دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد
که را گویم که با این درد جان سوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صراحی گریه و بربط فغان کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد
میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابروکمان کرد
#حضرت_حافظ
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد
که را گویم که با این درد جان سوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صراحی گریه و بربط فغان کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد
میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابروکمان کرد
#حضرت_حافظ
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه
#مست_از_خانه_برون_تاختهای_یعنی_چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساختهای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شدهای
قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداختهای یعنی چه
سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان
و از میان تیغ به ما آختهای یعنی چه
هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باختهای یعنی چه
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه
#حضرت_حافظ
#مست_از_خانه_برون_تاختهای_یعنی_چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساختهای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شدهای
قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداختهای یعنی چه
سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان
و از میان تیغ به ما آختهای یعنی چه
هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باختهای یعنی چه
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه
#حضرت_حافظ
آسایش دو گیتی مابین آن دو دست است
در خنده ات مروت در چشم تو مدارا
معتاد یک نوازش مجنون یک کلامم
این حجم دلبری ها دیوانه کرده ما را
کنجی گزیدم اینجا ،درمانده، مانده در راه
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را ...
محتاجم و ولیکن پروا ندارم هرگز
کین کیمیای هستی قارون کند گدا را
در کوی نام داران نامی شدم به مستی
زیرا که او شراب است ، پر کرده جام مارا
این خرقه شد می آلود وان دیگری خمار است
یاغی خلاف حافظ پوشیده خرقه ها را
گفتم چو سنگ گردم گفتا مشو تو سرکش
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
از دست دلبر امروز دل مینمانده در جان
سر را بدادم و او تاراج برد سرا را
حافظ عجب نوشتی شرح درون ما را
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
#کیمیا_زراعتی
#حضرت_حافظ
#اقتباس
در خنده ات مروت در چشم تو مدارا
معتاد یک نوازش مجنون یک کلامم
این حجم دلبری ها دیوانه کرده ما را
کنجی گزیدم اینجا ،درمانده، مانده در راه
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را ...
محتاجم و ولیکن پروا ندارم هرگز
کین کیمیای هستی قارون کند گدا را
در کوی نام داران نامی شدم به مستی
زیرا که او شراب است ، پر کرده جام مارا
این خرقه شد می آلود وان دیگری خمار است
یاغی خلاف حافظ پوشیده خرقه ها را
گفتم چو سنگ گردم گفتا مشو تو سرکش
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
از دست دلبر امروز دل مینمانده در جان
سر را بدادم و او تاراج برد سرا را
حافظ عجب نوشتی شرح درون ما را
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
#کیمیا_زراعتی
#حضرت_حافظ
#اقتباس