This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
C᭄ᥫ᭡
❤️سـلااااااااام
صبح زیبـاتون بخیـروشـادی❤️
⚘بانازِ نگاهِ دلفریب آمدهای
⚘غوغاگرِ شوقِ ناشکیب آمدهای
⚘باجاذبهیِ مشرقیِ صبحِ امید
⚘از باغِ پرندِگُلِ سیب آمدهای
⚘خدایخوب منهزاران بارشکرت⚘
⚘برایفرصت دوبارهزندگی ⚘
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
❤️سـلااااااااام
صبح زیبـاتون بخیـروشـادی❤️
⚘بانازِ نگاهِ دلفریب آمدهای
⚘غوغاگرِ شوقِ ناشکیب آمدهای
⚘باجاذبهیِ مشرقیِ صبحِ امید
⚘از باغِ پرندِگُلِ سیب آمدهای
⚘خدایخوب منهزاران بارشکرت⚘
⚘برایفرصت دوبارهزندگی ⚘
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/303068 #مهــــــا❤️ #قسمت_189 .حتی به من گفت خيلی دوست دارد اين آقا پدرام تو را ببيند تا بداند آيا واقعا ارزش عشق و محبت تو را دارد يا نه؟ - اگر…
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/303068
#مهــــــا❤️ #قسمت_190
كم كم داشتم كنترلم را از دست می دادم.خيلی سعی كردم آرام باشم و عكس العمل بدی نشان ندهم.در جواب گفتم:
- من سعی نكردم خودم را در دل كسی جا كنم.
با غيظ گفت:
ـ حالا خواسته يا ناخواسته اينطور شده.
يك لحظه ساكت ماند،پاهايش را به حالت عصبی تكان داد و بعد با لحنی تند و آميخته با خشم گفت:
ـ رو راست بهت بگويم مها.من اصلا دوست ندارم تو در قلب كسی كه من دوستش دارم،جا خوش كنی،می فهمی؟
اين را روز اول هم با زبان بی زبانی بهت گفتم،ولی تو نخواستی بفهمی.
ديگر تحمل شنيدن سخنان بی جايش را نداشتم.به خصوص كه داشت به من تهمت می زد.سريع بلند شدم و گفتم:
ـ تو در مورد من چه فكر كردی زيبا!اصلا در اين مدت ديدی كه من بخواهم جلب توجه كنم يا كاری كنم كه كسی از من خوشش بيايد؟
خودت بگو.ديدی يا نديدی؟
ـ من نمی دانم.فقط می خواهم كاری كنی كه....
ـ من منظورت را نمی فهمم و ايرادی در رفتارم نمی بينم.
ـ پس می خواهی باز كار خودت را بكنی؟
چيزی نمانده بود يك سيلی توی گوشش بخوابانم.حماقتش عصبی ام می كرد.حرف آخرم را زدم:
ـ من كاری نكردم كه بخواهم ادامه اش دهم.اين تویی كه اينطور فكر می كنی.
اينبار با التماس گفت:
ـ باشد،حرف تو درست،ولی خواهش می كنم مها.
با آمدن بيتا جمله اش ناتمام ماند بلند شد و گفت:
ـ ببخشيد،من الان برمی گردم.
بيتا با تعجب پرسيد:
ـ چی شد!تامرا ديد رفت.نكند بی موقع آمدم؟
نفس راحتی كشيدم و پاسخ دادم:
ـ برعكس خيلی به موقع بود.
ـ حالا چی می گفت؟به نظرم خيلی عصبانی بود.
ـ مهم نيست.فقط داشت خودش را عذاب می داد.
ـ اميدوارم در مورد آن كسی نباشد كه من فكر می كنم.گرچه می دانم كه هست.درست است؟
ـ چي؟!
ـ همين كه فكر می كند بين تو و...
ـ آره،ولی نگذاشتم اينطور فكر كند.
ـ بگذار فكر كند.شايد اينجوری دست از سر دانيال بردارد.
ـ اگر چنين فكری را بكند،آن موقع من عذاب می كشم.تازه زيبا كه دختر بدی نيست،پس چرا دانيال دوستش ندارد؟
ـ آره خوب است،اما نه برای برادر من.اين دختر هنوز بلد نيست چطور بايد رفتار كند.
ـ خب يادش بدهيد.شايد آن موقع دانيال قبولش كند.
ـ عمرا.او اصلا از زيبا خوشش نمی آيد.راستش اين روزها بدجوری به فكر فرو می رود.
احساس بدی داشتم.از ادامه ی اين بحث،اصلا خوشم نمی آمد.انگار داشت اتفاقاتی می افتاد.
مثل برق گرفته ها برخاستم و گفتم:
ـ واضح تر صحبت كن بيتا.
ـ يك هو چی شد!ترسيدم.
ـ خواهش می كنم،من دارم گيج می شوم.
ـ چيزی نشده كه.راستش مدتی ست كه خيلی ساكت شده و مدام به فكر فرو می رود.
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/303068
#مهــــــا❤️ #قسمت_190
كم كم داشتم كنترلم را از دست می دادم.خيلی سعی كردم آرام باشم و عكس العمل بدی نشان ندهم.در جواب گفتم:
- من سعی نكردم خودم را در دل كسی جا كنم.
با غيظ گفت:
ـ حالا خواسته يا ناخواسته اينطور شده.
يك لحظه ساكت ماند،پاهايش را به حالت عصبی تكان داد و بعد با لحنی تند و آميخته با خشم گفت:
ـ رو راست بهت بگويم مها.من اصلا دوست ندارم تو در قلب كسی كه من دوستش دارم،جا خوش كنی،می فهمی؟
اين را روز اول هم با زبان بی زبانی بهت گفتم،ولی تو نخواستی بفهمی.
ديگر تحمل شنيدن سخنان بی جايش را نداشتم.به خصوص كه داشت به من تهمت می زد.سريع بلند شدم و گفتم:
ـ تو در مورد من چه فكر كردی زيبا!اصلا در اين مدت ديدی كه من بخواهم جلب توجه كنم يا كاری كنم كه كسی از من خوشش بيايد؟
خودت بگو.ديدی يا نديدی؟
ـ من نمی دانم.فقط می خواهم كاری كنی كه....
ـ من منظورت را نمی فهمم و ايرادی در رفتارم نمی بينم.
ـ پس می خواهی باز كار خودت را بكنی؟
چيزی نمانده بود يك سيلی توی گوشش بخوابانم.حماقتش عصبی ام می كرد.حرف آخرم را زدم:
ـ من كاری نكردم كه بخواهم ادامه اش دهم.اين تویی كه اينطور فكر می كنی.
اينبار با التماس گفت:
ـ باشد،حرف تو درست،ولی خواهش می كنم مها.
با آمدن بيتا جمله اش ناتمام ماند بلند شد و گفت:
ـ ببخشيد،من الان برمی گردم.
بيتا با تعجب پرسيد:
ـ چی شد!تامرا ديد رفت.نكند بی موقع آمدم؟
نفس راحتی كشيدم و پاسخ دادم:
ـ برعكس خيلی به موقع بود.
ـ حالا چی می گفت؟به نظرم خيلی عصبانی بود.
ـ مهم نيست.فقط داشت خودش را عذاب می داد.
ـ اميدوارم در مورد آن كسی نباشد كه من فكر می كنم.گرچه می دانم كه هست.درست است؟
ـ چي؟!
ـ همين كه فكر می كند بين تو و...
ـ آره،ولی نگذاشتم اينطور فكر كند.
ـ بگذار فكر كند.شايد اينجوری دست از سر دانيال بردارد.
ـ اگر چنين فكری را بكند،آن موقع من عذاب می كشم.تازه زيبا كه دختر بدی نيست،پس چرا دانيال دوستش ندارد؟
ـ آره خوب است،اما نه برای برادر من.اين دختر هنوز بلد نيست چطور بايد رفتار كند.
ـ خب يادش بدهيد.شايد آن موقع دانيال قبولش كند.
ـ عمرا.او اصلا از زيبا خوشش نمی آيد.راستش اين روزها بدجوری به فكر فرو می رود.
احساس بدی داشتم.از ادامه ی اين بحث،اصلا خوشم نمی آمد.انگار داشت اتفاقاتی می افتاد.
مثل برق گرفته ها برخاستم و گفتم:
ـ واضح تر صحبت كن بيتا.
ـ يك هو چی شد!ترسيدم.
ـ خواهش می كنم،من دارم گيج می شوم.
ـ چيزی نشده كه.راستش مدتی ست كه خيلی ساكت شده و مدام به فكر فرو می رود.
C᭄ᥫ᭡
جمعه فقط یجا هست
کهخوش میگذره،
کناراونیکه دوستشداری،🫠
هرجاکه باشه😍
#صبحتـونبادلبـر...❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
جمعه فقط یجا هست
کهخوش میگذره،
کناراونیکه دوستشداری،🫠
هرجاکه باشه😍
#صبحتـونبادلبـر...❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
C᭄ᥫ᭡
و گاهی•قَشنگتَرین•ترانهِی جهان،
هَمان ترانهِای ست که •تُـــــو• با
مداد رنگی•چشـــمهایِ•قشنگت
هزاران •دوستَـتدارم• را روی
•رُخسـارهیِ• مژههایم بیصدا
•عاشقــانه• نقاشیمیکنی ومَن
درطنینِ آهنگِ قلبم🫀
•تُـــو•را •فریــاد•میزنم،
بیصدا•دوستَـتمیدارم..💋
#بفرستبراش....❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
و گاهی•قَشنگتَرین•ترانهِی جهان،
هَمان ترانهِای ست که •تُـــــو• با
مداد رنگی•چشـــمهایِ•قشنگت
هزاران •دوستَـتدارم• را روی
•رُخسـارهیِ• مژههایم بیصدا
•عاشقــانه• نقاشیمیکنی ومَن
درطنینِ آهنگِ قلبم🫀
•تُـــو•را •فریــاد•میزنم،
بیصدا•دوستَـتمیدارم..💋
#بفرستبراش....❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
شماهم وقتی پیام اونی که
دوستشدارین رو میخونید،❤️
صداش رو هم میشنوید یا
فقط من اینطوریم؟!🥺🫀
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
دوستشدارین رو میخونید،❤️
صداش رو هم میشنوید یا
فقط من اینطوریم؟!🥺🫀
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
چه میدونم والا،
مثلا زنگ بزن بگو
جمعه خیلی دلم برات تنگ شد
یهو، یه قهوه مون نشه؟!
مثلا زنگ بزن بگو
جمعه خیلی دلم برات تنگ شد
یهو، یه قهوه مون نشه؟!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
C᭄ᥫ᭡
⚘صبح
⚘شنبهتون بخیر
⚘امروزتون
⚘به قشنگیبهشت
⚘به زیباییگلها
⚘به شـادیپروانهها
⚘به خوشخبری قاصدکها
⚘و به محکمیپیوند قلبها
⚘که یادآور خوبیهاست
⚘روزتانبخیر ونیکی
⚘اول هفتهتون بهشادی
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
⚘صبح
⚘شنبهتون بخیر
⚘امروزتون
⚘به قشنگیبهشت
⚘به زیباییگلها
⚘به شـادیپروانهها
⚘به خوشخبری قاصدکها
⚘و به محکمیپیوند قلبها
⚘که یادآور خوبیهاست
⚘روزتانبخیر ونیکی
⚘اول هفتهتون بهشادی
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/303068 #مهــــــا❤️ #قسمت_190 كم كم داشتم كنترلم را از دست می دادم.خيلی سعی كردم آرام باشم و عكس العمل بدی نشان ندهم.در جواب گفتم: - من سعی نكردم…
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/303068
#مهــــــا❤️ #قسمت_191
ـ خواهش می كنم،من دارم گيج می شوم.
ـ چيزی نشده كه.راستش مدتی ست كه خيلی ساكت شده و مدام به فكر فرو می رود.
- حرفت را بزن.چی توی دلت هست بگو؟
ـ نمی دانم.مامان می گويد دانيال از تو خوشش آمده.
چنگ به صورتم زدم و گفتم:
ـ وای نه.من كه به هر دوی شما گفتم.گفتم كه....
ـ درست است،گفتی،اما مها شدنی ست.
با فرياد پرسيدم:
ـ چی شدنی ست؟ازت خواهش میكنم موضوع را همين جا تمام كن.
ـ شايد تو داری اشتباه می كنی.
ـ من چی را اشتباه مي كنم؟آخر تو كه از هيچی خبر نداری،چطور می توانی قضاوت كنی.حالا خوب است خودت می بينی
كه شبها چه عذابی میكشم.من اشتباه نمی كنم.
حتی اگر به قول تو اشتباه هم بكنم،دوست دارم تا آخر عمر در اين اشتباه باقی بمانم
.من در حسرت چند لحظه ديدن پدرام می سوزم،
می فهمی بيتا،فقط چند لحظه.عاشق سرگشته ای مثل من،به چه درد دانيال می خورد،
وقتی روح و جسمم جای ديگری ست،چی از من باقی می ماند؟
با آمدن مامان و پريسا،بحث را خاتمه داديم.
موقع ناهار فقط چند قاشق غذا خوردم و كشيدم كنار.سپس خواب را بهانه كردم و به خانه ی خودمان رفتم.فكر و خيال راحتم نمی گذاشت.
دلم هوای مژده را كرد، موبايل را برداشتم و به منزلشان زنگ زدم،ولی برنمی داشتند.چيزی نمانده
بود قطع كنم كه صدايش را شنيدم.بغضم تركيد و با صدای گرفته ای گفتم:سلام.
فريادی از خوشحالی كشيد و نفس نفس زنان گفت:
ـ تويی مها؟
ـ چرا نفس نفس می زنی؟
ـ صدای زنگ تلفن را كه شنيدم از جلوی در تا اينجا دويدم.خب تو چطوری؟
- هم خوب هم بد،می دانی كه دلم آنجاست.پيش پدرام،پيش تو،راستش را بگويم اصلا خوب نيستم.
ـ من هم دلم گرفته.خيلی وقت است هوای تو را كرده ام،نمی دانی چه حالی دارم.باور كن هم بغض توی گلويم دارم و هم از خوشحالی
میخواهم پر در بياورم.
ـ مژده حال من خيلی بد است.شب ها دائم خواب پدرام را می بينم و با فرياد صدايش می زنم كه از پيش من نرود.
ـ اصلا خودت را ناراحت نكن،چون....
حرفش را قطع كرد.پرسيدم:
ـ چون،چی؟
ـ هيچ،چون اين دنيا ارزش ندارد.
فهميدم كه دروغ می گويد و با التماس پرسيدم:
ـ چون چی مژده؟من همين طوری كم بيمار نيستم.نگذار با اين حرفها هزار فكر و خيال كنم.
ـ گفتم كه مهم نيست.چرا خودت ومرا اذيت می كنی.
ـ خواهش می كنم مژده.اينطوری حالم بدتر می شود.
ـ ای بابا!غلط كردم گفتم كه....اصلا می دانی چيست،رفتم و ديدمش.
قلبم داشت می ايستاد،پرسيدم:
ـ چه كسی را ديدی بگو؟
ـ سه روز پيش رفتم جلوی در شركت،يك ساعت ايستادم تا آمد.
ـ حالش چطور بود؟
ـ حالش را نمی دانم،ولی يك جوری منگ می زد.انگار حالش خوب نبود.ولش كن.هر بلايی سرش بيايد،حقش است.
من كه ازش نمیگذرم.اميدوارم تو هم نگذری.
وقتی داشت سوار ماشين میشد،حالش زياد رو به راه نبود.فكر كنم او هم پشيمان شده.
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/303068
#مهــــــا❤️ #قسمت_191
ـ خواهش می كنم،من دارم گيج می شوم.
ـ چيزی نشده كه.راستش مدتی ست كه خيلی ساكت شده و مدام به فكر فرو می رود.
- حرفت را بزن.چی توی دلت هست بگو؟
ـ نمی دانم.مامان می گويد دانيال از تو خوشش آمده.
چنگ به صورتم زدم و گفتم:
ـ وای نه.من كه به هر دوی شما گفتم.گفتم كه....
ـ درست است،گفتی،اما مها شدنی ست.
با فرياد پرسيدم:
ـ چی شدنی ست؟ازت خواهش میكنم موضوع را همين جا تمام كن.
ـ شايد تو داری اشتباه می كنی.
ـ من چی را اشتباه مي كنم؟آخر تو كه از هيچی خبر نداری،چطور می توانی قضاوت كنی.حالا خوب است خودت می بينی
كه شبها چه عذابی میكشم.من اشتباه نمی كنم.
حتی اگر به قول تو اشتباه هم بكنم،دوست دارم تا آخر عمر در اين اشتباه باقی بمانم
.من در حسرت چند لحظه ديدن پدرام می سوزم،
می فهمی بيتا،فقط چند لحظه.عاشق سرگشته ای مثل من،به چه درد دانيال می خورد،
وقتی روح و جسمم جای ديگری ست،چی از من باقی می ماند؟
با آمدن مامان و پريسا،بحث را خاتمه داديم.
موقع ناهار فقط چند قاشق غذا خوردم و كشيدم كنار.سپس خواب را بهانه كردم و به خانه ی خودمان رفتم.فكر و خيال راحتم نمی گذاشت.
دلم هوای مژده را كرد، موبايل را برداشتم و به منزلشان زنگ زدم،ولی برنمی داشتند.چيزی نمانده
بود قطع كنم كه صدايش را شنيدم.بغضم تركيد و با صدای گرفته ای گفتم:سلام.
فريادی از خوشحالی كشيد و نفس نفس زنان گفت:
ـ تويی مها؟
ـ چرا نفس نفس می زنی؟
ـ صدای زنگ تلفن را كه شنيدم از جلوی در تا اينجا دويدم.خب تو چطوری؟
- هم خوب هم بد،می دانی كه دلم آنجاست.پيش پدرام،پيش تو،راستش را بگويم اصلا خوب نيستم.
ـ من هم دلم گرفته.خيلی وقت است هوای تو را كرده ام،نمی دانی چه حالی دارم.باور كن هم بغض توی گلويم دارم و هم از خوشحالی
میخواهم پر در بياورم.
ـ مژده حال من خيلی بد است.شب ها دائم خواب پدرام را می بينم و با فرياد صدايش می زنم كه از پيش من نرود.
ـ اصلا خودت را ناراحت نكن،چون....
حرفش را قطع كرد.پرسيدم:
ـ چون،چی؟
ـ هيچ،چون اين دنيا ارزش ندارد.
فهميدم كه دروغ می گويد و با التماس پرسيدم:
ـ چون چی مژده؟من همين طوری كم بيمار نيستم.نگذار با اين حرفها هزار فكر و خيال كنم.
ـ گفتم كه مهم نيست.چرا خودت ومرا اذيت می كنی.
ـ خواهش می كنم مژده.اينطوری حالم بدتر می شود.
ـ ای بابا!غلط كردم گفتم كه....اصلا می دانی چيست،رفتم و ديدمش.
قلبم داشت می ايستاد،پرسيدم:
ـ چه كسی را ديدی بگو؟
ـ سه روز پيش رفتم جلوی در شركت،يك ساعت ايستادم تا آمد.
ـ حالش چطور بود؟
ـ حالش را نمی دانم،ولی يك جوری منگ می زد.انگار حالش خوب نبود.ولش كن.هر بلايی سرش بيايد،حقش است.
من كه ازش نمیگذرم.اميدوارم تو هم نگذری.
وقتی داشت سوار ماشين میشد،حالش زياد رو به راه نبود.فكر كنم او هم پشيمان شده.
C᭄ᥫ᭡
رادیوی زندگیمن
روی موجِخندههای توست😍
بخندکه بودن درکنارتو برایم
بهترینجایجهان است...❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
رادیوی زندگیمن
روی موجِخندههای توست😍
بخندکه بودن درکنارتو برایم
بهترینجایجهان است...❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
𝙎𝙢𝙞𝙡𝙚ツ
𝙔𝙤𝙪𝙧 𝙎𝙢𝙞𝙡𝙚𝙨 𝘼𝙧𝙚 𝙈𝙮 𝙒𝙤𝙧𝙡𝙙.❤️
بخندكهخندههاتدنیامه . . 🥰💋
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
𝙔𝙤𝙪𝙧 𝙎𝙢𝙞𝙡𝙚𝙨 𝘼𝙧𝙚 𝙈𝙮 𝙒𝙤𝙧𝙡𝙙.❤️
بخندكهخندههاتدنیامه . . 🥰💋
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
C᭄ᥫ᭡
میشودغش کنم🤗
ضعف کنم ، جان بدهم ،
جان بشوی♥️
دل بشوی ،🫀
یار شوی
حضرت یار 🫂
#بفرستبراش..❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
میشودغش کنم🤗
ضعف کنم ، جان بدهم ،
جان بشوی♥️
دل بشوی ،🫀
یار شوی
حضرت یار 🫂
#بفرستبراش..❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️