درود
بامداد خوش
نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت
مطرب بگوی نوبت عشاق در نهفت
دل را چو لاله از میگلگون شکفته دار
اکنون که لاله پرده برافکند و گل شکفت
خواهی که سرفراز شوی همچو زلف یار
در پای یار سرکش خورشید چهره افت
هر کس که دید قامت آنسرو سیمتن
ای بس که خاک پای صنوبر بدیده رفت
از کوی او چگونه توانم که بگذرم
بلبل کسی نگفت که ترک چمن بگفت
شد مدتی که دیده اختر شمار من
یک شب ز عشق نرگس پر خواب او نخفت
ای آنکه چشم شوخ کماندار دلکشت
ما را به تیر غمزهٔ دل خون چکان بسفت
شامست گیسوی تو و تا صبح بسته عقد
طاقست ابروی تو و با ماه گشته جفت
خواجو بزیر جامه نهان چون کند سرشک
دریا شنیدهئی که بدامن توان نهفت
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۲۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت
مطرب بگوی نوبت عشاق در نهفت
دل را چو لاله از میگلگون شکفته دار
اکنون که لاله پرده برافکند و گل شکفت
خواهی که سرفراز شوی همچو زلف یار
در پای یار سرکش خورشید چهره افت
هر کس که دید قامت آنسرو سیمتن
ای بس که خاک پای صنوبر بدیده رفت
از کوی او چگونه توانم که بگذرم
بلبل کسی نگفت که ترک چمن بگفت
شد مدتی که دیده اختر شمار من
یک شب ز عشق نرگس پر خواب او نخفت
ای آنکه چشم شوخ کماندار دلکشت
ما را به تیر غمزهٔ دل خون چکان بسفت
شامست گیسوی تو و تا صبح بسته عقد
طاقست ابروی تو و با ماه گشته جفت
خواجو بزیر جامه نهان چون کند سرشک
دریا شنیدهئی که بدامن توان نهفت
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۲۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای جان جهان جان وجهان برخی جانت
داریم تمنای کناری ز میانت
چون وصف دهان تو کنم زانکه در آفاق
من هیچ ندیدم به لطافت چو دهانت
گو شرح تو ای آیت خوبی دگری گوی
زان باب که من عاجزم از کنه بیانت
گرمدعی از نوک خدنگت سپر انداخت
من سینه سپر ساختهام پیش سنانت
ای گلبن خندان بچنین حسن و لطافت
کی رونق بستان ببرد باد خزانت
هر لحظه ترا با دگران گفت و شنیدی
وز دور من خسته به حسرت نگرانت
گر خلق کنندم سپر تیرملامت
من باز نگیرم نظر از تیر و کمانت
تا رخت تصوف بخرابات نیاری
در بتکده کی راه دهد پیر مغانت
باید که نشان در میخانه بپرسی
ورنی ز جهان محو شود نام و نشانت
خواجو نکشد میل دلت سوی صنوبر
گر دست دهد صحبت آن سرو روانت
زینسان که توئی غرقهٔ دریای مودت
گر خاک شوی باد نیارد بکرانت
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۲۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای جان جهان جان وجهان برخی جانت
داریم تمنای کناری ز میانت
چون وصف دهان تو کنم زانکه در آفاق
من هیچ ندیدم به لطافت چو دهانت
گو شرح تو ای آیت خوبی دگری گوی
زان باب که من عاجزم از کنه بیانت
گرمدعی از نوک خدنگت سپر انداخت
من سینه سپر ساختهام پیش سنانت
ای گلبن خندان بچنین حسن و لطافت
کی رونق بستان ببرد باد خزانت
هر لحظه ترا با دگران گفت و شنیدی
وز دور من خسته به حسرت نگرانت
گر خلق کنندم سپر تیرملامت
من باز نگیرم نظر از تیر و کمانت
تا رخت تصوف بخرابات نیاری
در بتکده کی راه دهد پیر مغانت
باید که نشان در میخانه بپرسی
ورنی ز جهان محو شود نام و نشانت
خواجو نکشد میل دلت سوی صنوبر
گر دست دهد صحبت آن سرو روانت
زینسان که توئی غرقهٔ دریای مودت
گر خاک شوی باد نیارد بکرانت
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۲۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih