Markagement
225 subscribers
143 photos
23 videos
9 files
94 links
مدیریت و بازاریابی در عصر نوین یک مفهوم دارند. واژه مارکیجمت از ترکیب دو کلمه انگلیسیِ مدیریت و بازاریابی ساخته شده اند

بهمن مقیمی
دارای کرسی استادی دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه جورجیا
مشاور آژانس ملی سرمایه گذاری خارجی دولت گرجستان

@BMoghimi
Download Telegram
حملهء دیگر بمیرم از بشر،
تا برارم از ملایک پَر و سر.

بار دیگر از ملک قربان شوم،
انچه اندر وهم ناید آن شوم.

#انسانیت
#مولانا
#مقیمی
#شرافت
 
... بخشی از دفتر سوم #مولانا

گرچه مقصود از کتاب آن فن بود
گر توش بالش کنی هم می‌شود

لیک ازو مقصود این بالش نبود
علم بود و دانش و ارشاد سود

#بهمن_مقیمی
#دانشگاه_جورجیا
#تفلیس

@BMoghimi
مقدمه
به بهانه زادروزم
@BMoghimi

نقل است که سال‌ها پیش وقتی یکی از دانشجویان انسان‌شناسی از #مارگارت مید پرسید که نخستین نشانه‌ی تمدن در یک فرهنگ چیست، دانشجو انتظار داشت تا مید درباره‌ی قلاب‌های ماهیگیری، کاسه‌ای سفالین یا سنگ‌های آسیاب حرف بزند.
ولی نه.
مید گفت که نخستین نشانه‌ی #تمدن در یک فرهنگ باستانی استخوان رانی بود‌ه که شکسته شده و سپس جوش خورده است.
مید توضیح داد که چنانچه پای شما در یک قلمرو حیوانی بشکند، شما می‌میرید.
شما نمی‌توانید از خطر بگریزید، برای نوشیدن به رودخانه بزنید یا برای غذا شکار کنید.
شما خوراکی هستید برای جانوران پرسه‌زن.
هیچ حیوانی با پای شکسته آنقدر دوام نمی‌آورد تا استخوانش جوش بخورد.

استخوان شکسته‌ی رانی که جوش خورده است گواهی‌ست بر این‌که کسی زمان صرف کرده تا با شخص پا‌شکسته همراهی کند، محلِ جراحت را بسته است، شخص را نگهداری و تیمار کرده تا سلامت‌ و بهبودی‌ پیدا کند.

مید افزود:
"کمک به دیگری در عینِ دشواری، همان‌جایی‌ست که #تمدن_بشری آغاز می‌شود."

در آستانه ۴۴ سالگی باید از چه بنویسم. دیرگاهی ست که این صفحه را به روز نمی کنم چون آنچه تا بحال گفتم جز نقشی کوتاه اثری بر جای نگذاشته و بازار و صنعت و فرهنگ مملکتم جز به بیراهه نشتافته است. باکی نیست. من کی باشم که راه نشان دهم؟ صلاح کار خویش خسروان دانند...

اما تکلیف من با خودم روشن است!

چند روز پیش در ظهر روز یکشنبه آخر هفته به یکی از شهرهای مذهبی نزدیک تفلیس رفتم. تنها بودم و هوس کردم جایی که قبلا با پدر و مادر و همسر و برادرانم خلوت کرده بودیم؛ اندکی درنگ کنم و لبی تر کنم... ولی رستوران تعطیل بود و شیوع کرونا بازار را از رونق انداخته بود... متاثر شدم... گوشه ای پیدا کردم که هنوز فعال بود و استکان شرابی سفارش دادم و از خدمتکار رستوران خواستم از من چند عدد عکس بگیرد. گرفت... بعد پرسید "چرا اینجا آمدی تنها؟" (نقل به مضمون) !!! دقیق نمی دانستم چرا تا آنجا رانندگی کرده بودم... ولی به او گفتم تنها نیستم... با تعجب به اطراف نگاه کرد و گوشی تلفنم را به من پس داد... نمی دانست که ذره ذره قلبم پر از عشق و یاد خانواده و دوستان و مردمانم است.

اگر قرار است شور و اشتیاق و عشق نداشته باشم و به #اخلاقیات و #انسانیت خدمت نکنم؛ چه فرقی می کند در میان خانواده باشم یا در غربت؟ من تنها نبودم. یاد انسانها و انسانیت ها خونم را به جوش آورده بود... و من می خواهم همچنان بجوشم...

در میان همه مشکلات امروز ایران مظلوم یک حرف بیشتر ندارم. دوستیها و اتحاد را پاس بداریم و کمک حال یکدیگر باشیم که این حلقه اتصال انسانیت ماست. چه روحانی چه ترامپ نباید بگذاریم #شرافت و انسانیت و امید مان را از ما بگیرند...

اینها را نه برای نمایش می نویسم نه تذکر به دیگران. نوشتم که در خاطرم بماند که چه تعهدی به خودم داده ام....

#مولانا ی جان می فرماید:

شمع دیدم گرد او پروانه‌ها چون جمع‌ها
شمع کی دیدم که گردد گرد نورش شمع‌ها

شمع را چون برفروزی اشک ریزد بر رخان
او چو بفروزد رخ عاشق بریزد دمع‌ها

چون شکر گفتار آغازد ببینی ذره‌ها
از برای استماعش واگشاده سمع‌ها

ناامیدانی که از ایام‌ها بفسرده‌اند
گرمی جانش برانگیزد ز جانشان طمع‌ها

#بهمن_مقیمی
شامگاه پانزده شهریور ۱۳۹۹
@Markagement
#Bahman_Moghimi
#Tbilisi