❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
86.8K subscribers
34.7K photos
4.46K videos
1.58K files
6.95K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram

⚘روزتان به زیبایی‌گل
⚘لبخنـدبزن
⚘چون سزاوارعشق و
⚘شـادی‌هستی
⚘هرجا که‌هستی
⚘سهمِ‌امروزت یه‌بغل
⚘خوشبختی
⚘و آرامش‌باشد
⚘روزتـون‌پُرانرژی

    
❤️‍✿صبحتـون‌قشنگـــــ✿❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/303068 #مهــــــا❤️‍ #قسمت_162 انگار از دستم دلخوريد. ـ نه،برای چی دلخور باشيم،مگر تو چه كار كردی؟ ـ پس چرا اينقدر سرد با من برخورد می كنيد؟ -  اين…
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/303068

#مهــــــا❤️#قسمت_163

ـ مهاجان،ممكن است و چون و بهانه های ديگر كافی ست.مسعود را كه ديده ای،پسر خوب و لايقی ست و هيچ ايرادی ندارد.
فرصت ادامه را نداد و گفت:
ـ مهاجان،ممكن است و چون و بهانه های ديگر كافی ست.مسعود را كه ديده ای،پسر خوب و لايقی ست و هيچ ايرادی ندارد.
تا اسم مسعود را اورد،ياد مينو افتادم.حتی اگر پای پدرام هم در ميان نبود،به خاطر اينكه می دانستم مينو دوستش دارد،امكان نداشت قبول كنم.
حالا نوبت من بود كه به جای مقدمه چينی،بروم سر اصل مطلب.
ـ راستش دايی موضوع اين نيست...
ـ پس موضوع چيست؟ببين مها مسعود آنقدر پسر خوبی ست كه اگر به خواستگاری دختر خودم می آمد،حتی اگر مينو راضی نبود،به زور و با چك و لگد سرسفره ی عقد می نشاندمش،ولی چون تو دستم امانتی ،نمی خواهم برخلاف ميلت
تصميمی بگيرم.
دستم می لرزيد،صدايم درنمی آمد،قلبم داشت از جا كنده كنده می شد،اما نمی توانستم بگذارن يا سكوتم زندگی ام تباه شود.
هول كرده بودم.من من كنان گفتم:
ـ من دختر پرويی نيستم.راستش خجالت می كشم حرفم را بزنم.ترجيح می دادم از طريق مادرم آن را به شما منتقل
كنم،ولی حالا كه شما اصرار داريد نظرم را بدانيد،خب بايد بگويم...
نفسی تازه كردم و ادامه دادم:
ـ راستش امروز مديرعامل شركت آقای شمس ازم خواست از شما اجازه بگيرم فردا يا پس فردا براي...
از شدت شرم زبانم بند آمد.دايی منظورم را فهميد و با خنده گفت:
-  پس به خاطر اقاب شمس است كه مسعود نازنين ما مورد پسندت نيست.خدا را شكر،چون می ترسيدم كلا قصد ازدواج
نداشته باشی.برای من مهم خوشبختی توست.تعريف اين آقا را از خواهرم شنيده ام.وقتی خودت مايلی،ديگر حرفی
نيست.با مادرت هماهنگ می كنم،بعد قرار می گذاريم تشريف بياورند.
نفس راحتی كشيدم و خيالم راحت شد كه مشكلی نيست.به جلوی در خانه كه رسيديم،تا خواستم پياده شوم،دايی گفت:
ـ خوب شد زودتر حرف دلت را زدی،وگرنه صورت خوشی نداشت خانواده مسعود بيايند و جواب رد بشنوند.به خصوص
كه برادرزاده ساراست و به او هم بايد حساب پس می داديم.
مامان خانه نبود.فهميدم كه بالاست و آنجا منتظر نشسته تا نظر مرا در مورد خواستگاری مسعود از برادرش بشنود.
سريع لباسم را عوض كردم،به حياط رفتم و كنار پنجره نشستم.صدای مينو خيلي ضعيف بود و به زحمت شنيده می شد.
ـ خب بابا چی شد.مها چه جوابی داد؟
ـ راستش قبل از اينكه من حرفی بزنم،رييس شركت آقای شمس سر راهم را گرفت و از من اجازه خواست به
خواستگاری مها بيايد.
مينو با لحن نيشدار و موذيانه هميشگی اش گفت:
ـ همان كه با آنها به شمال رفته بود؟
ـ با كی؟
ـ بامها ديگر.خب او با مها و مژده و چند نفر ديگر به اين سفر رفته بود.
جواب دايی باعث دلگرمی ام شد و خشمم را نسبت به مينو فروكش كرد،چون آنقدر از حرفش عصبانی شده بودم كه
دلم می خواست پای پدرام در ميان نبود و من با ازدواج با مسعود دل مينو را می سوزاندم.
ـ خب خدا را شكر.حداقل در اين سفر بيشتر با هم اشنا شدند و به توافق رسيدند.
مامان گفت:
ـ پس مها به خاطر اقای شمس به بقيه ی خواستگارهايش جواب منفی می داد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
تولدت مبارک خوش قلب ترینم🪄🎂❤️
برات بهترینارو آرزو میکنم مهربونم
🥹
بفرست برا خوش قلب زندگیت😌

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
⌝دورت بگـ‌❥ـردم
که شدی اولین و آخرین
فکر هر روزم . .🧸
♥️🧷

#بفرست‌واسه‌عشقت‌...❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
•چندتا ایده برای دِلبری:❤️
وقتی بهت میگه کجایی :
«بگو تو قلبت»
وقتی میگه چقدر دوسم داری :
«بگو مگه دریا حساب موج هاشو داره؟»
وقتی دلت واسش تنگ میشه :
«بگو کجاست بارشی از ابر صدایت؟»
وقتی بهت میگه چطوری؟
«بگو مگه میشه با تو بد باشم»
وقتی بهت میگه چخبر :
«بگو جز تو چیزِ قشنگی برای تعریف کردن ندارم»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
C᭄ᥫ᭡
یه جمله کوردی هست که میگه:
«تاقانه‌کی‌ناوی دلم»🥰
یعنی: «دوردونه‌ی قلب‌من»🫀
یعنی هیچ‌کسی مثل‌تونیست برای‌من..♥️


#بفرست‌براش...❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
C᭄ᥫ᭡
باهمه‌پوچی از تو لبریزم‌❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
❀্᭄͜͡ᥫ᭡
⚘صبح کہ می‌شود قلبم را ♡
⚘از نوبـرای کنارشما تپیدن
⚘کوک می‌کُنم
⚘این یعنی‌خودِخودِ زندگی
⚘صـبح‌قشنگتووون
⚘گـرم عـشـق و مـحـبت
⚘خـیلی دوستتون دارم❤️

┄•●❥
@mitingg♥️♥️
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/303068 #مهــــــا❤️‍ #قسمت_163 ـ مهاجان،ممكن است و چون و بهانه های ديگر كافی ست.مسعود را كه ديده ای،پسر خوب و لايقی ست و هيچ ايرادی ندارد. فرصت ادامه…
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/303068

#مهــــــا❤️#قسمت_164

مامان گفت:
ـ پس مها به خاطر اقای شمس به بقيه ی خواستگارهايش جواب منفی می داد.
ترجيح دادم قبل از اينكه متوجه گوش ايستادنم شوند،به طبقه پايين بروم.چند دقيقه بعد مامان آمد كنارم نشست و گفت:
ـ از داداش شنيدم كه جريان چيست.بگو پس فردا بعدازظهر بيايند.
از اينكه بالاخره داشتم به آرزويم می رسيدم،از خوشحالی روی پايم بند نبودم.چند بار تصميم گرفتم به پدرام زنگ بزنم
و نتيجه صحبتم را به او بگويم،اما پشيمان شدم و ترجيح دادم فردا در شركت در جريان قرارش دهم.
فصل بيست و ششم
صبح روز بعد از خواب كه برخاستم،بيشتر از هميشه به خودم رسيدم و بهترين مانتويم را كه برای عروسی آرزو خريده بودم،پوشيدم.دلم می خواست زيباتر از قبل در نظرش جلوه كنم.از خانه كه بيرون آمدم،هوا ابری بود و طوفانی،باد گرد
و خاك را به سرو صورتم می پاشيد وچشمانم را می سوزاند.
دلم نمی خواست در چنين روزی بد بيارم،اما انگار روزگار با من سرسازش نداشت و خوشبختی گريز می زد تا مرا به آرزويم نرساند.
نيم ساعت ديرتر از هميشه به شركت رسيدم.بلافاصله كيفم را روی ميز گذاشتم و به دفترش رفتم.می دانستم تا مرا می
بيند،خواهد پرسيد «: خب پس چی شد؟»
تا مرا ديد روي برگرداند و پشت به من،رو به پنجره ايستاد و سلام كرد و گفتم:
ـ ببخشيد كه نيم ساعت دير كردم.
از لحن صدايش در موقع پاسخ دانستم شديدا عصبانی است.
ـ كاش به جای اينكه نيم ساعت دير كنی،هرگز نمی آمدی.
جا خوردم.منظورش را نمی فهميدم.يعنی چه؟!به زحمت خونسردی ام را حفظ كردم وپرسيدم:
ـ چرا پدرام،مگر چی شده؟
در پاسخ شروع به خواندن يادداشتی كه در دستش بود كرد:
-  سلام،خيلي وقت است چيزی برايت ننوشته ام.آخر دلم گرفته بود،ولي امشب تو را بخشيدم.نمی دانم چرا.
باورم نمی شد اين همان نامه ی من،خطاب به پدرام بود.با خود گفتم:
«انگار همه چيز را فهميده،اما از كجا؟وای خدای من،بدبخت شدم ».
ـ مثل هميشه دوستدار و عاشقت آرزو يا....چی؟يا مها؟مها باورم نمی شود.حتی يك لحظه هم به فكرم نمی رسيد كه
فرستنده آن نامه ها و گل كار تو باشد!
با عجز و درماندگی گفتم:
ـ خواهش می كنم پدرام،بگذار برايت توضيح بدهم.
به حالت خشم دستش را در هوا تكان داد و با غيظ گفت:
ـ چه توضيحی!تو زندگی مرا تباه كردی.مرا بگو كه به اشتباه می پنداشتم،تو بهترينی و زنی كه من ارزو داشتن اش را
دارم،و حالا فهميدم كه فرستادن نامه و گل كار تو بود،چرا مها چرا؟...از تو بعيد است،ازت توقع نداشتم.
وقتی به طرفم برگشت،شراره های خشم را در چشم هايش ديدم.ديگر اثری از عشق و دلدادگی در نگاهش نبود.
به التماس گفتم:
ـ من عاشقت بودم پدرام و به اشتباه گمان می كردم از اين طريق می توانم با تزريق عشقم به قلبت،تو هم به من علاقه پيدا كنی.
ـ علاقه پيدا كردم،ولی بعد از اينكه تو آرزو را از من گرفتی،آره تو،باعث بدبختی ام شدی.
ـ اشتباه می كنی،آرزو ديگر تو را نمیخواست،ولی من تو را دوست داشتم.
ـ من هم دوستت داشتم،اما حالا ديگر نه.از اينجا برو،ديگر نمی خواهم ببينمت.فهميدی،ازت متنفرم مها.كاش هرگز برايم
نامه و گل نمی فرستادی،چر با من اينكار را كردی.من كه...
روی صندلی نشست و دوباره بلند شد.چند قدم به طرف من برداشت.با خشمی غيرقابل مهار سرش را تكان داد و افزود:
ـ من كه تو را دوست داشتم،من كه عاشقت بودم،پس چرا گذاشتی كار به اينجا بكشد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❀্᭄͜͡ᥫ᭡
⚘زندگی‌را زیباترکنیم
⚘گاهی باندیدن ، نشنیدن‌و نگفتن
⚘زندگی‌زیبـاتر میشود
⚘با یک‌گذشت کوچک
⚘با یک دوستت‌دارم
⚘با یک‌لبخند ، بایک سلام
⚘به همین‌سـادگی


     #صبحتـون‌دل‌انگیـز...❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
C᭄ᥫ᭡
می‌پرسی: کدامین احساس
در عشق شگفت‌انگیز است؟
می‌گویم: "امنیت"
اینکه حس کنی کسی "قلبت‌" را
تنگ در آغوش میگیرد نه دستانت را..❤️


┄•●❥ @mitingg♥️♥️