"دم عشق،دمشق"
1.7K subscribers
3.2K photos
643 videos
139 files
698 links
Download Telegram
"دم عشق،دمشق"
طهورا ذکر «یامهدی» [عج] به لبهاست عجب یلدای نورانی حلب راست زمین، لب تشنه یک جرعه نور است و این یلدای شب‌های ظهور است ... ✍️ عكس نوشت: شهيد مدافع حرم مهدى قاضى خانى 🆔 @labbaykeyazeinab
شهيد مدافع حرم مهدى قاضى خانى به روايت همسر گرامى شهيد؛

🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷

"طلایه‌دار ظهورید و چشم منتظران، نشسته است پریشان در انتظار شما؛ (درس يازدهم)، صدقه"

🔻دست و دل بازی‌اش از #صدقه دادن پیدا بود. مثلاً وقتی می‌خواست صدقه بدهد می‌گفتم آقا مهدی آنجا پول‌خورد داریم. می‌دیدم زیاد می‌اندازد، از قصد پول خورد می‌گذاشتم آنجا که زیاد نیندازد تا صرفه‌جویی بشود. اما او می‌گفت: «برای #سلامتی #امام_زمان (عج) هر چقدر [صدقه] بدهیم کم است».
🔸اتفاقًا یک روز که سر همین موضوع حرف می‌زدیم، رفتم زودپز را باز کنم که ناگهان منفجر شد و هر چه داخلش بود پاشید توی صورتم. آقا مهدی به شوخی-جدی گفت: «به خاطر همین حرفات هست که اینجوری شد، منتهی چون نیتت بد نبود صورتت چیزی نشد».
🔺هنوز هم روی سقف آشپزخانه جای منفجر شدنش هست. با هم همه جا را تمیز کردیم. همیشه در کارِ #خانه کمکم می‌کرد، می‌گفت: «از گناهانم کم می‌شود».

صفحه ١١
ادامه دارد ...

✍️ مجموعه #منش_شهدا
#انتظار

🆔 @labbaykeyazeinab
Forwarded from عکس نگار
شهيد مدافع حرم مهدى محمدى مفرد (جواد) به روايت همسر گرامى؛

🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷

⚫️ «قسم به معنی لایمکن الفرار از عشق، که پُر شده است جهان از حسين سرتاسر؛ (بخش سوم)، شور و حال محرم» ...

کو جامه‌ی سیاهِ عزایم، #محرم است،
ابری است وضع #حال و هوایم محرم است ...

🔻چند روز قبل از آمدن #محرم، برای آماده کردن #لباس_مشكى، #یادآوری می‌کرد. لباس‌های #سفید را جمع می‌کردم و برایش #لباس مشکی همراه با #شال مشکی مهیا می‌کردم. می‌دانستم حال و هوایش در #محرم و #صفر، خاص می‌شود؛ هیئت و #سینه‌زنی و کار و فعالیت و ...

🔸یادش بخیر؛ همه عشقش، سینه‌زنی در #عزای ارباب بود و داشتن شور و حال #حسینی و جالب اینکه فقط به یک #هیئت هم بسنده نمی‌کرد و هیئات گوناگون و #مجالس عزای متفاوت را شرکت می‌کرد و در هر کدام به نحوی، #ارادت خود را به #عزاداران ابراز می‌کرد. دستی بر کار داشت و دلی که #شور و حال خاص ...

🔸برای #مجالس حرمت قائل بود و حتی غذای مجلس را #تبرک می‌دانست و تلاش می‌کرد از غذای مجلس #حسین (علیه‌السلام)، لقمه‌ای به #خانه بیاورد تا به #عشق حسین (عليه‌السلام) #متبرک شویم.

🔺ابوالفضل را با خود می‌برد تا از #کودکی، این عشق #حسینی را در درونش جای دهد و زیباتر اینکه سینه‌زنی را با #شور خاصی به او #یاد می‌داد.

🏴 «صلى الله عليك يا اباعبدالله»

📸 عكس نوشت:
شهيد مدافع حرم مهدى محمدى مفرد (جواد)

صفحه ٣
ادامه دارد ...

✍️ مجموعه #منش_شهدا
#محرم_با_شهدا (محرم دوم)

«دم عشق، دمشق»
پیام‌رسان سروش
🔘 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🔘 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
Forwarded from عکس نگار
شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده به روايت مادر گرامى؛

🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷

⚫️ «قسم به معنی لایمکن الفرار از عشق، که پُر شده است جهان از حسين سرتاسر؛ (بخش نهم)، علمدار بى‌بی»

ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل
وی دست علی در صف پیکار اباالفضل ...

🔻١٤ ساله بود که حاج آقای بهرامی و نصیری به دنبال ساخت #مسجد_امیرالمؤمنین (عليه‌السلام) بودند. برای ساخت #مسجد باید #پول جمع می‌کردند. یک #صندوق داشتند که رویش نوشته شده بود: «برای #ساخت مسجد». حتی گاهی پول #کارگر برای #ساخت‌وساز نداشتند؛ برای همین خود بچه‌ها پای #کار می‌ایستادند. از خالی کردن بار #سنگ و #آجر گرفته تا کار #بنایی و هر کاری که توان انجام آن را داشتند. به قول خودش دوست داشت با این کار، یک #خانه برای آخرتش بسازد.

🔸یک #هیئت راه انداخت و هر چقدر پول دستش می‌آمد #خرج آن می‌کرد. همان روزهای اول تأسیس آمد پیشم و گفت: «مامان یک هیئت به اسم #حضرت_ابوالفضل (علیه‌ااسلام) زدم.» ذوق زده شدم. جریان تصادف کودکی‌اش را برایش تعریف کردم و گفتم: «من تو رو نذر حضرت #ابوالفضل (عليه‌السلام) کردم.» پرسیدم: «چی شد که اسم هیئت رو ابوالفضل گذاشتی؟» دستی به ریش‌های تازه درآمده‌اش کشید و گفت:«هیچی، به #دلم افتاد.»

🔺از همان موقع دیگر هر چه می‌خواست، #نذر حضرت عباس (علیه‌السلام) می‌کرد. چهارشنبه‌ها، هر #هفته هیئت داشتند. این برای #مصطفی خیلی مهم بود و سعی می‌کرد هیچ چهارشنبه‌ای را از دست ندهد.

📚 برگرفته از کتاب قرار بی‌قرار، انتشارات روایت فتح


🏴 «صلى الله عليك يا اباعبدالله»

📸 عكس نوشت:
شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم)

صفحه ٩
ادامه دارد ...

✍️ مجموعه #منش_شهدا
#محرم_با_شهدا (محرم دوم)

«دم عشق، دمشق»
پیام‌رسان سروش
🔘 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🔘 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
🌹شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) به روايت همسر گرامى؛

🔸#اخلاقش بود كه حسابى مرا وابسته به او كرده بود و چون خيلى وابسته‌اش بودم به او مى‌گفتم: «زمان بيشترى را در #خانه باشد.» اما اگر او نمى‌توانست #كار و وقتش را طورى تنظيم كند كه كنارم باشد، من وقتم را #تنظيم مى‌كردم كه كنارش باشم و همراهش مى‌شدم.

📚برشى از كتاب «سيدابراهيم، مجموعه يك بغل گل سرخ»

«دم عشق، دمشق»

پیام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
🌹روايتى از شهيد مدافع حرم محمدحسين محمدخانى (حاج عمار)؛

🔸اگر سردردى، مريضى يا هر مشكلى داشتيم، معتقد بوديم برويم #هيئت خوب مى‌شويم. مى‌گفت: «مى‌شه #توشه تمام عمر و تموم سالت رو در هيئت ببندى!» ... جزو آرزوهايش بود در #خانه روضه هفتگى بگيريم، اما نمى‌شد. چون خانه‌مان كوچك بود و وسايل‌مان زياد ...
🔸البته زياد هيئت دو نفرى داشتيم. براى هم #سخنرانى مى‌كرديم و چاشنى‌اش چندخط #روضه هم مى‌خوانديم، بعد #چاى، نسكافه يا بستنى مى‌خورديم. مى‌گفت: «اين خوردنيا الان مال هيئته!» هر وقت چاى مى‌ريختم مى‌آوردم، مى‌گفت: «بيا دوسه خط روضه بخونيم تا #چاى_روضه خورده باشيم!»
🔸#زيارت_عاشورا مى‌خوانديم و #تفسير مى‌كرديم. اصرار نداشتيم زيارت #جامعه_كبيره را تا ته بخوانيم. يكى دو صفحه را با #معنى مى‌خوانديم، چون به زبان عربى مسلط بود، برايم #ترجمه مى‌كرد و #توضيح مى‌داد.

📚برشى از كتاب «قصه دلبرى، شهيد مدافع حرم محمدحسين محمدخانى به روايت همسر»

«دم عشق، دمشق»

پیام‌رسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs

پیام‌رسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab