درود
بامداد خوش
ای جان جهان جان وجهان برخی جانت
داریم تمنای کناری ز میانت
چون وصف دهان تو کنم زانکه در آفاق
من هیچ ندیدم به لطافت چو دهانت
گو شرح تو ای آیت خوبی دگری گوی
زان باب که من عاجزم از کنه بیانت
گرمدعی از نوک خدنگت سپر انداخت
من سینه سپر ساختهام پیش سنانت
ای گلبن خندان بچنین حسن و لطافت
کی رونق بستان ببرد باد خزانت
هر لحظه ترا با دگران گفت و شنیدی
وز دور من خسته به حسرت نگرانت
گر خلق کنندم سپر تیرملامت
من باز نگیرم نظر از تیر و کمانت
تا رخت تصوف بخرابات نیاری
در بتکده کی راه دهد پیر مغانت
باید که نشان در میخانه بپرسی
ورنی ز جهان محو شود نام و نشانت
خواجو نکشد میل دلت سوی صنوبر
گر دست دهد صحبت آن سرو روانت
زینسان که توئی غرقهٔ دریای مودت
گر خاک شوی باد نیارد بکرانت
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۲۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای جان جهان جان وجهان برخی جانت
داریم تمنای کناری ز میانت
چون وصف دهان تو کنم زانکه در آفاق
من هیچ ندیدم به لطافت چو دهانت
گو شرح تو ای آیت خوبی دگری گوی
زان باب که من عاجزم از کنه بیانت
گرمدعی از نوک خدنگت سپر انداخت
من سینه سپر ساختهام پیش سنانت
ای گلبن خندان بچنین حسن و لطافت
کی رونق بستان ببرد باد خزانت
هر لحظه ترا با دگران گفت و شنیدی
وز دور من خسته به حسرت نگرانت
گر خلق کنندم سپر تیرملامت
من باز نگیرم نظر از تیر و کمانت
تا رخت تصوف بخرابات نیاری
در بتکده کی راه دهد پیر مغانت
باید که نشان در میخانه بپرسی
ورنی ز جهان محو شود نام و نشانت
خواجو نکشد میل دلت سوی صنوبر
گر دست دهد صحبت آن سرو روانت
زینسان که توئی غرقهٔ دریای مودت
گر خاک شوی باد نیارد بکرانت
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۲۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بحز از کمر ندیدم سر موئی از میانت
بجز از سخن نشانی نشنیدم از دهانت
تو چه معنی که هرگز نرسیدهام بکنهت
تو چه آیتی که هرگز نشنیدهام بیانت
تو کدام شاهبازی که ندانمت نشیمن
چه کنم که مرغ فکرت نرسد بشیانت
اگرم هزار جان هست فدای خاک پایت
که اگر دلت نجویم ندهد دلم بجانت
چه بود گرم بپرسش قدمی نهی ولیکن
تو که ناتوان نبودی چه خبر ز ناتوانت
چو کسی نمیتواند که ببوسد آستینت
برویم و رخت هستی ببریم از آستانت
چه گلی که بلبلی را نبود مجال با تو
که دمی برآرد از دل ز نهیب باغبانت
چه شود که بینوائی که زند دم از هوایت
دل خسته زنده دارد بنسیم بوستانت
بچه رو کناره گیری ز میان ما که خواجو
چو کمر شدست راضی بکناری از میانت
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۲۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بحز از کمر ندیدم سر موئی از میانت
بجز از سخن نشانی نشنیدم از دهانت
تو چه معنی که هرگز نرسیدهام بکنهت
تو چه آیتی که هرگز نشنیدهام بیانت
تو کدام شاهبازی که ندانمت نشیمن
چه کنم که مرغ فکرت نرسد بشیانت
اگرم هزار جان هست فدای خاک پایت
که اگر دلت نجویم ندهد دلم بجانت
چه بود گرم بپرسش قدمی نهی ولیکن
تو که ناتوان نبودی چه خبر ز ناتوانت
چو کسی نمیتواند که ببوسد آستینت
برویم و رخت هستی ببریم از آستانت
چه گلی که بلبلی را نبود مجال با تو
که دمی برآرد از دل ز نهیب باغبانت
چه شود که بینوائی که زند دم از هوایت
دل خسته زنده دارد بنسیم بوستانت
بچه رو کناره گیری ز میان ما که خواجو
چو کمر شدست راضی بکناری از میانت
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۲۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih