رونق کسب و کار در سراسر منطقه👇
#هرات_تــا_مروست
انگار این روزها خیلی راه و رسم کاسبی را نمی دانند و انگار یادشان رفته روزگاری نه چندان دور در و دیوار مغازه های کسبه این شهر تابلویی قرار داشت که نوشته بود" حق با مشتری است".
در قدیمـ کاسبان همه از جنس مردم بودند و بارعایت حقوق مشتری اقدام به کسب و کار میکردند.
در روستای #ترکان شهربانو پیله ور
در روستای #هرابرجان کل عباس
در #مروست علی آقای شازده زیر کوچه ساباط کنار قلعه
در #هرات حسین شهربابکی_حاج علی رباطی و... دهها کاسبان باخدای دیگر که همگی ب خاطر دارید.
کسبه این روزها در منطقه هرات تـــا مروست و حتی بسیاری روستاهای منطقه که اغلب جوانانی هستند که از بد روزگار یا از سر تفنن چند روزی را به شغل کاسبی و مغازه داری می گذرانند،
اغلب نکات اولیه این حرفه را بلد نیستند و این امر باعث می شود با مشتری و خریداران بی حوصله، توام با بداخلاقی و بدون همکاری برخورد کنند.
در گذشته ای ن چندان دور کسبه راه و رسم کسب و کار خودشان را به فرزندانشان آموزش می دادند و این باعث می شد در طول زمان وقتی جوان ترها جای پدرانشان را می گرفتند راه و رسم کار را می دانستند، اما اکنون که کسب و کار حرفه خانوادگی نیست،
چه باید کرد؟
دوست عزیزی ک نسبت به سلام و خوش آمدگویی برخی فروشندگان معترض است
میگفت:
بعضی از فروشندگان به زحمت و با تکان دادن سرشان به سلام خریدار جواب می دهند و آنقدر سنگین از صندلی خود بلند می شوند که آدم خجالت می کشد، درخواستی داشته باشد.
عزیزانم ، کاسبان محترم سراسر هرات تا مروست
فراموش نکنیم که
در گذشته فروشندگان به دلیل ارتباط نزدیک با اهالی محله، امین مردم نیز بودند و بسیاری از مشکلات اجتماعی و اقتصادی محله با دخالت آنان برطرف می شد.
ان شااله که با رعایت حلال و حرام و خوش اخلاقی فروشندگان
بتوانیم همیشه به بازار کسب و کار این منطقه رونق و برکت بخشیم.
با احترام عیسی یزدانی ماره🍀🤚
💎 @maareh
#هرات_تــا_مروست
انگار این روزها خیلی راه و رسم کاسبی را نمی دانند و انگار یادشان رفته روزگاری نه چندان دور در و دیوار مغازه های کسبه این شهر تابلویی قرار داشت که نوشته بود" حق با مشتری است".
در قدیمـ کاسبان همه از جنس مردم بودند و بارعایت حقوق مشتری اقدام به کسب و کار میکردند.
در روستای #ترکان شهربانو پیله ور
در روستای #هرابرجان کل عباس
در #مروست علی آقای شازده زیر کوچه ساباط کنار قلعه
در #هرات حسین شهربابکی_حاج علی رباطی و... دهها کاسبان باخدای دیگر که همگی ب خاطر دارید.
کسبه این روزها در منطقه هرات تـــا مروست و حتی بسیاری روستاهای منطقه که اغلب جوانانی هستند که از بد روزگار یا از سر تفنن چند روزی را به شغل کاسبی و مغازه داری می گذرانند،
اغلب نکات اولیه این حرفه را بلد نیستند و این امر باعث می شود با مشتری و خریداران بی حوصله، توام با بداخلاقی و بدون همکاری برخورد کنند.
در گذشته ای ن چندان دور کسبه راه و رسم کسب و کار خودشان را به فرزندانشان آموزش می دادند و این باعث می شد در طول زمان وقتی جوان ترها جای پدرانشان را می گرفتند راه و رسم کار را می دانستند، اما اکنون که کسب و کار حرفه خانوادگی نیست،
چه باید کرد؟
دوست عزیزی ک نسبت به سلام و خوش آمدگویی برخی فروشندگان معترض است
میگفت:
بعضی از فروشندگان به زحمت و با تکان دادن سرشان به سلام خریدار جواب می دهند و آنقدر سنگین از صندلی خود بلند می شوند که آدم خجالت می کشد، درخواستی داشته باشد.
عزیزانم ، کاسبان محترم سراسر هرات تا مروست
فراموش نکنیم که
در گذشته فروشندگان به دلیل ارتباط نزدیک با اهالی محله، امین مردم نیز بودند و بسیاری از مشکلات اجتماعی و اقتصادی محله با دخالت آنان برطرف می شد.
ان شااله که با رعایت حلال و حرام و خوش اخلاقی فروشندگان
بتوانیم همیشه به بازار کسب و کار این منطقه رونق و برکت بخشیم.
با احترام عیسی یزدانی ماره🍀🤚
💎 @maareh
میگم توی زندگی هیچ چیز قابل پیش بینی نیست..!
اینو تو نگاهی که به گذشته ی خودم انداختم فهمیدم
فهمیدم یه روزایی داشتم که خیلی سخت بود برام
اصلا فکر نمیکردم اون روزها تموم بشه اما شد...
فهمیدم یه روزایی داشتم پر از شادی که فکر میکردم دیگه تکرار نمیشه، اما بهترش تکرار شد...
یه روز تو جوانی و برای گزینه ازدواج آدمی اومد تو زندگیم که فکر نمیکردم بهتر از اون وجود داشته باشه اما با رفتنش ثابت کرد وجود داره اونم نه یکی، نه دوتا، بلکه به تعداد موهای سرم، آدم بهتر از اون وجود داره!
فهمیدم واسه یه چیزایی گریه کردم که حتی ارزش اخم کردن هم نداشت!!
فهمیدم هیچ چیز تو این دنیا همیشگی نیست
پس وقتی شادم باید از شادی لذت ببرم و وقتی غمی میاد، بدونم روزای قشنگ زیادی تو راه هس!✋🍀
💎 @maareh
اینو تو نگاهی که به گذشته ی خودم انداختم فهمیدم
فهمیدم یه روزایی داشتم که خیلی سخت بود برام
اصلا فکر نمیکردم اون روزها تموم بشه اما شد...
فهمیدم یه روزایی داشتم پر از شادی که فکر میکردم دیگه تکرار نمیشه، اما بهترش تکرار شد...
یه روز تو جوانی و برای گزینه ازدواج آدمی اومد تو زندگیم که فکر نمیکردم بهتر از اون وجود داشته باشه اما با رفتنش ثابت کرد وجود داره اونم نه یکی، نه دوتا، بلکه به تعداد موهای سرم، آدم بهتر از اون وجود داره!
فهمیدم واسه یه چیزایی گریه کردم که حتی ارزش اخم کردن هم نداشت!!
فهمیدم هیچ چیز تو این دنیا همیشگی نیست
پس وقتی شادم باید از شادی لذت ببرم و وقتی غمی میاد، بدونم روزای قشنگ زیادی تو راه هس!✋🍀
💎 @maareh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#مـاره_محلی
منم که میکشم بار غم یار
بلال آخی بلالم....
نوای نازنینی برای پدر سالخورده ای
که آخرین نواها و خاطرات جوانیش را مرور میکند
ببینید👆😊
💎 @maareh
منم که میکشم بار غم یار
بلال آخی بلالم....
نوای نازنینی برای پدر سالخورده ای
که آخرین نواها و خاطرات جوانیش را مرور میکند
ببینید👆😊
💎 @maareh
#ماره و رازو نیاز با خدا اون هم ازنوع تلگرامی🎧Telegram🎧
خدا جون وقت داری یه کم باهات چت (chat) کنم .
آخه حرفهای سِکرِت (securet)دارم .
راستش اول از همه خواستم بهت بگم.....
ممنون از اینکه همیشه آن لاینی (on line)
ممنون که هیچ وقت لست سین نمیکنی .( Last seen)
میدونم که در صفحه روزگار از من اسکرین شات (sceern shut) زیادی داری ولی هرگز شِیر ( share) نمیکنی و آبروم رو نمیبری .
میدونم بارها و بارها از گروهت لفت (left)دادم اما دوباره منو اَد (add) کردی .
میدونم بارها میتونستی بلاکم (block) کنی اما این کارو نکردی چون
به من باور داشتی که میتونم یک ادمین(admin) قوی باشم .
میدونم با اینحال که بیشمار فالوور (follower) داری ولی هرگز حاضر نشدی منو انفالو (unfollow) کنی .
میدونم هر وقت فقط یه کار خوب کردم و برات پست (post) گذاشتم هزار بار لایکش (like) کردی تا من رو تشویق کنی .
خداجونم اینترنت(einternet )من خیلی ضعیفه
اما تو با سرعت تمام و بدون پروکسی (proxy) پیامهای منو گرفتی .
خدا جونم آخه چرا من نفهمیدم که همه فیلترهایی(filters) که گذاشتی بخاطر خودمه و دست به کار شدم و اونچه فیلتر شکن بود (vpn)رو نصب کردم ؟
خدا جون من همیشه دلم میخواست بَکگراند(background) زندگیم پول فراوون و مقام باشه .
ولی اشتباه میکردم
اگه تو پروفایل (profile)من باشی هیچکس نمیتونه حریف من بشه .
خداجون لطفا منو در پناه خودت سیو (Save )
کن .
و اونچه پست( post) اشتباهی گذاشتم خودت با لطف و کَرَمت دیلیتش کن (delete)
و
اما
حرف آخر
لطفا
هروقت لازم دیدی خودت منو شارژ ( charge )کن که همیشه به وجودت محتاجم .
اوکی ؟
Ok?😍
💎 @maareh
خدا جون وقت داری یه کم باهات چت (chat) کنم .
آخه حرفهای سِکرِت (securet)دارم .
راستش اول از همه خواستم بهت بگم.....
ممنون از اینکه همیشه آن لاینی (on line)
ممنون که هیچ وقت لست سین نمیکنی .( Last seen)
میدونم که در صفحه روزگار از من اسکرین شات (sceern shut) زیادی داری ولی هرگز شِیر ( share) نمیکنی و آبروم رو نمیبری .
میدونم بارها و بارها از گروهت لفت (left)دادم اما دوباره منو اَد (add) کردی .
میدونم بارها میتونستی بلاکم (block) کنی اما این کارو نکردی چون
به من باور داشتی که میتونم یک ادمین(admin) قوی باشم .
میدونم با اینحال که بیشمار فالوور (follower) داری ولی هرگز حاضر نشدی منو انفالو (unfollow) کنی .
میدونم هر وقت فقط یه کار خوب کردم و برات پست (post) گذاشتم هزار بار لایکش (like) کردی تا من رو تشویق کنی .
خداجونم اینترنت(einternet )من خیلی ضعیفه
اما تو با سرعت تمام و بدون پروکسی (proxy) پیامهای منو گرفتی .
خدا جونم آخه چرا من نفهمیدم که همه فیلترهایی(filters) که گذاشتی بخاطر خودمه و دست به کار شدم و اونچه فیلتر شکن بود (vpn)رو نصب کردم ؟
خدا جون من همیشه دلم میخواست بَکگراند(background) زندگیم پول فراوون و مقام باشه .
ولی اشتباه میکردم
اگه تو پروفایل (profile)من باشی هیچکس نمیتونه حریف من بشه .
خداجون لطفا منو در پناه خودت سیو (Save )
کن .
و اونچه پست( post) اشتباهی گذاشتم خودت با لطف و کَرَمت دیلیتش کن (delete)
و
اما
حرف آخر
لطفا
هروقت لازم دیدی خودت منو شارژ ( charge )کن که همیشه به وجودت محتاجم .
اوکی ؟
Ok?😍
💎 @maareh
Forwarded from (مــاره) کانالی متنوع ب همراه آداب و رسوم ترکان و هرابرجان🌺
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#ماره_سالخوردگان_ماندگار
این قسمت :
روستای تُرکان "صغری سیفالی"
با همکاری ماره و آشیخ عبدالرسول🍀🤚
💎 @maareh
این قسمت :
روستای تُرکان "صغری سیفالی"
با همکاری ماره و آشیخ عبدالرسول🍀🤚
💎 @maareh
#حکایتِ ظهر جمعه #ماره
آوردهاند که شخصی به مهمانی دوست خسیس رفت. به محض این که مهمان وارد شد. میزبان پسرش را صدا زد و گفت: پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر.پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: "پس گوشت چه شد؟!"
پسر گفت:" به نزد قصاب رفتم وبه او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده،قصاب گفت: "گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد."با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت کره نخرم، پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: "از بهترین کره ای که داری به ما بده.او گفت: کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره ی انگور باشد"، با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره شیره ی انگور نخرم پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم، و گفتم از بهترین شیره ی انگورت به ما بده، او گفت:" شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به قدر کفایت آب داریم.این گونه بود که دست خالی برگشتم. "
پدر گفت: "چه پسر زرنگ و باهوشی هستی؛ اما یک چیز را از دست دادی، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد."پسر گفت: "نه پدر، کفش های مهمان را پوشیده بودم!!🍀✋
💎 @maareh
آوردهاند که شخصی به مهمانی دوست خسیس رفت. به محض این که مهمان وارد شد. میزبان پسرش را صدا زد و گفت: پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر.پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: "پس گوشت چه شد؟!"
پسر گفت:" به نزد قصاب رفتم وبه او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده،قصاب گفت: "گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد."با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت کره نخرم، پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: "از بهترین کره ای که داری به ما بده.او گفت: کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره ی انگور باشد"، با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره شیره ی انگور نخرم پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم، و گفتم از بهترین شیره ی انگورت به ما بده، او گفت:" شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به قدر کفایت آب داریم.این گونه بود که دست خالی برگشتم. "
پدر گفت: "چه پسر زرنگ و باهوشی هستی؛ اما یک چیز را از دست دادی، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد."پسر گفت: "نه پدر، کفش های مهمان را پوشیده بودم!!🍀✋
💎 @maareh
#ماره_آداب_و_رسوم
این قسمت:
#گـــرما_در_قدیم
مردمان قدیم در روستای ترکان و هرابرجان و کلا منطقه هرات و مروست خانه های خود را بر اساس وضعیت اقلیمی و آب و هوایی جغرافیایی زندگی خود شکل میدادند. هوای گرم و خشک بخش و جان فرسا بودن زندگی در تابستانهای آن، مردم بومی را مجبور کرده تا با شناختی که از طبیعت خود دارند و با بهرهگیری از نیروی ابتکار و خرد جمعی خود و دانشها و مهارتهای فرهنگی در جامعه شیوههایی برای غلبه بر شرایط اقلیمی و طبیعی و پایین آوردن دما در فضای محل زندگی خود در تابستان به وجود بیاورند و در معماری خانههای خود به کار بگیرند.
در خانههای قدیم علاوه برمصالح کاهگل که خنک کننده بود، منافذی هم برای جریان هوا ایجاد میشد که باد از یک سمت داخل میآمد و از سمت دیگر خارج میشد. همچنین اکثر خانهها زیر زمین داشت که دو یا سه پلهای پایینتر از سطح زمین و خنک بود، معمولا همه خانه ها صفه داشتند که تابستانها در آن دولی از پوست گوسفند آویزان و با لیوانی از جنس روی که پارچ می گفتند، برای خوردن آب خنک ، در کنار آن بود.
در دو طرف درب ورودی خانه ها سکو میساختند و اهل خانه وقتِ گرمی هوا روی آن مینشستند و به گفتگو یا بازی و شاهنامهخوانی مشغول میشدند تا تف هوا بشکند. البته کف حیاط خانهها هم از سطح زمین پایینتر بود که این خودش در خنک ماندن فضای خانه کمک میکرد.
در هر محله ساباط هایی وجود داشت و همه اهل محل زیر آن می نشستند و ب گپ و گفت و زنها به چرخ ریسی و گاهی پاک کردن گندم می پرداختند.
اُرسی های اغوش باز کرده برای خنک ماندن پاها فراوان بود.
معماری روستایی، باغات فراوان با درختان سر به هم آورده بسیاری داشت که اشعه هیچ آفتابی به زیر آن نفوذ نمیکرد. سوای این، آن زمان، مردم در کنار جویهای آب یا داخل حیاط خانههایشان درختهای بید فراوان میکاشتند. این درخت به نسبت دیگر درختان به دلیل شاخههای آویزان و جریان بهتر هوا در آن، سایه خنکتری دارند.حالا هم فضای سبز زیاد است، اما درخت بلند سایهدار نیست.
خاطرم هست قدیم، خیابانی در قنات باغ ترکان بود و درختهای چناری که در حاشیه جوی آب باغ و صحرا قامتشان سقف آسمان را هاشور میزد. و بادی که در شاخه همین درختها میپیچید، سرما را به روستا میرساند.
مردمان قدیم با همین ترفندها تابستان و گرما را از سر خود می گذراندند.
برگرفته از کتاب آداب و رسوم
اثر عیسی یزدانی(ماره)
💎 @maareh
این قسمت:
#گـــرما_در_قدیم
مردمان قدیم در روستای ترکان و هرابرجان و کلا منطقه هرات و مروست خانه های خود را بر اساس وضعیت اقلیمی و آب و هوایی جغرافیایی زندگی خود شکل میدادند. هوای گرم و خشک بخش و جان فرسا بودن زندگی در تابستانهای آن، مردم بومی را مجبور کرده تا با شناختی که از طبیعت خود دارند و با بهرهگیری از نیروی ابتکار و خرد جمعی خود و دانشها و مهارتهای فرهنگی در جامعه شیوههایی برای غلبه بر شرایط اقلیمی و طبیعی و پایین آوردن دما در فضای محل زندگی خود در تابستان به وجود بیاورند و در معماری خانههای خود به کار بگیرند.
در خانههای قدیم علاوه برمصالح کاهگل که خنک کننده بود، منافذی هم برای جریان هوا ایجاد میشد که باد از یک سمت داخل میآمد و از سمت دیگر خارج میشد. همچنین اکثر خانهها زیر زمین داشت که دو یا سه پلهای پایینتر از سطح زمین و خنک بود، معمولا همه خانه ها صفه داشتند که تابستانها در آن دولی از پوست گوسفند آویزان و با لیوانی از جنس روی که پارچ می گفتند، برای خوردن آب خنک ، در کنار آن بود.
در دو طرف درب ورودی خانه ها سکو میساختند و اهل خانه وقتِ گرمی هوا روی آن مینشستند و به گفتگو یا بازی و شاهنامهخوانی مشغول میشدند تا تف هوا بشکند. البته کف حیاط خانهها هم از سطح زمین پایینتر بود که این خودش در خنک ماندن فضای خانه کمک میکرد.
در هر محله ساباط هایی وجود داشت و همه اهل محل زیر آن می نشستند و ب گپ و گفت و زنها به چرخ ریسی و گاهی پاک کردن گندم می پرداختند.
اُرسی های اغوش باز کرده برای خنک ماندن پاها فراوان بود.
معماری روستایی، باغات فراوان با درختان سر به هم آورده بسیاری داشت که اشعه هیچ آفتابی به زیر آن نفوذ نمیکرد. سوای این، آن زمان، مردم در کنار جویهای آب یا داخل حیاط خانههایشان درختهای بید فراوان میکاشتند. این درخت به نسبت دیگر درختان به دلیل شاخههای آویزان و جریان بهتر هوا در آن، سایه خنکتری دارند.حالا هم فضای سبز زیاد است، اما درخت بلند سایهدار نیست.
خاطرم هست قدیم، خیابانی در قنات باغ ترکان بود و درختهای چناری که در حاشیه جوی آب باغ و صحرا قامتشان سقف آسمان را هاشور میزد. و بادی که در شاخه همین درختها میپیچید، سرما را به روستا میرساند.
مردمان قدیم با همین ترفندها تابستان و گرما را از سر خود می گذراندند.
برگرفته از کتاب آداب و رسوم
اثر عیسی یزدانی(ماره)
💎 @maareh
#ماره
خدا بیامرزه ننه هامون می گفتن:
"هیش بَخ ناشکری نکن"
گوزنی بر لب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در آب دید، پاهایش در نظرش اندکی کوتاه جلوه کرد.
غمگین شد. اما شاخ های قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین، چند شکارچی قصد او کردند.
گوزن گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نتوانست بگریزد.
صیادان سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن با خود گفت: دریغ، پاهایم که از آن ها ناخشنود بودم نجاتم دادند، اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند!
چه بسا گاهی در زندگی از چیزهایی که از آنها گله مندیم و ناشکر، پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم، مایه ی سقوطمان...!✋
💎 @maareh
خدا بیامرزه ننه هامون می گفتن:
"هیش بَخ ناشکری نکن"
گوزنی بر لب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در آب دید، پاهایش در نظرش اندکی کوتاه جلوه کرد.
غمگین شد. اما شاخ های قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین، چند شکارچی قصد او کردند.
گوزن گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نتوانست بگریزد.
صیادان سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن با خود گفت: دریغ، پاهایم که از آن ها ناخشنود بودم نجاتم دادند، اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند!
چه بسا گاهی در زندگی از چیزهایی که از آنها گله مندیم و ناشکر، پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم، مایه ی سقوطمان...!✋
💎 @maareh
@maareh.mehrie.aroos
<unknown>
ماجراهای سلطون😊
با اجرای عیسی یزدانی#ماره
این قسمت : اجرای مهریه😊😂
پیام این قسمت : جوانان!!
با چشم بـاز و رضایت والدین ازدواج کنید👍😊👌
💎 @maareh
با اجرای عیسی یزدانی#ماره
این قسمت : اجرای مهریه😊😂
پیام این قسمت : جوانان!!
با چشم بـاز و رضایت والدین ازدواج کنید👍😊👌
💎 @maareh