دل خنديد و گفت:
ـ پس جون پدرام بگو كه اشتباه نكردم.
اين بار از ته دل خنديد و گفت:
ـ پس جون پدرام بگو كه اشتباه نكردم.
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/303068
#مهــــــا❤️ #قسمت_137
- نه شوخی نبود.كاملا جدی گفتم.اگر تو با قلب و احساس خودت مشكلی داری،من ندارم.
آنقدر عصبانی شدم كه صدايم را بالا بردم و گفتم:
ـ تو مشكل نداری،واقعا!ولی اينطور به نظر نمی رسد.تو حتی با خودت هم درگيری.وقتی پوريا آنقدر بهت اصرار می كرد
و تو هيچ نمی گفتی،داشتم پيش مهمانها از خجالت می مردم.نديدی چقدر حالم بد شد.من آن را به حساب موقعيت پيش
امده گذاشتم.پس لازم نيست فكر كنی باور كردم.
ـ پس تو هم...
ـ من هم چی؟فكر می كنی به خاطر چی آن كارها را كردم؟خيلی بی رحمی.عين موم در دستت نرم بودم و هر تقاضايی داشتی،
نه نمی گفتم،اما تو چه كار كردی.كاش اصلا آن جمله ی لعنتی را به زبان دوست دارم همه ی اين ماجراها،هرچه
زودتر تمام شود.
ـ يعنی چه؟!
ـ يعنی هر چه زودتر،ديگر خسته شدم از بس ب مادرم دروغ گفتم.تمامش كن.
ـ تو اشتباه می كنی مها.
ـ آره اشتباه كردم،يك اشتباه بزرگ،ديگر نمی خواهم دروغ بگويم از اينكه هيچ كدام از كارها و حرفهايت درست نيست،ديوانه شدم.
- چرا بايد دروغ باشد؟چرا فكر نمی كنی راست گفتم؟
ـ چون راست نبود.
ـ چرا بود.از وقتی فهميدم تو هم به من علاقه داری...
به ميان كلامش پريدم:
ـ من هيچ علاقه ای به تو نداشتم و ندارم.
عصبانی شد و فرياد كشيد:
ـ دروغ می گويی.كاملا واضح است.وقتی دست سردت در دست من گرم می شد.وقتی در مقابل من و نگاهم،دست و پايت
را گم می كردی و نمی توانستی حرف بزنی،وقتی به خاطر من هر كاری می كردی،
می فهميدم كه تو هم دوستم داری.
پس چرا بايد به هم دروغ بگوييم؟باور كن هيچ كدام از حرفهايم دروغ نبود.حتی آن جمله،شايد راست ترين
حرفی باشد كه تا حالا زده ام.
ـ چرا می خواهی باور كنم.
ـ چون دوستت دارم.می فهمی دوستت دارم.بدون ترس،بدون سوال به جان كی قسم بخورم.
تا خواستم پياده شوم،دستم را محكم گرفت.چهره اش از خشم برافروخته بود.هرچه كردم نتوانستم دستم را از دستش
بيرون بياورم،درعين غضب خنديد و گفت:
ـ نمی توانی دستم را رها كنی،چون نمی خواهی.ديدی تو هم دوستم داری.مها من واقعا عاشقت هستم.
با عجز ناليدم:
ـ خواهش می كنم دستم را فشار نده.دارد می سوزد.
اين بار از ته دل خنديد و گفت:
ـ پس جون پدرام بگو كه اشتباه نكردم.
اين بار از ته دل خنديد و گفت:
ـ پس جون پدرام بگو كه اشتباه نكردم.